اختصاصی: گزارش برگزاری پنجمین نشست پاتوق فیلم مستند

آتنا ایرانتاژ

جمعه ۲۹ بهمن‌ماه، جلسه پنجم از سلسله جلسات نمایش فیلم پاتوق مستند اصفهان مانند دفعات پیشین در محل کتابخانه مرکزی شهرداری دایر شده است. «مهین داستان نانوشته» ساخته زهرا نیازی و «تنگراه» به کارگردانی مهوش شیخ‌الاسلامی فیلم‌های پخش شده این هفته هستند.
هر دو فیلم پیرامون بیماران سرطان و موقعیت خاص روانی این افراد است. فیلم اول پخش می‌شود: «مهین داستان نانوشته». فیلم کوتاهی متشکل از قطعه فیلم‌هایی سلفی‌نگارانه که مرحوم مهین موسوی (داستان‌نویس اصفهانی) در روزهای پایانی عمرش وقتی می‌فهمد برای سومین بار در دام سرطان افتاده است به پیشنهاد زهرا نیازی از خود می‌گیرد و در آن‌ها با دوربین درد و دل می‌کند و از واهمه‌ها و ترس‌های عمیقش و احساساتش از بیماری می‌گوید. روزهای بعد مهین فوت کرده و این بار دخترش سحر، به همان شکل قطعه فیلم‌هایی می‌گیرد.
فیلم بعدی «تنگراه» است که این فیلم نیز درباره دو بیمار سرطانی است که شیوه‌ای نامتعارف را برای درمان در پیش می‌گیرند، ساخته شده است. خالد و یعقوب در جنگل‌های شمال پیش دکتر بسکی می‌روند. پزشکی که به شیوه طبیعت‌درمانی اعتقاد دارد و به آن‌ها چهل روز آب‌درمانی و زندگی در طبیعت را تجویز می‌کند که البته متاسفانه در آخر کارساز نیست.
فیلم متشکل از نماهایی است که مبارزه خالد و یعقوب را در روزهای آخر به شکل سلفی‌نگارانه نشان می‌دهد. پس از نمایش فیلم‌ها جلسه بررسی با حضور دو کارگردان مستند و محمد معماریان به‌عنوان مجری برنامه شروع می‌شود.
نیازی از مهین می‌گوید که اگرچه هنوز کتاب چاپ شده از داستان‌هایش وجود ندارد اما به لحاظ فرهنگی شخصیتی شناخته شده در اصفهان بود. وی دو بار با سرطان دست‌وپنجه نرم کرده بود و بار سوم هم همه فکر می‌کردند که می‌تواند این بار هم خلاص شود. نیازی در همان روزهایی که مهین تازه فهمیده بود بار دیگر بیمار است به او پیشنهاد می‌کند در تنهایی دوربینی مقابل خود قرار دهد و با دوربین از احساساتش صحبت کند و به همین شکل کارگردانی پنهانی در روند آن فیلم‌ها هم ایفا می‌کند. بعد از فوت مهین هم از سحر دختر مهین می‌خواهد به همان شکل از خود و احساساتش بعد از فوت مادر سخن بگوید.
معماریان دراین‌باره می‌گوید: در هیچ کجای فیلم کارگردانی محسوس شما را شاهد نبودیم اما طرح کلی فیلم به نظر می‌آید از سال ۱۳۹۲ با شما بوده است.
نیازی: بله. درست است. مهین از دنیای ادبیات آمده بود و تمامی جملاتش حساب شده بود. سحر هم خودش را روایت می‌کند که پر از مهین است.
معماریان: در آخر فیلم حس می‌کنیم که داستان هیچ‌وقت تمام نمی‌شود و مهین هنوز هم حضور دارد و این ارتباط نزدیک از دل صحبت‌های صمیمی شخصیت‌ها با دوربین درآمده است. هر دو فیلم دردنامه‌ای از شخصیت‌های در احتضار است و به جهات فرم بسیار شبیه به هم. فیلم شیخ‌الاسلامی پر از امید است و طبیعت و آشتی با طبیعت و فیلم مهین روایت مایوس زنی داستان‌نویس با تمام واهمه‌هایش و دخترش که گویی پس از مرگ مادر هنوز هم با او زندگی می‌کند. هر دو روایت با شیوه خود بیانگری پیش می‌روند.
معماریان از شیخ‌الاسلامی درباره چگونگی شکل‌گیری فیلم و تجربه او می‌پرسد.
شیخ‌الاسلامی: این فیلم اولین تجربه این‌گونه من بود. اگر فیلم‌های پیشین مرا دیده باشید می‌دانید که فرم کلاسیک‌تری را نسبت به این فرم برای فیلم‌هایم می‌پسندم. در سال‌های قبل برادری داشتم که اسیر سرطان شد و پس از عمل‌های دردناک زمانی که تقریباً چیزی از بدنش باقی نمانده بود متاسفانه پس از روزها درد و رنج فوت شد. در آن روزها برادر ماجد نیسی، که خود فیلم‌ساز است و همیشه همراه من بود هم بیمار بود. این بود که وقتی فهمیدم برادرش خالد در دام سرطان افتاده و روش درمانی نامتعارفی را در پیش‌گرفته حس کردم شاید بتوانم از او فیلمی بگیرم. این بود که به ماجد گفتم با برادرش صحبت کند و از او فیلمی بگیرم که البته نتوانست و من به این نتیجه رسیدم که می‌توانم از خالد بخواهم تا در تنهایی از خودش فیلم بگیرد. مدتی بعد هم با یعقوب ملاقات کردم که در همان مکانی که خالد درمان را پیش‌گرفته بود بعد از سال‌ها مبارزه با سرطان با نامزدش زندگی می‌کرد و تحت درمان دکتر بسکی بود.
معماریان: نکته جالب در فیلم شما حضور دکتر بسکی بود که شخصیتی عجیب و نامتعارف داشت و فیلم‌سازان را ترغیب می‌کرد تا از این سوژه فیلم بسازند اما شما خط روایتتان را تغییر ندادید و دکتر بسکی همواره شخصیت فرعی داستانتان بود.
شیخ‌الاسلامی: من در تمام روند فیلم حس می‌کردم باید به همین دو سوژه بیمار بپردازم؛ بااینکه می‌دانستم دکتر بسکی بسیار جذاب‌تر هم هست. راش‌های فراوانی از دکتر بسکی گرفته‌ام که در آینده احتمالاً تبدیل به فیلمی مستقل می‌شوند. چیزی که برایم در مورد خالد و یعقوب بسیار جالب بود زندگی و روند درمان پرامید آن‌ها بود که با طبیعت عجین شده بود و با زندگی بی‌لذت برادرم و بسیاری افراد دیگر متفاوت بود. آن‌ها به‌راحتی در همان روزهایی که بیماری به‌شدت رنجشان می‌داد از طبیعت لذت می‌بردند.
یعقوب مدت‌ها بود که سرطان داشت و حتی شیمی‌درمانی هم شده بود اما بیماری آن‌قدر پیش رفته بود که آخرالامر به این شیوه درمان رسیده بود. انسان درون‌گرایی بود. هرچند وقت یک‌بار به خالد و یعقوب سر می‌زدم و درمجموع در روند فیلم سفرهای فراوانی داشتم. اول‌ها فیلم‌ها با حواس‌پرتی فراوان پر شده بود و دوربین روی دست شخصیت‌ها بسیار لرزیده بود اما کم‌کم دستشان آمد که باید چه کنند و با دوربین در تنهایی بسیار راحت شدند و حرف‌هایشان را زدند.
خانم نفیسی (نویسنده و پژوهشگر اصفهانی) از هر دو فیلم‌ساز تشکر می‌کند و از مهین به‌عنوان یک شخصیت فرهنگی ناشناخته یاد می‌کند که سال‌ها عضو انجمن داستان بود و در کارهای فرهنگی سهیم و مایه مسرت است که پس از مرگش از او فیلمی ساخته شده است.
حسن‌پور (فیلم‌بردار پیشکسوت اصفهانی) از نیازی می‌پرسد که به چه دلیل صورت مهین را در فیلمتان فولو کردید؟ به عقیده او بزرگ‌ترین لطمه به فیلم اجازه ندادن فیلم‌ساز به بیننده بود تا صورت نگران مهین موسوی را در مواجهه با مرگ ببیند.
نیازی در پاسخ می‌گوید قبول دارد و به دلیل اعتقاد قلبی این کار را کرده است؛ باوجوداینکه نهی خاصی برای این مورد نداشته است.
بهروز ملبوسباف از فیلم‌ها به‌عنوان مستند مشارکتی یاد می‌کند و از شیخ‌الاسلامی می‌پرسد که به نظرش «تنگراه» از نظر فرمی تعادل دارد؟
شیخ‌الاسلامی: پس از اتمام فیلم کار بسیار پیچیده شد. فکر کردم جز این فرم، فرم دیگری برای روایت این آدم‌ها وجود نداشت. آن‌ها فقط در تنهایی رودربایسی نداشتند و تنها غمخوارشان دوربین بود، پس نمی‌توانستم فرم دیگری را برگزینم. به نظرم آدم باید این‌قدر جسارت داشته باشد که یک‌بار هم شده این فرم را تجربه کند.
ملبوسباف: جایی در فیلم نامزد یعقوب از ماه در آسمان فیلم می‌گیرد و روی ماه فولو فوکوس می‌کند و در حقیقت نگاه خودش را به فیلم اضافه می‌کند. در اینجا فیلم دیگر نه توصیف است و نه شرح وضعیت. این نگاه شخصی جایی در فیلم نیازی هم وجود دارد که مهین در حال صحبت ناگهان دوربین را می‌گرداند روی پیرمردی که در کوچه در تنهایی لنگان‌لنگان می‌رود. آیا باز هم از این جنس تصاویر داشته‌اید؟
شیخ‌الاسلامی: بله باز هم بود اما دوربین آن‌قدر لرزیده بود که نمی‌شد استفاده کرد. خالد خیلی این‌طور نبود؛ بیشتر در تنهایی در کنج اتاقش قرآن می‌خواند اما یعقوب زیاد به طبیعت می‌رفت و از همین روی راش‌های این‌گونه هم زیاد داشت. اما حس کردم فیلم دوپاره می‌شود و از همین جهت در حد معمول از این جنس راش‌ها استفاده کردم.
یکی از تماشاگران در مورد فیلم نیازی می‌گوید: فیلم مهین تا حدی جنبه شخصی داشت و اگر کسی او را از نزدیک نمی‌شناخت شاید نمی‌توانست درست با فیلم شما ارتباط برقرار کند. در مورد فیلم «تنگراه» هم یک خلا را حس کردم. انگیزه دکتر بسکی به‌درستی درک نشد. تا جایی دکتر بسکی در فیلم حضور داشت اما جایی محو شد و ما را با صدها سوال درباره خودش تنها گذاشت. فقط جایی یعقوب کوتاه می‌گوید که دکتر خودخواه است و حرف کسی را نمی‌پذیرد. آیا در مورد حذف تدریجی دکتر بسکی تعمدی در کار بود؟
شیخ‌الاسلامی: اصلاً بحث منفعت مالی برای دکتر بسکی در کار نبود. نسخه او فقط چهل روز رژیم آب‌خواری بود و برای این نسخه ساده هم پولی دریافت نکرد، فقط در روز آخر رژیم‌درمانی پوره‌ای از پنجاه نوع گیاه به بیماران تجویز می‌کرد. اگر می‌خواستم بحث دیگری را در فیلم به وجود بیاورم مثل یک وصله بود و مستندم را وادار می‌کرد تا پلان‌های دیگری را در خود جای دهد.
نیازی نیز در پاسخ به سوال اول مطرح شده می‌گوید: مهین شخصیتی نبود تا بخواهم از او پرتره بسازم و در حقیقت قصدم هم این نبود، برای همین اطلاعات بیشتری ندادم.
وطن‌خواهان (تدوینگر اصفهانی) از زنده یاد زاون قوکاسیان یاد می‌کند که او نیز بر اثر سرطان ریه فوت کرد و این روزها دومین سالگرد فوت او نیز هست. به عقیده وی نیز دیدن چهره زن در فیلم نیازی بسیار حائز اهمیت بود زیرا درام درونی داستان از این چهره نشاءت می‌گرفت. در مورد فیلم شیخ‌الاسلامی نیز می‌گوید: نماهای اول فیلم که به‌نوعی نماهای کارت‌پستالی بود در آغاز بسیار زیبا و جذاب بود و نماهایی بشدت کارگردانی شده تا اینکه شخصیت‌ها وارد فیلم شدند و این کارگردانی کم‌کم حذف شد و دوربین دست سوژه‌هایی افتاد که از کارگردانی چیزی نمی‌دانستند و در حقیقت کارگردانی اولیه می‌شکند. اما حال که برمی‌گردم به فیلم به نظرم می‌آید وجود این نماها الزامی نبود. موقعیت لوکیشن به‌کرات در طول فیلم تعریف می‌شد. سوال بعدیم درباره نحوه کارگردانی شماست، آیا هدایت کلی با شما بود و باشخصیت‌ها پیش رفتید یا دست‌آخر راش‌ها را روی میز تدوین کارگردانی کردید؟
شیخ‌الاسلامی: دلیل نماهای اول فیلم همان تعریف موقعیت جغرافیایی بود. در مورد سوال بعدی‌تان مگر می‌شود فیلم‌ساز فیلم را رها کند؟! من با شخصیت‌هایم بسیار همراه شدم حتی با خالد تا اهواز رفتم که البته پلان‌هایش را در فیلم نمی‌بینیم. اگر حس می‌کنید که حضور و همراهیم باشخصیت‌ها مشخص نیست بسیار خوشحالم که حضورم در این حد ناملموس بوده است.
یکی از حضار تاکید می‌کند که فولو بودن صورت شخصیت فیلم نیازی را بسیار پسندیده است. به اعتقاد وی فولو شدن صورت زن مثل آن می‌ماند که غبار مرگ بر او بپاشند و فیلم پیشاپیش مرگ وی را برای بیننده پیش‌بینی کند.
نیازی اضافه می‌کند: بسیار پلان داشتم که همگی فولو بودند و بااینکه از آن‌ها استفاده نکردم اما همین امر بود که باعث اعتقاد قلبی‌ام بر فولو کردن صورت مهین شد.
محمد سعید محصصی درباره فولو شدن صورت‌ها اصلاً موافق نیست. وی می‌گوید که بسیار خوش داشته که برای آخرین بار نگاه جاودانه زن را ببیند و این وجه دراماتیک برای کسی که خودش داستان می‌نوشته بسیار مهم بوده است و بار معنایی دارد. شیطنت دختر مهین، سحر، که به‌نوعی کم‌کم بیننده را متوجه مرگ مادرش می‌کند برای وی بسیار جالب بوده است. در مورد فیلم مهوش شیخ‌الاسلامی نیز می‌گوید فیلم را بسیار دوست داشتم اما به نظرم ازلحاظ ساختاری کمی ایراد داشت. عدم عنایت فیلم‌ساز به پژوهش در فیلم نکته منفی فیلم بود. با ناپدید شدن دکتر بسکی در نیمه‌های فیلم نمی‌فهمیم که آیا دکتر بسکی هم مثل همان روان‌شناس‌هایی بوده است که در آغاز تاکید می‌شود راه را برای مردن بیماران تسهیل می‌کنند؟ اگر مرگ شخصیت‌ها اجتناب‌ناپذیر بوده است روش دکتر بسکی جز رنج مضاعف به لحاظ رژیم‌های درمانی و پرهیزها چیز دیگری برای آن‌ها در پی نداشته است. این امر که در آخر متوجه مرگ خالد و یعقوب می‌شویم دکتر بسکی را در نظر من یک پدیده شارلاتان با رویکردی غیرمسئولانه در قبال بیمارانش نشان داد و حس کردم در فیلم اگر جوابی برای این موضوع نداریم لااقل باید یک طرح مسئله قوی داشته باشیم که از همان پژوهش اولیه ناشی می‌شود.
شیخ‌الاسلامی: دکتر بسکی فقط می‌گفت با طبیعت همراه شوید که البته از تجربه شخصی خودش بود. او طبابت در تهران را سال‌ها بود که کنار گذاشته بود و به دل جنگل رفته بود و در یک خانه جنگلی زندگی می‌کرد و حتی وصیت کرده بود با مبلغ تمام اموالش بعد از مرگ درختکاری کنند. من شارلاتانیزم در او ندیدم اما به‌هرحال در فیلمم خواستم بگویم که زندگی آن‌قدر مهم هست که آدم‌ها برای زندگی بیشتر حتی به شخصیتی به ذن شما شارلاتان هم دستاویز می‌شوند و همین زیباست.
بعد از فیلم چند یادداشت کوتاه از تماشاگران حاضر در سالن که برای زهرا نیازی (کارگردان مهین داستان نانوشته) نوشته شده بودند، نیز خوانده شد:
نورا موسوی (بازیگر تئاتر): فیلم‌های گرفته شده به دست مهین و دخترش مرا به یاد فیلم‌های درون گوشی‌های همراه انداخت که از وجه مستند قوی برخوردارند. کارگردانی نهفته شما را حس نمی‌کردم و همین امر برایم لذت‌بخش بود. لحظات تنهایی و بی‌پروای مهین که اعتراف به ترس می‌کند آن‌قدر حزن در من به وجود آورد که تا آخر فیلم همراهم بود. مادر و دختر در فیلم را نمی‌شناختم و فیلم هم اطلاعاتی جز طلاق مهین در سال‌های دور به من نداد اما کلیت فیلم به نحوی بود که توانستم زندگی آن‌ها را حتی بعد از مهین در ذهنم مجسم کنم. شروع و پایان فیلم (تونل) با صدای آن ترانه درون ضبط ماشین برایم ایده جالبی آمد و زندگی جدید سحر را برایم تداعی کرد.
میثم کیان (کارگردان تئاتر): وحدت فرمی فیلم را بسیار دوست داشتم. ایده خوبی برای فرم فیلم بود. فرمی که در خلال تصویرهای اولیه تعریف می‌شد و تا آخر نیز حفظ می‌شد و به نظرم نکته مهمی بود. اما ای‌کاش نوشته‌هایی از زندگی مهین ضمیمه می‌شد تا از سرنوشت زن بیشتر آگاه می‌شدیم، فیلم کمی گنگ بود. شاید با این تکنیک‌ها حتی می‌شد تعلیق بیشتری به وجود آورد. وجود تونل و روشنایی آخر فیلم هم به فرم فیلم بسیار کمک کرده است که همین استفاده از نشانه‌ها برای روایت‌های متضاد مدرن که البته نیاز به پختگی بیشتر دارد توجهم را برانگیخت.
یوسف خوش‌نظر (شاعر): وجود تونل در ابتدا و انتهای فیلم که یادآور زندگی و مرگ بود برایم بسیار جذاب بود. همراهی بیننده با سوژه‌های فیلم که از درون این تونل می‌گذشتند فیلم را از این حیث جالب کرده بود. در پایان فیلم وقتی سحر و مهین از تونل بیرون می‌آیند ما مهین را نمی‌بینیم و همین اشاره‌ای می‌تواند باشد به زنده‌بودن یا و خاطره انسان بعد از مرگش. فیلم‌ساز از این عنصر قوی یعنی تونل نهایت استفاده را کرده است. آهنگی هم که در صحنه پایانی در ماشین در حال پخش است با فضای بارانی و جاده برای منِ بیننده لذتی ایجاد کرد با این تعبیر که پایان داستان زندگی اگرچه ناراحت‌کننده است ولی از جهات دیگری می‌تواند به آزادی روحِ شخصِ مبتلا به بیماری سخت سرطان بیانجامد.

 

منبع: رای بن مستند | تاريخ: 1395/12/07
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد