1
ژاپن یکی از قطب های اصلی صید و فروش ماهی در دنیاست؛ یکی از غول های عرضه ی گوشت ماهی بندرهای بزرگ که نفوذی یاکوزایی و وحشتناک در این زمینه دارد؛ نفوذ و موقعیتی که آنها برای حفظ و تداومش به راحتی آدم می کشند و به سادگی چهره های مزاحم حقیقت طلب را از سر راه خود بر می دارند و این، به هیچ جا جز دولت ژاپن وصل نیست. دولتی که زیر فشار انواع و اقسام تحقیر و تن دادن به شرایط جهانی (و مخصوصاً شرایط تحمیل شده اتحادیه ها و صنوف بین المللی)، با کنترل دربست امپراتوری عظیمش خداحافظی کرده و حالا حاضر نیست در برابر برداشت از اندوخته ی آب های اطرافش کوتاه بیاید. چون این برداشت برایش، هم حالت یک جور سرپیچی از فرمان دارد و هم این را حق طبیعی خودش می داند. صید نهنگ، وال و ماهی های ریز و درشت و هشت پا در ژاپن آنقدر بالاست، و ژاپن از این راه به چنان ثروت های عظیم و باورنکردنی ای رسیده که در مقابل ترس خفیف از دست دادن بخشی محدود از این منبع پهناور درآمد و اشتغال زایش حاضر به انواع نمایش های زشت سیاسی می شود و شروع می کند به کشورهای کوچک و فقیر باج دادن، تا در سازمان های رسمی صید ماهی امتیاز بگیرد و سرپا بماند. بهانه ی ژاپن برای صید وال، کم شدن میزان ماهی های دریاست که توسط این وال ها خورده می شوند و به زندگی ماهیگیران ضربه می زنند. ژاپن به عذر تحقیقات علمی روی این حیوانات، آنها را صید و تکه تکه می کند و گوشت شان را به قیمت های گزاف و حیرت انگیز به دنیا می فروشد. این عمل غیرانسانی که بارها مردم دنیا را به تظاهرات و ابراز واکنش واداشته که خیلی از این تظاهرات را به شکل دامنه دار و ممتد در نقاط مختلف به جریان انداخته، درهمین جا متوقف نشده است. دولت ژاپن به طور پنهانی، و در شکلی بسیار زننده پا از حد شکار وال ها فراتر گذاشته و درخلیج تایجی (واقع در ناحیه ی هیگاشیمورو، جنوب واکایاما، منطقه ی کوچکی نزدیک به ناچیکاتسورا)، اقدام به شکار غیر قانونی دلفین وکشتار مخفیانه و وحشیانه ی آنها می کند. دلفین ها از آنجا که قدرت شنوایی و حسی بسیار قوی ای دارند، فریب حقه های صیادان را می خورند و به دامنه ی ساحلی تایجی پناه می برند، که در واقع تقاطع تورهای صیادی و دام های قتل عام است. دلفین های زیبا در این تورها اسیر می شوند و از آنجا که زودتر از حیوانات دیگر اضطراب و استرس می گیرند به هیاهو می افتند. تعدادی از این دلفین ها را پس از بررسی های اولیه برای آموزش حرکات آکروباتیک و نمایشی به تانکرهای آب می برند. آن بخش از دلفین ها که شانس می آورند و به محبس برده می شوند اغلب به دلایل گوناگون جان می دهند و از دست می روند. دلفین ها به طور معمول در آب های آزاد شناگران ماهری هستند که مایل ها آب را با سرعتی زیاد (نزدیک به 25مایل درساعت) طی می کنند و این برایشان معنی حیات می دهد. شناکردن در امواج آب های بی انتها، برای آنها یک جور تفریح معرکه است که بخشی مهم از روزمره و تغذیه شان به حساب می آید. درتانکرهای آب اما آنها مجبورند از سفرهای طولانی و لذت بخش دسته جمعی دریایی چشم پوشی کنند و به محیط خفه ای خو بگیرند که همیشه یکسری تماشاگر پفک به دست، نعره کشان، مشغول تماشایشان هستند. درثانی، از آنجا که دلفین صداها را ده ها برابر بیشتر از دستگاه های پیشرفته ی صدایاب ما انسان ها می شنود، از این هیاهوی غریب و هولناک، مشوش و پریشان می شود. بسیاری از دلفین های خوشبختی که از نقطه ی صید در تایجی انتخاب می شوند در تانکرهای آب خودکشی می کنند. آنها قادرند خودکشی کنند. و این یعنی حد نهایی رنجی که یک موجود زنده می برد و از یک جا به بعد آگاهانه، مرگ را به چنان زیستنی ترجیح می دهد. گروه دوم دلفین ها که در آن بازار مضحک توسط آموزش دهنده ها انتخاب نشده اند وبرای نمایش مناسب نیستند به بخش مخوفی از جزیره برده می شوند تا در آنجا، و با یک روز فاصله، جای خود را به گوشت های بی جان و شرحه شرحه ای بدهند که روی آب شناورند. تعدادی سلاخ که شباهت چندانی به انسان ها ندارند، در یک نقطه بسته و کور، به کشتار این حیوانات مشغول اند. با تیزی نیزه تن دلفین ها را می درند و بعد همه را به قایق می کشند و برای مبادله به دریا می برند. گوشت این حیوانات، به اقصی نقاط دنیا صادر می شود تا جای گوشت وال، که خیلی هم مرغوب و گران است به فروش برسد (جالب اینجاست که در پارک های تفریحی و مکان های نمایش دلفین ها، در اغذیه فروشی ای که اغلب در همان مکان واقع شده، گوشت این دلفین را می فروشند. تماشاگر همین طور که مشغول خوردن گوشت دلفین است، پرش ها وحرکات جهشی حیوان را تماشا می کند و دیوانه وار لبخند می زند). لازم به ذکر نیست که اقدامات مربوط به دسته ی دوم دلفین ها، یعنی کشتار دسته جمعی، با توسل به امکانات محافظتی سری از چشم جهانگردان و توریست ها و دیگر افرادی که به تایجی رفته اند، پنهان می شود. هیچ کس حق ندارد از نقاط حفاظت شده، عکس و فیلم بگیرد و وورد به بخش هایی از منطقه کاملاً ممنوع است (رفتارهای توهین آمیز ماموران حفاظتی و تعقیب و گریز بی پرده ای که با مهمانان خلیج انجام می دهند و آدم های مشکوک را زیرنظر می گیرند، نشان از عمق گستاخی این قتل عام دارد).
آنها برای سرپوش قانونی گذاشتن روی جنایات وحشتناکی که درمورد دلفین ها، این موجودات بسیار باهوش و زیبا و رام مرتکب می شوند (کشتن حدود 23 هزار دلفین در سال) و ضررهای بزرگی که به انسان و طبیعت می زنند، نمی توانند ازحقه ی مربوط به وال ها استفاده کنند. رفتار ژاپنی ها در مقابل دلفین ها را یک طرف قضیه بگذارید و به طرف دیگر ماجرا توجه کنید، گوشت هایی که جای گوشت وال در بسته بندی های بسیار شیک توی فروشگاه های دنیا به فروش می رسد، گوشت دلفین است. گوشت دلفین مملو از جیوه ی کشنده و سمی ای است که استفاده از آن برای بچه ها و به خصوص زنان باردار بی نهایت خطرناک است. گوشتی که افراد به جای گوشت وال قطب جنوب می خرند و استفاده می کنند، در اصل 20 برابر بیش از حد بهداشتی جیوه دارد و سم خالصی است که فجیع ترین ضررها را به بدن انسان می رساند ( ژاپن پیش از این، تجربه ی حوادث تلخ میناماتا و نتایج تاسف آور وجود جیوه درتغذیه ی آدم ها را دیده است؛ بچه هایی با اندام های ناقص وعقب ماندگی ذهنی). این دو، یعنی کشتار دلفین ها و فروختن گوشت شان به جای گوشت وال، چیزهای هستند که مردم ژاپن (و بالطبع مردم دنیا) از آن بی خبرند. خیلی ها نمی دانند که پشت آن مناظر زیبا و دلفریب تایجی، چه حمام خون ترسناکی جریان دارد. تنها تعدادی از پژوهشگران آشنا به پیکر شناسی آبزیان که همچنان در این بازار دلار و سودهای کلان، به دنبال انسانیت وآزادی هستند و به پرده پوشی و نسل کشی آلوده نشده اند از این مساله خبر دارند. جلوی فعالیت های بشر دوستانه ی این آدم ها نیز، مرتب و به شکل های گوناگون گرفته می شود و خیلی از آنها به قتل می رسند (مثل جین تیپسون و جنی می) و بسیاری بارها و بارها به حبس می افتند یا مورد تعقیب قرار می گیرند تا نتوانند خبرهای این جنایات را در دنیا پخش کنند، یا به آزاد کردن دلفین ها بپردازند. در وضعیتی که سازمان های بین المللی صید کاری جز بازی های کودکانه نمی کنند و به طور آگاهانه روی این نابودی تدریجی طبیعت و انسان سرپوش می گذارند، کسانی پیدا می شوند که مخاطرات بسیار به جان می خرند و به دل حادثه می روند تا بلکه گامی به سمت آشکار شدن حقیقت نمایش بردارند.
2
خلیج کوچک که جایزه ی بهترین مستند را هم از آکادمی اسکار گرفته، فیلمی است که درسال 2009 و با حضور ریچارد اوبری تعلیم دهنده ی مشهور دلفین (که در ابتدای دهه ی 70 برنامه های تلویزیونی فلیپر را اجرا می کرد) ساخته شده و به قتل های رازآمیز دلفین ها در خلیج تایجی می پردازد. فیلم اگرچه به شیرینی و جذابیت مستندهای افشاگرانه ی مایکل مور نیست، اما کم و بیش با همان الگوی فیلم های خوش ریتم او ساخته شده است. گروهی از پژوهشگران و غواصان، به همراه اوبری معروف و خود کارگردان با یکسری دوربین مخفی و در قالب یک گروه موسیقی به تایجی می روند. آنها قصد دارند از این جنایت بزرگی که در خلیج کوچک اتفاق می افتد پرده برداری کنند و آن را به همه ی دنیا نشان دهند تا شاید بتوانند جلوی امتدادش را بگیرند. فیلم، همین هدف هیجان انگیز و انسانی را گرفته و آن را در قالب یک جور ساختار دراماتیک که یادآور شمایل سینمای داستانی است پیش برده است. همچنان که اطلاعات گوناگونی راجع به دلفین ها و وضعیت صید و تلاش های قبلی حامیان طبیعت و نقش سازمان های جهانی در این مختصات دریافت می کنیم، فیلم مثل یک اثر داستانی پله به پله پیش می رود. در یک واسازی، ما افراد این تیم را می بینیم که با هم آشنا و به هم معرفی می شوند و بعد به ژاپن سفر می کنند و در آنجا مستقر شده شروع به تحقیق می کنند و ... همه ی مسیری که آنها باید تا رسیدن به تایجی طی کنند، با توجه به هدف سفرشان که حالا با اطلاعاتی که گرفته ایم برای ما حیاتی و مهم شده در بستری جذاب و پرکشش قرار می گیرد (یعنی از سطح حرکت می کند و به نقطه ی اوج می رسد و در این میان به درآوردن پیچ های روایی می کوشد) جدا از این الگوی داستانی که در برخی از مستندهای مدرن به خوبی پیاده شده و جواب گزینه است، فیلم می کوشد مصاحبه ی با افراد و فیلم های آرشیوی و فلاش بک ها و دوباره سازی ها را همراه با موسیقی های متغیر در دل اثر بگنجاند که هم از افتادن اثر به دست اندازهای ریتم جلوگیری کند و هم بینندگان همیشه خسته ی امروزی را پای فیلم نگه دارد که البته، در راه دسترسی به هدفش تاحدی هم موفق می شود. در همان 10دقیقه ی اول، مخاطب که حالا دوست دارد راز آن خلیج را بداند جذب داستان شده و با تلاش قهرمان های قصه که ناجیان دلفین ها هستند، همراه می شود. گروه، در تایجی و با برنامه های از پیش مشخص شده ساکن می شود و به طور شبانه به آب می زند. آنها می دانند که ژاپن می تواند متهمان اش را نزدیک به یک ماه بدون هیچ دلیل و مدرکی حبس کند و در همان مدت هم ازشان اعتراف بگیرد و می دانند که تایجی با تدابیر زیادی محافظت می شود. تلاش شبانه ی آنها برای رفتن به بخش مخوف خلیج و نصب کردن دوربین های مخفی برای فیلمبرداری از اتفاقات آنجا با موفقیت رو به رو می شود. سحر، ما از طریق دوربین های مخفی نصب شده در قسمت های گوناگون خلیج، سلاخی ترسناک ژاپنی ها را به وضوح کامل تماشا می کنیم. آنها در آن نقطه ی ظلمانی آب را به خون تبدیل می کنند و با قایق سواری روی جسد دلفین ها به هدفشان می رسند. نمایش سلاخی که اتفاقاً هیچ گونه موسیقی و توضیحی هم ندارد از صحنه های تکان دهنده ی کشتار حیوانات است که دیده ایم.
3
لویی سیویاس کارگردان خلیج کوچک از اوایل دهه ی 90 در زمینه ی عکاسی فعالیت کرده است. او یکی از نخستین عکاسانی بود که در هیات عکاسان نشنال جئوگرافیک (انجمن جغرافیای ملی) پذیرفته و استخدام شد و در تمام این سال ها، به عکاسی در زمینه های گوناگون پرداخت. بسیاری از آثار او در زمینه ی تاریخ طبیعت، پرتره های هنرمندان، منظره و کارهای فانتزی در مجلات سراسر دنیا چاپ شده اند. جرزی کوزینسکی نویسنده ی مطرح لهستانی که کتاب"حضور" ش را هال اشبی در سال 79 به فیلمی معرکه و دیدنی تبدیل کرد عکس های سیویاس را خیره کننده و حیرت انگیز خوانده. اما در زمینه ی سینما، خلیج کوچک نخستین تجربه ی کارگردانی است. که البته ساختن همین فیلم هم، به گفته ی خودش پیش زمینه نیاز رسانه ای داشته و به دغدغه های سینمایی مربوط نبوده است. او و تیم پژوهشش نیاز داشتند اطلاعات و اتفاق ها را به شکلی به مردم دنیا انتقال بدهند. آنها باید کشف و پرده برداری شان از تایجی را به شکلی به دیگران نشان می دادند که هم فراگیر وگسترده باشد و هم تاثیر حق مطلب را روی مخاطب بگذارد. به همین دلیل هم سیویاس مدیوم مستند بلند را انتخاب کرد و پس از گرفتن فیلم های اولیه وتحقیقاتی و ضبط تصاویر هولناک جنایات خلیج آنها را همراه با مصاحبه های گوناگونی که با عوامل مربوط به این پروژه ضبط کرده بود تدوین کرد و پس از اضافه کردن نریشن خودش روی تصاویر از آن یک اثرکامل ساخت.
4
پایان خلیج کوچک که صد البته کامل کننده ی تاثیر فیلم و دایره ی حرکتی قصه است، هم نوید ایجاد تغییرات اساسی در بطن این معادلات سودجویانه و پیچیده و امید رهایی از این بن بست فکری بشری (یعنی سود فردی در مقابل تباهی جمع) را می دهد و هم مخاطب را به شراکت در تکمیل این حرکت انسانی دعوت می کند. آنجا که ریچارد اوبری با تلویزیونی بسته شده به خودش به جلسه IWC ( کمیسیون جهانی وال) می رود و صحنه های برداشت شده از تایجی را به حاضرین جلسه، که نمایندگان کشورهای مختلف هستند نشان می دهد، ما همچنان حس می کنیم که هدف تحقیق نشده و دایره مسیر اثر کامل نیست. هنوز تغییری ایجاد نشده است. همه چیز در حالت گیجی است. معلوم نیست این نمایندگان بی تفاوت و خواب آلود که در بیرون کردن اوبری معروف توسط حراست هیچ واکنشی نشان نمی دهند چه تصمیمی در برابر این افشاگری می گیرند. پس اوبری و فیلمساز به شکلی هوشمندانه به نقطه اصلی تغییر می روند، جامعه.
اوبری با همان تلویزیون بسته شده به تن، به دل اجتماع می رود و توی یک خیابان شلوغ رو به عابران ثابت می ایستد. ساعتی می گذرد و آدم ها بی توجه از مقابل او عبور می کنند. درست وقتی که داریم به امتداد کشتار دلفین ها ایمان می آوریم و شک نداریم جامعه هم حاضر به واکنش نیست، مردم تک تک می آیند و جلوی اوبری و تلویزیون اش می ایستند و دلفین کشی انزجارآور توی فیلم را تماشا می کنند. امید به تغییر وضع، در آخرین لحظات، درست قبل از تیتراژ فیلم آغاز می شود. این یعنی که از حالا به بعد این وظیفه ی مردم دنیاست که جلوی کشتار دلفین ها را بگیرند.
در همین زمینه:
افشای تائیجی
این نوشته پیش از این در روزنامه شرق منتشر شده است.