ورود به وضعیت انسانی
[ مارتین اسکورسیزی | احسان خوش بخت ]


در کودکی ام در نیویورک به نظر می آمد که صدای موسیقی همیشه به گوش می رسد. من در موسیقی ای که از طرف خیابان می آمد، موسیقی رادیوی ماشین های در حال گذر، رستوران ها، مغازه های گوشه و کنار و پنجره باز آپارتمان های کنار کوچه ها غرق می شدم. در خانه، مادرم اغلب برای خودش می خواند، به خصوص وقتی ظرف ها را می شست. پدرم ماندولین می زد و برادرم فرانک، گیتار.
اولین موسیقی ای که به گوشم خورد احتمالاً صفحه ای از جنگو راینهارد بود. آن زمان در رادیو همه چیز وجود داشت؛ از موسیقی محلی ایتالیایی تا آهنگ های کانتری و وسترن. دایی ام جو یک مجموعه ی بزرگ موسیقی داشت و فکر می کنم از اولین کسانی بود که مرا به حرف زدن واداشت، شاید به خاطر عشق مشترک مان به موسیقی. حدود سال 1958 بود که آن اتفاق جادویی افتاد و صدای کسی را شنیدم که شبیه به صدای هیچ آدم دیگری تا آن زمان نبود. اسم خواننده لد بِلی بود و برای دنیای عجیبی را به رویم باز کرد. باور کنید اگر می توانستم مثل او گیتار بزنم هیچ وقت فیلم ساز نمی شد.
تقریباً در همان زمان با دوستانم به تماشای کنسرت یکی دیگر از بت های مان، بو دیدلی، رفتیم. کنسرت او جایی در بروکلین بود و در حین برنامه و کنار حرکت های بی نظیرش ضرب هایی از آفریقا را با راک اندرول همیشگی تلفیق می کرد که حسی از اصالت تاریخی به ما می داد و عطش ما را برای شناختن این موسیقی بیش تر می کرد. آغاز دهه ی 1960 با هجوم گروه های انگلیسی پس از بیتلز همراه بود. من هم مثل همه با این سیل حرکت کردم. هرچه بیش تر در تاریخ راک تحقیق کردم، دیدم همه چیز به بلوز برمی گردد. گروه های انگلیسی آن موقع مدام قطعه های مشهور اساتید بلوز را به عنوان ادای دین اجرا می کردند؛ درست همان طور که موج نویی ها به اساتید سینمای آمریکا ارادت داشتند. با این دریافت جدید از موسیقی به جان مایال، اولین ترکیب گروه فلیت وودمک و رولینگ استونز علاقه مند شدم و البته گروه Cream که هنوز هم آلبوم هایشان را دوست دارم و می خواهم خودم را با موسیقی آن ها در یک اتاق زندانی کنم. در پایان دهه ی 1960 اشتیاق برای شناخت ریشه ها و مردان اصلی بلوز که گروه های آن موقع صرفاً آوازهای شان را بازخوانی می کردند شدت گرفت. در زمان تدوین ووداستاک بود که مایک وادلی، کارگردان فیلم، صفحه ای از سان هاوس آورد که تا آن موقع اسمش را نشنیده بودم. وقتی آن را گوش کردم قلبم می خواست بایستد. او صاحب صدا و سبکی بود که از زمان های خیلی خیلی دور و مکان هایی دورتر برمی خواست. یک سال بعد سروکله ی رابرت جانسن در زندگی ام پیدا شد که او هم یکی دیگر از آن صداهای کهنی بود که روح را به لرزه درمی آورد.
عشق من به موسیقی بود که وادارم کرد آخرین والس را بسازم. می خواستم چیزی فراتر از ثبت آخرین کنسرت گروه The Band باشد. می خواستم ثبت تاریخچه ی موسیقی یک گروه و هر آدم بزرگ دیگری که در آن کنسرت حاضر شد، باشد. اما وقتی مادی واترز روی صحنه آمد کنترل موسیقی، تاریخ و هرچه را که به آن فکر می کردم در دست گرفت. اجرای او بی مثال بود و همه را شوکه کرد. همیشه بابت حضور در آن جا، فیلم گرفتن از آن و تقسیم این لذت با میلیون ها تماشاگر دیگر پس از نمایش فیلم، احساس غرور کرده ام.
در ده سال گذشته دو مستند درباره ی سینما، سینمای آمریکا و ایتالیا، ساخته ام و در آنها سعی کرده ام دیدگاهی شخصی را جایگزین تاریخ نگاری معمول بکنم. برای مشارکت در ساخت مجموعه ی بلوز هم تصمیمی مشابه گرفتم. پروژه از وقتی شروع شد که با مارگریت بووی ــ تهیه کننده ای از کمپانی کاپا ــ مستندی همراه با اریک کلاپتون کار می کردیم به نام هیچ چیز مگر بلوز. کار ما این بود که تصاویری آرشیوی از اجراهای کلاپتن از قطعه های مشهور بلوز را کنار اجراهای اصلی آنها بگذاریم. در حین کار خود ما از قدرت و شاعرانگی این هم جواری شگفت زده شدیم و برای مان نمونه ای عالی بود از بی زمانی موسیقی. در عین حال راه حلی سینمایی برای دست یافتن به تاریخ بلوز پیدا کرده بودیم. سریعاً با کارگردان هایی که از ارتباط قلبی تنگاتنگ آن ها با موسیقی خبر داشتم، تماس گرفتم و قرار شد هر کدام شان از دیدگاه شخصی منحصر به فردی به تاریخ موسیقی بلوز نگاه کند. ایده ی اصلی فیلم خودم، که اولین فیلم مجموعه بود، سفر از میسی سی پی به آفریقا به همراه یک موزیسین جوان بلوز به نام کوری هریس بود. دوربین به سراغ آخرین بازماندگان بلوز در می سی سی پی می رود و بعضی مکان های کلیدی این موسیقی را ثبت می کند.
جان لی هوکر، بسی اسمیت، مادی واترز، هاولین وولف و بلایند لیمون جفرسن و خیلی نام های دیگر بزرگ ترین هنرمندانی اند که آمریکا تا امروز داشته است. وقتی به موسیقی آن ها گوش می کنید قلب تان می لرزد و انرژی شگفت انگیز آن ها منبع الهامی بزرگ می شود که ذات حقیقی راک نیز هست. وقتی مستقیماً به قلب انسانی وارد شوید، یا بهتر است بگویم به وضعیت انسانی، آن لحظه یک لحظه ی بلوز است.

در همین زمینه:
مارتین اسکورسیزی موسیقی بلوز را تقدیم می کند

این نوشته ابتدا در وبلاگ یادداشت های سینماتوگراف منتشر شده است.

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1388/12/11
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد