مستند «راننده و روباه» درباره محمود کیانی فلاورجانی راننده کامیونی است که فیلم نیز میسازد. فیلمهای که با بازی گرفتن از حیوانات گوناگون پدید میآید. او بعد از چند سال دوری از فیلمسازی تصمیم میگیرد فیلمنامهای بنویسد و ساخت آن را آغاز کند و ...
آرش لاهوتی، فارغالتحصیل کارشناسی رشته فیلمسازی با گرایش تدوین فیلم است. او تاکنون دو بار برنده جوایز جشنواره فیلم مستند سینما حقیقت برای بهترین کارگردانی با فیلم ۲/۴۷ و تندیس بهترین فیلم مستند بخش آزاد برای فیلم مستند «راننده و روباه» شده است. «راننده و روباه» علاوه بر حضور در بیش از ۳۵ جشنواره مستند در جهان، جوایز متعددی نیز دریافت کرده است. جایزه هوگوی طلایی بهترین فیلم مستند جشنواره فیلم شیکاگو در امریکا، جایزه بزرگ نانوک طلایی بهترین فیلم مستند جشنواره فلاهرتیانا روسیه، جایزه ویژه هیئتداوران جشنواره فیلم مستند بیگ اسکای در امریکا، جایزه بهترین کارگردان مستعد جشنواره اوپن سیتی داک در انگلستان، جایزه دانشجویان سینمایی جشنواره روزهای مستند کیف در اکراین، جایزه بهترین مستند بخش داوران مطبوعات سینمایی جشنواره پیامی به بشریت در روسیه، جایزه سپنتا بهترین مستند جشنواره فیلم ایرانیان سانفرانسیسکو در امریکا، تندیس بهترین فیلم بخش آزاد جشنواره فیلم مستند ایران سینما حقیقت و ... راننده و روباه که یکی از موفقترین مستندهای ایرانی در عرصه جهانی بوده از 16 خردادماه در گروه سینمایی هنر و تجربه به اکران عمومی درآمد. به این بهانه با گفتوگو کردهایم.
آرش، در آغاز صحبتمان میخواهم مروری داشته باشم بر چهار مستندی که تا امروز ساختهای. «من عشقبازم» با تمرکز بر روی دو شخصیت اصلی، به موضوع خروسبازی و زندگی انسانهای درگیر با این پدیده میپردازد. ۲/۴۷ قصهی زندگی آدمی است که به لحاظ فیزیکی در جامعه ما کمی درشت است و مشکلات زیاد فیزیکی دارد که با آنها دستبهگریبان است. «راننده روباه» هم در مورد یک انسان و رابطهاش با حیوانات است. «پهلوان و خرقه» هم درباره یک انسان و زندگی اطرافش است. این آدمها تنها هستند و هرکدام در زندگیشان مشکلاتی دارند؛ اما از سوی دیگر اهدافی دارند که تلاش میکنند به آن برسند. دوست دارم بدانم انسان در جهان تو چه تعریفی دارد؟ آیا موضوع تمام این فیلمها بر اساس یک اتفاق، انسانمحور شدند یا بر اساس جهانبینی منظمی شکلگرفتهاند؟
راستش نمیتوانم بگویم بر اساس یک جهانبینی منظم و سیستماتیک است؛ ولی اساساً آدمها همیشه برایم جذاب بودهاند. جملهای از میلان کوندرا به ذهنم رسید که میگوید، «قهرمانهای رمانهای من بهنوعی امکانات خود من هستند که تحقق پیدا نکردهاند.» اساساً آدمهایی که به سراغشان میروم حتماً باید وجه تشابهی با خودم داشته باشند. میتوانم بگویم عشق و علاقهای که در فلاورجانی برای ساخت فیلمش وجود دارد در تمام هنرمندان وجود دارد. ممکن است یک نقاش تمام زندگیاش را برای خلق یک تابلو صرف کند، من از این منظر به ماجرا نگاه میکنم؛ اما اگر بخواهم جواب سوال تو را واضح بیان کنم باید بگویم انسانهای در حاشیه مانده و تنها همیشه برایم جذاباند؛ آدمی که در حاشیه جامعه قرار دارد و کوهی از مشکلات در مقابلش قرار دارد. این فرمول و موقعیت برایم جذاب است و تمام فیلمهایی که ساختهام پیرامون این موضوع شکلگرفتهاند.
این جذابیت به شکل خودآگاه بر انتخاب موضوع و سوژه فیلمهایت تاثیر گذاشته یا ناخودآگاه بوده؟
تا الآن هیچوقت فکر نکرده بودم که همه فیلمهای من نقاط مشترکی با یکدیگر دارند. برای اولین بار است که تو مطرحش میکنی. این مسئله کاملاً غیرارادی بوده؛ اما علاقهای که من را به این سمت میکشاند کاملاً آگاهانه است.
میدانم که اولین بار که فیلمهای آقای فلاورجانی را دانشگاهتان دیدهای، شده جرقه ساخت این فیلم. چه چیزی در آن تماشا برایت جالب بود که بعد بخواهی دنبال این شخص بروی تا ببینی چه کسی است و مشغول به چهکاری است و بخواهی دربارهاش فیلم بسازی؟ بر اساس چه معیارهایی انتخابش کردی؟
آن زمان وقتی با آثار آقای فلاورجانی آشنا شدم اصلاً مستندساز نبودم و فیلم کوتاه میساختم. وقتی بهطور غیرارادی به چیزی فکر میکنی و کاملاً روی آن متمرکز میشوی، همهچیز در دنیا طوری پیش میرود تا به هدفت برسی. علاقهای که فلاورجانی نسبت به حیواناتش دارد را من نسبت به کتابهایم دارم و جدا از اینکه هر دو فیلمساز هستیم این موضوع وجه تشابه ماست. وقتی فیلمهایش را دیدم حسی در درونم گفت که این آدم را ملاقات میکنم. وقتی بعد از مدتی وارد فضای سینمای مستند شدم به ذهنم رسید چه قدر جالب میشود اگر سراغ این شخص بروم و پیدایش کنم.
چطور پیدایش کردی؟
به تمام افرادی که میشناختم سپرده بودم ردی از او به من بدهند؛ اما هیچکس اطلاعی از او نداشت. به مرکز گسترش مراجعه کردم اما شمارهای که به من دادند مدتها پیش عوضشده بود. حتی بارها با 118 اصفهان تماس گرفتم بلکه بتوانم ردی از او پیدا کنم؛ اما موفق نشدم و بهطور کل از ساخت این فیلم ناامید شدم. تنها راهی که برایم باقی ماند این بود که احتمال دادم سال بعد در جشنواره فیلم کوتاه تهران یا سینماحقیقت حضورداشته باشم و این شخص را آنجا پیدا کنم. در ابتدا هیچ پیشزمینهای در مورد موضوع فیلمم نداشتم ولی میدانستم نمیخواهم این آدم را جلوی دوربین بنشانم و در مورد جایزههایی که گرفته از او سوال کنم. روزی یکی از دوستان مشترکمان گفت سال گذشته فلاورجانی را در یک جشنواره دیدم که چند نفر را دور خودش جمع کرده بود و داشت راجع به موضوع یک فیلم صحبت میکرد که در مورد دو الاغی بود که عاشق یکدیگر میشوند. با خودم گفتم این موضوع میتواند موتور محرک قصه فیلمم باشد. یک روز به ذهنم رسید چون این شخص راننده کامیون است میتوانم از طریق انجمن رانندههای کامیون اصفهان او را پیدا کنم و درنهایت از طریق یکی از دوستان فلاورجانی توانستم با او تماس تلفنی برقرار کنم. فردای روزی که با او تلفنی صحبت کردم دم در خانهاش بودم.
وقتی اولین بار تلفنی صحبت کردی به او گفتی میخواهی در موردش فیلم بسازی؟
بله گفتم به کارهایش علاقهمندم و میخواهم فیلمی در این مورد بسازم.
وقتیکه هنوز کاراکترت را به شکل کاملی نمیشناختی چطور اینقدر زود تصمیم گرفتی که در موردش فیلم بسازی؟ البته هرکسی که از دور آقای فلاورجانی را بشناسد، شاید موضوع بهنوعی جذابیتهایی برایش داشته باشد؛ همین داستان یکخطی که راننده کامیونی است که در خانه یا مسیر کارش فیلم میسازد.
اکثر فیلمهای من در مورد آدمهایی هستند که یکسری خصوصیات مشترک با هم دارند. اگر این آدم برایم خیلی جذاب باشد، اشتیاقم را سریع به او منتقل میکنم. اگر سریعاً پیشنهادم را قبول کند از او میترسم اما اگر مخالفت کند به نظرم آدم منطقی و اهل تفکری است. آقای فلاورجانی ابتدا مخالفت کرد و گفت تابهحال چندنفری بودهاند که میخواستند این کار را بکنند اما قبول نکردم؛ اما من اینقدر اصرار کردم تا بالاخره راضی شد.
مخالفتش به چه دلیل بود؟
فکر میکنم به دلیل شرایط خاصی که داشت و حتی به همین دلیل فیلمبرداری را عقب انداختیم. آقای فلاورجانی روحیه به خصوصی دارد و من احترام زیادی برایش قائل هستم. وقتی میبینیم سه سال را صرف ساخت یک فیلم پنجدقیقهای میکند واقعاً برایم محترم است. شاید در دنیا چند نفر بیشتر از این روحیه برخوردار نباشند. اساساً در زندگیام آدم پیگیری هستم و بهسختی چیزی را انتخاب میکنم. وقتی چیزی را انتخاب کردم پایش میایستم و تماموقت و انرژیام را صرف میکنم تا به هدفم برسم.
در سوال قبلی پرسیدم که تو وقتی کاراکترت را نمیشناختی چطور اینقدر زود تصمیم گرفتی که در موردش فیلم بسازی؛ فیلم تو به نظرم تلاش میکند یک پرتره تقریباً کامل از آقای فلاورجانی را به تصویر بکشد و نمایش بدهد. مشخص است که خیلی خوب توانستهای به او نزدیک بشوی و اطلاعاتت را کامل کنی. دوره تحقیقی کارت به چه شکلی بود؟
بارها به اصفهان سفر کردم و با ایشان صحبت کردم. جالب است بدانی حدود 20 تا 30 درصد از تواناییهای آقای فلاورجانی در حین فیلمبرداری برایم روشن شد.
درباره چه موضوعهایی با هم حرف میزدید؟ میخواهم بدانم چه موضوعهایی در این گپ زدنها بینتان ردوبدل شده و تو بر چه اساسی فیلم را طراحی کردهای؟
من معمولاً ترجیح میدهم راجع به حال آدمها صحبت کنم؛ چون چیزی که برایم جذاب است همین لحظه اوست نه چیزی که درگذشته جذاب بوده است. وقتی راجع به مقوله بازسازی یا گذشته کسی صحبت میکنید لازمه این کار مصاحبه است؛ اما من دوست نداشتم این اتفاق بیفتد و میخواستم همهچیز جلوی چشم بیننده بدون واسطه رخ بدهد. در صحبتهایمان به یکسری نقاط مشترک رسیدیم. از ابتدا بسیار صادقانه به ایشان گفتم که فیلم قرار است چه سمت و سویی داشته باشد و ممکن است بیننده تا دقیقه 30 نفهمد که شما فیلمسازید. حتی گفتم جوایز شما را آخر فیلم نشان میدهم.
واقعاً دوست نداشتم بار فیلم را روی ایده مرکزی فیلم بیندازم. فیلمساز بودن آقای فلاورجانی میتوانست 15 دقیقه از یک فیلم 80 دقیقهای را به خود اختصاص دهد. در 65 دقیقه دیگر فیلم با ابعاد وجودی این شخص آشنا میشوید؛ ارتباطش با مردم، جامعه، خانوادهاش، حیوان و حتی ارتباط با خودش. در درجه اول این برای من مهم بود. وقتی با موضوعی برخورد میکنید که درام در خود قالب وجود دارد، اتفاقاً کار فیلمساز سختتر میشود، چون با چند قدم اشتباه کل فیلم بر باد خواهد رفت. اگر بر همان ایده اصلی یکخطی فیلم متکی باشید یک فیلم سطحی خواهید داشت. این فیلم میتواند جذاب باشد اما فیلم عمیقی نخواهد بود. برایم مهم بود که درون آقای فلاورجانی چه میگذرد.
چون با ابعاد دیگر زندگی این فرد آشنا شده بودی و آنها برایت جذابتر بودند این تصمیم را گرفتی که روی صرفاً فیلمساز بودنش تاکید نکنی و ...
فکر کردم اگر این اتفاق در آخر فیلم رخ بدهد بیننده احترام بیشتری برای آقای فلاورجانی قائل میشود؛ در ثانی فیلم وابسته به این موضوع نمیشود. در ایران اکثر فیلمسازان ایشان را میشناسند اما برای مخاطبان عام و مخاطب غیر ایرانی ترجیح دادم این مسئله را در آخر فیلم رو کنم تا شوکی به بیننده دست بدهد و در انتها متوجه شود فیلمهای این شخص جوایز بسیاری را در جشنوارههای داخلی و خارجی از آن خودکرده است. اتفاقاً در نمایشهای خارج از ایران اکثراً از این موضوع حیرت میکردند تا جایی که گاهی باورشان نمیشد چنین آدمی اینقدر جوایز مختلف گرفته باشد و این موضوع را در اینترنت سرچ میکردند تا مطمئن شوند.
پس بر اساس همین فکر است که فیلم را با بیماری آقای فلاورجانی و سکانس بیمارستان شروع میکنی و تقریباً 15 دقیقه از فیلم میگذرد و ما تازه متوجه میشویم که این آدم فیلمساز هم هست.
بله.
در همین سکانس هم به نظرم تو داری شخصیت ایشان را تعریف میکنی. تصویربرداری و نوع واکنشهای ایشان نشان میدهد که انگار مال این فضا نیست و ...
بله. ترجیح میدادم داستان را از قبل از مسئله اصلی شروع کنم چون دو سال بود که فیلم نمیساخت.
درواقع فیلمسازیاش را بهانهای قراردادی برای کشف ابعاد مختلف زندگیاش. برای این کار فیلمنامه هم نوشته بودی؟
بله. کاملاً با این موضوع مخالفم که دوربین را بردارم و بعد ببینم ریاکشن کاراکترم چه خواهد بود. چون در این حالت صد درصد واقعی نیست. این نوع فیلمسازی صادقانه نخواهد بود. ترجیح میدهم همهچیز حسابشده باشد.
طبیعی است که در این نوع کارها تحقیق بهصورت میدانی انجام میشود نه کتابخانهای یا شکلهای دیگر تحقیقاتی. در این پروژه چه چیزهایی را روی کاغذ آوردی تا سکانسهایت را بر اساس آن طراحی کنی؟
به نکته بسیار مهمی اشاره کردی. یکی از معضلات سینمای مستند ما این است که یکسری فکر میکنند فیلمسازی در مورد آدمها نیاز به تحقیق ندارد.
متاسفانه ...
درصورتیکه این کار به تحقیق روانشناسی احتیاج دارد، حتی شاید چیزی را مکتوب نکنید اما همینکه پروسه عادت کردن شخص به دوربین را طی میکنید اهمیت زیادی دارد. این کار به زمان بیشتری نیاز دارد چون مدتی طول میکشد که شخص به گروه فیلمسازی عادت کند و بعد از طی این مدت خودش باشد؛ مثلاً سکانس نمایش فیلم را خیلی سادهتر میتوانستیم در انجمن سینمای جوان فلاورجان برگزار کنیم؛ اما با خودم فکر کردم در پارکینگ کامیونها برای آدمها نمایش فیلم بگذارم. کامیون ابزار معاش این شخص بود و میتوانستم یک پرده روی آن نصب کنم تا بقیه رانندهها هم بنشینند و تماشا کنند.
سابقه داشته آقای فلاورجانی در این محیط و با همین روش برای دیگران نمایش فیلم بگذارد؟
بله. حتی اگر سابقه هم نداشت اصلاً برایم مهم نبود و این کار را انجام میدادم. همهچیز در این فیلم واقعی است؛ اما من سعی کردم طور دیگری به این وقایع نگاه کنم و روش خلاقانهتری به کار ببرم.
اتفاقاً آن سکانس صحنه نمایش فیلم، طراحی هوشمندانهای هم دارد. چون جدای از اینکه آن لوکیشن و فضاسازی برای بیننده جذاب است، در دل دیالوگها هم اطلاعات دیگری در مورد شخصیت به مخاطب منتقل میشود. حتی اگر فرض را بر آن بگیریم که آن دیالوگها را تو بهعنوان کارگردان در دهان آن افراد گذاشته باشی، باز هم جذاب از آب درآمده.
احترام به مخاطب فیلم، مسئلهای است که برایم بهشدت اهمیت دارد. دوست ندارم چون فیلم مستند میسازم دوربین را بیخودی بلرزانم و کادرهای کثیف با نور بد به بیننده نشان بدهم. اتفاقاً در سکانسی که میگویی، رانندههایی که ایستادهاند و سوال میپرسند اصلاً در کنترل من نبودند اما وقتی میخواستند سوال بپرسند کات میدادم، به دلیل اینکه در جای وسیعی بودیم و با مشکل نور و صدا مواجه میشدیم و با آنها فاصله داشتیم، نور و دوربین را تنظیم میکردم و بعد از آنها میخواستم سوالشان را بپرسند.
یعنی تو نمیگفتی که چی بگویند و چه سوالی بپرسند؟
نه. خیلی از آنها همکاران آقای فلاورجانی بودند و کسی هم که جلسه را اداره میکند مدیر کارخانه سیمان فلاورجان است. البته پیشنهاد اینکه مدیر کارخانه سیمان، جلسه را اداره کند از طرف من بود، چون کارگران از او حساب میبردند و در حضور او نمیتوانستند شلوغ کنند.
این بخش حرفمان جا ماند که داشتی درباره نوشتن فیلمنامه میگفتی. اینکه چه چیزهایی را طراحی کردهای و آوردیشان روی کاغذ و چه بخشهایی درصحنه اتفاق افتاده.
وقتی آدمی از زندگیاش برای من تعریف میکند در همان لحظه نقاط عطفی در ذهن من شکل میگیرد. من علاقه بسیار زیادی به ادبیات دارم و رمانهای زیادی در کتابخانهام هست. شاید به همین دلیل باشد که ناخودآگاه ذهن من داستانگو شده است. اگر تکتک سکانسهای من را در نظر بگیرید متوجه میشوید در هرکدام داستانی وجود دارد و همراه با یکسری اطلاعات است؛ مثلاً از قبل میدانستم میخواهم نمایش فیلمی در پارکینگ کامیونها داشته باشم و دوست نداشتم تا دقیقه 25 کسی بفهمد آقای فلاورجانی فیلمساز است. میدانستم آقای فلاورجانی فیلمنامهای دارد که برای درست کردن آن باید برای حیوانات تله بگذارد و جلوی دوربین از آنها بازی بگیرد. با صحبتهایی که با دکترش کرده بودم میدانستم وقتی شروع به فیلمسازی میکند قطعاً روحیهاش تغییر میکند و بهتر میشود. ولی خیلی از اتفاقات این فیلم غیرمترقبه بود. مثلاً پلان صحبت کردن مرغ مینا اصلاً در کنترل من نبود و در لحظه شکل گرفت. یا مثلاً جایی که آقای فلاورجانی غذا میخورد و مرغ مینا غذا را از دهانش برمیدارد؛ اگر صد میلیون بار هم برداشت کنید هیچوقت چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد. در پلان آسایشگاه روانی جایی که با آن دو آقا صحبت میکنم از قبل برنامهریزی نشده بود. من فقط اتمسفر را آماده میکنم، میدانم قرار است در پارکینگ نمایش فیلم داشته باشم اما دیگر نمیدانم در آنجا چه اتفاقی خواهد افتاد. در همین سکانس یک کامیون از کنار ما رد میشود اما نمیدانستم قرار است این کامیون ازاینجا عبور کند.
در دوره تحقیق و بعداً در مرحله تدوین، تیترها یا تصاویری بوده که کنار گذاشته باشی؟
بله، خیلی زیاد. چند سکانس بسیار زیبا در همین فیلم داشتم که بعداً احساس کردم فضای این سکانسها یک مقدار به بقیه فضای فیلم نمیخورد و به حس فیلم لطمه میزند.
زمان تصویربرداری بیمارستان که آغاز فیلم هم هست، چند ماه از آشنایی شما گذشته بود؟
حدود 5 ماه.
طی این مدت تصویربرداری هم کرده بودی؟
نه، فیلمبرداری از بیمارستان آغاز شد.
ساخت این فیلم چه مدت طول کشید؟
از وقتیکه اولین ملاقات را با آقای فلاورجانی داشتم تا اتمام فیلم، حدود 9 ماه طول کشید.
چند سفر به فلاورجان داشتی؟
3 تا 4 سفر داشتم که هر بار مدتی میماندم.
خب شانس هم همراهت بوده که خیلی از این اتفاقات در این دوره زمانی که آنجا بودی رخداده...
من اعتقاددارم در فیلمسازی مستند شانس معنی ندارد. اگر برنامهریزی دقیقی داشته باشید قطعاً شانس به سراغ شما خواهد آمد.
آرش، تو در «راننده و روباه» جهان آقای فلاورجانی را برای ما به تصویر میکشی؛ تو خودت بهعنوان فیلمساز در کجای این جهان و تصاویر قرار داری؟
سعی کردم بینندهای که فیلم را میبیند خودش را در آن محیط و در آن قاببندیها احساس کند.
یعنی در عین اینکه حضور داری سعی کردی خودت را حذف کنی.
قطعاً همینطور است. در عین اینکه حضور دارم سعی کردم تاثیری نداشته باشم. جاهایی را آنطور که خودم میخواستم درست کردم چون طبیعتاً این فیلم من است و باید یکجاهایی اثری از خودم بهجا بگذارم. البته نه اثری که سرنوشت کاراکتر فیلم را عوض کند، در حدی که امضایی از کارگردان باقی بماند؛ اما سعی کردم تا جایی که ممکن است خودم را حذف کنم و بیننده بدون واسطه با فلاورجانی ارتباط برقرار کند.
راستی تصوری از اکران فیلم در سطح گستره و عمومی داشتی؟
در جشنوارههای خارجی نمایشهای زیادی داشتیم و توری در فرانسه داشتیم که در چند شهر مختلف آن بهصورت تک سئانس فیلم را به نمایش گذاشتیم. در تعدادی از جشنوارهها هم بعد از نمایش فیلم به علت درخواست مردم نمایش ویژه گذاشتند. در بعضی دیگر نیز حتی بعد از اختتامیه به نمایش گذاشته شد. انرژیای که از مردم برای فیلم گرفتم واقعاً برایم باورنکردنی بود.
اما فکر میکنم به دلیل نوع ساختار اکران مستند در ایران، تصوری از نمایش عمومی در ایران نداشتی.
بله، زمانی که این فیلم را ساختم، هنر و تجربه هنوز وجود نداشت.
در این مدت برنامههای هنر و تجربه را دنبال کردی؟
مستندها را ندیدهام، اما تعدادی از فیلمهای سینمایی را تماشا کردم.
بهعنوان یک مستندساز در مورد اکران فیلمهای مستند چه نظری داری؟
ما مستندسازان تا قبل از این فکر میکردیم کاش میتوانستیم فیلمهایمان را در سینماها به نمایش بگذاریم که حالا این فرصت به وجود آمده است و فینفسه اتفاق خوبی است و امیدوارم اتفاقهای خوبی بیفتد. برای من بسیار جالب بود وقتی آنونس فیلم آتلان را در تلویزیون دیدم و احساس خوبی به من دست داد.
به نظرم گستره نمایش فیلمهای مستند فقط به اینجا ختم نمیشود و تاثیرات دیگری هم دارد؛ همینکه آنونسها از تلویزیون پخش میشود، پوسترهای مستند در مطبوعات چاپ میشود، توجه رسانهها و ... همه اینها به تهیهکنندگان و مستندسازان یاد میدهد که حرفهایتر باشند.
یکی دیگر از تاثیرات مهم و مثبت این اتفاق این است که تهیهکنندگان خصوصی تشویق میشوند تا در سینمای مستند سرمایهگذاری کنند. باید بدانند اگر فیلم خوبی تولید میکنند بهجز فروختن به تلویزیون امکان دیگری هم برای کسب درآمد وجود دارد. این مسئله کمک زیادی میکند و موجی عجیب در مستندسازی به راه خواهد افتاد.
بهعنوان کارگردان راننده و روباه اگر بخواهی مخاطب را برای دیدن فیلمت دعوت کنی، چه میگویی؟
در ابتدا میخواهم از تمام کسانی که از من و فیلمم حمایت کردند تشکر کنم؛ چون تقریباً هرجایی در ایران این فیلم به نمایش درآمد استقبال خوبی از آن به عمل آمد. امیدوارم این حمایتها وجود داشته باشد و آرزو میکنم وقتی مردم فیلم را میبینند راضی از سالن خارج شوند. فکر میکنم این فیلم به گروه خاصی از مخاطبان تعلق ندارد حتی در ژنو یک سئانس فقط برای بچههای مقطع ابتدایی اکران شد. جالب است هم برای آنها جذاب بود و هم برای مخاطبانی که بهطور خاصتر سینما را دنبال میکنند.
یکچیزی یادم افتاد که میخواهم با پرسیدنش گفتوگویمان را تمام کنم. در طول این گپ و گفت چند بار از علاقهات به ادبیات گفتی؛ اگر بخواهی راننده و روباه را به یکی از کتابهایی که در ذهنت هست تشبیه کنی، کدام کتاب را انتخاب میکنی؟
واقعیتش این است که خودم هیچوقت به این موضوع فکر نکرده بودم؛ اما برایم جالب است که چندین مخاطب ایرانی و خارجی کاراکتر آقای فلاورجانی را به شازده کوچولو تشبیه کرده بودند.
پس درواقع از این علاقه به ادبیات، پلی به فیلم و دنیای کتاب نزده بودی؟
نه. چون چیزی در نفس خودش باید شبیه به چیز دیگری باشد که بخواهم آنها را به هم نسبت بدهم. دوست ندارم بهزور دو چیز را به هم نزدیک کنم؛ اما قطعاً ادبیات تاثیر ناخودآگاه داشته چون من عاشق ادبیات روسیه هستم و آرشیو بزرگی دارم. ادبیات روسیه اکثراً درباره قهرمانهای تنهاست و شاید این علاقه تاثیر ناخودآگاه درروند فیلمسازیام گذاشته باشد.
در همین زمینه بخوانید:
شازده کوچولو در فلاورجان
تلفیق پرتره و فرامستند
اکران عمومی فیلم مستند "راننده و روباه" + آنونس
عکس: مریم مجد
+ این گفتوگو ابتدا در چهاردهمین شماره ماهنامه هنر و تجربه منتشر شده است.