تاریخ نخستین ارسال این نوشته برای خبرگزاریها و پایگاههای خبری، به مدتی نزدیک به دو هفته پیش باز میگردد. ابتدا برای یک خبرگزاری سرشناس و سپس برای پایگاه خبری انجمن مستندسازان سینمای ایران. ه- الف
در مورخهی ۸ شهریور ماه و در روزنامهی شرق مطلبی را با عنوان سینماحقیقت و چالش پیش رو منتشر کرده بودم که در آن به نکتهای مهم در حفظ اعتبار این جشنواره اشاره شده بود. چشماندازی که آن یادداشت از مرکز گسترش به عنوان بانی و مجری این جشنواره ترسیم میکرد مرز بین بودن و نبودن، اعتماد و بیاعتمادی و اعتبار و بیاعتباری بود.
نوشته بودم مستندسازان سینمای ایران در پی تحریم سال گذشتهی این جشنواره، از آنجا که سینما حقیقت را تنها جشنوارهی جدی و مهم سینمای مستند میدانند؛ برغم وجود نارضایتیهای عمیقی که بیاعتمادی و ناباوری آنها را دامن میزند، فیلمهای خود را در طبق اخلاص گذاشته و همراه با پیشنهادهای صادقانه، روشن و شفافشان در اختیار مدیران جشنواره قرار دادهاند؛ تا در اعتلای سطح کیفی این جشنواره از یک سو، و در رونق سینما حقیقت چهارم سهم خود را ادا کرده باشند. چنانچه مدیران مرکز گسترش این موقعیت و حساسیت این برخورد را درک نکنند؛ و کماکان به رفتار گذشتهی خود ادامه دهند؛ باید بپذیرند که دیگر در جامعهی مستندسازان سینمای ایران، جایی و اعتباری،شان و منزلتی نخواهند داشت. نشر این مطلب را شاید بتوان یک اتمام حجت تلقی کرد. ولی برغم این هشدار ببینیم مرکز گسترش چکار کرد.
مرکز گسترش قبل از جشنواره و طی مکاتباتی با هیات مدیرهی انجمن مستندسازان از انجمن میخواهند با برپایی یک کارگاه آموزشی در رونق و تعمیق بار فرهنگی آموزشی جشنواره سهیم باشد. انجمن میپذیرد و پس از مذاکرهها و مکاتباتی متعدد که به ارائهی سرفصلهای آموزشی نیز منجر میشود مرکز دست به کاری میزند که تاکنون بیسابقه بوده است. این نهاد متولی و مدعی گسترش سینمای مستند، با زیرپا گذاشتن سادهترین اصل اخلاقی و انسانی- نمیگوئیم دینی و اعتقادی - مسولیت برگزاری کارگاه آموزشی را به فرد دیگری میسپارد! و بهت و حیرت و اعتراض رئیس هیآت مدیره انجمن را برمیانگیزد (۱). شاید اگر در این میان با فراست بیشتری عمل میشد؛ و نه حتی بر مدار هشیاری و دانش و تعقل، که بر مبنای یک اصل سادهی کاسبکاری، که همواره سنجش سود و ضرر را پیششرط هر حرکت تجاری تلقی میکند، مدیران مرکز با اندیشیدن بیشتر بهشان فرهنگی خود، به عنوان یک نهاد متولی فرهنگ، هرگز دست به چنین عملی نمیزدند.
در طول برگزاری جشنواره هم با انتشار دیرهنگام برنامه مانع از آن شدند تا مستندسازان و مهمانان این رویداد مهم، از تاریخ دقیق نمایش فیلمشان آگاه شوند. این موضوع شاید برای ما یک عادت شده باشد؛ ولی وقتی جشنوارهای را بینالمللی اعلام میکنیم؛ و مهمانانی- چه سرشناس و چه عادی- دعوت میشوند، سادهترین اصل درایت حکم میکرد کهشان فرهنگی و ملی خود را حفظ کنیم. چرا که شعور و آبروی فرهنگی ملتی را در ویترین گذاشتهایم. برخوردهای دیگری از این دست از جمله رویکرد تبلیغاتی و رواج شایعاتی در مورد حذف برخی از فیلمها و بعد نمایش آنها- فیلم خواب خورشید ساختهی ناصر صفاریان و فیلم عاشقانههای سرزمین من، ساختهی سودابه مجاوری نمونههایی از این دست محسوب میشوند - را باید تشبث به سخیفترین و قدیمیترین شیوهی جلب توجه دانست. رویکردی که بخوبی نشان داد وجه غالب جشنواره وجهی فرهنگی نیست و آقایان سودای دیگری در سر دارند. سودایی که ربط چندانی هم به مستند و مستندسازی ندارد.
رخداد دیگری که در ایام برگزاری جشنواره همه را غافلگیر کرد و نشان از اثبات مدعای یاد شده داشت، دم خروسی بود که از لای صفحات نشریه روزانهی جشنواره بیرون زد. کاربرد ادبیاتی سخیف که معلوم نبود واژگانش از کجا به صفحات یکی از فرهنگیترین جشنوارههای سینمای مستند راه یافته بودند. لمپنیزم آشکار موجود در متن این یادداشتها اگرچه توهین به مستندسازان تلقی میشد؛ لیکن بیش از هرچیز، موقعیت فکری و فرهنگی نویسندگانش را در خود قاب کرده بود.
کاربرد عنوانهایی چون «چند میگیری مستند بسازی گریه نکنی؟» (۲) و یا تشبیه موقعیت مستندسازان به کارتنخوابی (۳) که گویا به زعم نویسندهی محترم مقاله، بحمدالله از دولت سر جشنوارهی چهارم سینما حقیقت، مستندسازان را از داشتن خانهای استیجاری بنام سینما سپیده برخوردار کرده است؛ نمونههایی از این مورد بود. البته نمیتوان کتمان کرد که هردو یادداشت با ظاهرالصلاحی و مضمونی در دفاع از مستندسازان نوشته شده بودند. ولی لحن مقاله و کاربرد ادبیاتی سخیف ما را از نیات دیگری آگاه میکرد. تصویر مستندسازان در این یادداشتها که بیشتر به قوم بنیاسرائیل شبیه است موقعیت صنفی را ترسیم میکند که اعضایش مدام بهانه گیری کرده و با نق نق، خواستههای فزونطلبانه خود را مطرح میکنند؛ و مدیران مرکز هم با سعهی صدر و صبوری تحمل کرده؛ و از روی کرامت خواستههای این قبیلهی نق نقو را برآورده میکنند. ولی آنان هنوز از آن موهبت برخوردار نشده، ساز ایرادی تازه را به نوا در میآورند. دریغ از حضور مشاوری یا دلسوزی که با نشان دادن راه از چاه به مدیران این جشنواره، آنان را از سویه واقعی این وهن که در نهایت خود آنان را نشانه میرود آگاه کند. اینجا هم این پرسش بیپاسخ باقی ماند که برخوردها، ادبیات به کار گرفته شده در نشریهی روزانه چهارمین سینما حقیقت، تا چه حد با تشخص آن به عنوان جشنوارهی فرهنگی چون سینما حقیقت تناسب داشت؟ ولی گویا مدیران مرکز گسترش همچنان در حراج اعتبار وشان فرهنگی خود ارضاء نشده بودند و میکوشیدند آن تتمه را هم هزینه کنند. پس حادثهی دیگری رقم میخورد.
در چنین اوضاع و احوالی طبیعی است که دیگر کسی رغبتی برای حضور در جشن اختتامیه نداشته باشد. حضور در مراسمی که به قیمت تحقیر مستندسازان سامان یافته بود با موازین عقلی سازگاری نداشت. پس برخی برغم اعلام نامشان به عنوان نامزد دریافت جایزه، از حضور در مراسم خودداری کردند؛ و گویا تعدادشان هم کم نبود، چون واکنش آقایان آنقدر شدید و شتابزده بود که از عمق آزردگی آنان خبر میداد. آنها فکر نمیکردند به این زودی نتیجهی حرمتشکنیهای خود را ببینند. پس در پی تصمیمی اعلام ناشده جوایزشان را پس گرفتند! محمد شیروانی بیخبر از همهجا وقتی برای گرفتن جایزهاش میرود بهتش میزند. میشنود که به علت غیبت در مراسم پایانی جشنواره، جایزه او را پس گرفتهاند. و او شگفتزده برجای میماند، که این دیگر چه صیغهای است، این جشنواره دیگر چه جشنوارهای است؟ و در کجای جهان جشنوارهای دست به این کار زده است؟ شاید این سالها، خیلی چیزهای نادر و غیر منتظره را در سینمای ایران تجربه کرده باشیم؛ ولی گروکشی هنری دیگر واقعاً نوبر است؛ و مرکز گسترش میتواند ابتکار آن را برای نخستین بار به نام خود ثبت جهانی کند. حال به دنبال چنین برخوردها و شیوههای چنین مشعشعی در برگزاری جشنواره، این پرسش مطرح میشود که آیا هیچ دشمنی میتوانست اینطور که این آقایان به خود و اعتبار یک جشنواره گرانسنگ ضربه زدند ضربه زند؟ از این رفتار با چه نامی میتوان یاد کرد و آن را با چه صفتی میتوان ثبت کرد؟
من به عنوان نگارندهی این نوشتار، که برگزاری این جشنواره را مثبت ارزیابی میکردم؛ و با دو فیلم در آن شرکت کرده بودم؛ تنها دو شب آنرا توانستم تحمل کرده و از شب سوم عطایش را به لقایش بخشیدم. چرا که خواندن یادداشتهای نشریهی روزانهی جشنواره، اتخاذ شیوههای نازل بازارگرمی و بینظمیهای آن واقعاً ناراحتم کرده بود. پس به طریق اولی از حضور در مراسم اختتامیه هم خودداری کردم؛ در خبرها خواندم که آقایان به یکی از فیلمهای من - مرثیه برای جنگل تنها- که نامزد دریافت دو جایزه بود، جایزه دادهاند. تا به امروز هم برای گرفتن جایزه مراجعه نکردهام؛ و چنین قصدی نیز نداشته و ندارم. به فاصله چند روز پس از مراسم اختتامیه اقدام به نگارش دو نامه به آقای آقامحمدیان کردم و در آن اعلام داشتم که به منظور اعتراض به روند برگزاری و آن توهینهای آشکار، از گرفتن جایزه خودداری میکنم. به شهادت دوستانم منوچهر مشیری، محمدرضا مقدسیان و علیرضا قاسمخان که در مورد نحوهی نشر این مطالب مورد مشورت من واقع شده بودند؛ و هنوز اصل این نامهها نزد آنان موجود است؛ مرا از نشر آن در این مقطع بازداشتند. من نیز آنها را ارسال نداشتم.
پس انتشار این مطلب را نه از سر آزردگی ناشی از سلب جایزه، که باید از سر درد ارزیابی کرد. درد از حاکمیت چنین تفکری بر مرکز گسترش سینمای مستند. و نیز درد از حضور آنان که بر مسند مدیریت مهمترین نهاد مستندسازی دولتی ایران تکیه زدهاند. افرادی که اینطور از شناخت منافع دورتر خود عاجزند چطور میتوانند این کشتی بلادیده را به سلامت به ساحل نجات برسانند؟ آیا با چنین پیشینه و حال و روزی، برای حضور در سینما حقیقت سال آینده انگیزهای وجود خواهد داشت؟ و آیا مرکز گسترش زحمت اندیشیدن به این حقیقت را به خود داده است؟
در همین زمینه:
بار دیگر، اختراع چرخ
پینوشت:
۱- نامهی محمدرضا مقدسیان به مدیرعامل مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی
۲- عبدالعلیزاده علی اکبر، چند میگیری مستند بسازی گریه نکنی؟ نشریهی روزانهی جشنوارهی چهارم سینماحقیقت، ش۲، ۱۸ آبان ۸۹، ص۲
۳- خورشیدی حسن، هوای تازه، نشریهی روزانهی جشنوارهی چهارم سینماحقیقت، ش۳، ۱۹ آبان ۸۹، ص۲