1
اینجا خانه ی من است و برایم حکم مرکز جهان را دارد. صبح ها به آشپزخانه می روم و برای خودم قهوه درست می کنم (ترجیحا فرانسه و یا این روزها موکا)؛ بعد به اتاق کارم می روم، لپ تاپ را روشن می کنم و می نشینم پایش. اول ایمیل، گوگل ریدر، سایت ها، فیس بوک و ... را چک می کنم. در این میان موسیقی را هم راه انداخته ام (این روزها ِترک rising از آخرین آلبوم مرحوم خانم Lhasa، آن هم صدبار پشت سرهم). اینترنت گردی ام معمولا دوسه ساعتی زمان می برد؛ اما راستش یکجوری ذهن ام را آماده ی کار می کند. بعد به لیست یادداشت های روزانه ام نگاه می کنم و کارم را شروع می کنم؛ ویرایش یک متن تحقیقی یا آماده کردن و ادامه دادن موضوع فیلمی که دارم رویش کار می کنم. معمولا اگر تلفنی داشته باشم جواب نمی دهم، تا تمرکزم بهم نخورد. این یادداشت نویسی ها و پرسه زدن در میان کتاب ها معمولا تا عصر طول می کشند. بعد تازه کارهای روزمره ی همیشگی آغاز می شود: کمی پیاده روی، فیلم دیدن، کتاب خواندن، احوالپرسی با یک دوست یا خانواده و ... . تقریبا این کار هر روز من است تا طرح و تحقیق کاری که دست گرفته ام تمام شود و بخواهم آماده شوم و تصویربرداری فیلم ام را آغاز کنم و ... .
2
اما راستش اینها بخشی از رویاهای من اند، اتاقی، خانه ای، آرامشی و ... . من سال هاست که مستاجرم. در خانه ام جایی برای تمامی کتاب ها، فیلم ها و اشیایی که دوست شان می دارم نیست، آنها را به خانه ی مادری ام برده ام؛ دلم برایشان تنگ می شود و هر موقع که لازم شان داشته باشم باید دو ساعت بکوبم تا برسم سروقت شان. حالا سال هاست که روزهای من با اضطراب و استرس آغاز می شود، از این که دستمزدم را ندهند، یک قرارداد کاری بهم بخورد، برای کرایه ی ماهیانه ی آخرماه و تقریبا ده جور هزینه ی لازم دیگر که زنده نگه ام می دارد.
این روزها دنبال خانه می گردم و مانده ام با پول کمی که دارم کجا را می توانم پیدا کنم. از فیلم پایان نامه ام تا الان، یعنی از پنج سال پیش، هیچ فیلمی نساخته ام. نتوانسته ام که بسازم. بعد از یکسال و نیم تحقیق و نوشتن فیلمنامه برای یک تهیه کننده، اختلاف تهیه کننده با تلویزیون همه چیز را خراب کرد. تصویربرداری یک مستند دیگرم نصفه نیمه مانده روی دستم و من همچنان تلاش می کنم فیلم خودم را بسازم و تن به هر کاری ندهم. در این سال ها من زندگی ام را تنها با دستمزد کارهای تحقیقی و حق التحریر و … گذرانده ام! راستش فقط گذرانده ام که زنده باشم، برای زنده مانی، نه زندگی!
حالا دوستی تماس گرفته و یک پیشنهاد کاری برایم دارد: مدیریت یک شرکت تبلیغاتی. می گوید حقوق خیلی خوبی دارد و شروع می کند به نصیحت کردن که تا کی می خواهم به این شکل زندگی ام را بگذرانم. می دانم که درست و منطقی می گوید. تا کی می توانم مقاومت کنم؟ تا کی می توام دلم را خوش کنم که می خواهم مستندساز و روزنامه نگار تمام وقت باشم؟ اما راستش وسوسه ی پرسه زدن در میان کتابخانه ها، کتابفروشی ها، اینترنت گردی، پیاده روی، تئاتر و گالری گردی و صد چیز دیگر رهایم نمی کند. چطور می توانم هم کارمند باشم و هم مستندساز یا روزنامه نگار؟ چطور می توان بین اینها ارتباطی برقرار کرد؟
3
بیایید از بحث درباره ی نرخ تورم، وضعیت بد اقتصادی، بیکاری، بی حوصله گی، رفتن و نرفتن و حال و هوای این روزها بگذریم و مروری بر حرفه ی خودمان بکنیم. برای تصویب یک طرح فیلم مستند چندماه باید دوید؟ این طرح و موضوع، آن هم در صورت تائید، با چه بودجه ای تصویب می شود؟ در صورت تصویب، در برآورد بودجه همچنان خبری از دیده شدن هزینه ای برای تحقیق، ساخت موسیقی و صد چیز دیگر نیست. من به عنوان مستندساز اولین نفری هستم که مجبور به سانسور خودم هستم؛ چون بودجه ام اجازه نمی دهد تا به طرح و فیلمنامه ای که می خواهم بپردازم. پس مجبورم که همه چیز را خلاصه کنم. برای موسیقی می روم سر وقت هارد خودم یا دوستانم، زمانی برای جست و جو و تحقیق ندارم، پس تحقیق ام در بهترین شکل ممکن به خواندن دو سه کتاب و یک گپ کوتاه خلاصه می شود. برای کارهای دیگر، مجبورم همه چیز را دوستانه حساب کنم. به هزار و یک دلیل، پروسه ی کاری من در خوشبینانه ترین شکل اش پنج شش ماه زمان می برد؛ و اگر بنشینم و بخواهم بودجه ام را جمع و تفریق کنم، در بهترین وضعیت آن چه به عنوان تهیه کننده ی اجرایی، کارگردان، محقق، مدیر تولید و ... (به دلیل همان بودجه، من باید همه ی کارها را خودم انجام بدهم!) برای من باقی می ماند به زحمت به ماهی سیصد چهارصد هزار تومان می رسد (فرض گرفته ام که دیگر بدهکاری بالا نمی آورم!). این جا کابوس ها دوباره آغاز می شوند. کرایه ی خانه، خرج زنده مانی، بیکاری و ... . پس مجبورم در میان تولید یک فیلم، همزمان صدکار دیگر را هم به جلو ببرم و به موضوع های دیگری هم فکر کنم. تیزر بسازم، درس بدهم، تدوین کنم، مقاله بنویسم، ترجمه کنم، مشاوره بدهم و ... ، اما مگر من چقدر در تمامی اینها تخصص دارم؟
من مستندسازم؛ نه توانسته ام با آن بودجه فیلم دلخواه ام را بسازم، و نه توانسته ام پولی دربیاورم و زندگی ام را بچرخانم. از فضای کارم دور شده ام. در این میان چند کار نصفه و نیمه روی دست ام باد کرده اند، روز به روز گرفتارتر شده ام، مجبور شده ام تلفن هایم را جواب ندهم، بدقول و بدقول تر شده ام و ... .
4
اینها بخش کوچکی از مصائب مستندسازی در روزگار ماست. آیا شما فقط یک مستندسازید و زندگی تان را از این راه می گذرانید؟ یا به کارهای دیگری هم مشغولید؟ در این صورت چطور میان دو دنیای متفاوت، تعادل برقرار می کنید؟ چطور هم به کارهای درآمدزایتان می رسید و هم زمانی را صرف مطالعه، تحقیق و ساخت فیلم تان می کنید؟ آیا اینها تمرکز شما را نمی گیرد؟ آیا ... . پرسش ها تمامی ندارند. نظر شما چیست؟ می خواهیم در این کافه ی مجازی بنشینیم و کمی در این باره گپ بزنیم. یادداشت هایتان را می توانید به آدرس ایمیل sanaei@rybondoc.com برایم ارسال کنید.