انتخاب ها سلیقه ای است
[ گفت و گو با فرشته ُجغتایی؛ درباره ی مستند چه سرسبز بود دره ما ]

مسعود حقیقت ثابت

"فرشته جغتایی"دانش آموخته ی نمایش عروسکی است. وی در این چند ساله بیشتر طراحی صحنه و گریم را در چند فیلم سینمایی برعهده داشته است. اما گویا در فیلمسازی مستند حرف های بیشتری برای گفتن دارد؛ سینمایی که به گفته ی خودش، آن را ادامه خواهد داد و علاقه یی به ساختن فیلم های داستانی ندارد. او با نخستین فیلم مستندش، علاوه بر چندین جایزه در جشنواره های داخلی، سیمرغ بلورین جشنواره ی بیست و هفتم فیلم فجر را هم ربود. خلاقیت جغتایی در انتخاب سوژه ها و پرداخت فیلم هایش نوید مستندسازی مبدع و نوآور را به سینمای ایران می دهد. از سویی فیلمبرداری هنرمندانه ی همسرش، تورج اصلانی جوان ترین مدیر فیلمبرداری تاریخ سینمای ایران، در"چه سرسبز بود دره ما"جلوه های چشم نواز بصری را با خلاقیت کارگردان توام ساخته است. با جغتایی درباره فیلمش و وضعیت سینمای مستند در ایران به صحبت پرداخته ایم.

در ابتدا از ایده ی ساخت چه سرسبز بود دره ما بگویید. فکر ساخت این فیلم از چنین ماجرایی چطور شکل گرفت؟
در اخبار شنیدیم قرار است سدی ساخته شود و 63 روستا زیر آب برود. از آن جایی که آقای اصلانی هم پیش از این تجربه ی فیلمبرداری از پروژه سدسازی را داشت و تصوری از کلیت موضوع داشتم، تصمیم گرفتم آن را تبدیل به فیلم کنم. فردای روزی که خبر را شنیدم راهی منطقه شدم؛ چون گفته بودند در یکی دو روز آینده، پل ارتباطی منطقه زیر آب خواهد رفت و این بود که حتی فرصت نامه نگاری و هماهنگی با مسوولان محلی را هم پیدا نکردم.
پس ایده ایی در این مورد در ذهن داشتید که به محض شنیدن چنین خبری به فکر عملی کردنش افتادید.
نه به هیچ وجه. فیلم مستند در لحظه اتفاق می افتد. شما خیلی از مواقع - همان طور که در این فیلم هم هست- نمی توانید پیش بینی کنید چه اتفاقی رخ می دهد. فقط می دانستم اتفاقی می افتد و من باید آن را ثبت کنم. شاید در آن لحظه حتی نمی دانستم باید کار را از کجا شروع کنم و از چه چیزی فیلم بگیرم. در فیلم مستند این اتفاقات است که کارگردان را پیش می برد. همه چیز آنی و لحظه یی است و من فقط به این فکر کردم که این موضوع می تواند سوژه ی خوبی برای فیلم مستند باشد و حرکت کردم. البته به موقع نرسیدم چون پل زیر آب رفته بود. این شد که مجبور شدیم مسیر دیگری را که پنج ساعت به زمان سفرمان اضافه می کرد، انتخاب کنیم و به ایذه برسیم.
محل فیلمبرداری کجا بود و چقدر زمان برد؟
محل فیلمبرداری روستایی در ایذه بود به نام حوضگل. کل زمان فیلمبرداری حدود یک سال طول کشید و ما در مقاطع مختلف زمانی برای فیلمبرداری به محل می رفتیم. مثلاً اول اعلام کردند این سد ساخته شده است؛ ولی سه فاز آبگیری دارد که قرار بود بعد از آبگیری فاز سه، کل آن منطقه زیر آب برود. ولی به دلیل بارندگی زیاد در آن سال، آب خیلی بیشتر از پیش بینی بالا آمد و عملاً بعد از آبگیری فاز دوم، منطقه زیر آب رفت.
چرا از بین این 63 روستایی که زیر آب می رفتند، روستای حوضگل را انتخاب کردید؟
به دو دلیل؛ اول این که گفته بودند این روستا دیرتر از بقیه روستاها زیر آب می رود و دلیل دیگر این که این روستا امامزاده یی داشت که همه روستاهای اطراف برای زیارت به آن جا می آمدند و حتی از خود ایذه هم زائر می آمد. البته ما از روستاهای دیگری هم که زودتر زیر آب رفتند، فیلم گرفتیم. متاسفانه خیلی از آثار باستانی این روستاها هم زیر آب رفت. حتی درخت ها هم زیر آب رفتند و قطع شان نکردند. دلیل شان هم این بود که اگر جنگلبانی یک درخت را قطع می کرد، ممکن بود بهانه ایی شود برای سکنه ی محل که شروع به قطع کردن بی رویه درختان کنند.
گفتید ایده ایی برای کلیت موضوع کار نداشتید، ولی روستایی را انتخاب کردید که امامزاده داشته باشد.
دلیلش این بود که شنیده بودیم در روستاهایی که زیر آب رفته اند، قبرهای قدیمی را شکافته اند و بقایای مرده هایشان را منتقل کرده اند. چون غیرقانونی اقدام به نبش قبر کرده بودند، کسی هم نمی گفت چطور این کار را کرده اند و جسدها را کجا برده اند. ما می خواستیم از این موضوع فیلم داشته باشیم. در روستای حوضگل بیشتر قبرها دور امامزاده بود و هنوز هیچ قبری هم تخریب نشده بود. این بود که بهترین محل برای ساختن فیلم بود.
شما از کجا می دانستید کی قرار است قبرها را تخریب کنند؟
نمی دانستم. مجبور بودیم همگی تمام مدت در روستا منتظر بمانیم تا زمانش فرا برسد. حداقل این بود که محلش را می دانستیم. البته چند روستا هم بودند که به دلیل ارتفاع زیاد و این که روی تپه های بلند بودند، زیر آب نمی رفتند. ولی چون تقریباً همه ی اهالی روستاها به نحوی با هم نسبت خانوادگی داشتند، این بود که همان ها هم تصمیم گرفته بودند منطقه را تخلیه کنند و آنها هم قبرهای بستگان شان را شکافته بودند.
همکاری اهالی حوضگل چطور بود؟ واسطه یی برای آشنایی داشتید؟
خیلی خوب بود. خیلی زود صمیمی شدیم. فکر کنم یکی از دلایلش این بود که تعداد گروهمان فقط سه نفر بود. معمولاً این طور جاها خیلی زود صمیمی می شوند و اگر زن هم همراه گروه باشد، این اعتماد خیلی زودتر شکل می گیرد. هیچ واسطه ایی هم نداشتیم. من شروع به صحبت می کردم. خیلی زودتر سر درد دل شان باز می شد و من هم حرف هایشان را ثبت می کردم.
هیچ پیش آمد که حرفی را به اهالی القا کنید برای گفتن جلوی دوربین؟ یا این که صحنه یی را خودتان بسازید و لباسی را تن کسی بپوشانید برای رساندن حرفی که در ذهن تان دارید؟
نه به هیچ وجه. ولی گاهی اوقات مجبور شدیم خیلی از حرف ها را حذف کنیم. به هر حال برای کسانی در آن شرایط قابل درک بود. گاهی اوقات خیلی عصبانی می شدند از این که تمام زندگی شان زیر آب می رود.
مثلاً صحنه یی هست که پیرزنی کنار امامزاده دعا می خواند. این دعا خواندن از اول ثبت شده است. این برداشت هم اتفاقی بوده؟
بله، کاملاً. من اعتقاد دارم طی ساختن این فیلم خیلی خوش شانس بوده ام. آن صحنه و خیلی صحنه های مشابه به صورت اتفاقی گرفته شده است. البته من هم خیلی صبر می کردم. می دانستم فلان روز زن ها برای دعا به امامزاده می روند. روزها صبر می کردم تا وقتش برسد و پیش می آمد ساعت ها دوربین به دست منتظر صحنه یی می ماندم برای ثبت کردن. این بود که کمتر لحظه یی را از دست می دادم. حتی آن صحنه ی عزاداری دسته جمعی زنان در اواخر فیلم هم اتفاقی فیلمبرداری شده است. یادم است جایی نقدی روی فیلمم خواندم که نویسنده اعتقاد داشت لباس سیاه پیرزن ها را ما تن شان کرده ایم که نمادی از چیزی باشد که در ذهن داریم. در حالی که اصلاً این طور نبود. همه پیرزن های روستا لباس سیاه می پوشیدند و ما نمی گفتیم چه بپوشند و چه بگویند. ولی دخترهایشان همه رنگ لباسی می پوشیدند که در فیلم هم هست.
زمانی که در روستا بودید، کجا می ماندید؟
خانه ی یکی از اهالی روستا به نام مهرعلی. هر بار فیلمبرداری چندین روز طول می کشید و گاهی مجبور بودیم مدت طولانی منتظر بمانیم. حتی بیشتر شب ها تا دیروقت بیدار می ماندیم. بیشتر اهالی که درد دل و اعتراضی داشتند، با ما آشنا شده بودند و شب ها به خانه ی مهرعلی می آمدند تا با ما صحبت کنند و حرف دل شان را بزنند. فیلمبرداری حدود یک سال طول کشید و بیشترش در پاییز و زمستان 83 بود که 32 ساعت فیلمبرداری کردیم و تدوین فیلم هم دو سالی زمان برد به خاطر بعضی مشکلات، که در آخر تبدیل به 32 دقیقه فیلم شد.
چه مشکلاتی در طول فیلمبرداری داشتید؟ به هر حال با توجه به صحنه هایی که در فیلم دیده می شود، ساخت چنین فیلمی باید دردسر زیادی داشته باشد.
مشکل که زیاد بود. با توجه به شرایط محل قابل پیش بینی هم بود. بار اول که با اتوبوس رفتیم، مساله ی زیر آب رفتن پل پیش آمده بود. دفعات بعد که با ماشین شخصی می رفتیم، باید ماشین را سوار بارج می کردیم و از روی آب رد می شدیم. همه ی اهالی محل از همین بارج ها برای رفت و آمد استفاده می کردند. مثلاً یکی از مشکلات همین بود که بارج ساعت مشخصی مسافر و بار جابه جا می کرد و اگر می خواستیم ساعت خاصی برگردیم، امکانش وجود نداشت و باید منتظر بارج می ماندیم. تازه همان بارج هم که بود مدام خراب می شد و در همان ساعت ها هم نمی آمد. گاهی اوقات که آمدن بارج خیلی به تاخیر می افتاد، مجبور می شدیم از یک جاده ی فرعی به نام لردگان رفت و آمد کنیم که هم خیلی طولانی و هم این که خیلی خطرناک بود. بیشتر این جاده خاکی بود و قسمتی هم که در گردنه کوه بود، پوشیده از برف بود. از دیگر مشکلاتی که داشتیم این بود که در اوایل کار، به نام بسیج منطقه به ظن این که ما در پوشش ساخت فیلم برای پیدا کردن گنج به منطقه آمده ایم، مانع کار ما شدند. دلیلش هم این بود که می گفتند در محل امامزاده گنج بزرگی وجود دارد و خیلی ها هم در گذشته برای بردن این گنج احتمالی به محل آمده بودند و موفق نشده بودند. علاوه بر این، ما وسیله یی ساخته بودیم که دستگیره یی داشت و کمک می کرد دوربین را نزدیک سطح زمین حرکت دهیم و اگر کسی از دور می دید، فکر می کرد ما با دستگاه فلزیاب دنبال گنج می گردیم. البته این سوء تفاهمات بعد از مدت کوتاهی برطرف شد. آقایی هم بود به اسم مهندس مهرکیان که از سوی میراث فرهنگی آمده بود و هیچ هزینه یی هم از کسی نگرفته بود و تنها به دلیل عشق و علاقه یی که داشت با یک موتور راه افتاده بود و چند هزار سند تاریخی هم پیدا کرد.
چند مجسمه ی شیر سنگی هم در فیلم دیده می شود که بیشتر روی سنگ قبرهاست و به نظر می رسد خیلی قدیمی باشند. همین طور است؟
بله بعضی از این مجسمه ها خیلی قدیمی هستند و روی قبر بزرگان روستا قرار می دادند مثلاً به گفته ی خودشان روی قبر شیرزن ها و شیرمردها مجسمه شیر می گذاشتند. برخی از این مجسمه ها مربوط به دوره ی تاریخی بعد از مادها هستند. ولی قبرهای قدیمی شکافته نشدند و تنها قبرهای تقریباً تازه را شکافتند برای کسانی که داغ شان تازه بود. آن جا پلی ساخته بودند در زمان احداث سد که برای ساخت همان پل 85 نفر کشته شده بودند و بیشترشان از سکنه ی محلی بودند که روی پل کار می کردند و بیشتر قبرهایی هم که شکافتند مربوط به همین افراد بود. خیلی ها را هم که بیشتر بچه بودند، آب رودخانه که بالا آمده بود با خود برده بود. البته خیلی از اهالی اصلاً موضوع زیر آب رفتن روستا را جدی نگرفته بودند و حتی آنهایی که قبرها را شکافته بودند، باز هم باور نمی کردند آب بخواهد آنقدر بالا بیاید که حتی روی بلندترین تپه ها را هم بپوشاند. باور این مساله برای ما هم سخت بود. آن جنازه هایی را که خارج کرده بودند تا آخرین لحظه منتقل نکردند.
قبر امامزاده را هم شکافتند؟
نه. البته در فیلم صحنه کلنگ زدن روی قبر امامزاده هست ولی اجازه شکافتن ندادند و عده ایی آمدند و دور امامزاده را شکافتند و بتن ریزی کردند و به صورت قالبی با جرثقیل از خاک خارج کردند و با خودشان بردند. اوقاف و میراث فرهنگی مسوول این کار بودند. البته چند ماه طول کشید تا امامزاده را منتقل کنند.
مردمی که کوچ کردند کجا رفتند؟ مبلغی هم بابت زمین هایشان دریافت کردند یا نه؟
مردم مجبور شدند به شهر بروند. مبلغی هم به این مردم پرداخت شد ولی آن قدر نبود که بتوانند کاری راه بیندازند. مثلاً زنی بود که ده تا بچه داشت و می گفت اگر بروم به شهر بچه هایم کار ندارند. یعنی حتی اگر ارزش واقعی زمین ها هم به مردم پرداخت می شد، باز هم مشکل بیکاری بود.
بعد از تمام شدن ساخت فیلم با اهالی ارتباطی ندارید؟ از این که بعد از کوچ کردن به شهر چه مشکلاتی برایشان پیش آمده یا این که نیاز به کمک دارند یا نه؟
چرا، هنوز با هم تلفنی در ارتباطیم. مثلاً مهرعلی هنوز زنگ می زند و یک خانمی هم بود که سه قلو باردار بود و یک قلش به گفته ی خودش به خاطر دیدن مار در روستا افتاده بود. همان خانمی که در فیلم گهواره تکان می دهد که زن مهرعلی بود. حتی ما تا جایی که می توانستیم سعی کردیم اگر کمکی هم از دستمان برمی آید، انجام دهیم. مثلاً برای گرفتن وکیل برای اهالی برای محاسبه ی قیمت واقعی زمین شان. چون بهای این زمین ها به قیمت حدود 15 سال پیش به اهالی پرداخت شده بود و دلیل شان هم این بود که می گفتند ما 15 سال پیش به اهالی هشدار داده ایم منطقه را تخلیه کنند و توجهی نکرده اند. البته گویا وکیل توانسته بود تا حدی کمک شان کند. اهالی به دوربین به چشم یک منجی نگاه می کردند و همه خواسته هایشان را سعی می کردند جلوی دوربین بگویند به این امید که به گوش مسوولی برسد.
این روستاها چقدر جمعیت داشتند یعنی در کل چند نفر مجبور شدند از روستا به شهرها کوچ کنند به خاطر ساختن سد؟
کل روستا با هم فامیل بودند و فامیلی شان یا شهپیری بود یا حسینی. حدود سه روستا که کنار هم بودند، حدود 1800 نفر جمعیت داشتند. البته همان طور که گفته شد 63 روستا زیر آب رفت که جمعیتش خیلی بیشتر بود.
چرا این فیلم بلند نشد و فیلم کوتاه ساختید؟
فکر کردم بیشتر از این کشش نداشت و در همین حد برای روایت ماجرا کافی بود. در کنار این اصلاً زمان برایم مهم بود.
موسیقی فیلم چطور شکل گرفت؟ در خیلی از صحنه های فیلم موسیقی کمک زیادی به تاثیرگذاری بیشتر صحنه ها دارد.
در زمان فیلمبرداری برای این که حسی نسبت به پلان ها داشته باشیم، یکسری موسیقی انتخابی خارجی روی صحنه ها گذاشته بودیم. فقط به خاطر حس پلان. این موسیقی ها ناخودآگاه در ذهن مان حک شد و تا مدتی نتوانستیم تغییرشان دهیم. بعد از جشنواره ی سینما حقیقت کار ساخت موسیقی را به آقای محمد سالاروند پیشنهاد کردیم که ایشان گفتند با همین موسیقی که روی فیلم هست موافقند. البته الان موسیقی روی فیلم کار آقای مانی دلاوری نژاد است و موسیقی خارجی را حذف کرده ایم. البته جای کار باز هم دارد و این احتمال وجود دارد که موسیقی فیلم تغییراتی داشته باشد.
خودتان فکر می کردید از فیلم تان اینقدر استقبال شود؟ فکر می کنید این استقبال در جشنواره های خارجی هم در انتظار فیلم تان باشد؟
تا الان که فیلم تنها در جشنواره های داخلی شرکت داده شده است و با توجه به این که در داخل مصلحت سنجی بیشتر از ارزش فنی اهمیت دارد، نمی توان چندان در مورد کیفیت کار قضاوت کرد. فیلم را به چند جشنواره خارجی هم ارائه داده ایم که امیدواریم مورد توجه قرار بگیرد. مثلاً در جشنواره سینما حقیقت این فیلم اصلاً کاندیدای جایزه هم نشد، ولی در فجر سیمرغ گرفت. بنابراین چندان به انتخاب جشنواره ی داخلی نمی توان اطمینان کرد. بیشتر بر اساس سلیقه و مصلحت است. مثلاً فیلم میدان بی حصار اثر آقای مهرداد زاهدیان در جشنواره ی حقیقت هفت جایزه برد، ولی در فجر هیچی. من خودم فیلم میدان بی حصار را خیلی دوست داشتم و از این قضیه متعجب شدم.
قبل از این فیلم تجربه ی فیلمسازی مستند هم داشته اید ؟
نه. فیلم مستند نساخته ام ولی راش زیاد گرفته ام و تدوین نکرده ام. شاید اگر وقتی پیدا کنم و بتوانم راش های گرفته شده را تدوین کنم چند فیلم مستند دیگر هم ساخته شود. چون درگیر کارهای دیگری مثل طراحی صحنه و گریم در فیلم های دیگر بودم، وقت چندانی برای این کار نداشتم.
برای فیلم بعدی تان ایده یی دارید؟
برای فیلم بعدی یکسری راش گرفته ام و یکسری از برداشت ها هم در ژاپن بوده. موضوعش هم در مورد دید بچه های ایران و ژاپن درباره ی زلزله است. می خواهم این تفاوت دو دید را در دو کشور مختلف با دو دیدگاه مختلف به تصویر بکشم. این که بچه های ژاپن درباره ی زلزله چه فکر می کنند و بچه های ایران چطور قضاوت می کنند. مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی خواسته تابستان فیلم حاضر شود. البته یکسری مشکلات هم وجود دارد. مثلاً حدود یک ماه پیش در جشنواره پروین اعتصامی برای بهترین فیلم مستند برنده دو میلیون تومان شدم که جایزه ام را حواله کردند به مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی و مرکز هم شرط گذاشته یک میلیون تومان را بعد از تصویب طرح بعدی می دهند و یک میلیون تومان باقی مانده را بعد از ساختن فیلم بعدی یعنی برای دادن جایزه فیلمم برایم شرط گذاشته اند، من نمی دانم این چطور جایزه ایی است. حتی خنده دارتر این که برای گرفتن چک جایزه رفتیم، گفتند شما که در فجر پراید گرفته اید، جدای از این که این دو موضوع چه ربطی به هم دارند، این که پراید را هم هنوز تحویل نگرفته ایم و تنها چیزی که در دست داریم یک لوح است با امضای مدیرعامل سایپا و خودمان نمی دانیم چطور باید با این لوح پراید را تحویل بگیریم و هیچ کس هم راهنمایی نکرده است. یادم هست سه سال پیش هم در اختتامیه جشنواره فجر به برندگان از طرف ایران خودرو یک دستگاه سمند هدیه شد و آن هم عملی نشد و بعد از دو سال آقای جعفری جلوه از بودجه ی وزارت ارشاد به برندگان سه میلیون تومان پول نقد دادند. آیا واقعاً تعهد در قبال جایزه یی که به یک برنده جشنواره ی بین المللی می دهند در همین حد است؟ به برندگان خارجی هم همین طور جایزه می دهند؟ البته جایزه های نقدی هم هست. مثلاً در جشنواره سینمای جوان به عنوان بهترین کارگردان برگزیده شدم و بعد از یک ماه که برای دریافت جایزه مراجعه کردم، همان جا مسوولی بود که 150 هزار تومان شمرد و گذاشت جلویمان به عنوان جایزه. من واقعاً نمی دانستم باید چه واکنشی نشان بدهم. در توجیهش هم گفتند ما فیلم برگزیده یی در بخش بین الملل نداشتیم و پول جایزه اول بین کسانی که دیپلم افتخار گرفتند، تقسیم شد. این شد که من اصلاً به جایزه پراید فکر نمی کنم چون بعید می دانم عملی شود. چند روز پیش برای همین مورد تماس گرفتم. گفتند باید به آقای علیزاده در فارابی زنگ بزنید. آقای علیزاده فرمودند باید سایپا با ما تماس بگیرد و بگوید که چه برنامه یی دارد و قرار است چه کار کنند. بعد ما به شما اعلام می کنیم که بروید سایپا برای پیگیری. نمی دانم در همه جای دنیا همین طور است یا نه. چون هنوز در جشنواره خارجی شرکت نکرده ام.
فیلم را به چه جشنواره های خارجی ارائه داده اید؟
در بازار فیلم، فیلمم را به هشت جشنواره ی خارجی ارائه دادم که چهار تا از این ها جشنواره الف فیلم مستند هستند، یعنی جشنواره های آمستردام، هات داگز، ابرهاوزن و کلرمونت. این ها جشنواره مستند الف هستند که اولین حضور فیلمساز مستند باید در یکی از این ها باشد.
از کار مستند انتظار برگشت سرمایه دارید؟ یا اصلاً امیدی به برگشت سرمایه در کار مستند هست چون خیلی ها برای ساخت فیلم مستند دغدغه ی مالی دارند و انتظار دارند بعد از این همه هزینه و انرژی بخشی از سرمایه شان برگردانده شود. یا دست کم این که پشتوانه ایی برای ساخت فیلم بعدی شان داشته باشند.
در ایران به هیچ وجه برای فیلم مستند برگشت سرمایه وجود ندارد و تنها حالت برای برگشت سرمایه این است که فیلم شما را یکی از شبکه های داخلی خریداری کند یا این که بتوانید فیلم خود را به خریداران خارجی بفروشید. چون خیلی از کشورها سینمای مخصوص برای فیلم مستند دارند و آن سینما هم مخاطبان خاص خود را با کار فرهنگی که کرده اند پیدا کرده است و همیشه یک تعداد خاصی تماشاگر دارد که همه ی فیلم ها را می روند و تماشا می کنند؛ ولی در ایران چنین امکانی وجود ندارد. من شخصاً امیدی به برگشت سرمایه ی فیلمم ندارم و از اول هم چشمداشتی به این قضیه نداشته ام. اینقدر کارم را دوست دارم که هر طور شده از هزینه های دیگر زندگی ام می زنم تا بتوانم هزینه ساخت فیلمم را تامین کنم؛ یا این که سعی می کنم در هزینه هایم صرفه جویی کنم و فیلمم را با هزینه کمتری بسازم. خیلی از شرکت ها در دنیا هستند که فیلم مستند را می خرند. مخصوصاً الان با اینترنت، پیدا کردن خریدار برای فیلم مستند خیلی راحت تر شده است. خیلی ها در ایران منتظر می مانند تا فقط همین شبکه های داخلی فیلم را بخرند. که آن ها هم برای خرید فیلم کلی شرط می گذارند. مهم ترین این شرط ها هم سانسور فیلم است. شبکه ی دو و سیما فیلم خواستار خرید فیلم شده اند ولی شرط گذاشته اند که سکانس عروسی محلی از فیلم خارج شود و موهای زنان روستا هم کاملاً پوشانده شود. که چنین چیزی اصلاً امکان ندارد. این موهای بافته شده و آویخته از دو سمت هویت تاریخی زن بختیاری است و بعد هم این که باید برای حذف این صحنه ها دوباره فیلمبرداری کنیم.
از سینمای مخصوص فیلم مستند گفتید که در بعضی از کشورها وجود دارد. به نظر شما اگر چنین سینمایی مثلاً در تهران ساخته شود، مخاطبش را پیدا می کند؟
ما در ایران مخاطب فیلم مستند کم داریم. مثلاً در جشنواره ی سینما حقیقت که اصلاً مخصوص فیلم مستند بود، فقط فیلم هایی که در بخش بین الملل و سالن اصلی پخش می شدند مخاطب زیادی داشتند و بقیه سالن ها تقریباً خالی بود. در حالی که خیلی از فیلم هایی که در بخش بین الملل بودند و تماشاگر نسبتاً زیادی هم داشتند، خیلی سطح شان پایین تر بود نسبت به فیلم های داخلی و شاید بعضی هایشان ارزش انتخاب شدن برای این جشنواره را نداشتند. اصلاً موضوع مخاطب تنها فیلم مستند نیست. مردم سینمازده شده اند. حتی فیلم های سینمایی داستانی هم مخاطب چندانی ندارند. مردم برای گذران وقت به سینما می روند و فیلم ها هم همه شبیه هم شده اند و هیچ کدام حرف جدیدی برای مخاطب ندارند. خیلی از سینماروها با سینما قهر کرده اند و یک جورهایی می شود به آنها حق داد. شما پول می دهید و وقت بیکاری روز تعطیل خود را می گذارید که فیلم خوب ببینید و راضی از سالن سینما خارج شوید. در حالی که با بیشتر فیلم هایی که در این چند ساله روی پرده رفته اند چنین اتفاقی نمی افتد.
مدیریت جشنواره چطور بود؟ خیلی ها اعتقاد داشتند مدیریت جشنواره ی فجر نسبت به سال های گذشته بهتر شده است و این بهبود به ویژه در سینمای مطبوعات محسوس بود. نظر شرکت کنندگان در این مورد چه بود؟
من تعجب می کنم از این که در این بیست و هفت سالی که جشنواره برگزار می شود، هنوز برای برگزارکنندگان تازگی دارد. مثلاً از افتتاحیه ی جشنواره که هیچ خبری ندادند. با کلی پیگیری، قرار شد بلیت مان را همزمان با بلیت ارگان ها دریافت کنیم. باید از اول صبح با نمایندگان ارگان ها در صف می ایستادیم که معمولاً ارگان ها بلیت های خیلی زیادی می خواستند و هر کدام هم نماینده ایی مسوول این کار فرستاده بودند. بلیت ها را در سینما فلسطین توزیع می کردند و جمعیت زیادی هم جمع شده بود . فیلمسازان را با ارگان ها در یک روز گذاشتند و بقیه هنرمندان را روز دیگر. باید از 9 صبح تا 6 بعدازظهر بلیت هایمان را تهیه می کردیم. این از بلیت ها. در مورد اختتامیه هم کاندیدا شدن خودم را در روزنامه خواندم و کسی خبر نداد. یک شب مانده به اختتامیه گفتند از ساعت هفت شب به بعد برویم فارابی و بلیت اختتامیه را دریافت کنیم. در مورد برنامه ی پخش فیلم ها در سینماها هم همین طور بود. در سینما پردیس ملت که من می رفتم، هیچ برنامه یی وجود نداشت تا بدانیم آن روز قرار است چه فیلمی پخش شود. موضوع دیگر برخوردی بود که با فیلمم داشتند؛52 ثانیه از فیلم را سانسور کردند در حالی که در سینما حقیقت کامل نشان داده شد. یعنی تفکر واحدی برای قضاوت وجود ندارد و همه جا سلیقه یی است؛ و تا وقتی با آثار هنری همین طور سلیقه یی برخورد کنند، نباید انتظار داشت تحول مهمی در سینما اتفاق بیفتد.

 

منبع: روزنامه ی اعتماد  | تاريخ: 1387/12/12
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد