چارلز فرگوسن، نویسنده و فیلمساز آمریکایی، اهل سانفرانسیسکو است. او در اواخر دههی ۱۹۹۰ به نویسندگی و تحقیق مشغول شد. از جمله کتابهای او میتوان به نبرد رایانهها و مشکلات پهنای باند اشاره کرد. فیلم مستند فرگوسن با نام پایانی متصور نیست دربارهی جنگ عراق موفق به دریافت جایزهی ویژهی هیات داوران از جشنوارهی ساندنس سال ۲۰۰۷ شد و فرگوسن کتابی نیز با همین نام نوشت. مستند جدید او به نام گناه خودیها به ریشههای بحران اقتصادی اخیر آمریکا میپردازد و در مراسم اسکار امسال جایزهی بهترین فیلم مستند را بهدست آورد. او در این گفتوگو از پیشینهی حرفهای و دلایلش برای ساخت این فیلم میگوید.
شما سابقهی درخشانی دارید. کمی دربارهی زندگی تان خارج از دنیای فیلمسازی صحبت کنید.
فیلمسازی سومین زندگی حرفهای من بوده. من با دنیای سیاست کارم را شروع کردم و در رشتهی علوم سیاسی از دانشگاه امایتی مدرک دکترا گرفتم و دربارهی ارتباط بین تکنولوژی، اقتصاد، سیاست و جهانی کردن، مطالعاتی را انجام دادم. بعد از مدتی مجذوب دنیای تکنولوژی شدم و دومین زندگیام شروع شد. اما در اواخر سال۱۹۹۳ با خودم گفتم بالاخره یک نفر باید کاری انجام دهد و چرا این یک نفر من نباشم. این بود که شرکتی به نام ورمیر تکنولوژی، تاسیس و ابزار توسعهی وب به نام فرانت پیج را ابداع کردم. این نخستین نرمافزاری بود که به یک فرد فنی در امور کامپیوتر اجازه میداد تا یک وبسایت را توسعه داده و کنترل کند. این کار را تا سال۱۹۹۶ ادامه دادم و بعد آن را به مایکروسافت فروختم.
این معامله چقدر برایتان سود داشت؟
حدودا ۱۳۰ میلیون دلار. البته بخش کوچکی از آن به من رسید و بخش اعظمش به سرمایهگذارانی که برای این کار به من در ابتدای راه کمک کرده بودند. البته من خوشحالم بگویم هرکدام از کارکنان آن شرکت میلیونر شدند.
به این ترتیب جالب است که شما فردی ثروتمند هستید، ولی مردم اکثرا فیلم شما را تبلیغی ضدسرمایهداری میدانند؟
من با تجارت کردن و بیزینس مشکلی ندارم؛ اما مخالف جرم و جنایت در مقیاسی بزرگ و خطرناک هستم و اگر این مخالفت باعث شده این طور نامگذاری شوم از این موضوع استقبال میکنم.
هزینهی ساخت فیلم چقدر بود و حمایتهای مالی به چه صورت انجام شد؟
حدود ۲میلیون دلار، که بخش عمدهاش از طرف شرکت سونی پیکچرز کلاسیک تامین شد و یکی از تهیهکنندگان مشهور فیلمهای مستند هم بخشی را پرداخت کرد.
سابقا در دانشگاه هم تدریس میکردید و قطعا با اشرافی که به موضوع داشتید متوجه تناقض منافع در بازار سرمایهی آمریکا میشدید و این جنبه از فیلم شما قابل توجه است.
من زمانیکه در دانشگاه امایتی بودم شروع این مشکل را متوجه شدم؛ میدیدم استادان یا دانشجویان پولهای هنگفتی را از شرکتها دریافت میکنند تا به سود آنها در دادگاه شهادت بدهند و میدیدم که شرکتهای مشاوره مثل قارچ رشد میکنند، بنابراین وقتی شروع به ساخت فیلم کردم تا حدودی داستان را تجربه کرده بودم ولی با تحقیقات، بیشتر از چیزی که تصور میکردم اطلاعات جمع کردم و شاید میتوانستم همزمان ۲فیلم با یک موضوع واحد بسازم.
شما در فیلم از کشور ایسلند دیدن میکنید و آن را نمونهی کامل اتفاقی میدانید که در اقتصاد آمریکا رخ داد.
اتفاقاتی که در ایسلند رخ داد دقیقا نسخهی شفاف رخدادهای آمریکا بود و در مدت زمان کوتاهی حدود ۵ یا ۶ سال به این شرایط رسید. افرادی که در ماجرا دخیل بودند کمتر از ۱۰۰نفر میشدند. ایسلند جزیرهای کوچک است و همه در آنجا همدیگر را میشناسند و اگر بخواهید میتوانید مدیران ارشد سیاسی، اقتصادی و تجاریشان را در یک رستوران گرد هم بیاورید. بههمین خاطر جالب بود که ببینید یک عدهی انگشتشمار چگونه توانستهاند این آسیب بزرگ اقتصادی را بهبار بیاورند. من فقط دربارهی ایسلند میتوانستم فیلمی مجزا بسازم.
گناه خودیها در زمان اکران ۲هفته بعد از دنبالهی والاستریت الیور استون اکران شد. رابطهای بین این ۲فیلم وجود دارد؟
بهنظرم فیلم استون خوب بود؛ اما با فیلم اصلی در سال ۱۹۸۷ فاصله زیادی داشت. فیلم اصلی در عین اینکه سرگرمکننده بود، نمایشی واقعگرایانه از والاستریت اواخر دههی ۱۹۸۰ داشت. اما فیلم جدید اصلا اینطور نبود و بهنظرم این کار عمدی صورت گرفته بود و میخواستند بدون پرداختن به شرایط کنونی والاستریت فیلمی صرفا سرگرمکننده ساخته باشند و شاید به این دلیل است که با تماشای والاستریت ۲ هیچ ایدهای دربارهی ماوقع بحران اقتصادی آمریکا نخواهید داشت.
در فیلم تان اشاره دارید مدیران ارشد والاستریت علاقهی زیادی به روابط غیراخلاقی و کوکائین دارند. برخی معتقدند در فیلم راجع به این موضوع بیش از حد بزرگنمایی شده است.
به ۲ دلیل این موضوع را در فیلم گنجاندم؛ اول برای اینکه فرهنگ موجود در والاستریت را به تصویر کشیده باشم. هواپیماهای شخصی و خانههای بزرگ تنها چیزهایی نیست که والاستریت به مدیرانش هدیه میدهد؛ بلکه آنها با استفاده از این امتیازات به مرور از واقعیت زندگی شان فاصله میگیرند و کسی به آنها نمیگوید بیش از حد پیش رفتهاند و دست بهکار خطرناکی زدهاند. دوروبر آنها را کسانی گرفتهاند که واقعیتها را منتقل نمیکنند. از سوی دیگر آلوده شدن آنها به این دو موضوع موجب میشود اهرم فشارهایی علیه آنها در دست سایرین باشد و در زمان مورد نیاز بتوانند آنها را به حرف زدن وادار کنند.
شما همچنین نسبت به نبود محاکم قضایی کافی در ارتباط با جرائم اقتصادی معترض بودید.
این هم یکی دیگر از مسائل رسواکننده دربارهی بحران اقتصادی اخیر بود و با نمونههای مشابهش در دهههای گذشته از این نظر در تضاد کامل بود. در اواخر دههی ۱۹۸۰ در بحران اقتصادی بسیاری از مدیران متخلف به زندان افتادند و در اواخر دههی ۱۹۹۰ با بحران اقتصادی در آسیای شرقی و نابودی آن رون وورلد کام، باز هم عدهای به زندان افتادند. اما در مورد بحران اقتصادی اخیر اصلا موضوع به این شکل نبود.
چرا در این بحران اخیر کسی به زندان نیفتاد؟
چون از نظر مجریان قانون کسی جرمی مرتکب نشده بود و تلاشی برای اجرای درست قانون در کار نبود و این پدیدهای آزاردهنده بود.
راهحل شما برای این موضوع چیست؟
بهنظرم مردم آمریکا باید از این موضوع خشمگین باشند و با هماهنگی کاری کنند تا رهبران سیاسی کشور دست به تغییراتی بزنند. در حال حاضر بهنظر میرسد دولت کنونی برنامهای برای مقابله با مقصران ندارد و مردم هم بیتفاوت با موضوع برخورد کردهاند. در اقتصاد آمریکا افراد خوبی هم هستند که متاسفانه چیزی به نام اتاق بازرگانی برای سروشکل دادن به آنها وجود ندارد. ما به نوعی سازمان غیردولتی برای لابیکردن با دولتیها نیاز داریم و گرچه برخی سازمانها از نظر فیزیکی فعال هستند اما در عمل بسیار مجزا و پراکنده عمل میکنند.
این گفتوگو ابتدا در همشهری آنلاین (۱۶ فرودینماه ۹۰، ترجمه شده از نیویورک تایمز ۲۵ فوریه) منتشر شده است.