آمستردام 1926-1929

[ یوریس ایونز | محسن قادری ]

شبی پرشور و به یادماندنی در ماه سپتامبر 1927 در آمستردام از جهات بسیاری نقش برجسته ای در آینده ی من داشت. آن شب، درباشگاه کرینگ در آمستردام، تماشاگرانی در برگیرنده ی منتقدان، روشنفکران و دانشجویان درنمایش فیلم"مادر" ساخته ی پودوفکین شرکت کرده بودند. چند روز پیش از آن، مسئولان پخش، این فیلم را برای تماشاگران ممنوع کرده بودند. این ممنوعیت خیلی زود موجی از اعتراض ها را به همراه آورد و خانه ی "هنرمندان" که من هم عضو آن بودم تصمیم گرفت که دستور سانسور را نادیده بگیرد و فیلم را بدون توجه به پیامدهای آن به نمایش بگذارد. این واکنش، بیان ناخشنودی به حق کسانی بود که گمان داشتند که آفرینش هنری و آزادی اندیشه زیرپانهاده شده است. سینما دغدغه ی ویژه ی آنها بود و همگی افراد سینما دوست و مصمم به مبارزه برای شناساندن فیلم های ارزشمند بودند، خواه این فیلم ها ساخته ی اتحاد شوروی باشند، خواه فرانسه، آمریکا یا ژاپن. من یکی از آنها و فعال ترین شان بودم.
آن شب، فیلم مادر را چهاربار پیاپی با دستگاه نمایش فیلمی که از مغازه ی پدرم به امانت گرفته بودم پخش کردم. این نمایش فیلم که به گونه ی مبهم و با تهدید بازرس پلیس برای به هم زدن جلسه آغاز شده بود، با شور و شوق و ابراز احساسات به پایان رسید. جلسه ی نمایش فیلم می توانست کوتاه تراز این باشد. بازرس بدخلق دستور داشت جلوی نمایش فیلم را بگیرد؛ اما در هلند هرچیزی چنان مقیاس های کوچک شهرستانی دارد که کم اهمیت ترین چیزی خیلی زود به یک مساله ی دولتی تبدیل می شود. درپی سرپیچی ما، بازرس پلیس ناگزیر شد به مقامات بالا مراجعه کند و این همان شبی بود که ازسراتفاق شهردار آمستردام در کاخ"دام" مهمان شام ملکه بود. شهردار از این ماجرا باخبر شده بود و می بایست تصمیم گیری می کرد. سرانجام از بیم ریشخند شدن کنار آمد و اجازه ی این نمایش فیلم را برای حفظ ظاهر و احترام به ملکه به این بهانه داد که این نمایش فیلم خصوصی بوده و امنیت دولت را به مخاطره نمی اندازد. تا ساعت شش صبح، پس از یک نمایش فیلم بی وقفه که نزدیک به شش ساعت به درازا کشیده شده شد، بیش از 600 تن فیلم پودوفکین را تماشا کردند و موفقیت حداکثری حاصل شد.
فردای آن روز، گروه دوستانی که در خانه ی هنرمندان تشکیل داده بودیم به این نتیجه رسید که آنچه که رخ داده بود نمی بایست بدون پیگیری بماند. دراین دوره، سینما هنوز هنری بالنده، ناآشنا و مورد بی مهری بود که بسیاری آن را تنها یک سرگرمی می دانستند. هیچ مدرسه یا ادبیاتی برای شناساندن آن وجود نداشت و طبیعی بود که تازه کاران سینما به گرد هم آیند و انجمن هایی درست کنند. این کاری بود که ما می بایست انجام می دادیم. ما می بایست واکنش نشان می دادیم، خود را سازمان دهی می کردیم و امکان پخش فیلم به خودمان می دادیم و ازسینمایی دفاع می کردیم که تاثیر ژرفی برما نهاده بود. برای انجام این کار نیاز به جایگاه داشتیم و این جایگاه با "فیلم لیگا" [= اتحادیه فیلم] فراهم شد. در فیلم لیگا که در سپتامبر 1927 بنیاد نهاده شد، من درطی سالهای آینده به گونه ی فعال به کوشش برخاستم.
فیلم لیگا چیزی جز محفل تازه ای از دوستداران سینما نبود که با دیگر گروه های آوانگارد اروپایی در پیوند بود. پاریس و برلین راه گشوده بودند، و آمستردام نیز می بایست الگو می گرفت. این شهر سالخورده با نهرهای آب ساکن و رخشان خود از افاضات بی صبرانه به هیجان آمده بود. ما خود را مسئول می دانستیم، متعهد و برخوردار از شور درونی. هرشب می رفتیم در یکی از کافه های قدیمی شهر می نشستیم که چوب هایش رنگی از گذر سده ها را بر خود داشت و به ما پنداشتی از زمان و قطعیت ناچیز اما استواری را می داد تا دریابیم که میراث دار گذشته ای هستیم که درآن هنر و تاریخ به گونه ی جداناپذیر به هم درآمیحته شده بودند. لمیده برصندلی های مان و درلابه لای میزها، بشکه های آبجو و گراوورهای قدیمی، ساعت ها بحث می کردیم. یک گارسون کم حرف آبجوها را سرمیزمان می گذاشت. آبجو می نوشیدیم، سیگارمی کشیدیم و غرق خیال می شدیم.گویی درمرکز جهان بودیم. گاه خسته از یک جا نشستن راه می افتادیم به گردش درگوشه و کنار شهر. چهار پنج شش نفری در خیابان های خالی با گام های بلند پیش می رفتیم و با گذر از پل ها از این ساحل به ساحل دیگر می رفتیم. من بودم، یکی دیگر که نقاش بود و آن یکی نویسنده و آن دیگری مجسمه ساز و همگی با شور و اشتیاق بحث می کردیم.
درطی این شب ها، چیزی موجب شگفتی ام بود: بیش تر این هنرمندان به گونه ای از سینما حرف می زدند که گویی هنری مقدس یا برتر است، در حالی که سینما براستی حوزه ی مستقیم کارشان نبود. آنها در کارهایشان از سینما نفوذ پذیرفته بودند اما به نظر نمی رسید که هیچ یک براستی بتوانند در این راه گام بردارند. دراین باره، حس شیفتگی عجیبی درمیان بود که از گونه ای ناتوانی دوچندان شده بود، ناتوانی ای که سبب می شد که من آنها را چون زندانیانی درون قفسی بدون میله ببینم. زمان گذشت تا من به چیزی که آنها را واله و شیدا کرده بود پی ببرم: سینما راز شگفتی بود و این راز، فن و شگرد بود. آنها چون آگاهی درست فنی نداشتند، بر دانسته های من رشک می بردند و در بیش تر زمان مرا به پرسش می گرفتند.کم کم به دلبستگی و نیرویی اندیشیدم که من معرف آن برای آنها بودم. از دید آنها من استادی فن شناس و کارآشنا بودم و این به تعبیری واقعیت داشت. تا آن زمان، سینما برای من چیزی جز یک رشته فنون و شگردها نبود و توجه نداشتم که سینما می تواند هنر باشد. هنری که در دیدرس من به انتظارم نشسته بود. آشنایی من با این هنر مدیون این لحظه و این دوستان است.
فیلم لیگا نتیجه ی منطقی این دیدارها و بحث ها بود. ایده پادرهوا بود، شب فیلم باشگاه کرینگ نقشی جز پیش انداختن مسائل نداشت و در روزهای پس از نمایش فیلم پودوفکین، فیلم لیگا شکل گرفت. هدف آن در بیانیه ای روشن شده است، بیانیه ای سهل و ساده، بی واسطه و بی ابهام. این بیانیه کم و بیش چنین چیزی را بیان می داشت:" فیلم، مخاطره است. درهر صد بار یکبار به تماشای فیلم می رویم، در بقیه ی اوقات صرفا  به سینما می رویم، سینمایی تجاری که زندانی صنعت است، صنعتی که سلیقه ی بد هولیوودی بر آن حاکم است. ما به سینمایی ناب و مستقل باور داریم. اما اگر مسائل را دراختیار نگیریم، آینده ی آنها به مثابه ی هنرمحکوم است. این کاری است که می خواهیم به انجام رسانیم. می خواهیم برای نقد فیلمی تلاش کنیم که آن نیز می بایست مستقل، سازنده و اصیل باشد. می خواهیم فیلم های تجربی ساخته شده در فرانسه، آلمان، اتحاد شوروی و دیگر کشورهای جهان را به نمایش درآوریم. ازهمین روست که فیلم لیگای آمستردام را بنیاد نهاده ایم. اگر از معمولی بودن برنامه های سالن های سینما خسته شده اید، عضو فیلم لیگا شوید."
نتیجه ی این کوشش فراتر از انتظارمان بود. درآغاز به تعداد انگشتان دست بودیم و در ظرف یکسال، فیلم لیگا به یک سازمان جهانی بدل شد که بیش از چهار هزار عضو داشت. محفلی که تشکیل داده بودیم رو به گسترش نهاد: از لاهه، روتردام، لیدن، اوترخت، گرونینگن، ازهرگوشه و کناری آدم ها، دیدگاه ها و مشاهدات مشتاقانه ی خود را برایمان می فرستادند. این تکاپوی خودجوش تماشاگرانی بود که سینمای تجاری را رها کرده و مایل بودند که فیلم های متفاوت ببینند. ما شاد وخرسند بودیم و من کاملا درانجام مسئولیت های سازمان جدیدمان پایبندی یافته بودم. درحقیقت، من درشمار تندروترین ها بودم و از دید من آن بیانیه ارزش کتاب مقدس را داشت. ازهمین دوره،ترجیحاتم مرا به سوی فیلم های مستند کشاند تا آثار داستانی. شک نیست که فیلم هایی چون"حرص" ساخته ی استروهایم،"رزمناو پوتمکین" ساخته ی آیزنشتاین،"متروپولیس" ساخته ی فریتس لانگ،"خیابان بی لذت" ساخته ی پابست یا"مصائب ژاندارک" ساخته ی دریر بخشی از فهرست فیلم های محبوب من در مجموعه ی سینمای داستانی بودند که کم تر از سینمای مستند به آن علاقه مند بودم.
من مسائل را به همفکری می گذاشتم. از میان فیلم هایی که فیلم لیگا در آن سال برای پخش برنامه ریزی کرده بود، فیلم های تجربی تر و افراط گرایانه تری بودند که تاثیر بیشتری بر روی من می گذاشتند. فیلم های تجرید پردازانه ی روتمن و اگلینگ، ترکیب بندی های شاعرانه کاوالکانتی و نمادگرایی ژرمن دولاک هنوز هم الگوهای ذهنی من هستند که قطعا بر رویم تاثیر می گذارند. اما فیلم های فلاهرتی،"نانوک" و "موآنا"،هنوز هم بر من اثر زیادی دارند. فیلم های فلاهرتی آثار تجربی یا فیلم های سفر نیستند و از فیلم های صرفا مستند بسیارفراتر می روند. این فیلم ها زندگی در شکل ناب آن بودند، با آدم های واقعی، بدون ترفند، بدون شیوه پردازی، نگریسته شده از چشم هنرمندی که دانا به نگریستن بود. فلاهرتی استاد بود.

برگرفته از کتاب"یوریس ایونز یا خاطره یک نگاه"، نوشته ی مشترک روبر دتانک و یوریس ایونز، انتشارات ب اف ب،1982.
این مطلب بریده ای است از فصلی از این کتاب با عنوان"بهترین چیزها برای آگاهی درباره ی فیلم پل و باران و آوانگارد درهلند و درباره ی فیلم لیگای آمستردام".

عنوان فرانسوی کتاب:
Joris Ivens ou la mémoire d’un regard
Par Robert Destanque et Joris Ivens
Editions BFB, 1982
عنوان فصلی از این کتاب که این مطلب از آن برگرفته شده:
Bonnes choses à savoir sur Le Pont et La Pluie et l’avant-garde en Pays-Bas
et sur La Filmliga d’Amsterdam

در همین زمینه:
زندگی و آثار یوریس ایونز (نوشتار کوتاه)
فرو رفتن از لایه ظاهری چیزها
خاک اسپانیا
وزش باد تاریخ (نوشته ای از مارسلین لوریدان، همسر یوریس ایونز)
یوریس ایونز و تحول مستند

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1388/12/26
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد