امید آخرین چیزی است که از دست می دهیم
[ گفت‌ و گو با مجتبی میرتهماسب ]

امیر حسین ثنائی

"مجتبی میرتهماسب" در چهارده سالگی و به قول خودش با خوش شانسی با فیلم دونده ی امیر نادری با سینما آشنا شد و سالها در سمت دستیار صدا، صدابردار، دستیار کارگردان و برنامه ریز و ... در سینما فعالیت کرده. اما در پانزده سال گذشته بر مستندسازی متمرکز شده و آرام و بی سروصدا فیلم هایش را می سازد. او فارغ التحصیل کارشناسی صنایع دستی از دانشگاه هنر تهران است و از سال 1369 همزمان با ورود به دانشگاه فعالیت های فیلمسازی اش را نیز آغاز کرده و تاکنون فیلم های مستند نشان (1375) از مجموعه ی کودکان سرزمین ایران، مجموعه ی 8 قسمتی درباره ی صنایع دستی ایران با نام داستان های هنر (1375)، اولین حضور (1378)، تمبر (1379)، رودخانه هنوز ماهی دارد (+تهیه کننده1380)، سازمخالف (+تهیه کننده1383)، صدای دوم (+تهیه کننده1383)، خانه در گذشته ی ماست (1384-کارگردانی و تدوین مشترک با حامد محمدطاهری)، بانوی گل سرخ (+تهیه کننده 1388) را ساخته است.
میرتهماسب مهرماه سال گذشته و در آستانه ی سفر به آمریکا همراه هیاتی از خانه ی سینما، بدون هیچ توضیحی از سفر بازماند، پاسپورتش توقیف شد و ... . مروری کوتاه بر سالی که گذشت و ... موضوع گفت وگوی من با میرتهماسب به عنوان یک مستندساز مستقل است، نه به عنوان رئیس انجمن مستندسازان سینمای ایران.

سال 88 برای مستندسازان سال سختی بود. دستگیری مازیار بهاری، خاموش ماندن دوربین ها، بحث تحریم جشنواره ی سینماحقیقت تا ... می خواهم حرف هایمان را از همین جا شروع کنیم.
همه ی این مسائل، موضوع این روزهاست. فکر می کنم اصولاً در مورد مستندسازی و یا روزنامه نگاری همیشه یک دوره های تاریخی ای وجود داشته که توانسته نقش واقعی اهل حرفه را نشان دهد. شما در روزهای انقلاب سال 57 هم می بینید که حضور مستندسازان و روزنامه نگارها چقدر تاثیرگذار بوده، در طول زمان جنگ هم همین طور. در ارتباط با بحران های اخیری که در کشور پیش آمده - من به عنوان یک مستندساز علاقه ای به مسائل سیاسی اش ندارم - اما به عنوان یک شهروند مستندساز، از منظر کسی که دغدغه و نگرانی مردم و جامعه را دارد، می توانم بگویم که این مقطع هم از همان مقاطع مهم تاریخی ای بود که حداقل تمرکز فیلمسازها را روی این موضوع به خود جلب کرد. ولی یک نکته ی غم انگیز هم وجود دارد و این که برخلاف همه ی مسیرهای تاریخی، چه در ایران و چه در دیگر نقاط جهان، این بار خاموش بودن دوربین های مستندسازان خودش تبدیل به یک موضوع شد.
دوربین ها خاموش ماند، کسی اجازه ی کار پیدا نکرد و ... شما چه تحلیلی از این مسائل دارید و چطور به آنها نگاه می کنید؟
برای خود من خیلی عجیب است که چطور دولت و دولتمردان ما تا این اندازه از حضور دوربین مستندسازان در جامعه نگران بودند و در واقع توانستند با کنترل شدیدی که داشتند، همه ی دوربین ها را خاموش نگه دارند. این هنوز برایم نکته ی عجیبی است و این موضوع را با همه ی جریاناتی که از پیش آنها را می دانیم و می شناسیم، تفکیک می کند. ولی خود این مسئله، پدیده ای را برای ما به وجود آورد که به اصطلاح به شهروند- روزنامه نگار یا شهروند- مستندساز معروف است. حالا در این شرایط هر فردی عمدتاً با داشتن حداقل یک موبایل دوربین دار تبدیل به یک رسانه می شود. و جالب این جاست که این سیکل را هر شهروند به تنهایی طی می کند؛ وقتی جریان از مسیر طبیعی اش خارج می شود، شکل گیری این اتفاق طبیعی جلوه می کند. اگر ما از دید کسانی که آمدند و گفتند که دوربین مستندسازان را خاموش نگه می داریم، ببینیم؛ برایشان غیرقابل پیش بینی بود که این اتقاقات را خود مردم دنبال کنند. این برای ما به عنوان یک فیلمساز حرفه ای هم بسیار سخت بود. انگار شبی خوابیدیم و صبح یک دفعه کور از خواب بیدار شدیم. احساس می کنی که نمی توانی دنیا را ببینی. خب این جا این سئوال پیش می آمد که پس تکلیف سینمای مستند چیست؟ وظیفه مان چه می شود؟ بلافاصله فکر کردم که وقتی این اتفاق را خود مردم دنبال می کنند، هیچ نگرانی ای وجود ندارد. شاید خود من هیچ وقت مثلاً وقوع یک حادثه و ضبط تصویری در لحظه ی آن برایم جذاب نبوده، یعنی بعد از یک اتفاق می رسم و جور دیگری به آن نگاه می کنم. اما آن بچه هایی که حضور در دل حوادث و بحران ها را دنبال می کنند، بیشتر غم زده بودند. اما خب، حداقل اش این است که تصاویر مستند این روزها به نحوی ثبت شده است. حالا شاید دوره ای بگذرد و ما به عنوان مستندساز دوباره وارد حرفه مان شویم و بتوانیم در این زمینه کارمان را انجام دهیم.
در این مقطع مردم از ما خیلی جلوتر افتادند ...
شکی در این نیست. اما باید تفکیک کرد که در کجا؟ در بخش ثبت، ضبط و انتقال تصاویر مستند، بله؛ مردم از مستندسازی که ابزارش را گرفته اند و دوربین اش را خاموش نگه داشته اند، جلو افتادند.
تا جایی که می دانم، خیلی هم تلاش کردید که مستندسازان بتوانند مجوز بگیرند و در این شرایط کار کنند.
بله، بعضی از دوستان گله مند بودند که شما هیچ کاری و تلاشی هم برای روشن کردن دوربین ها نکردید. ولی این طور نیست. چه به صورت فردی و چه به صورت صنفی بسیار تلاش کردیم. با ناجی هنر صحبت کردیم تا این مشکل به شکلی حل شود. حتی دیداری با معاونت اجتماعی ناجا داشتیم. خواستیم که امان بدهند برای بودنمان. می خواستیم که بگذارند دوربین هایمان را روشن کنیم و حتی این بحث را مطرح کردیم که راش هایمان را هم با خودتان قسمت می کنیم و با مشورت خودتان آنها را به یک اثر تبدیل می کنیم. حتی تا این حد حاضر به حضور بودیم. ولی متاسفانه به شدت تاکید شد که اصلا بیشترین نگرانی نیروهای انتظامی و امنیتی وجود دوربین های نامحرم است. و به راحتی ما را نامحرم تلقی کردند.
آن چیزی که سال 88 را برای من از تمام سال های دیگر متفاوت می کند همین هاست. به شخصه معتقدم که اگر برای یک مستندساز اصول و فاکتورهایی را درنظر بگیریم، یکی از این فاکتورها حساس بودن نسبت به جامعه است. نگرانی برای جامعه و اطرافیان مان است. اما این نگرانی را درک نکردند. حالا ما ناخواسته تبدیل شدیم به آدم هایی که دیگر باید مرتب دنبال خبر باشیم و برایش منابع موثق تری پیدا کنیم. حافظه های ذهنی مان را تقویت کنیم و سعی کنیم تمام این روزها را به خاطرمان بسپاریم.
بحث صدور مجوز و شرایط حضور مستندسازان در شرایط بحرانی سالهاست که بارها و بارها مطرح شده، اما به هیچ نتیجه ای نرسیده. چرا ارتباط مستندساز با کسانی که دراین شرایط تصمیم گیرنده اند، شکل نمی گیرد؟ چرا مستندسازان همیشه پس زده می شوند؟
چون شناختی در این زمینه وجود ندارد. کسانی که در مقام تصمیم گیرنده بر مسند کار هستند، این آشنایی را ندارند. شاید چون هیچ وقت مجالی وجود نداشته تا بچه هایی که در ایران فعالند و با شناخت و نگرانی نسبت به جامعه شان فیلم می سازند، فرصتی برای کار پیدا کنند. کمتر نمونه ی واقعی ای از سینمای مستند در واقع توانسته به عنوان ملاک قضاوت آنها قرار گیرد. تئوری توهم و توطئه هم همیشه هست. این که هر موضوعی هر چقدر که ابعادش به حریم ممنوعه نزدیکتر شود، طبیعتاً تصمیم گیرندگان گمان می کنند باید حتما کنترل بیشتری بکنند. این نگاه موجب شده تا خیلی از جریانات اجتماعی و موقعیت هایی که در گذر زمان با آن مواجه بودیم را از دست بدهیم. اگر هم نمونه های موفقی در این گونه شرایط داریم، صرفا سماجت و از خودگذشتگی خود فیلمساز بوده است؛ که حتی نشان می دهد همیشه توهم و توطئه ای هم پشت این فیلم ها نیست. یک مسئله ی اجتماعی وجود دارد که اگر ما واردش شویم و تحلیل اش کنیم تازه قابل بررسی خواهد بود. یک مثالی می زنم، فیلم مستند ماده 61 را خانم شیخ الاسلامی به سختی فراوان ساختند. ولی وقتی ساخته می شود و به نمایش درمی آید، تازه مسئولان می بینند اتفاقی که نمی افتد هیچ، حتی برای خود مسئولین هم قابل بررسی است. یا دو مستندی که من در ارتباط با موسیقی ساخته ام و توقیف شده اند. فرمانده ی وقت نیروی انتظامی تهران خواستند که فیلم را ببینند. وقتی فیلم ها را دیدند به من گفتند فیلم های خیلی خوب و آموزنده ای هستند؛ اما مردم نباید اینها را ببینند و ... . یعنی باز نگاه امنیتی اولویت دارد به نگاه مصلحانه که بخواهد این پرسش را مطرح کند که چرا اصلاً این اتفاق می افتد.
در تمامی این سالها با گفت و گو تلاش کردیم که این اعتماد شکل بگیرد. ما در این مملکت مانده ایم، هستیم. با مجوزهایی که داده شده فیلم هایمان را ساخته ایم. حالا کجای اینها مشکوک است؟ خیلی جاها وارد این عرصه شدیم، ولی متاسفانه تهش همیشه یک نگاه و حریم ممنوعه ای وجود دارد. انگار کسی بیماری در خانه دارد و به جای آن که بخواهد او را به دکتر ببرد، آن را مخفی نگه دارد. آن بیمار به آن شکل می میرد و می پوسد و بویش همه جا را فرا می گیرد. اما ما می توانیم به هم کمک کنیم. چرا ما را حذف می کنید؟ حذفی که تبعات بسیاری هم دارد.
به نظرم یک بخش این توقیف ها، عدم صدور مجوزها، عدم حمایت ها و ... حتی بدون هیچ نظم و قانونی است؛ در خیلی موارد بوده که هر مدیری سلیقه ی خودش را داشته. مثلا فیلمی توقیف شده و بعد از یک مدتی بدون حتی هیچ سانسوری دوباره به نمایش درآمده و هیچ اتفاقی هم نیفتاده.
حرفت درست است. اما اصل ماجرا هم دچار اشکال است. هر چقدر هم من و تو بنشینیم و درباره ی این موضوع ها بحث کنیم، اما یک نکته را نباید فراموش کنیم؛ که در یک جامعه ی آزاد و مبتنی بر احترام و اعتماد، هیچ کدام از اینها  نباید باشد. بعد از این همه سال فیلم ساختن، عادت کرده ایم و ناچاریم برویم و از یک تصمیم گیرنده ی دولتی بودجه بگیریم، ناچاریم مجوز ساخت و نمایش بگیریم و ... همه ی اینها خلاف اصل طبیعت هنر و جامعه ی مدنی است؛ که ما متاسفانه آنها را، که قانون هم نیستند و تنها یک سلیقه ی مقطعی اند پذیرفته ایم. در این شرایط که به اصلش هم اعتراض داریم، باز دچار سلیقه های متفاوتی هستیم. ولی اگر جای من هم به عنوان یک فیلمساز با معاونت سینمایی عوض شود، باز هم وظایف و اختیاراتی که برای من تعریف شده همین شرایط را به وجود خواهد آورد. ساختار از اصل اشتباه است. الان سالهاست که انجمن مستندسازان با سابقه ای بسیار طولانی مشغول فعالیت است و به اندازه ی یک وزارتخانه هم عضو دارد. عضوهایی که همه شان درگیر فرهنگ و هنر این جامعه اند. تداوم کاری دارند و ... ؛ بعد چطور می توان یک شبه کسی بیاید و بخواهد در رابطه با سینمای مستند کشور تصمیم گیری کند و اصلاً طرف مشورتش هم این اصناف نباشند و به عمد به آنها هیچ توجهی نکند؟
یا نامه ها بی جواب بمانند؛ حتی اگر اشتباه نکنم در دفترچه ی سیاست های معاونت سینمایی هم در ارتباط با سینمای مستند هیچ اشاره ای نشده است.
سالهاست که هیچ تفکیکی قائل نشده اند. این همان تفاوت نگاه ساختاری است که وجود دارد. وقتی متاسفانه مستندسازی که این سینما را می سازد را نمی بینند، وقتی از بالا به قضیه نگاه می کنند و تازه می خواهند سینمای مستند را از نو تعریف کنند و مشخص کنند که چه کسی و با چه بودجه ای چه فیلمی بسازد و ... خب با این نگاه چطور می توان به تعامل رسید؟ این ساختار است که باید اصلاح شود. ما آدم های این کشوریم. هر کداممان در رشته هایمان متخصص ایم. اما بدون حضور ما همه ی تصمیم ها گرفته می شود و تازه به ما دیکته هم می شود.
این فیلمساز مستقل، که با شرایط خیلی سخت و دشواری آثارش را می سازد، متاسفانه در جایی هم که مشکلی برایش پیش می آید تنها می ماند. مثلا در تمام این مدتی که درگیر مسئله ی ممنوع الخروجی تان بودید، احساس می کردم که تنها مانده اید و آن حمایتی که می توانست باشد، نبود. منظورم نبودن دوستان و آشنایان نیست، بیشتر منظورم از سوی مستندسازان و یا مطبوعات است.
متاسفانه این حس را گاهی داشتم. این تنهایی که می گویی هست و خیلی هم آزار دهنده است. اولاً باید بگویم این تنهایی یک انتخاب است. پس به کسی نه اعتراضی دارم و نه از کسی توقعی دارم، که اگر مثلاً من دچار مشکلی شدم، چرا فرد کناری من یا همکار من واکنشی در این باره ندارد و این مسئله ی او نمی شود. این انتخاب خود من بوده. اگر خیلی اذیتم می کند من هم می توانم بروم در لاک بی تفاوتی و کار دیگری انجام بدهم. ولی وقتی شکل دیگری را انتخاب می کنی، بله، تنها هم می مانی. حالا چه من باشم، چه هر کسی که این انتخاب را دارد. این جا می خواهم اسم ببرم، "جعفر پناهی" و "محمد رسول اف" که این روزها در زندان اند و صرفا به جرم فیلمسازی دچار این مشکلات شده اند، کسانی بودند که تمام توان شان را گذاشته اند تا ببینند چطور می توانیم به عنوان یک فیلمساز به سلامت از این دوره ی بحرانی عبور کنیم. حالا هر کسی در حد توان خودش. اینها پشت گرمی است. اما کمی هم از بیرون نگاه کنیم. می توانیم بگوییم این همه مستندساز در جامعه هست و همه شان هم مشغول کارند. خیلی هایشان هم منابع دولتی در اختیار دارند. اما الان کجا هستند؟ این تناقض برای من بیشتر آزار دهنده است. خیلی ها هم اصلا موضوعات اجتماعی موضوع شان نیست. به آنها هم باید حق داد و بپذیریم. اما اگر عافیت طلبانه هم به موضوع نگاه کنیم، ممکن است این مشکل به خود ما هم برسد. پس بایستیم و کاری کنیم. این جاست که متاسفانه درک صنفی ای وجود ندارد و عافیت طلبی های فردی ارجح تر می شوند به دور اندیشی های صنفی. این شرایط تناقض آمیز و سردرگمی هاست که اذیت کننده است. یعنی اگر من الان بخواهم کمی عافیت طلبی کنم، به همسرم و به پسرم فکر کنم و ... باید بگویم که پس از امروز تلویزیون و ماهواره نمی بینم، خبرها و روزنامه ها را نمی خوانم، کامپیوترم را روشن نمی کنم و ... برای این که دیگر جرمی مرتکب نشوم. این برهه ی زمانی نشان می دهد که من مستندساز زیر ذره بین ام. حالا وقتی این همه مشکلات حرفه ای و صنفی برایمان وجود دارد باید در مقابلش خودمان را منسجم کنیم. من نگرانی ام از روز اول این بود که باید از سرایت این مشکلات جلوگیری کرد. با این نگاه دور اندیشانه وارد شدم که این اتفاقات ممکن است برای هر کسی بیفتد. پس بیاییم جمع شویم و نگذاریم که تکرار شود. شاید این مسئله ی هر کسی هم نباشد و شاید ضرورت درک همچین احساسی وجود نداشته باشد.
درست است که این فشارها از بیرون بوده، مجوزی صادر نشده، اما وظیفه ی خود من به عنوان یک مستندساز چه می شود؟ فکر نمی کنید که من مستندساز باید باشم و تمام تلاشم را برای ثبت این روزها بکنم؟
این جا را نمی توان با دیگر نقاط دنیا مقایسه کرد. در حال حاضر موضوع ما فراتر از این حرف هاست. وظیفه مان است که حضور داشته باشیم، اصلاً جسارت هم نمی خواهد. ولی من نمی دانم که پشت ام را باید به کجا تکیه کنم؟ دست ام را باید به کدام ستون بگیرم؟ اگر من امان داشته باشم که در مملکت خودم فیلمم را بسازم، معلوم است که این کار را می کنم. به شدت معتقدم ما مستندسازیم، نه یک چریک. من اصلاً دلم نمی خواهد با یک لشگر به خانه ام بریزند و در مقابل خانواده ام دستگیرم کنند. ولی می بینیم که در طبیعی ترین حالتش که باید امان داشته باشیم و کارمان را انجام دهیم، آن را هم نمی گذارند. یعنی با این شیوه به ما می گویند برو و بمیر. غیر از این هم نیست. وقتی من نمی توانم فعالیت عادی و طبیعی ام را انجام دهم و فیلمم را بسازم، دیگر چکار می توانم بکنم؟ مشکل ممنوع الخروجی من کمترین هزینه ای است که داده شده، ولی همین مسئله ی کوچک کل زندگی ام را مختل کرده است. بعد من می مانم که برای چی و بر چه مبنایی این اتفاق افتاده است؟ ما را به عمد از فضای حرفه ای و فیلمسازی مان دور کرده اند. من هیچ وقت فکر نمی کردم سه ماه تمام بروم و هر شب در مقابل زندان اوین بایستم. از یکی از دوستان پرسیده بودند این میرتهماسب بیکار است که هر شب به این جا می آید؟ گفتم خب می گفتید بله، حتماً بیکار است.
می دانم که این روزها خیلی درگیر بودید، ممنون که وقت گذاشتید.
شاید این گفت و گو برای این روزها خیلی تلخ باشد. اما جمله ی معروفی هست که می گوید " امید آخرین چیزی است که از دست می دهیم"! ما هنوز امیدمان را داریم. حتی امید به رسیدن به شرایط حداقلی قبل.

عکس: رای ُبن مستند| میثم محمدی

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1388/12/28
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد