ناصر صفاریان در کنار مستندسازی، نقد فیلم و تالیف کتاب، سالها مدیریت نمایش فیلم مستند در انجمن مستندسازان سینمای مستند ایران در خانه سینما را نیز بر عهده داشته و انتشار فیلمهای مستند خود و تعدادی دیگر از مستندسازان بهصورت مستقل در شبکه خانگی از دیگر فعالیتهای صفاریان است. تجربه او در ارتباط با تماشاگر فیلم مستند به بهانه نمایش فیلمها در خانه سینما و مرکز گسترش، بهانهای بود تا با او درباره مخاطب فیلم مستند گفتوگو کنیم؛ اما گفتوگویمان تنها به این موضوع ختم نشد و درباره انتشار فیلمهای مستند در شبکه خانگی و آسیبشناسی آن نیز گفتوگو کردیم.
سال پیش و به بهانه آغاز نمایش فیلمهای مستند در مرکز گسترش که باهم صحبت میکردیم، در میان حرفهایت اشاره کردی که مستند اجتماعی مخاطب بیشتری نسبت به دیگر گونههای مستندها دارد. خود من هم گفتم که ممکن است بعضی فیلمها برای نمایش در جلسات اول مناسب نباشد. به نظرت چرا معمولا مستندهای اجتماعی مخاطب بیشتری دارد؟
به این دلیل که ما الان تماشاگر مستند به شکل حرفهای که دلش بخواهد فیلم مستند را فارغ از اینکه محتوایش چی هست ببیند، تقریباً نداریم. اینکه میگویم تقریباً، بههرحال یک استثناهایی وجود دارد و عدهای هستند، ولی آن عده انگشتشمارند و درواقع پتانسیلی هم اگر وجود دارد، خیلی بالفعل نشده و نمیشود رویش حساب کرد. تجربه این چند سال نشان داده که مخاطب مستند کسی است که دوست دارد یک موضوع اجتماعی را ببیند. حالا قالب، قالب مستند است؛ یعنی تماشاگر فیلم، تماشاگر فیلم مستند نیست، تماشاگر موضوع اجتماعی است. به همین دلیل است که مستندهای اجتماعی، مستندهای جذابتری هستند، یعنی یک سنگینی محتوا بر ساختار مستند فیلمهاست.
منظورت این است که تماشاگر دوست دارد بیشتر موضوع را دنبال کند.
بله، کاملاً. البته من دارم روی بدنه کلی تماشاگرها حرف میزنم؛ یعنی وجه غالب بینندگانی که این روزها میآیند در سالنها فیلم مستند میبینند؛ دنبال این هستند که دیویدی مستند ببینند یا از یک شبکه تلویزیونی خارجی فیلم مستند ببینند.
چرا ما تماشاگر حرفهای فیلم مستند نداریم؟
تقریباً و حالا میشود گفت دقیقاً، در همه جای دنیا مستند یک مدل فرهنگی در نظر گرفته شده و دولتها از آن حمایت میکنند؛ یعنی با دید سینمای تجاری به آن نگاه نمیکنند که هنرپیشه دارد و قرار است با یک سوپراستار یا یک موضوع اکشن، کمدی یا گونه مشتریپسند پول دربیاورد. دولتها به حوزه مستند به این دید نگاه میکنند که با کمک به این فیلم میتوانند بین مردم فرهنگسازی ایجاد کنند و آنها را حمایت کنند. اینجا مهمترین بازار- حالا حتی اگر نگوییم مهمترین محل نمایش فیلم مستند در همه جای دنیا- که تلویزیون باشد، عملاً درش به روی همه بسته است؛ یعنی تلویزیون ما، فرهنگسازی از این طریق که بگوید مردم بیایید مستند ببینید، انجام نمیدهد. در حوزه نمایشهای سالنی هم میبینیم که ما نمایشهایی نداریم که اسمش را اکران بگذاریم. در حوزه ویدیو رسانهها، ما الان درواقع بیستوچند تا شبکه ویدیویی داریم که هیچکدام حاضر نیستند مستند پخش کنند مگر بهصورت یک استثنا. به همین دلیل همه اینها را که کنار هم میگذاریم، میبینیم که حمایتی از فیلم مستند نمیشود و مردم باهمان ذائقه دیدن فیلم سینمایی عملاً دارند با مستند هم روبهرو میشوند. به همین دلیل است که بخش محتواییاش طبیعتاً پررنگتر میشود.
طبیعتا اگر این حمایت، آشناییسازی و فرهنگسازی وجود داشت، ما با مخاطب گستردهتری روبهرو بودیم که هرکدامشان مینشستند و گونه و موضوعی را که دوست داشتند انتخاب میکردند و میدیدند.
قطعاً. مستند اجتماعی موضوعی دارد که میتواند فراگیری عامتری داشته باشد. چون مردم در مورد آن موضوع یک حضور ذهنی دارند. ولی شما حتی اگر سراغ مستندهای خاصتر هم بروید، یکسری مستندهای کاربردی داریم که در جامعه ایران جایش کاملاً خالی است. مستندهایی که مثلاً تو بدانی که در زندگی روزمرهات از فلان وسیله چطور استفاده کنید. حتی با مستندهای خنثای غیراجتماعیمان هم میشود ذائقه مردم را به سمتی برد که بیایند و این چیزها را ببینند. حتی خاصتر نگاهش کنید، مثلاً یک موضوع علمی که به درد کسی که علایق ستارهشناسی دارد، میخورد. مردم عادی فکر میکنند که این به چه درد ما میخورد و نمیبینند. ولی هیچ کاری برای جذب این مخاطب انجام نمیشود؛ یعنی در هر حوزه پرت و ناشناسی هم که شما فکر بکنید، در جامعهای که الان جمعیت ۸۰ میلیونی دارد، پیدا کردن یک جمع چند هزار نفره که دستکم بشود با یک تیراژ ۲۰ هزارتایی دیویدی یک موضوع خیلی خاص به بازار عرضه کرد که ببینند، کار سختی نیست. ولی شرایط و سیستمی که تو در بخش خصوصی بتوانی آنها را شناسایی کنی وجود ندارد و برای پیدا کردن پتانسیل مخاطب خاص باز هم نیازمند اهرمهای دولتی است. اهرمهای حمایتی فرهنگی که بتوانند به تو کمک کنند که این کارها را انجام دهی که متاسفانه اینها هم نیست. به همین دلیل شما نه توانایی جذب مخاطب خاص را داری نه توان اینکه بتوانی به آن مخاطب فراگیر میلیونی حتی در حوزه اجتماعی فیلم مستند خوب نشان بدهی.
خب این فرصتی است که تلویزیون ما از دست داده و حالا شبکههای ماهوارهای آمدهاند و جایش را گرفتهاند؛ اما در کنار تلویزیون، شبکه ویدیوی خانگی و نمایش در سالنهای فرهنگی را هم داریم که محلی است برای نمایش فیلم مستند و همچنین گردش مالی. ایده پخش مستند در شبکه خانگی از کجا برایت شکل گرفت؟
من اولین فیلمی که وارد بازار ویدیویی کردم- اگر اشتباه نکنم و شواهد و قراین هم نشان میدهد که اولین مورد بعداز انقلاب هم بوده، چون قبل از انقلاب مورد این شکلی نداشتیم- فیلم «سرد سبز» بود که سال ۱۳۸۰ توانستم مجوز آنرا بگیرم و سال ۸۱ وارد بازار شد. در حقیقت حتی اگر فکر کنیم در سیستم رسمی تلویزیون و سینما امکان نمایش مستند به شکل ایدهآلی وجود داشت، به خاطر موضوع و محتوای فیلم طبیعی بود که من اصلاً به این فکر نکنم که آن را از تلویزیون پخش کنیم. امکان اینکه در سینما هم نشانش بدهیم نبود؛ پس عملاً فقط یک مسیر ویدیو باقی میماند و چند شبکه ویدیویی که آن سالها فکر میکنم پنج ششتایی میشدند.
یعنی از قبل برایش این مسیر را طراحی کرده بودید؟
نه، نه. من فیلم خودم را ساختم، بعد مثل همه مستندسازهای دیگر این مشکل را در ایران داریم که حالا فیلمم را ساختم، میخواهم چه کارش کنم؛ یعنی قرار نیست که کنار بگذارمش. فیلم را برای این نساختم که در خانه به فامیلم یا چهارتا دوستم نشان بدهم. فیلم بههرحال باید دیده شود. حالا اینکه این فیلم چطوری دیده شود و مسیرش کجاست؟ خب مسیرش این است که دیویدی آن-البته آن موقع ویسیدی و ویاچاس بود- یک فیلم بیاید بیرون و مردم آن را ببینند؛ بهاندازه سرسوزنی هم این تصور را نداشتم که خودم این کار را بکنم؛ چون کار من نیست. من حتی خودم ترجیح میدهم تهیهکننده فیلمم نباشم. در یک سیستم درست من باید کارگردانی کنم، تهیهکننده امکانات و ملزومات لازم را فراهم کند و بعد یک نفر دیگر هم امکان نمایشش را فراهم کند. منتها در ایران از اول که میخواهی بروی سراغ یک موضوع، باید همه کارها را از نقطه اول تا آن نقطه آخر، خودت یکنفری بروی؛ که در هیچ کجای دنیا این اتفاق به این شکل نمیافتد.
آن موقع که «سرد سبز» تولید شد، تنها جشنوارههایی که در ایران بود، یعنی فجر و جشنواره کیش، آن را نمایش دادند. زمان نمایش در جشنواره فجر، در مقابل سینما عصر جدید یادم هست که صف کشیده بودند، یا در سالن مطبوعات فارغ از اینکه فیلم را دوست داشتند یا نداشتند، سالن پر بود و همه نشستند فیلم را دیدند. از این نظر این توضیح را میدهم که فیلم جذابیت عام داشت، به معنای اینکه مستندی بود که میتوانست بیننده داشته باشد. حالا من رفتم سراغ شبکههای ویدیویی که آقا شما این را بخرید، قراردادی داشته باشیم و شما آن را پخش کنید. هیچ کدام از شرکتهای ویدیویی حاضر نشدند این کار را بکنند؛ یعنی مسئله این است که فیلم مستند برایشان جذابیت ندارد، حتی مستندی درباره فروغ فرخزاد. کافی بود این آدمها فارغ از خود فیلم، کمی نگاه یا درک فرهنگی داشته باشند، در این حد که بفهمند مثلاً اسم فروغ فرخزاد یک پتانسیلی برای مخاطب دارد و مثلاً فکر کنند خب دو هزار نسخه که قطعاً به فروش میرسد. این مسیر من را انداخت به این سمت که خودم این کار را بکنم. طبق مقرراتی هم که وزارت ارشاد دارد، به شما بهعنوان یک شخص، اصلاً مجوز داده نمیشود. حتی فکر کن خودت هم پول داشته باشی، نیروی اجرایی داشته باشی، یا اینکه فیلمت را خودت تکثیر کنی و بخواهی وارد بازار کنی، باز هم نمیتوانی. قانون این است که شما باید از طریق یکی از این شبکههای ویدیویی این کار را بکنی. ولی شبکههای ویدیویی حاضر نیستند اصلاً فیلم مستند پخش کنند. این وسط یک خلا قانونی وجود دارد که به تو میگوید باید بروی سراغ آنها. آنها هم میگویند ما اصلاً این کار را نمیکنیم. خب پس باید چه کار کنیم؟
حتی اگر سرمایه را خودت هم تامین کنی، باز هم قبول نمیکنند؟
شاید بشود آن شکلی راضیشان کرد. ولی منظورم این است که آنها اصلاً نگاه فرهنگی در این حوزه ندارند. آن موقع این فیلم بهعنوان اولین مستندی که داشت وارد بازار میشد، یک اولین مورد دیگری هم داشت. اولین مجوزی بود که به شخص داده شد که این هم درواقع به لطف جعفر صانعیمقدم که آن موقع رئیس اداره نظارت و ارزشیابی بود، انجام گرفت. بعد از من این مسیر که باز شد و فیلم من آمد بیرون، چند تا فیلم دیگرم را هم به همین شکل وارد بازار کردم. بعدازآن قضیه دو سه نفر دیگر هم از دوستان مستندسازمان هم بودند که من کمکهایی بهشان کردم، چه در حوزه بخش فنی قضیه و چه کارهای اجرایی. حتی همان پخشکنندهای را که فیلم من را پخش میکند، به آنها معرفی کردم؛ یعنی عین همان اتفاق در مورد دو سه دوست دیگر و دو سه مستند دیگر هم افتاد. دوستان دیگری هم دقیقاً از این مسیر و همان کانالی که من باز کرده بودم، فیلمهایشان را وارد کتابفروشیها و فروشگاههای فرهنگی کردند.
از سال ۸۱ تا الان توانستم برای ۱۲، ۱۳ عنوان از کارهای خودم مجوز پخش ویدیویی بگیرم. در سال ۹۰ در انجمن مستندسازان که من در هیئتمدیره بودم، یک کمیتهای تشکیل دادیم به اسم کارگروه نمایش خانگی که قبلاً هم در انجمن پیگیری میشد، ولی نه بهعنوان یک اسمی که یک کارگروه داشته باشیم. در این کارگروه ما سه نفر، یعنی من، ابراهیم مختاری و علیرضا قاسمخان، پیگیریهایی را شروع کردیم که شبکههای ویدیویی که در این سالها تعدادشان بیستوچند تا شده است، حالا بیایند مستند پخش کنند. مذاکراتی شروع شد با جاهای دولتی، با موسسه رسانههای تصویری، با شبکههای خصوصی و باز خلاصه این امر این بود که این بیستوچند شبکه انگار تکثیرشده همان پنج شش شبکهای بودند که من از همان سال ۸۱ رفتم سراغشان. باز هم کسی حاضر به پخش فیلم مستند نبود و نیست. اینکه دارم میگویم، بههرحال هر قانونی یک استثناهایی هم دارد. اینها تکوتوک مستندهایی را خریدند و تکوتوک مستندهایی وارد بازار شدهاند. ولی حتی همین شبکههای ویدیویی هم که آمدهاند و یک مستند با قیمت بسیار نازل خریدهاند، فقط به دلیل آمار سالیانهای است که میخواهند به وزارت ارشاد بدهند. بهجز این، استفاده دیگری که میکنند، این است که دیگر هزینهای بابت تکثیر و تولید و پخشش نمیدهند، یعنی فیلم را فقط از شما خریدهاند و موقعی که مالکش هم آنها هستند تو دیگر نمیتوانی در مورد پخش این فیلم چیزی بگویی. دوست ندارند فیلم شما را پخش کنند و همینطوری نگه داشتهاند. الان تعدادی از دوستان هستند که فیلمهایشان خریده شده، اما پخش نشده است. نمونه خاصی که من الان میتوانم به آن اشاره کنم، فیلم «بانوی گل سرخ» مجتبی میرتهماسب است که یکی از همین شرکتها ویدیویی خریده، ولی اصلاً این فیلم را بیرون نمیدهد. [مستند «بانوی گل سرخ» اسفندماه سال 94 از سوی موسسه بتهوون منتشر شد.]
حالا به آن بخش خصوصی اگر حق بدهیم که به فکر دخلوخرج و سود است، در بخش دولتی که نباید این اتفاق بیفتد. ولی در همین دیدارها مدیر یک شبکه ویدیویی دولتی عیناً عین همین جمله را گفت که «آقا فرهنگ چیه؟ من باید به این فکر کنم که قبض برق اینجا که میآید، این پول قبض برق را ما میتوانیم بدهیم یا نمیتوانیم بدهیم»؛ یعنی این تازه مدیر آن شبکه ویدیویی دولتی بود. خصوصی هم که خب طبیعی است این کار را نکند. موقعی که اینطوری شد، من دیدم که خودم این تجربه را دارم که فیلمهایم را قبلاً بیرون دادهام و توانستیم یک مسیری را باز کنیم. این بود که فکر کردم حالا بیایم این کار را در مورد فیلمهای دیگر دوستان انجام دهم و اینطوری شد که آمدم و یکسری از مستندهایی را که کارهای شاخص و شناختهشده این سالها بود انتخاب کردم و با صاحبان فیلمها قراردادی تنظیم کردیم که حقوق ویدیویی این فیلمها در داخل کشور متعلق به من باشد و آنها دیگر وارد هیچ ماجرای اقتصادی و اینکه ضرر میکنند یا سود میکنند، نشوند. ضمن اینکه ما با یک مدلی پیش رفتیم که تابهحال در حوزه فرهنگی در ایران متداول نبوده. حتی در حوزه سینمایی هم الان این کار را نمیکنند. من خواستم یک کمی ریسکپذیری صاحب فیلم را پایین بیاورم؛ یعنی گفتیم یک کار حرفهای انجام بدهیم و از موضع حرفهای برخورد کنیم که انگار حالا من یک شرکت هستم، که تازه نبودم (میخندد). یک مینیموم گارانتی در نظر گرفتم. اینطوری شد که هشت عنوان فیلم مستند دوستان دیگر هم در همان حوزه کتابفروشیها وارد بازار شد.
در این سالها مخاطب این فیلمها تقریبا چه تعدادی بودند؟ همان استقبالی که از «سرد سبز» شد، از این فیلمها هم شد؟
«سرد سبز» موضوعی بود که هم جذابیت داشت و همه دلشان میخواست دربارهاش بدانند و هم اینکه خیلی از بینندهها در سالهای قبل از طریق مطبوعات در جریان ساخت فیلم بودند؛ یعنی یک فضاسازی و تبلیغ رسانهای در آن وجود داشت. فارغ از اینکه فیلم خوب یا بد است، اطلاعات دستاولی ارائه میداد؛ یعنی مستند به معنای ارائه سند تازه بود. اولین فیلم از فروغ بود. تابهحال همه از او فقط عکس دیده بودند و حالا شما داشتی فیلم میدیدی. در دو هفته در سال ۸۱ هفت هزار نسخه از این فیلم فروش رفت که چیز عجیبوغریبی بود. این استقبال همینطوری ادامه پیدا کرد و در طی این سالها هم فیلمی بوده که توانسته همچنان در کتابفروشیها حضور داشته باشد. در چرخه گردش مالی هم، نه حالا با یک تیراژ عجیبوغریب، اما بههرحال فیلمی است که همچنان حضورش در بازار حفظ شده است.
در مورد مستندهای دیگر اتفاقی که افتاد، ادامه همان حرفی میشود که ما بحث را با آن شروع کردیم. جذابیت موضوع همچنان سنگینی میکند. جذابیت اجتماعی بودن فیلم برای مخاطب مهم است. تعداد مخاطبانی که میآیند این فیلمها را میخرند به دید اینکه ما فیلم مستند بخریم، خیلی کمتر از تعداد کسانی است که میآیند فیلمی درباره فروغ یا درباره احمدرضا احمدی بخرند. به همین دلیل هم بود که در این مجموعه هشتتایی فیلم «عکس ناتمام، بهمن جلالی» که اولین فیلم کارگردانان جوانش هم بود و اسم آنها را کسی نشنیده بود، فیلم نسبتاً جدیدتری نسبت به فیلمهای دیگر بود، اما در فروش خیلی موفقتر بود و زودتر تیراژ اولیهاش به پایان رسید. دلیلش هم خیلی واضح و روشن بود. من یک تحقیق میدانی از فروشگاههایی که آشنا بودند کردم و متوجه شدم که مخاطب همینطوری نمیآید یک فیلم مستند بردارد که نمیداند چیست. درست است که پشت جلدش هم یک توضیح چندخطی درباره موضوع فیلم داده شده، ولی کسی به دید اینکه من یک فیلم مستند ببینم، آن را بر نمیدارد. میآید فیلمی را برمیدارد که تکلیفش با آن معلوم است. «عکس ناتمام، بهمن جلالی» درباره بهمن جلالی است. یا اینکه مخاطب، فیلم «رودخانه هنوز ماهی دارد» مجتبی میرتهماسب را به این دلیل میخرد که خب این فیلم درباره احمد نادعلیان است. تکلیف مشخص است. ولی یک موضوعی که قرار است در فیلم مستند تعریف بشود، مخاطب باز حاضر نیست که بیاید و بابت آن پول بدهد و این خودش نشان میدهد که همچنان تبلیغ روی محتوا و اینکه مردم بدانند که ماجرا درباره چیست، خیلی به فروش فیلم کمک میکند.
ما متاسفانه ظرفیتهای بسیاری در این زمینه داشتهایم که از آنها استفاده نکردهایم. اینکه میگویی یک فیلمی مخاطب زیادی دارد، خب طبیعتاً وقتی مخاطب گستردهای دارد، یک بخشش روی بحث فروش تاثیر میگذارد. اینکه شاید تلویزیون یا بخش خصوصی نرفتند سمت عرضه آن و همیشه یک جمله کلیشهای و اشتباه را تکرار میکنند که «مستند فروش ندارد»، شاید از شانس آنها مستندهایی به دستشان رسیده که اتفاقاً میدانند نمیتوانسته فروش خوبی داشته باشد.
این تفکر در بین مردم عادی ایران هم خیلی هست؛ اینکه تا میگویی مستند، فکر میکنند حیاتوحش است یا مثلاً یک مستند ابنیه و کاسه و بشقاب و اینهاست. تو درواقع انتظار داری آدمی که به او مجوز یک ویدیو رسانه را میدهند، دستکم همینطوری گذری هم چهارتا مستند ببیند، نه اینکه همین نگاه را داشته باشد. اینجا اصلاً وارد بحث شنیدهها و اینکه چه کسانی مجوز شبکههای خانگی را گرفتهاند، نمیشویم. فقط به این فکر کن که حوزهای است که مثلاً حدود ۲۰ تا شبکه بیشتر وجود ندارد؛ یعنی سخت است، پس یعنی به همه مجوز نمیدهند؛ یعنی اینها آدمهای خاصی هستند دیگر. حالا در کنار آن خاص بودن یک وجه فرهنگی هم برای اینها در نظر بگیرند، بد نیست؛ یعنی واقعاً این شکلی است. اصلاً فیلم مستند هیچی، فیلم سینمایی سینمای ایران هم همینطور است. شما پای صحبت کسانی که تهیهکننده بخش خصوصی هستند و کسانی که در این سالها کارگردان و تهیهکننده فیلمهای مستقل بودهاند بنشین، ببین که همان شبکههای ویدیویی با فیلمهای آنها چه کار میکنند، چگونه برخورد میکنند و چگونه میخرند و نمیخرند.
یعنی یک اشتباه معمول وجود دارد که میگویند فروش ندارد و سرمایهشان بر نمیگردد.
بله، کاملاً؛ یعنی ببین آن کاری که آن آدم دارد میکند، مثل یک بنگاهدار اقتصادی است، بدون کوچکترین نگاه فرهنگی؛ یعنی واقعاً آنجا شما با آدمهایی روبهرو میشوی که فقط به فکر این هستند که یک قرانشان بشود دو زار. حالا این بهجای مثلاً فیلم جدید فلان کارگردان مهم سینمای ایران میتواند مثلاً بار تیرآهن باشد. اصلاً برای آن آدم هیچ فرقی نمیکند. کاملاً نگاه تجاری است و این خوب نیست؛ یعنی آن آدم با دید چرخاندن یک بنگاه اقتصادی آنجا نشسته است ...
و هیچگونه نگاه فرهنگی و حمایتی هم وجود ندارد.
اصلاً وجود ندارد. به آن بحث و سوالت برمیگردیم، این را من میگویم که یک آدمی آمده است این کار را کرده است. یک آدمی الان آمده و با هزینه شخصیاش بدون هیچ حمایتی، یعنی بدون اینکه هیچ جایی یک ریال داده باشد، این کار را کرده و این فیلمها الان آمده است بیرون و در بازار وجود دارد. الان که این اتفاق افتاده، میشود حمایت کرد دیگر. حالا مثلاً فکر کن امکان این باشد که یک تبلیغ کوچولو چندثانیهای از یک شبکه تلویزیونی پخش شود، میدانی چه اتفاقی در فروش میافتد. این یعنی حمایت؛ همان چیزی که از یک مدل سینمای مثلاً کاملاً تجاری اتفاق میافتد و در این مورد این اتفاق نمیافتد. یا اینکه در حوزه اداره کتاب وزارت ارشاد اتفاق میافتد، یعنی یک کمی آنطرفتر از معاونت سینمایی، در آنجا این نگاه حمایتی همیشه وجود داشته است، چون کتاب را دارند یک کالای فرهنگی میبینند و میدانند که ناشر تمامی اینها را نمیتواند بفروشد و این ناشر ورشکست میشود. این ناشر را باید حمایت کرد. کتاب که درمیآید، ۱۵۰۰ تا تیراژ دارد. ارشاد میآید ۵۰۰ تا را همانجا در انبار از ناشر میخرد؛ و حالا اگر آن هزارتا چند سال هم طول بکشد فروخته شود، یک ناشر دیگر از خطر ورشکستگی و اینکه اگر نخرند من بدبخت میشوم، میآید بیرون. یک حمایت این شکلی مثلاً در این مواقع اتفاق بیفتد.
الان از دو سال گذشته به این طرف فیلمهایی را که من در سری جدید وارد بازار کردم، روی عدد هشت باقیمانده و نُه هم نشده است. چرا؟ درحالیکه دو فیلم دیگر هم مجوز گرفتیم، ولی ماند و دیگر بیرون ندادیم. به این دلیل که اصلاً ماجرا اقتصادی نبود. دو سه تایش را نسبتاً خوب خریدند و پنج تای دیگر تعدادی که خریدند، اصلاً ضرر مطلق بود. اینکه دیگر کاری ندارد که مثلاً ارشاد یا مرکز گسترشی که در زمان مدیریت سابق این فیلمها آمد بیرون، بیایند تعدادی از اینها را بخرند. این اتفاق به این شکل هم نیفتاد که حتی بتواند این جریان ادامه پیدا کند. فیلمها هم که فیلمهای شاخصی است؛ یعنی فیلمهایی که در همین سی سال گذشته از جاهای مختلف جایزه گرفته و در جشنوارههای رسمی بوده است.
حتی در آن دوره مرکز آمد و مقابل این حرکت هم ایستاد.
حالا آن را هم میگویم. الان در دوره جدید که مدیران درواقع مدیرانی با نگاه فرهنگی متفاوت هستند، ۲۰۰ عدد مرکز گسترش و ۶۰ عدد انجمن سینمای جوان از من خرید؛ یعنی کل آن چیزی که میشود اسمش را بگذاریم که یک جای دولتی خریده، این است (میخندد). یک روزی آقای ایوبی رفته بود مرکز گسترش که اخبارش هم منتشر شد. ایشان در مرکز گسترش اعلام کرده بود که «چقدر خوب میشود این مستندها وارد بازار شود و مردم بهجای اینکه چیزهای دیگر هدیه بدهند، اینها را هدیه بدهند. از این کارها بکنید». فارغ از اینکه آقا این کارها قبلاً اتفاق افتاده، کافی است حمایت کنید. منبعد از مدتها در نوبت ماندن رفتم پیش آقای ایوبی. یک کیسه بردم، کیسه را باز کردم. بیستوچند عنوان فیلم مستند و پکی که به درد هدیه دادن میخورد؛ یعنی آن چیزی که شما گفتید این است. واقعاً دلم میخواست آن لحظه ثبت میشد و میدیدی تعجب آقای ایوبی را که گفت شما خودت یکنفری این کار را کردهای؟ هیچکسی هم حمایتت نکرده است؟ گفتم نه. بعد گفت شما فکر میکنید ما باید چه کار کنیم؟ اینی که دارم میگویم، قبل از جشنواره فجر بود. من گفتم شما به مهمانانتان در جشنواره فجر مثلاً کیف چرم هدیه میدهید. بگذارید سه تا دیویدی هم در آن کیف چرم باشد؛ اینکه دیگر چیز عجیبوغریبی نیست که این اتفاق بیفتد؛ به توصیه خود آقای ایوبی قرار شد که من یک نامه بدهم به ایشان که پیگیری انجام شود؛ یعنی خود ارشاد یک سری دیویدی از من بخرند. هیچ اتفاقی نیفتاد. هیچی. نامه را دادم، به نامه جوابی داده نشد. بعد من نزدیک عید یک نامه دیگر، یعنی یادآوری نامه قبلی را دادم، برای اینکه آن مناسبت که هیچی، الان عید است (میخندد) میتوانید شما اینها را عیدی بدهید. باز هم هیچی؛ یعنی حتی موقعی هم که مدیران عوض میشوند و حمایت این شکلی هست، موضوع برایشان موضوع مهمی به نظر نمیآید. درحالیکه یکهو میبینی مثلاً بنیاد فارابی هشت میلیارد خرج یک فیلم کرده است که ...
به هر حال فیلم مستند در کنار فیلم سینمایی، حتی در جهان هم کمتر دیده میشود و بار تبلیغی کمتری نسبت به سینمای داستانی برایشان دارد.
اما با این تفاوت که آن طرف، شو را با چهره معروف دارند برگزار میکنند، ولی بودجه را به این بخش فرهنگی اختصاص میدهند. اتفاق بدی که دارد در ایران میافتد، این است که آن طرف مثلاً یک فیلم هالیوودی دارد ساخته میشود، یکهو آن فیلم هالیوودی که در ابعاد عظیم دارد ساخته میشود و قرار است بفروشد، دیگر نمیآیند آن را حمایت مالی هم بکنند و بگویند آقا این پول هم مال شما. پول را میدهند به حوزهای که قرار نیست پول از توی آن دربیاید. اینجا اتفاقی که میافتد، این است که آن پز و پول هر دوتا یک جاست (میخندد.) سینمای مستند نه درگیر این عکس و پز و افتخاری است که درواقع سیاستمدارها بخواهند کسب کنند، نه اینکه بخواهند به آن پولی داده بشود. من اتفاقاً در منوی دیویدی جدیدها به این اشاره کردم که کاش میشد از این کارهای فرهنگی کرد؛ نه اینکه بگوییم بیایید به ما یک امکانات خاص بدهید، همان امکاناتی را که الان بخش فرهنگی دارد به آن سینمای تجاری میدهد، به ما بدهید. خودش اصلاً خیلی عالی میشد. یک چیزی که خیلیها نمیدانند و حتی بازار ما را این طرف خراب میکند و ناشران موسیقی هم این گلایه را دارند این است که دولتمردان ایران فکر کردند برای اینکه مردم شبکههای خارجی نبینند و جذب فرهنگ آن طرف نشوند، یک بودجه سوبسیدی داده بشود که مردم بنشینند تولیدات وطنی نگاه بکنند. بعد آن تولیدات وطنی کمدیها و تلهفیلمهایی است که در حداقل سههفتهای ساخته میشود و با قیمت سه هزار تومان دارند به مردم میدهند. بعد مردم تصورشان این است که آن دیویدی که اینها دارند میخرند، قیمتش سه هزار تومان است. بعد قیمت دیویدی این طرف در بخش خصوصی شش هزار تومان، هشت هزار تومان است، ده هزار تومان است، یعنی قیمتهای مختلفی وجود دارد.
موقعی که تو در بخش خصوصی هستی، دخلوخرجت را باید باهم تنظیم کنی. دولت حمایتی از تو نمیکند، یعنی تو سوبسید را نداری و در کنار آن حتی ذائقه منفی به بینندگانت دارد داده میشود که همه فکر میکنند دیویدی که باید سه هزار تومان باشد، من دارم گران میدهم. بعد تو هم که نمیتوانی یکییکی برای همه بنشینی اینها را توضیح بدهی که آقا آن حمایت پشتش است، این حمایت پشتش نیست. این اتفاق نهتنها نمیافتد، بلکه به شکل بدترش همان چیزی که شما هم اشاره کردی، میشود. میبینی یک جایی مثل مرکز گسترش، نه حالا مرکز گسترش اصلاً دولت، خود دولت زمانی که میبیند بخش خصوصی دارد یک کار میکند، وظیفهاش حمایت از آن بخش خصوصی است نه اینکه تو با بخش خصوصی وارد رقابت شوی. بعد میبینی مرکز گسترش در همان زمانی که این اتفاق میافتد_ یعنی به قول بعضی دوستان اسمش حتی شاید روکم کنی است_ تو را از بازار پرت میکند بیرون. در شرایطی که فیلم سوبسیدی دولتی در سوپرمارکتها سه هزار تومان است، مرکز گسترش در دوره مدیریت گذشتهاش میآید دیویدیاش را با قیمت دو هزار تومان و ۱۵۰۰ تومان وارد بازار میکند. بعد تو نمیفهمی دیگر، خب آقا مجانی بدهید. بعد حتی افتخار هم میکنند. مثلاً 20 هزار از این فیلم را ما دادهایم به وزارت ورزش و 20 هزار نسخه از این فیلم فروش رفته است. این فروش نیست، این توافق دو مدیر است؛ آن مدیر بدون اینکه بداند چه دارد میخرد و این مدیر بدون اینکه بداند چه دارد میفروشد؛ یعنی اصلاً صحبت این نیست که کسی از تو حمایت کند. صحبت این است که آن کاری را که تو کردهای خرابش میکنند؛ یعنی واقعاً یک سوال خیلی مهم وجود دارد. حالا تهیهکنندگان موسیقی و حتی ناشران موسیقی هم به دلیل همین سیاست دولت همه در آستانه ورشکستگی هستند.
حالا جدای از بحث ضرر اقتصادی، این عدم حمایت روی مخاطب هم تاثیر می گذارد و او تهیه کالای فرهنگی و اینجا فیلم مستند را از سبد خریدش حذف میکند و این هدف که بخواهی مخاطب عام را درگیر سینمای مستند کنی عملاً تحقق پیدا نمیکند.
بله کاملاً. بعد خود این تفاوت قیمت را در نظر بگیر. در کنارش یک اتفاق دیگری در جامعه ایران افتاده که البته یک بازخوردی از جامعه جهانی است، ولی در ایران خیلی پررنگتر خودش را نشان میدهد. آن هم این است که در چند سال گذشته، حالا به شکل خاصتر سه چهار سال گذشته، امکان دانلود کردن و امکان روی اینترنت شنیدن و دیدن وجود دارد. حالا در کشورهای دیگر به سمت خرید اینترنتی رفته است، اینجا به سمت کپی غیرمجاز و دانلود غیرمجاز. چون در کشورهای دیگر هم از نظر آماری که وجود دارد، میبینی که مثلاً تیراژ دیویدی در مقایسه مثلاً با سه سال پیش، یا تیراژ فلان آلبوم موسیقی فلان گروه یا خواننده معروف هم پایینتر آمده است. ولی خب آنها یک چیزی اضافه شده بهشان و آن دانلود خرید اینترنتی است که این طرف وجود ندارد. الان اتفاق خیلی بدی که افتاده متاسفانه این است که در ذهن مردم، حتی قشر فرهیخته و درسخوانده و حتی کتابخوانمان این است که برای آلبوم موسیقی و فیلم، حالا به هر شکلش، نباید پول بدهی؛ و این خیلی فراگیر شده است. من یک مثال عینی خارج از حوزه مستند برایت بزنم. الان حوزه کنسرتهای موسیقیمان یک حوزه خیلی پرطرفدار و پردرآمد است. اصلاً خوانندههای خوبمان، خوانندههای پاپمان را که بگوییم اینها خیلی پاپیولار هستند، بگذار کنار. مثلاً همایون شجریان کنسرت دارد، سالن پر است و شما بلیت پیدا نمیکنید. علیرضا قربانی کنسرت دارد، سالن پر است و شما بلیت پیدا نمیکنید. ولی همان قشری که میآیند و راحت 80 هزار تومان یا 100 هزار تومان پول بلیت کنسرت میدهند که صدای علیرضا قربانی را بشنود، همان آدم حاضر نیست حتی با قیمت سوپرمارکتی سه هزار تومان پول آلبوم علیرضا قربانی را بدهد؛ یعنی اصلاً صحبت این نیست که پول دارد یا ندارد.
کاملا بحث فرهنگ است و اینکه این چیزها را آنطور که باید یاد نگرفتهایم. بگذریم. حالا وضعیت مخاطب و فروش مجموعه مستندهایی که منتشرشان کردهای چطور است؟ یعنی تجربه آن تحقیقات میدانی دیگر چه چیزهایی است؟ اصلاً مشتری دارد؟
نه، یعنی من خودم بهعنوان کسی که این کار را کرده و الان بیستوچند عنوان فیلم آمده است بیرون حاضر نیستم ۲۳ تا را مثلاً بکنم ۲۴ تا.
از نظر اقتصادی؟ یعنی آنطوری که باید فروش داشته باشد، فروش نداشته است؟
بله، از نظر اقتصادی، فروش ندارد. یک مورد دیگری هم وجود دارد. حتی شرکتهای خارجی که خارج از کشور از این کارها میکنند، به ایران که میآیند مدل رفتارشان تغییر میکند. محمد قائد یک تعریفی از این موضوع دارد که شاید بشود اسمش را ایرانیبازی گذاشت. خارجیهایی هم که میآیند ایران، این عادت را میگیرند. شرکتهای بزرگی که وجود دارند مثل سامسونگ، الجی، سونی و... اینهایی که در ایران هستند، آنها هم حتی اگر قرار باشد آگهی بدهند، آن آگهی را میدهند به فیلمی که سوپراستار دارد. درحالیکه با یکدهم هزینه این آگهیها تو حاضری مستند نهمی را هم بیرون بدهی و منتشر کنی. ولی اینها فکر میکنند برای چی باید به یک مستند آگهی بدهیم. این را بهصراحت از آنها میشنوی. درصورتیکه میتواند پز فرهنگی داشته باشد. حتی با رقمی پایینتر. من نمیگویم بیایند پولی را که آن طرف میدهند، این طرف هم بدهند؛ اما باز هم میگویند نه.
میخواهم صحبتمان را از زاویه دیگری ادامه بدهم. ما همیشه آمدهایم از عدمحمایت دولتی صحبت کردهایم. در این مسئله هیچ شکی نیست و بهجای خود. حالا من میخواهم دوربین را بچرخانم به سمت خودمان. میخواهم نظرت را از این زاویه هم بشنوم. حرف «سرد سبز» شد و به استقبال مخاطب از این مستند اشاره کردی. پس نمیتوانیم بگوییم مخاطب بالقوه نداریم. اگر محصولمان را عرضه کنیم، مخاطب هم خواهیم داشت. چه از نظر فروش اقتصادی و چه حتی از نظر یک کار فرهنگی؛ یعنی بگوییم که سالنمان پر میشود. یک بخشی از این چیزی که داری میگویی، به نظر من کار خود مستندساز است. به نکته خیلی خوبی در صحبتهایت اشاره کردی. وقتی میبینی محلی برای نمایش و عرضه وجود ندارد، پس عملاً به یک مخاطبشناسی میرسی؛ یعنی از فیلم بعدی به بعد فکر میکنی که من اصلاً این را دارم برای مخاطب عام و در رسانههای خانگی تولید میکنم و هدفگذاری داری، درست است؟
درست است.
حالا از فیلم بعدی میآیی و با این شناخت فیلمت را تولید میکنی. طبیعتاً انتخاب موضوع، کامل کردن آن و خیلی چیزهای دیگر تحت تاثیر این موضوع قرار میگیرد. حالا که ما همه اینها را میدانیم. ما که میدانیم حمایت تلویزیون را نداریم، ما که میدانیم حمایت بخش دولتی آنطور که باید وجود ندارد؛ اما میگویم میشود خیلی درهای دیگر را مثل دری که شما باز کردی، باز کرد. حالا به نظرت مستندسازان ما چنددرصد به راهکارهای جدید فکر میکنند؟ چقدر در انتخاب موضوع و نوع ساختار، فیلمساز دقت میکند و به جذب مخاطب فکر میکند. اصلاً فارغ از تمام مسائل حمایت دولتی و اقتصادی، یک فیلمی ساخته شده است. واقعاً چقدر میتواند با مخاطب عام ارتباط برقرار کند. خیلی از فیلمهای مستند ما کشش جذب مخاطب عام را ندارند و طبیعی است که بازده اقتصادی هم نخواهند داشت.
درست میگویی؛ اما نکتهای را میخواهم اشاره کنم که در ادامه آن بحث قبلی است که بشود آن را بست. باوجود همه این حرفهایی که من زدم، باز شما همچنان در بدترین شرایط هم روی یک مخاطب چند هزارتایی میتوانی فکر کنی؛ یعنی من فکر میکنم دستکم همین الان هم پرتترین موضوع را شما با یک تیراژ ۵۰ هزارتایی میتوانی دنبال کنی. ۵۰ هزار نفر آدم میتوانی پیدا کنی که به یک موضوع خیلی خاص هم علاقهمند باشند که بیایند این دیویدی تو را بخرند، مسئله سر این است که تو این ۵۰ هزار نفر را از کجا پیدا کنی و چه کار کنی. ما در بخش خصوصی فرهنگیمان هم همیشه این معضل را داشتهایم. مثلاً منی که تهیهکننده فیلم خودم شدهام، چون تهیهکننده نبوده، آمدهام تولیدکننده فیلم خودم شدم. همه این کارها را کردم، اما حالا مثلاً شبکه پخش که نمیتوانم راه بیندازم، میدانی؛ یعنی یک کارهایی هست که تو بهعنوان شخص دوندگی میکنی، میتوانی، یک کارهایی هست نمیتوانی. مثلاً اینکه الان این فیلمهای من، فیلمهای دیگر دوستان، این بیستوچند عنوانی که این دو مجموعه «یک پنجره» و «هوای تازه» که آمد بیرون، الان فروش اصلی دارد در تهران اتفاق میافتد و چند شهر بزرگ مثل اصفهان، مشهد و شیراز. در شهرهای کوچک نیست. چرا نیست؟ آلبوم موسیقی و کتاب هم همین مشکل را دارد. حتی خود سینمایمان هم همین مشکل را دارد؛ یعنی تو دسترسیات به نواحی دیگر وجود ندارد و آن را که دیگر من نمیتوانم کاری برایش بکنم. هیچکس دیگری هم نمیتواند کاری کند.
درصورتیکه به نظرم مخاطبش وجود دارد.
خیلی هم وجود دارد. اتفاقاً تماشاگران شهرستانی خیلی تماشاگران جدیتری هستند. این دیگر کار دولت است؛ یعنی اگر دولت حمایت نمیکند که پول بدهد، لااقل زیرساختهای این شکلی که میتواند درست کند. این کار را هم نمیکند و در این عرصه کاری از دست ما هم بر نمیآید. از سوی دیگر به دلیل محدودیتهایی که در این چند سال، مخصوصاً بعد از ۸۸، خودش را در حوزه حتی فیلمهای بلند سینمایی هم نشان داده، موضوعات دارد به سمت خنثی شدن، بیخطر بودن و اینکه چیزی در آن گفته نشود میرود. موقعی که منِ کارگردان تلاش میکنم برای ساخت فیلم فروغ تهیهکننده پیدا کنم، میبینم تهیهکننده پیدا نمیشود، خودم پا پیش میگذارم و این کار را انجام میدهم و این کار چندین سال طول میکشد. خُردخُرد با پول جور کردن خودم این اتفاق میافتد. بعد مثلاً یکبار دیگر شش سال طول میکشد که یک فیلم درباره تاریخ ترانه بسازم. باز هم با پول خودم که خُردخُرد پول عوامل را بتوانم بدهم تا این اتفاق بیافتد. الان مثلاً من خودم احساس میکنم برای کار سوم اصلاً نه حالا انگیزه، نیرویی باقی نمیماند؛ یعنی حتی اگر یکبار دو بار این کار را بکنیم، نمیتوانم فکر کنم که باز هم بتوانم این کار را ادامه بدهم. در پسزمینه یاد یک چیزهایی میافتی، فکر میکنی نه، خب من دیگر اصلاً کششاش را ندارم. الان ما یک جایی داریم به اسم مرکز گسترش یا مثلاً انجمن سینمای جوان یا بعضی دوستان که امکان نفوذ به تلویزیون را دارند مثلاً گهگاهی آنها یک کاری در تلویزیون انجام میدهند. به همین دلیل در مستندسازی که عملاً پولی نیست تهیهکنندهای نمیآید حاضر بشود روی فیلم تو سرمایهگذاری کند. خودت هم پول نداری؛ خودت میمانی و این سه جا؛ تلویزیون و سینمای جوان هم که خیلی محدود است. عملاً مرکز گسترش میماند. حالا بسته به شرایط زمانه دارد که مدیر مرکز کیست، شورا کی هستند، آنها چه میگویند؟ حالا تو میخواهی فیلم بسازی. چه کار میکنی؟ نتیجهاش میشود اتفاقی که در سه چهار سال گذشته افتاد. دوستان همه برای اینکه طرحشان تصویب شود و بتوانند با مدیریت شفیع آقامحمدیان هم کار کنند، خودشان را با ایشان و سیاستهای ایشان هماهنگ کردند. خود فیلمساز هم میداند که این فیلم بیننده ندارد. فقط ساخته است که با آن زندگی کند. پس توقعی هم نباید داشته باشد که آی مردم چرا نمیآیند ببینند؛ یعنی یک چیزی را باید خودمان با خودمان خیلی روراست و صادق باشیم و آن این است که خودمان را لااقل گول نزنیم؛ یعنی اگر ما یک کاری را داریم انجام میدهیم برای اینکه اموراتمان بگذرد، پس در همان حدی که امورات زندگیمان بگذرد نگاه کنیم و فیلم را هم بگذاریم کنار؛ یعنی خودمان هم اصلاً علاقهای نداشته باشیم که کسی آن را ببیند. ولی موقعی که خودمان از سروته حرفمان زدیم و یک فیلم خنثی ساختیم که پولش را بتوانیم بگیریم، پس دیگر ادعاهای دیگری در کنارش نداشته باشیم. اینکه ادعای دیگری نداشته باشیم، فقط در حوزه مالی نیست. به دلیل اینکه همهچیز محدود شده در یک جشنواره سینما حقیقت یا نهایتاً بخش مستند فجر. ما الان با یک وضعیتی روبهرو هستیم که بچهها توقعات و انتظارات و حتی واکنشهای اعتراضی دارند. درحالیکه نباید اینطور نگاه کنند. مثلاً در اوایل دهه ۶۰ موقعی که مجله فیلم بنیانگذاری شد و پا گرفت، هیچ نشریه سینمایی وجود نداشت. یک مجله سینمایی که قرار بود سینمای ایران را پوشش دهد. از ایرج قادری تا عباس کیارستمی باید در این مجله به شکلی که طرفداران همهشان باشند حضور پیدا میکردند. بعد خودبهخود میبینیم که بعد از یک مدتی اتفاقات دیگری میافتد. گزارش فیلم و دنیای تصویر میآید. حالا مجله فیلم میتواند مثلاً دید خودش را داشته باشد که ما دوست داریم مجلهمان اینطوری دربیاید. بقیه بروند مطالب مورد علاقه خودشان را جای دیگری بخوانند. ما الان مهمترین مشکلمان سر این توقعات و انتظاراتی که میگویم همین است که آقا مثلاً بیایید جشنواره کیش که هیچی، جشنوارههای دیگری هم راه بیندازید، این فضا را گسترش دهید، جشنواره نه با مدل نمایشی که در سالهای گذشته داشتهایم. جشنوارههایی که عملاً فقط برای ارائه آمار بود و مثلاً دو سه روز در فلان شهر، نه بینندهای داشت و نه هیچ چیز دیگری. فقط یک بودجهای صرف میشد. جشنوارهای که فیلمها بتوانند در آن دیده شوند و تخصصیتر باشد اصلاً؛ یعنی برود به سمت تخصصیتر شدن. الان چون جای دیگری برای دیده شدن وجود ندارد، هر فیلمی را همه دوست دارند در سالن سینما حقیقت بتوانند روی پرده ببینند. آرزوی فیلمسازها هم هست، اما حتی در جایی هم که از سینمای مستند حمایت میشود، این شکلی نیست. هر فیلمی برای نمایش در سالن نیست.
پس فیلمساز هم کاملاً نقش دارد.
به فیلمساز برمیگردد، ولی تقصیر فیلمساز نیست.
نه، تقصیر فیلمساز نیست، اما نقشاش تاثیرگذار است.
+ بخشی از این گفت و گو ابتدا در دومین شماره فصلنامه سینماحقیقت منتشر شده است. صفاریان ۵ بهمن ۱۳۹۴ با انتشار یادداشتی با عنوان «توقف عرضه و پخش «هوای تازه» و دیگر فیلمهای مستند» در سایتاش، از توقف انتشار این مجموعه خبر داد.
متن کامل این یادداشت:
سال ۸۰، یک سالی که از بالا و پایین رفتن پلههای وزارت ارشاد گذشت و مجوز «سرد سبز» را گرفتم، تازه آغاز روبهرو شدن با مدیران موسسههای ویدیویی بود برای پخش فیلم. از صدر تا ذیلشان، تفاوتی نداشتند با کاسبهای تیمچه و سبزهمیدان و هرجای پرپول دیگری. فرقی نمیکرد برایشان سه کامیون سیمان و دو صندوق سیب با یک فیلم مستند. کاسب بودند و ندید میگفتند نه. این شد که نوبت دوباره بالا و پایین رفتن شد و دوباره بالا و پایین شدن؛ تا آخر سر، توانستم اولین مجوز ویدیوییِ صادرشده به نامِ شخص (نه یک ویدیورسانه) را بگیرم. پاگذاشتنی بود به دنیای پر زدوبند پخش و باندبازیهایی که نه کار من بود و نه راه من. با پخشکننده معتبری قرار و مدار گذاشتم و در ازای ۵۰ درصد قیمت، پخش را به عهده گرفت؛ خوب پخش کرد و خوب پخش شد. بعد هم از همین مسیر و با کمک و نشان دادن راه، سه چهار دوست دیگر، خودشان فیلمشان را به بازار فرستادند.
ده سال بعد هم که مملکت هنوز همان بود و تاجران تیمچه و سبزهمیدان حضورشان بر حوزه فرهنگ و موسسات ویدیویی پررنگتر، هیچ ویدیورسانهای حاضر به خرید و حتی پخش فیلمهای مستند ارائهشده از سوی انجمن مستندسازان نشد. در نهایت، فکر کردم مسیر گشوده شده در ده سال قبل را که برای فیلمهای بعدی خودم ادامه داده بودم، برای آثار دیگر دوستان هم ادامه دهم. این شد که حقوق ویدیویی ۱۰ فیلم مستند از سوی صاحبانش در اختیارم قرار گرفت. ۸ فیلم در مجموعهای به نام «هوای تازه» به بازار آمد و ۲ فیلم بیرون از این مجموعه.
این فیلمها که از شاخصترین مستندهای سینمای پس از انقلاب است، در کنار فیلمهای خودم، در مراکزِ فروشی که عمدهاش کتابفروشی و فروشگاههای محصولات صوتی و تصویری بود به فروش گذاشته شد و تیراژ و فروشش هم مانند کتاب بود و استقبالی که این سالها از کتاب میشود. لنگلنگان و حضوری از سر علاقه فقط. نیازی هم به اثبات کمفروش بودنش نیست به گمانم؛ که اگر فروشی در کار بود، آن جماعت بازاری نشسته بر مسند ویدیورسانهها مشتاقش بودند و خریدارش.
تا این که در بهمنماه ۹۲، دکتر ایوبی، رییس جدید سازمان سینمایی، به مرکز گسترش سینمای مستند رفت و چنین گفت: «باید مجموعه آثار ارزشمند مستند را با همکاری موسسه رسانههای تصویری و در قالب بستههای فرهنگی تهیه کنید و با دستگاههای مختلف در ارتباط باشید تا بهجای هدایای مرسوم، این بستهها هدیه داده شده و این کار فرهنگی نهادینه شود.» (خبرگزاری فارس- اول بهمن ۱۳۹۲)
بعد از این سخنان، با زحمت و مشقت و در نوبت ماندن و در نهایت به لطف یکی از مدیران ارشاد، ایشان را دیدم و با اشاره به حرفی که زده بود، دست کردم توی کیسهای که آورده بودم و ۲۳ عنوان فیلم و ۲ مجموعه فیلم مستند را یکییکی گذاشتم روی میز. تعجب ایشان هم با دیدن تکتک آنها بیشتر و بیشتر شد و اولین واکنشش این بود: «همه را خودتان منتشر کردهاید؟! با سرمایه شخصی؟! بدون حمایت دولتی؟! حتی بدون اسپانسر بخش خصوصی؟! و تازه به صاحبان آثار دیگر هم پولشان را دادهاید؟!»
از اتاق که آمدم بیرون، حال و روزم خیلی خوش بود. آقای دکتر گفته بود: «اصلاً وظیفه ما حمایت از همین چیزهاست. ما آمدهایم که همین کارها را بکنیم.» با خوشحالیِ ادامهدارِ برآمده از آمدنِ دولت جدید و مدیرانِ جدید، این خوشحالی واقعیتر به نظرم میرسید و حرف دکتر حجتالله ایوبی برایم حجت بود. میخواستم با این کمک، مجموعه را گسترش دهم و تعداد فیلمها را بیشتر کنم. به درخواست ایشان نامهای نوشتم به عنوان درخواست. نامه دادن همانا و بیجوابی همان. نزدیک یک سال که شد، نامه دیگری نوشتم و دوباره یادآوری و دوباره درخواست. این بار تماسی گرفته شد از وزارتخانه ارشاد و جلسهای با یکی از مدیران و دادن نسخههای دیگری از همه عناوین برای بررسی محتواییِ فیلمهایی که همهشان مجوز داشت.
به بهمن ماه و سالگرد آن حرفهای رییس سازمان سینمایی و آن دیدارمان رسیده بودیم که خبر خوشحالکننده از سوی یکی از مدیران ارشاد رسید: «آقای دکتر دستور خرید ۱۰۰۰ عدد مجموعه "۹ مستند" رو دادن.» بعد هم تماس (شخصِ) مدیر مالی سازمان سینمایی و صحبت از قیمت و عدد و رقم. راستش خوشحالی بسیاری داشت این اتفاق. چون همه ضررهای این مستندها را میپوشاند و مهمتر این که بهجز رقم پرداختی اندکی در حد حقالتحریر کتاب که به صاحبان مستندها داده بودم، این رقم دریافتی هم رقم قابلتوجهی به هر یک از این فیلمسازان میرساند.
با خوشحالی به انتظار نشستم و... خبری نشد. پیگیری و پیگیری و... نه قراردادی، نه پرداختی. تا روزی که فهمیدم این فیلمها قرار است هدیه جشنواره فجر باشد و تا شروع جشنواره فقط چند روز فاصله است. نگرانیام هم این بود که شب جشنواره زنگ بزنند و بگویند فیلمها را بیاور و هنوز فیلمی در کار نباشد. این بسته "۹ مستند" آمادهسازی میخواست به هر حال؛ آن هم ۱۰۰۰ عدد. یعنی بهجز خرید قاب دهتایی که به این تعداد در بازار پیدا نمیشد و به جز ماجراهای کاغذ و چاپ جلد و...، مساله اصلی این بود که باید ۹۰۰۰ دیویدی تولید شود و کارخانهها چنین سفارشی را زود تحویل نمیدهند.
یک هفته مانده به جشنواره فجر، و در شرایط ادامهدار دژ محکم و غیرقابل نفوذ دفتر آقایِ دکتر، آنقدر در راهرو ایستادم تا ایشان از راه برسد. مثل همیشه لبخند بر لب و خوش بر و رو. پرسیدم که واقعاً این سفارش قطعی است و من بروم سراغ تولید و آمادهسازیاش یا منتفی شده به کلی. آقای دکتر با تعجب به من نگاه کرد و گفت: «آقای صفاریان شما به چی شک داری؟ مگه من دستور خرید ندادم و مگه نگفتن به شما؟ خب برید آماده کنید دیگه. مبلغش هم در همین چند روز یا در نهایت، روزهای اول جشنواره تسویه خواهد شد.»
از همانجا رفتم سراغ کارخانه تولیدکننده همیشگی و دیدن مدیر، تا لطف کند و این سفارش را جلو بیندازد و... خلاصه این که دیویدیها آماده شد و قابها به قیمت بالاتر خریده شد و... به خاطر این که قرار بود این بسته به دست سینماگران برسد و برای این که همه چیز زیباتر و شکیلتر باشد، طراحی جلد و نوع بستهبندی را هم تغییر دادیم و...
۱۰۰۰ عدد بسته "۹ مستند" آماده شد و کسی به من نگفت: «خرت به چند؟» تماسها بیپاسخ ماند و آقای دکتر و دوستان، دود شدند و رفتند به هوا. نه ایمیل، نه اساماس، نه پیام فیسبوکی و نه... اهل پشت در نشستن و گردن کج کردن هم نبودم. ۲۱ بهمن ۹۳ نامهای خطاب به ایشان نوشتم و به دبیرخانه سازمان سینمایی تحویل دادم. با گله از این که من داشتم زندگیام را میکردم و شما بودید که دستور خرید دادید، نامهام را اینگونه تمام کردم: «امیدوارم این نامه، مانند ایمیل بنده و مانند پیگیریهایم از طریق دفترتان و آقای رییس دفترتان و خانم منشیتان بیپاسخ نماند؛ که اگر هم بیپاسخ ماند، دیگر باید این بیجوابی را جوابی دانست و مانند همه عجایب این سرزمین، گذر کرد و گذشت؛ کهشان آدمی به هر حال بالاتر از اینهاست...» شماره ثبت آن نامه یادگار ماند و هیچ بنیبشری بنده را آدم حساب نکرد که نکرد که نکرد...
...و حالا در بهمنی دیگر، در دومین سالگرد آن امید و در اولین سالگرد آن ناامیدی، از سر ناچاری اقتصادی و بیحمایتِ مورد نیازِ چنین کارهایی، و از سر یاس و خستگی و ضرر و زیانی که بخش عمدهاش متوجه حجت دانستنِ حرف آقای دکتر حجتالله ایوبی بود و چون بهمنی بر سرم آوار شد، نقطهای میگذارم در انتهای این خط؛ و از تولید و پخش مجموعه مستند «هوای تازه» و فیلمهای دیگر و احتمالاً فیلمهای ساخته شده توسط خودم هم کنار میکشم.
در اولین قدم، فیلمهای ساخته شده توسط دیگر دوستان را، با توافق و نظر مثبت خودشان، به دوست داناتر و تواناتری انتقال دادم تا حضور او مانع هرگونه خللی در عرضه این مستندهای خوب باشد. در هفتههای آینده، چهار عنوان اول، با سر و شکلی بهتر و درستتر و حرفهایتر، توسط این دوست عزیز به بازار خواهد آمد. در مورد پخش و عرضه فیلمهای خودم هم راستش هنوز تصمیم قطعی نگرفتهام و نمیدانم چه کنم. خسته شدهام از کاری که کار من نبود و نیست. خسته.