اختصاصی: گزارش برگزاری ششمین نشست پاتوق فیلم مستند

آتنا ایرانتاژ

جمعه ششم اسفندماه است و هفته هفتم پخش مستندهای برگزیده خانه سینما در اصفهان. می‌گویند دو هفته است که پدرش فوت شده و پخش امروز اولین اکران پس از مرگ پدر است.
پدر نحیف، دائما روی مبلی نشسته، چشم‌دوخته به نقطه‌ای، گاه نگاهش می‌پرد، روی آدم‌های ناشناس اتاق خیره می‌ماند، گاه لبخند می‌زند و گاه تلخ می‌شود، از خونی‌ترین نزدیکانش می‌پرسد: شما که هستید؟ وقتی می‌فهمد که فلانی همسرش است و فلان پسر ناشناس پسرش و آن خانم میان‌سال خواهرش، درمی‌ماند. جا می‌خورد. به‌روی خودش می‌آورد یا نمی‌آورد. لحظه‌ای شاید احساس نزدیکی کند اما دیری نمی‌پاید، باز همه‌ی آدم‌ها ناشناس‌اند.
از کازرون می‌گوید. کازرون مبدا و مقصد همیشگی است. پدر ملتهب است. چیزی در کازرون است که اکنون در اوج آلزایمر و ندانستن، باز در پی‌اش است. شاید تصویری محو از کودکی باشد یا شاید... . اما غبار، آن دوده‌های خاکستری بیماری، کم‌کم، همه‌چیز را بسان مه می‌پوشاند.
پدر، روی تخت دراز کشیده، تکان نمی‌خورد، واداده انگار. دختر قصد کرده تا به کازرون ببردش، پدر اخم می‌کند، دلش کازرون نمی‌خواهد دیگر، دلش انگار دیگر پیش آن تصویرهای متزلزل وهمناک کازرون نیست، پدر دلش فقط خواب می‌خواهد، یک دل سیر خوابیدن در سکوت ...
پس از نمایش مستند «پدر، مادر، علی، رضا و من» کارگردان فیلم، هانیه یوسفیان با همراهی محمد معماریان (مجری برنامه) پیرامون فیلم به بحث نشستند. معماریان از یوسفیان می‌خواهد تا درباره شکل‌گیری ایده فیلم و زمان فیلم‌برداری بگوید.
یوسفیان: معمولاً همیشه از خودم فیلم می‌گرفتم حتی در شرایط بحرانی عادت به این کار داشتم. آلزایمر نوعی میراث خانوادگی برایمان بود. افراد زیادی همچون عموها و مادربزرگ و ... دچار آلزایمر شده بودند و این بیماری همراه با شوخی و البته در پسش همواره یک ترس پنهان موضوعی قابل‌بحث در خانواده بود. این ترس وجود داشت که ناگهان پدر آلزایمر گرفت. دلم می‌خواست بر ترسم غلبه کنم؛ این بود که دست به ساخت مستند زدم. درواقع فیلم نوعی روش درمانی برایم محسوب می‌شد. مدت فیلم‌برداری دو سال طول کشید، یعنی از سال ۹۲ تا ۹۴ و اولین اکران فیلم هم در سینماحقیقت بود.
معماریان: فیلم با یک مسئله شروع می‌شود. پدر از شما می‌خواهد تا به کازرون ببریدش. درواقع سفر کازرون نوعی موتیف و نخ تسبیح فیلم محسوب می‌شود. تدوین به روایت بسیار کمک کرده است. آغاز فیلم مرا بشدت به یاد مجموعه عکس پدر از نوری بیلگه جیلان انداخت که پدر را از پشت به تصویر کشیده است. در ابتدای فیلم امیدواری با سفر کازرون شکل می‌گیرد که البته رفته‌رفته کمرنگ می‌شود تا جایی که در اوج ناامیدی در پایان فیلم پدر دیگر نمی‌خواهد به کازرون برود.
یوسفیان: بخشی از فیلم‌نامه نوشته شده بود. مشکلات را می‌دانستم مثلاً رابطه نامطلوب پدر و برادرم. درواقع از همین‌ها استفاده کردم و کنار هم گذاشتمشان. آلزایمر مثل کتابی می‌ماند که صفحاتش را به‌تدریج باد می‌برد و به صفحات نخست نزدیک می‌شویم. شاید از همین‌رو بود که پدر که کودکی را در کازرون گذرانده بود می‌خواست به کازرون برود و دیگر علاقه‌ای به شیراز که سال‌ها در آن زندگی کرده بود نداشت. دنبال کردن پدر به دنبال آخرین آرزویش یعنی سفر کازرون خط داستانی جالبی بود. بنا بود واقعاً پدر را به کازرون ببرم و واکنشش را ببینم و فیلم‌برداری کنم که البته در پایان مرا سورپرایز کرد و بشدت توی ذوقم زد و نیامد و همین را به‌عنوان پایان‌بندی فیلم گذاشتم. آنچه برایم در خلال فیلم‌برداری جالب بود این بود که من به‌صورت خودآگاه سوالاتم از پدر و طرح کلی فیلم‌نامه را پیش می‌بردم اما پدر ناخودآگاه پاسخ می‌داد و همین باعث می‌شد که به دنبالش سوالات دیگر پرسیده شود و کلاً طرح فرق کند و کارگردانی از دستم در برود اما بعد می‌دیدم چقدر اتفاقاً این تغییر جالب بود و فیلم‌نامه‌ام مسیر متفاوت و بهتری را پیش رفته است. فراموشی همیشه برایم دغدغه بود. پاسخ به این موضوع که آدم‌ها با پاک شدن گذشته‌شان چگونه می‌توانند در حال زندگی کنند. با دیدن پدر و آرزویش یعنی سفر به کازرون دریافتم یک رویا می‌تواند جایگزین گذشته پاک‌شده‌ی آدم شود و از همین‌جا بود که ترسم ریخت و آلزایمر با آن رویای شیرین دیگر مرا نترساند. البته خواهر و برادر پزشکم هرگز مثل من فکر نکرده‌اند اما من به این دریافت رسیدم.
معماریان: در سینمای ایران جسارت ساختن فیلم از خانواده مخصوصاً اگر پاره‌ای از مشکلات خانوادگی را به تصویر بکشد، بسیار محدود است. نمونه‌های آن مثلاً «پیرپسر» مهدی باقری است. چطور توانستید خانواده را برای ساخت این فیلم همراه خود کنید؟
یوسفیان: برای من جسارت نبود بلکه یک‌چیز واقعاً طبیعی بود. گفت‌وگو با برادرم اتفاقاً آسان بود اما مادر به دلیل پاره‌ای از معذوریت‌ها برایش آسان نبود تا در فیلمم حضور یابد. یک دوره طولانی دوربین در خانواده وجود داشت. دوربین را روی سه‌پایه می‌گذاشتم تا خانواده با آن مانوس شوند. خیلی وقت‌ها حتی دوربین خاموش بود. اوایل مصاحبه‌ها سخت بود اما به‌تدریج آسان و آسان‌تر شد.
معماریان: سکانس سال‌تحویل با آن تدوین شاهکارش، وقتی همه مهمان‌ها می‌روند و پدر در تنهایی محضش، می‌ماند بسیار تکان‌دهنده بود و ...
زهرا نیازی از میان تماشاگران از یوسفیان می‌پرسد: سوال اولم درباره نقش محمود رحمانی در جایگاه مشاور فیلم است. با توجه به این‌که خودت تصمیم به ساختن فیلم گرفتی. و سوال بعدیم این‌که در فیلم می‌بینیم که پدر سرانجام از سفر به کازرون امتناع می‌کند، در واقعیت سرانجام چه شد؟ پدر به کازرون رفت؟
یوسفیان: رحمانی بعد از تولید وارد فیلمم شد. درواقع بهمن کیارستمی تدوین را قبول کرده بود و یک راف‌کات هم زده بودم. به خاطر کمبود چند پلان مجبور شدم به شیراز برگردم تا آن پلان‌ها را بگیرم. چهل ساعت راش داشتم که ماحصل یکسال‌ونیم سال فیلم‌برداری بود. راف کات اولیه حدود ۷۰ دقیقه بود که خودم زده بودم و بعد به کیارستمی دادمش که لطف کرد و بسیار بر روی آن کار کرد. در مورد سوال بعدی‌تان هم سرانجام پدر را به کازرون بردم اما او تمام مدت ساکت بود و انگار دیگر هیچ‌چیز را به یاد نمی‌آورد. حتی او را به خانه‌ی دوران کودکی‌اش بردم اما کارساز نبود.
فرهاد توحیدی (فیلم‌نامه‌نویس) که مهمان اصفهان است و در بین تماشاگران حضور دارد پیرامون فیلم می‌گوید: برای ساخت مستند شما موتیف سفر کازرون را داشتید و یکسال‌ونیم راش‌های مختلف از پدر. اما به نظر می‌آید به یک جنبه‌ی بیماری صرفاً پرداخته‌اید. بدبینی، مدام گم کردن اشیا و ... جنبه‌های دیگر آلزایمر هستند. بیمار معمولاً بیماری‌اش را با استفاده از هوش هنوز تحلیل نرفته‌اش کتمان می‌کند، به‌طوری‌که برای مثال سوال را با سوال جواب می‌دهد و درواقع از کنار قضیه مطرح شده می‌لغزد و رندانه فرار می‌کند. آیا آگاهانه عناصر و پی‌رنگ‌های فرعی دیگر را حذف کردید؟ نکته‌ی دیگر توجه خاص اهل خانه به دوربین بود. حتی پدر هم جاهایی متوجه دوربین بود و مثلاً می‌خندید و واکنش نشان می‌داد. این آگاهی خودآگاه مثلاً پدر تا چه حد بر ساخت فیلم تاثیر گذاشت؟
یوسفیان در جواب توحیدی می‌گوید: بله، آلزایمر جنبه‌های مختلفی دارد و من بسیاری راش داشتم که تعمداً حذف کردم. تعدادی راش وجود داشت که می‌توانست فیلم را بشدت غم‌انگیز کند و تماشاگر را دچار احساسات غلیظ کند که در خلال فیلم به این نتیجه رسیدم که این کار را نکنم. به نظرم جنبه‌های احساسی فیلم کافی بود و اگر از راش‌های دیگری استفاده می‌کردم وجه احساسی فیلم بیشتر و بیشتر می‌شد. در رابطه باوجود دوربین نیز دوربین معمولاً همیشه پدر را اذیت می‌کرد و باعث می‌شد خیلی راحت صحبت نکند اما واقعاً نمی‌شد ثابت کرد که این‌ها از خودآگاه وی است یا ناخودآگاهش.
محمدسعید محصصی نیز درباره فیلم می‌گوید: طرح خوبی برای مشاهده‌نگری داشتید. ثابت بودن دوربین در پلان‌های فیلم و توجه به ارزش سکوت، فیلم را درخشان کرده بود اما به نظرم فیلم فاقد نقطه اوج یا عطف بود. به‌علاوه داستان فیلم شبیه یک برش کوتاه از زندگی پدر بود که می‌توانست جنبه‌های دیگری را نیز از او به نمایش بگذارد.
یوسفیان در پاسخ به محصصی می‌گوید که صرفاً پلان‌هایی برایش دارای ارزش بود که دارای کاربرد بودند و به پیشبرد داستان کمک می‌کردند یا اگر این‌طور نبود پلان‌های استفاده شده بایستی دارای جذابیت برای تماشاگر می‌بودند. اما به‌هیچ‌وجه این جذابیت بنا نبود ماجراهای غم‌انگیز از بیماری پدر باشند. پلان‌هایی ازاین‌دست کمکی به پیشبرد داستان من نمی‌کردند. درباره نقطه اوج و فرود هم در داستان‌های کلاسیک است که نموداری با نقاط اوج و فرود و عطف داریم. ارتفاع این نقاط معمولاً زیاد هستند اما در فیلم من این نقاط با ارتفاع بسیار کمی از هم وجود دارند. ماجرای آلزایمر و خانواده سالمند من دارای یک سکوت و سکون خاص بود و از همین روی این سکوت بر فرم فیلم هم تاثیر گذاشته است. جاهایی در خانه‌ی ما تنها صدای تیک‌تاک ساعت شنیده می‌شد که من فکر کردم باید در فیلمم هم این‌گونه باشد.
یکی از تماشاگران از یوسفیان از عدم حضور خواهر پزشکش در فیلم می‌پرسد. یوسفیان تاکید می‌کند که خواهر به دلیل نوع مناسبت کاری و با توجه به این‌که پزشک معالج پدر هم بود، دارای یک لحن خاص بود و نمی‌توانست در جایگاه دختر پدر سخن بگوید بلکه همواره در هر حالت یک پزشک بود. پس ترجیح دادم به صحبت با برادرهایم بسنده کنم.
یوسفیان در آخر از بهمن کیارستمی تدوینگر فیلم تشکر می‌کند و تاکید می‌کند درست جایی که از همه‌چیز ناامید شده بودم این کیارستمی بود که مرا یاری رساند.

 

منبع: رای بن مستند | تاريخ: 1395/12/16
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد