یک: جورج هریسون کوچکترین عضو افسانه بیتلز بود؛ ولی خیلی بهتر از لنون گیتار میزد و آهنگساز شایستهای بود. پس از فروپاشی بیتلز، هریسون موفقترین عضو گروه از لحاظ شکستن مرزهای موسیقیای بود که با بیتلز تجربه کرد. سیاسیکاریهای لنون و تواناییهای موزیکال مک کارتنی را که کنار بگذاریم، جورج هریسون برای ورود به عرصههای تجربهنشده جسارت خاصی داشت.
هریسون مثل لنون، ابرستارهای نبود که با پلاکارد علیه جنگ در خیابانها راه میافتاد. هریسون بیش از هرچیزی به خود موسیقی اهمیت میداد؛ به خود راک، به خود این جنس از موسیقی که مدعی صلح بود و برای همین گرایش خاصی به موسیقی شرق پیدا کرد. او اولین ستارهی موسیقی راک بود که در سال ۱۹۶۵ در درون خود بیتلز در آلبوم "Rubber Soul" ترانهای تلفیقی ساخت و بعد از بیتلز مسیر بسیار متفاوتی را در پیش گرفت. برای هنرمند برجستهای مثل مارتین اسکورسیزی که تجربههای ارزشمندی در کارگردانی و تولید مستندهایی دربارهی موسیقی دارد، جورج هریسون، موضوع بسیاری جالب توجهی است.
با وجود اینکه هریسون را "بیتل خاموش" مینامیدند و او از هیاهوی شگفتانگیزی که برای بیتلز وجود داشت، دوری میکرد اما زندگی شخصی او حواشی جالبی داشت و در مثلث عاشقانهای گرفتار شده بود که اسکورسیزی هم در فیلمش به آن پرداخته است. جورج هریسون را حتی "غمگینترین بیتل" هم نامیده بودند. البته اینکه رفتار هریسون بهطور آگاهانه در به وجود آمدن این بحثها تا چه اندازه موثر بوده، حکایت دیگری است. در عصر طلایی راک، دو نفر از اعضای گروههای موسیقی امکان شهرت بسیار بیشتری داشتند. یکی خواننده و دیگری گیتاریست اصلی گروه که اغلب سلوها را مینواخت یا هم سلو هم آکوردها را اجرا میکرد. اما در گروه بیتلز شهرت مک کارتنی و لنون بسیار فراتر از هریسون بود، در صورتی که نقش هریسون از آنها کمتر نبود، چهبسا که در محصول نهایی نقش بسیار مهمی داشت.
دو: جورج هریسون: زندگی در دنیای مادی عنوان فیلم ۲۱۰ دقیقهای مارتین اسکورسیزی دربارهی جورج هریسون است که بهتازگی از شبکهی مشهور و موفق HBO پخش شده؛ شبکهای که اسکورسیزی با کارگردانی دو قسمت اول سریال Boardwalk Empire برای آن، همین چند هفته پیش جایزهی امی، بهترین کارگردانی را دریافت کرد. اسکورسیزی با وجود اینکه رینگو استار و پل مک کارتنی هنوز زنده هستند، به سراغ هریسون مرحوم بیتلز رفته است و از حواشی اینگونه برمیآید که بیش از هریسون، بیتلز به شخص خود هریسون پرداخته و بیشتر در پی ارایهی دلایل انزوا و درونگرایی هریسون بوده است. راهی به خانه نیست مستند پرترهی قبلی او که دربارهی باب دیلن، افسانهی موسیقی دههی ۱۹۶۰ است هم بیشتر در پی رونمایی از مردی است که دیگر بهسادگی از خانهاش بیرون نمیآید.
اینکه ما دیلن امروز را تنها در کلوزآپها و اینسرتهای اسکورسیزی میبینیم، تاکید اسکورسیزی بر انزوای امروزی اوست. دیلن با همهی شهرت و مقبولیتش هیچگاه هنرمندی نبود که او را در مجامع پرهیاهوی اینترتیمنت بشود پیدا کرد. در همین فیلم، جون بائز هم میگوید که او همیشه جاهایی بود که دیگران نبودند و جاهایی نبود که همه میرفتند، مثل کنسرت ووداستاک. با توجه به اینکه هریسون کارنامهی کاری بسیار متفاوتی بعد از بیتلز دارد، برای اسکورسیزی گزینهی مناسبی برای خلق مستندی دو وجهی است. سالهایی که هریسون با بیتلز گذراند و سالهایی که با آزادی بیشتر به تجربیات شخصیتر خود پرداخت. هریسون پس از بیتلز سر از موسیقی هند درآورد. با نوازندگان برجستهای همچون ذاکر حسین و راوی شانکار همکاری کرد. شانکار کسی بود که به هریسون سیتارنوازی یاد داد. او تجربههای متفاوتی با باب دیلن داشت. در کنار گیتار، باس و ماندولین، سیتار، تنبور [هندی] و سارود مینواخت.
سه: سینمای مستند اسکورسیزی از زمان ووداستاک در سال ۱۹۶۹ تا سیناترا (مستندی که اسکورسیزی در سال ۲۰۱۳ تولید خواهد کرد) مسیر پرپیچوخم عجیبی را از سر گذرانده. اسکورسیزی استاد بیبدیل سینما، طرفداران پرو پا قرصی در عرصهی موسیقی دارد. او دربارهی چهار گروه و چهرهی بزرگ راک فیلمهای مهمی ساخته است؛ گروه The Band، گروه رولینگ استونز، باب دیلن و جرج هریسون. تولیدات او در حوزهی موسیقی بلوز هم که بحث بسیار مفصلی را میطلبد. اسکورسیزی با دو فیلمی که از هرسیون و دیلن ساخته، سند بصری بسیار مهمی را برای علاقهمندان و محققان خلق کرده است.
باب دیلن تا پیش از اسکورسیزی سالها بود که بهطور مستقیم در برابر دوربین سخن نگفته بود. جدا از زیباییشناسی قابل بحث فیلم، سندیت آن بسیار مهم است. در فیلم هریسون هم با توجه به حضور چهرههایی همچون اریک کلپتون، پل مک کارتنی، رینگو استار، پتی بوید، راوی شانکار، یوکو انو، رای کودر و تام پتی مسایلی مطرح شده که شرح تازه و منحصر به فردی برای زندگی این هنرمند فقید خواهد بود.
چهار: اسکورسیزی زمانی معادل پنج سال را وقف تولید این مستند کرده است. پوشش دادن زندگی عجیب و متفاوت جورج هریسون با شیوهی خاص اسکورسیزی فرآیند جالبی بوده و طرفداران هریسون از اینکه یکی از بزرگان تاریخ سینما تا این حد جدی و با حساسیت به سراغ یکی از بیتلها رفته است، خوشحالند و با توجه به بازخوردهایی که فیلم داشته، موفقیت قابل پیشبینی فیلم، به وقوع پیوسته و باید منتظر بود که نسخههای دیویدی و بلوری آن هم منتشر شوند تا مخاطبان دیگر جاهای دنیا، بهخصوص انگلیسیها هم بتوانند فیلم را ببینند و اظهارنظر کنند. البته که فیلم اوایل اکتبر برای اولینبار در جشنوارهی لیورپول انگلستان (زادگاه هریسون) به نمایش درآمد؛ ولی هنوز انگلیسیهای بسیاری خواهان دیدن آن هستند، کما اینکه هریسون در ایران هم طرفدارن بسیاری دارد و بعید نیست که تا چند هفتهی دیگر در گوشه و کنار شهر بشود نسخهای از این فیلم را پیدا کرد.
این نوشته ابتدا در روزنامهی شرق (یکشنبه ۲۴ مهرماه ۱۳۹۰) منتشر شده است.