هنر همواره امری نسبیست. شاید از این روست که به تعبیرهایی دم دستی و دهان پر کن نیز راه میدهد. تعبیرهایی که میتوانند و توانستهاند با نادیده گرفتن شالودهی هنر و امر هنری برای خود صاحب شخصیتی هر چند پوشالی اما واقعی شوند. اما تمامی چنین کجرویهایی نه هنر را میلرزاند و نه جستجوگران آن را. هنر هر قدر پدیدهای تعریف ناپذیر باشد به همان اندازه در پروسهای تاریخی شکلگرفته و در حال بالیدن است. از این رو شاید بیراهه نباشد که تمامی این تعابیر غلط و سوءاستفادهها را مُیسر در سایهی نادیده گرفتن این پروسهی تاریخی بدانیم.
از این روست که هنر و امر هنری پیش از هر چیزی نه به حامی و حافظ که به هنرمند نیاز دارد. البته اشاره به این نکته که هنردوستان حقیقی خود هنرمندانی ناخوانده هم هستند لازم است. آنها با اینکه در کار خلق هنر نیستند اما بصیرت درک هنر را دارند و این کم از هنرمند بودن نیست و کمتر از آن عرق ریختن ندارد. پس بیراهه نمیرویم اگر بگوییم که هنر نه پدر و نگهبان که هنرمند و آلودگان به هنر را نیاز دارد. و البته از این روست که هرگاه نقش پدری گزیدهایم و سعی کردهایم از هنر دفاع کنیم به مسیر اشتباه رفتهایم. کجراهههایی که البته خللی در مسیر هنر و هنر ورزیدن ایجاد نمیکنند اما متاسفانه موفق میشوند تصویری نازیبا و دستکاری شده از آن ارائه کنند، تصویر گمراهکننده که همواره موفق شده عدهی بسیار را در کام خود فروبرد. تصویری که مدتی هر چند کوتاه ولی در روندی دائماً تکرار شوند میپایند و محو میشوند.
پس اشتباه نیست اگر ادعای یکی از اعضای هیئت انتخاب هفتمین جشنوارهی حقیقت را در قالب همین نگاههای پدرانه بدانیم و غلط بینگاریم. ادعایی که بیش از هر چیز نشاندهندهی ناآگاهی به همان پروسهی تاریخیست و البته نمایندهی همان چهرهی پوشالی. اینکه چون چنین جشنوارهای به نوعی میتواند تنها فرصت برخی فیلمسازانِ هنوز خام و در ابتدای مسیر باشد... پس میتوان به خود اجازه داد و فیلمهای عمدتاً بیمقدار و پُر ایرادِ آنها را به جشنواره راه داد. شاید این حضور در جمع بزرگان ــ بزرگان! ــ انگیزهای باشد برای بالیدن و اعتمادبهنفس آنها و البته دیده شدن فیلمهایشان. فیلمهایشان؟ سوالی که از این عضو عزیز میتوان پرسید این است که مشتی تصویر که در ابتداییترین تعاریف سینما ناموفق بودهاند چطور میتواند فیلم نامیده شود؟ تصاویری که نابلدترین مخاطب را هم به سطوح میآورد؟
نه... اما نه! نه انگیزهای ایجاد میشود و نه اعتماد به نفسی. همه چیز متاسفانه شکل یک توهم بزرگ را به خود میگیرد که مسیر اشتباه طی شده را دلیلی برای ادامه دادن میدهد. کمتر امیدی به بازگشت چنین فیلمسازیست. این را تجربهی گم شدن نامهای بسیاری میگوید که البته از حوصلهی این عضو عزیز خارج است حتماً. حوصله میخواهد و توانی غریب تا وارد این پروسهی زمانی شد و شاهد آدمها و فیلمها بود... در گذر زمان. آدمها و فیلمهایی که آمده و رفتهاند و نیستند!
جشنوارهای که با چنین رویکردی، انبوهی فیلم اشتباهی را به نمایش میگذارد نه تنها موفق نمیشود اعتباری برای خود کسب کند بلکه راه را برای مطرحشدن آدمهای اشتباهی باز میگذارد. آدمهایی که به یمن حضور دوستان همین آقای عضو هیئت انتخاب در مسند داوری نشستهاند و شاید ــ عمدتاً حتماً ــ بعد از سالهای فیلم مستند میبینند. مشکل اینجاست که آدمهای اشتباهی اتفاقهای اشتباهی را سبب میشوند. جشنوارهای پوشالی هم فیلمساز و فیلم پوشالی را. و این البته تنها در مورد جشنوارهی حقیقت نیست. حقیقتیست در مورد تمامی جشنوارههای کلانی که در سال برگزار میشود. جشنوارههایی که هر سال با اعداد و هزینههای بزرگتری روز به روز بیشتر ارتباط خود را با سینما و فیلمساز قطع میکنند.
جشنوارهها و در کل مدیریت کلان سینمایی نه نگاهی پدرانه و نه دست پدری بر سر، که نگاهی کارشناسانه و آگاه را طلب میکند. کارشناسی که دست از دلسوزی بردارد و کمی از این انرژی را به فهمیدن سینما اختصاص بدهد. کار سختیست... بله. و در این عرصهی پدرهای شکمگنده و قدیمی که سالهاست سایهی سنگینشان بالای سر سینماست البته کم است تعداد آدمهای که سایهی این پدرها را کنار زندهاند تا کمی در هوای هنر نفس بکشند. پدری اگر بالای سر سینما باشد حتماً از دیدن فرزندان ناخلفی که خارج قواعد او فیلم میسازند و میبینند عصبانی خواهد شد. این در صورتیست که سینما فرزند همین بچههای ناخلف است و خواهد بود.
جشنوارهای که تقریباً تمامی فیلمهای قابلتوجه را نادیده میگیرد و به مشتی بچهی خلف و سربهراه جایزه میدهد اتفاقی به غیر وضعیتی که شاهدش هستیم را سبب نمیشود. فیلمسازان واقعی گوشه نشینند و فیلمسازان اشتباهی روز به روز بیشتر باد میکنند. فیلمسازانی که البته سال بعد حتی خودشان هم فیلم سال قبلشان را به خاطر ندارند.
از سویی جشنوارهای سختگیر که سیاست مشخصی را دنبال میکند وقتی تعداد بیشمار فیلمهای اشتباهی را نادیده میگیرد و با تعداد محدودی فیلم خوب برگزار میشود، در قدم اول سینما را میپروراند و در قدم بعدی فیلمسازان خام و تازهکار را به هول و ولای وارد شدن در چنین جمع کوچک اما بزرگی میاندازد. هول و ولایی که تنها مسیرهای منجر به سینمایش سختتر اما واقعیترند.
این دوست عزیز عضو هیئت داوری میتواند استاد، دوست یا حتی فامیل من باشد. مهم نیست. مهم این است که با نگرش غلطش انگیزهها را به باد میدهد. مهم این است که حضور مخربش مدیر و عامل برگزاری جشنواره را به این موضوع آگاه کند که وظیفهاش قدری سنگینتر از دور هم جمع کردن آدمهای باد کرده است. و جشنوارهای که برگزار میکند قدری مهمتر از بیلان کاریست که قرار است ارائه بدهد. اتفاق این جشنواره و حرفهای این عضو محترم هیئت انتخاب تنها مثالهایی کوچک هستند و البته اتفاقهایی قابل چشمپوشی... اگر که مدیران جدید قدری بیشتر متوجه آنچه اتفاق افتاده و آنچه دارد اتفاق میافتد بشود. جشنوارهای با پنجاه فیلم خوب و تاثیر گذار بهتر از جشنوارهای با چند صد فیلم بیخاصیت است که حوصلهی همه را سر برده.
و البته بیایید منصف باشیم آدمهای غرغرو را با نسبت و معیار نگرشی که دارند بسنجیم نه میزان غورهایی که میزنند. شاید اگر برای یک بار هم چنین رفتاری بکنیم شاهد کم شدن حجم این غرغرها باشیم... شاید!
پ. ن: لیست زیر ده فیلم شایسته با معیارهای سلیقهی شخصی من هستند. سلیقهای که همواره سعی کردهام صاحب معیارهایی مشخص باشد و این معیارها از دریچهی متنهای نگاشته شده معرفی و شناسانده شوند. البته برخلاف اشتباه عرفی موجود سلیقه متفاوت از علایق شخصیست. علایق شخصی چیزهایی مربوط به خود آدمها هستند و کمتر قابلعرضه به دیگر ولی سلیقه برخلاف آن خط ارتباطی بین آدمهاست. کمتر با دغدغهی خصوصی میآمیزد و همواره ابزاری برای ارائه و قابل ارائه است. سلیقه در پروسهی زمانی و در جدال آموختنیها و ادراکها شکل میگیرد و بدل به چهرهی شخص میشود. مخاطب به همان اندازه ابزارهای مختلفی برای سنجیدن سلایق دیگران دارد و از بین آنها دست به انتخاب میزند. انتخاب میکند که با سلیقهی چه کسی و چرا موافق است و با سلیقهی چه کسی و چرا مخالف.
پ. پ. ن: بیشک از انبوه فیلمهای حاضر در جشنواره و زمانبندی فشرده و متقاطع نمایش فیلمهاست که چنین اتفاقی رخ میدهد و گویی امری ناگزیر هم هست. با این حال این متن با توجه به نادیده ماندن فیلمهایی چون: خاطراتی برای تمام فصول ساختهی مصطفی رزاق کریمی، خان آخر ساختهی گلاندام صفری، ابراهیم در آتش ساختهی کیوان علیمحمد و امید بنکدار، آخرین روزهای زمستان ساختهی محمدحسین مهدویان، طعمی از زندگی ساختهی ابوالفضل کریمی اصل و ماروسیا ساختهی نوید میخک نوشته شده است.
پ. پ. پ. ن: فیلمهای خارجی جشنواره از این لیست حذفشدهاند به دلایل مشخصی که نیازی به تکرار دوبارهشان نیست. البته با ذکر این موضوع که حتی با وجود آن فیلمها در چنین لیستی باز حداقل در چینش سه فیلم آخر تغییری ایجاد نمیشد. در این بین حتماً بودند فیلمهای خوبی چون دیوار آخرین بوم نقاشی ساختهی مهدی باقری، کمی بالاتر ساختهی لقمان خالدی، از ایران یک جدایی ساختهی آزاده موسوی و کوروش عطایی، در جستجوی گمنامی ساختهی علیرضا کرمی و سرزمین آمرزش ساختهی محمدتقی درنشان که به دو دلیل از وارد شدن به چنین لیستی بازمیمانند. اول لیست محدود به ده فیلم برتر شده است و دوم ده فیلم لیست زیر فیلمهای باارزشتری هستند.
۱۰- لبیک / وحید امیرخانی
تنها چیزی که لبیک را به یک هارمونی بصری تبدیل کرده است دقت در هماهنگ و تناسب تصاویریست که به یکدیگر کات میشوند. هیچ تصویری بیارتباط با تصویر قبل و بعد از خود نیست و این موضوع باعث شده است تا فیلم به تناسبی کمنظیر در ریتم برسد. از این رو فیلم به راحتی توانسته است روایت را در فرم فیلم ایجاد کند و پیش ببرد. اتفاقی که باعث شده نیازی به داستان یا اتفاق مستند یا حتی عوامل دیگری چون نریشن برای روایت فیلم حس نشود.
دقیقاً برعکس همین اتفاق برای مستند یادداشتهای عراق ساختهی حسام اسلامی رخ داده است. سندرم اکتفا به تهیهی یک سری راش، راشهایی بدون منطق بصری و روایی و در نهایت کلنجار رفتن با آنها در مرحلهی تدوین و الساق نریشنی که قرار است جای خالی همهی چیزهایی که تصویر فیلم ندارد را پر کند، باعث شده است تا لبیک همزادی داشته باشد که دقیقاً آنسوی مرزهای سینما یا هر فرم بصری دیگر قرار دارد. ولی در این سو لبیک در مرحلهی تدوین همان منطق فیلمبرداری را ادامه داده و بدون نیاز به هیچ امر خارج از تصویر برای روایت فیلم، تنها با یک حاشیهی صوتی قوام بیشتری به فرم بصری خود بخشیده است.
۹- لطفاً بوق بزنید / رضا فرهمند
رو به رو شدن با مسئلهای انسانی بدون وارد شدن در بازی ترحم برانگیختن انگار خود بازی سختیست، بازی که لطفاً بوق بزنید با پیش گرفتن روندی متفاوت از آنچه معمولاً در سایر مستندها شاهد آن هستیم موفق میشود ــ در پرداخت سوژهی خود ــ مسیری متفاوت از سایرین را طی کند. فیلم به عنوان ناظری تا حد ممکن بیتاثیر تنها به همان نظاره کردن بسنده میکند و در این راه نیز با تمهیدی هوشمندانهتر از سایر مستندها متمایز باقی میماند.
روند سه مرحلهای روایت زندگی مردمانی که در وضعیتی بغرنج قربانی سیاست و فرهنگ جامعهی خود شدهاند و کوچیدهاند در زندان سیاستها و فرهنگهای جامعهای دیگر، برگ برندهی فیلم است. طرح مسئله و ارائهی دیدی کلی از وضعیت مهاجران و آشنایی با گروه کوچکی که قصد یاریرساندن به آنها را دارند... به زور وارد چالشی دوگانه در مواجههی خود فیلم با محدودیتها و وضعیت سوژه در پروسهی به تصویر کشیده شدن میشود و با گریزهایی کوتاه مخاطب را از آنچه میتواند به آن بپردازد و آنچه امکان پرداختن به آن ممکن نیست آگاه میسازد. پس فیلم برخلاف اغلب مستندهای حاضر در جشنواره به جای ارائهی تصویری ناقص از یک مسئله تنها به اشارهای کوتاه از وجود چنین مسئلهای بسنده میکند. اشاره به تجاوز ماموران نیروی پلیس به زنان و دختران مهاجر یکی از همین گریزهای کوتاه است. چرا که با تاکید اتمسفر حاکم بر فضای فیلم مخاطب خودبهخود متوجه تسلط پلیس روی گروه فیلمبرداری میشود. تسلطی که با اشارهای کوتاه به یک مسئله و نپرداختن به جزئیات آن هم وظیفهی فیلم را در آگاهسازی به انجام میرساند و هم اجازه نمیدهد چنین مسئلهی ــ هر چند حاد و انسانی ــ به هدف اصلیتر فیلم ــ شناساندن و به تصویر کشیدن وضعیت کلی این آدمها ــ ضربهای وارد کند. مواجههی دوم مواجههی جوانهاییست که تلاش میکنند بهبودی در وضعیت مهاجرین ایجاد کنند اما چنین تلاشی حتماً چالشهایی شخصیتری برای خود آنها هم به بار خواهد داشت. چالشهایی که اغلب به دلیل الویت بخشیدن بیش از حد به سوژهی ترحم برانگیزاننده از سوی فیلمها فراموش میشود. این در حالیست که محدودیتهای کمکرسانی در چنین موقعیتهایی خود یکی از سختیها و مسئلههای این مهاجران است. مرحلهی سوم اما قدری هوشمندانه به طرح ایدهی بازی مسخرهای میپردازد که خیلی زود به مسئلهای دراماتیک ما بین مهاجرین ــ و نه برای خود فیلم ــ بدل میشود. بازی که قرار است پروسهی آگاهسازی آنها از وضعیت خودشان را و نیز انتقال این آگاهیها به فرزندانشان را در روندی صحیح قرار دهد.
این همه با ایدههای حاشیهای در فرم و ساختار بصری فیلم در هماهنگی قابل قبولی بین مضمون و دغدغهی مشخص فیلم ــ در راستای همان ناظر بیطرف ماندن و در نهایت بدل شدن به ابزاری آگاهیساز برای مخاطب از وضعیت گروهی زن و مرد و بچه که در شرایطی بغرنج، اما مسخرهای قرارگرفتهاند ــ شکل کلی فیلم را میسازد. این بازی مسخره است... از آن روی که «مسئله» امری نسبی ست و در بستر جغرافیای فرهنگی متفاوت شکلهای مختلفی به خود میگیرد.
۸- سکوت بره / مهرداد احمدپور و مروارید پیدا
انتخاب داستانی درگیرکننده که زمینه را برای پرداخت و عرضهی سوژهی مستند ممکن میسازد و آن را از ملالانگیز بودن میرهاند شاه کلیدیست که عمدتاً به خاطر نقص بزرگ داستانپردازی در آموزهها و سواد سینمایی مستندسازان نادیده گرفته میشود. نادیده گرفتن مخاطب و تحویل دادن تصاویر ملالآور از مسئلهای هر چقدر هم جذاب یا مهم به نوعی یک طرفه به قاضی رفتن است. فراموش نکنیم مستندساز همان قدر که در مقابل سوژهی خود مسئول است در مقابل مخاطب نیز مسئول است. اما متاسفانه در جریان همان تساهل و سرسری گرفتن سینما ست که با انبوهی مستند مواجه میشویم که با نگاهی به کلی از بالا و کنده شده از سوژه و البته کاملاً بیتوجه به مخاطب به ارائهی دیدگاه خود میپردازد. دیدگاهی که یا به زودی از طرف مخاطب پس زده میشود یا در شرایط خاص با ملال و کندی تنها به خاطر سوژه و نه فیلم پی گرفته میشود. در این بین مستندساز عموماً به عنوان موجودی منفعل و بیمصرف هم خود را و هم زبانش ــ سینما را ــ به بدترین شکل ممکن فرو کاسته است. از این رو در بیشتر موارد جوایز و تحسینها را باید به سوژهها داد نه به مستندسازان بیخبر از همه جا!
این مقدمه ما را به سکوت بره ساختهی مهرداد احمدپور و مروارید پیدا میرساند. مستندی که در قالب روایت داستانی ساده اما پرکشش و مهمتر از آن هماهنگ با بستر سوژه، هم شرایط خوبی برای طرح درست موضوع و دیدگاه فیلم فراهم میکند و هم به خوبی از آن به عنوان خط رابطی بین اتفاقات فیلم استفاده میکند. داستان فیلم با شروع، اوج و فرودهای مشخص و در نهایت پایانی قابل قبول مانند یک اسکلت صحنههای مستند فیلم را در برمیگیرد و به راحتی شالودهای منسجم و هدفمند را ارائه میدهد. در اینجا دیگر چندان مهم نیست داستان صاحب غایب گاومیش ــ که اسیر مشکلات پیشآمده... زندان هم میافتد و این جنگ گاومیشها کلیدی برای رهایی او از این وضعیت خواهد بود ــ واقعیست یا ساختهی ذهن فیلمساز. آنچه مهم است روند درستی که فیلم در پرداختن به سوژه و ارائهی آن به مخاطب طی میکند.
هر چند پایان باز رهاشدهی فیلم دچار همان مشکل بغرنج پایان باز در سینمای ایران است، با این حال سکوت بره به دلیل همین تمایز در داستانپردازی یکی از متفاوتترین فیلمهای جشنواره بود.
۷- سایهها هر جا که بخواهند میروند / سجاد و میلاد ستوده
یافتن تنها چهار فیلم متمایز از لحاظ پرداخت ایدههای بصری در انبوه فیلمهای عمدتاً یک شکل جشنواره کار سختی نبود اما همین تعداد اندک به میزان قابلتوجهی مخاطب جدی را امیدوار نگه میدارد. سایهها... از یک نکته نظر دیگر اما یگانه مستند تجربی جشنواره هم بود که طبعاً ــ به واسطهی نابلدیها ــ باید نادیده گرفته شود. مستندی که به جای کشف سوژهای جذاب یا دراماتیک تنها در بستر روایت روزمرگی تمام پتانسیل خود را در ارائهی تجربی بصری متفاوتی صرف میکند.
فیلم در همان قدم اول اثری کاملاً غریب است که با مفهوم قاب و قطع تصویر بازی میکند و در این مسیر با توصل به فرم بصری سایههای یک شهر درگیر روندی زیباییشناسانه از تصویر و ترکیب رنگ میشود. هر چند خط روایی سادهی فیلم در نگاه اول چندان جذابیت خاصی ندارد اما همین عدم جذابیت نوعی تخلیهی داستانی را سبب میشود که یکی از لازمههای گونهی مشخص فیلم است. در واقع هر چقدر فرم بصری فیلم تلاش بر آشناییزدایی از مخاطب میکند خط روایی از کلیشهای و آشنا بودن سود میبرد.
با این حال برادران ستوده در طراحی ریتم فیلم به مشکل برخوردهاند. به نوعی فیلم در یک سوم میانی ــ البته به جز پایان بندی ــ از ارائهی ایدههای بصری بیشتر بازمیماند و چرخهی تکرار ناخواسته ــ مخصوصاً در سکانسهای سوارشدن به تاکسی ــ باعث افت شدید ریتم فیلم میشود.
۶- خونمردگی / محمد کارت
تشخیص اینکه ارزش یک فیلم در چیست و در چه درجهایست... بیش از آنکه به تعارفات و منافع ما ربطی داشته باشد به خود فیلمها و سینما مربوط میشود و البته توانایی ما در مواجههی درست با امری به نام سینما... نیمهی دیگر آن را ایجاب میکند! تشخیص اینکه فیلمی با سوژهی خود چگونه برخورده کرده و از این مواجهه به کجا میخواهد برسد نیز همین طور! خونمردگی سوژهای جذاب دارد و قدری بکر... این دو ویژگی اگر از لازمههای حیاتی یک فیلم مستند نباشند از ویژگیهای اصلی آن حتماً هستند. فیلم از یک بزنگاه درست با یک چینش درست در جریان روایی آغاز میشود و در این مسیر به آرامی استانداردهای خود را به مخاطب میشناساند. دقت در قاببندیها، تاکید روی لحظات و آنهای مهم و کلیدی در ادامهی فیلم با همین معرفی زبان بصری فیلم در جای خود به درستی عمل میکنند. پس اگر زوم شدنها ناگهانی و کات در کلوزاپها آزاردهنده نیست به واسطهی همین ارتباط درست است.
فیلم به خوبی با یک نمای زیبا که در ادامه به بدنهی فیلم وصل خواهد شد آغاز میشود و در حرکتی از کل به جزء به سوی سوژهی خود حرکت میکند تا دوباره به کل بازگردد. خونمردگی بخش مهمی از قدرت خود را مدیون فرم بصری فیلم است. از این رو سوژههای جذاب در موازنهی منطقی با ساختار فیلم تنها ویژگی منحصربهفرد فیلم نیستند. خونمردگی به راحتی بسیار بیشتر از این در چنته دارد که به مرور و با گسترش داستان خود با محوریت یک شخص دائم از این اتفاق به آن اتفاق دیگر حرکت میکند. در این مسیر نیز لحظهای از ارائهی درست چراها و چیستیها غفلت نمیکند. دلیل سادهاش هم این است که این سرک کشیدنها دقیقاً به همین منظور برای ارائهی تصویر واضح و تا حد ممکن کامل از وضعیت و چراها طراحیشدهاند.
هر چند فیلم در یک سوم پایانی با یک اشتباه بزرگ این مسیر واضح را گم میکند و منطق خود را زیر سوال میبرد. سکانس شب و ماشین به دو دلیل مهم در جای نادرست قرار دارد. اولاً از لحاظ زمانی خط داستانی را میشکند و جابجایی ناخوشایندی را ایجاد میکند و ثانیاً محوریت حضور شخصیت اصلی را نادیده میگیرد. خونمردگی از این رو از مقامی که شایستهی آن است یک پله پایینتر میآید. شاید بتوان چنین اشتباهی را به پای فیلم اولی بودن محمد کارت گذاشت اما امکانی که از فیلم گرفته شده است بازگشتناپذیر است. و همین طور انتظاری که ساختار کلی فیلم کاملاً بر حق ایجاد میکند کمی جریحهدار میشود!
۵- موکول به فردا / بهناز عابدی و الهام نویدفر
به جز فیلم دوم که در وهلهی اول به خاطر قدرت خود فیلم و در وهلهی دوم به واسطهی تشخیص به موقع و معرفی منتقدینی چون سعید عقیقی به نسبت جز دیدهشدهترین و بحث شدهترین مستندهای سال بود (البته اگر این میزان محدود مخاطب و دفعات انگشتشمار نمایش را اصلاً بشود با چنین صفتی همراه کرد) باقی فیلمهایی که در ادامهی این لیست قرار دارند به راحتی میتوانند عنوان دیده نشدهترین مستندهای سال را به خود اختصاص دهند. دلایل زیادی هم میتواند عامل چنین اتفاقی باشد. اما هیچکدام از این دلایل ارزش این فیلمها را کم نکرده و نخواهد کرد.
موکول به فردا در نگاه اول به همان مسیری را میرود که اغلب مستندهایی با این سر و شکل رفتهاند. پیدا کردن پیرمردها و پیرزنهای فرتوتی که برخلاف نگاههای رمانتیک و بیخبر، به همان اندازه با مشکلات و مسائل خود درگیر هستند و این مشکلات چنان واقعی هستند که به راحتی به کلان روایتهای جامعه تامیم مییابند. موکول به فردا در کنار دو مستند ظغال و تنها ساختهی نوا رضوانی بر خلاف انگارهی غلط به جای پرداختن یا اتکا به جذابیتهای بانمکِ! چنین آدمهایی از پس مسئلهی دراماتیک آنها به مسائل اجتماعی یا انسانی راه مییابند. موکول به فردا کمی بازی گوشانهتر اما در فرم دست با آشناییزداییهایی هم میزند و اجازه میدهد زندگی این آدمهای این قدر خالی از رنگ نباشد و حتی کمی مخاطب را هم بخندانند. اما در چرخشهای ناگهانی هر بار سوژهها را از بدل شدن به موجوداتی فانتزی و دوستداشتنی بازمیدارد و خشونت زندگی آنها را عریان میسازد.
از این رو موکول به فردا بیشتر به یک بازی پینگپونگ بدل شده است. بازی که مخاطب را، مخاطب شرطی شده را هر بار با مسئله رو به رو میکند! در این مسیر هم دخالتهای دو فیلمساز به کنترل همین بازی محدود مانده است. محدودیتی که هم امکان واکنشهای واقعیتر را به سوژهها داد و هم باز نگاه سانتی مانتال مرسوم را فاکتور گرفته است.
۴- کوچ / علی احمد زرین کلایی
گاهی دست یافتن به ایدهها بسیار مشکلتر از آن چیزیست که فکر میکنیم... و برعکس، به اجرا درآوردنشان بسیار سادهتر. ایدهی مرکزی و به ظاهر سادهی کوچ... محول کردن بار روایی داستان به سوژهی فیلم است. روایت تمامی ماجرا، تمامی ماجرای فصلی از زندگی. و خب حتماً ساختهشدن فیلم هم بخشی از زندگی شخصت فیلم است. پس چه بهتر که فیلمساز تنها به پشت دوربین خود برود و بگذارد تا خود سوژه حتی حضور گروه فیلمبرداری را هم به داستان کوچ امسال خود اضافه کند. به همین راحتی.
همه چیز با یک نمای معرف ــ صدای زنی که قرار است داستان کوچ خود همراه خانواده و گلهی گاوهایش را برای مخاطب تعریف کند ــ از ورود گروه فیلمسازی و همراهی آنها در این سفر هر باره آغاز میشود تا در ادامه دوربین جسارت لازم را داشته باشد تا اعضای گروه فیلمبرداری را بدون هیچ محدودیتی در کادر خود بپذیرد. ایدهای که فیلمساز، گروهش و همراهی آنها با خانوادهی در حال کوچ را به پارهای از پارههای دیگر فیلم اضافه میکند. بار دیگر خود فیلم و فیلمساز بخشی از بدنهی فیلم ــ آنچه که بیواسطه قرار است به مخاطب ارائه شود ــ را تشکیل میدهند.
کوچ در قدم اول با این ایدهی مرکز و در قدم دوم با ادامهی آن در ابعاد دیگر به راحتی به فیلمی تبدیل میشود که توانسته بخش مهمی از کنش روایت بیواسطه ــ تا حد امکان را ــ میسر کند. در نتیجه زن، زنی که داستانش را از زبان خودش خواهیم شنید عاری از هر شعار و اعلانی... گره خوردگیاش را در چنین زیستنی روایت میکند. و همه چیز بدل میشود به روایت پذیرفتن و زیستن در سایهی چنین انتخابی. او پذیرفته که چنین زندگی را، چنین سختیهایی را همراه خانوادهی خود متحمل شود. او ما را به جغرافیایی وارد میکند که به دور از هر لقلقهی فمینیستی یا نمیدانم چه، زن را به عنوان پارهای از پیکرهی یک خانواده، آلوده به آن و مهمتر از هر چیزی شاکلهی اصلی آن به نمایش میگذارد. به واسطهی همین دلایل ساده اما دیریابی کوچ به شعری ساده در ستایش زیستن... بیشتر مینماید تا فیلم در مورد یک شخص یا یک اتفاق!
۳- روزمرگیهای یک خیابان / سمانه مرتضوی
روزمرگیهای یک خیابان دقیقاً به راهی میرود که کوچ رفته است. ابتدا مسیری مشخص را انتخاب آن را به سادگی و در روندی مشخصتر برای مخاطب تعریف و در نهایت همهی آنچه میخواهد را در قالب همین مسیر ارائه میکند.
اگر کوچ به دلیل ماهیت سوژه داستان خود را در پروسهی طی شدن یک مسیر روایت میکند، روزمرگیهای یک خیابان همان روند را در سکون و در پروسهای زمانی پی میگیرد. کل فیلم به جز سکانس پایانی تصویر یک کوچه است از پشت پنجرهی یک خانه. تصویری که با هوشمندی تمام آرامآرام نکتهی اتکای محکمی برای محوریت داستان یا بهتر است بگویم ناداستان خود پیدا میکند و با یک سری ترفندهای سادهتر آن را غنیتر میکند. ارائهی تاریخ برای اتفاقهایی که رخ میدهد اولاً یک روند زمانی را پیشفرض آنچه مخاطب میبیند قرار میدهد و ثانیاً راه را برای تعبیرهای به جا باز میکند. تعبیرهایی که با توجه به برههی تاریخی طی شده در فیلم از مسائل فرهنگی/ اجتماعی تا سیاست را دربر میگیرند. و این همه به راحتی، بخشی از روزمرگی هستند. روزمرگی که در لابهلای زیستن هر روزهی ما جریان دارند و به همین دلیل ساده از قبل تعریفشده هستند. پس فیلم نیازی به باز تعریف آنها ندارد.
سمانه مرتضوی از دل موضوعی به ظاهر بیاهمیت و در قالب فیلمی ساده، اهمیت داستان، حضور همیشگی آن و وظیفهی سینما را گوشزد میکند. و این موضوع جدای از ارزش هنری خود زمانی که در انبوه فیلمهای سادهانگارانه قرار میگیرد شاید سختی داشتن چنین بینشی را دوباره به رخ میکشد و تسکینی میشود برای مخاطبی که در انبوه فیلمهای بد... روزنههای اینچنین حیاتی را نیاز دارد!
۲- پیر پسر / مهدی باقری
پیر پسر بیش از هر چیز فیلمی بازی گوش است، فیلمی که قوامیافته تا با همه چیز بازی کند و همه چیز را در تکراری لازم بارها و بارها گوشزد کند. پیر پسر به واسطهی عناصر مشخصی از کالبد یک فیلم متعلق به یک فیلمساز بیرون میآید و فیلمساز را همراه مخاطب، هم پای مخاطب وارد چالشهایی آشنا اما غریب میکند.
پیر پسر از سوی دیگر فیلم سختیست. به این دلیل ساده که از همان ابتدا خود را از آنچه انتظار میرود خالی میکند و به شکلی کاملاً غریب در قالب آنچه انتظارش را نداریم روایت میکند. هنوز هم کمتر انتظار داریم که فیلمی اینچنین از کلیشههای اثر هنری بودن خارج شود و با جنسی بارها لمس شده و تکراری ــ از جنس روزمرگیها و ملالهای هر روزه ــ در مقابل مخاطب و همین طور فیلمساز خود قرار بگیرد. شاید از همین روست که واکنشهای منفی در مقابل این فیلم هم رنگ دیگری پیدا میکنند. رنگ ترس از مواجهه با فیلمی که در قدم اول شبیه فیلم نیست و در قدم دوم اتفاقاً فیلم محکمی هم هست.
۱- تمرین مدارا / ابراهیم سعیدینژاد
تمرین مدارا بیش از هر چیز از دریچهی ادبیات، موسیقی و البته سینما به زندگی چشم دوخته است. فیلمی جاهطلبانه که در مسیر رسیدن به آنچه که میخواهد از آویختن به هر پاره از هنر و همین طور عظمت انسانی دریغ نمیکند. فیلمی به تمامی کنده شده از زندگی برای روایت تمامی زندگی، فیلمی برای زیستن آنچه که نادیده میگیریم اما هست و حضور دارد. فیلمی دروغگو و صادق، فیلمی که از همه چیز برای رسیدن به آنچه میخواهد استفاده میکند و آنچه میخواهد نگاهی دوباره به همهی آن چیزهاست. یگانه جواهر جشنواره که نادیده مانده است!
بخشی از این یادداشت ابتدا در ماهنامه فیلم نگار منتشر شده است.