واپسین رقص
نگاهی به مستند پینا

[ نیما عباس ‌پور ]

آخرین فیلم ویم وندرس را نه تنها بهترین مستند او در یک دهه‌ی اخیر، بلکه با کمی جسارت و واقع بینی، بهترین فیلم کارنامه‌ی او از آغاز دهه‌ی ١٩٩٠ به این طرف می‌دانم. پینا برخلاف ساخته‌های داستانی بیست سال اخیر سازنده‌اش نه مطول و پرمدعاست و نه تماشاگر طرف‌دار آثار پیشین فیلم‌ساز و مشتاق دیدن آثار جدید او را سرخورده می‌کند. اتفاقی که به ویژه با فیلم‌های داستانی او مانند تا انتهای جهان، دوردست، چنین نزدیک و هتل میلیون دلاری افتاده بود.
پینا مستندی است که به زندگی پینا باوش، طراح و معلم رقص و کارگردان آلمانی باله، می‌پردازد. فیلم نخستین بار در بخش خارج از مسابقه‌ی جشنواره برلین به نمایش درآمد و سپس نامزد اسکار مستند بلند شد. پینا بوش در ١٩۴٠ به دنیا آمد و در دهه‌ی ١٩٧٠ با دو نمایش تقدیس بهار با موسیقی ایگور استراوینسکی و کافه مولر سبک خاص خود را که معروف به تانزتیا‌تر (Tanztheatre) یا‌‌‌ همان تئا‌تر موزون بود به جهان هنر معرفی کرد و رقص مدرن را متحول کرد.
وندرس با مرگ پینا غافل‌گیر شد و می‌خواست همه چیز را‌‌‌ رها کند که به اصرار نزدیکان و همکاران پینا در ‌‌‌نهایت تصمیم گرفت فیلم را بسازد. در پینا آن‌چه که بیش از هر چیزی به چشم می‌آید دوری وندرس از ساخت مستند پرتره است. در نتیجه در فیلم نه خبری از انواع و اقسام اطلاعات در زمینه‌ی دوران کودکی و نوجوانی باوش و چگونگی آغاز به کارش و موفقیت‌های وی است و نه حتی به بیماری‌ و مرگش، آن هم دو روز پیش از آغاز فیلم‌برداری فیلم در سال ٢٠٠٩، اشاره‌ای می‌کند.
وندرس فیلمی ساخته درباره‌ی رقص؛ فیلمی ناب درباره‌ی این هنر بدون هیچ چیز اضافه‌ای، ‌‌‌ همان گونه که بی‌شک پینا باوش هم می‌خواسته. وندرس به راحتی مانند هر مستندسازی می‌توانسته با ده‌ها نفر که باوش را می‌شناختند و همکار یا طرفدارش بودند گفت‌و‌گو کند و هر از‌گاه تصویرهایی از اجراهای نمایش‌های مختلف گروه تئا‌تر ووپرتال را لابه‌لای آن‌ها بگنجاند، اما نه تنها چنین نکرده، بلکه حتی در لحظه‌های کوتاهی که با برخی از نزدیک‌ترین شاگردان و رقصندگان گروه پینا صحبت می‌کند هم صدایشان را روی تصویرهایی از چهره‌‌هایشان که در حالات مختلف به دوربین خیره شده‌اند پخش می‌کند. وندرس با این کار در اصل آدم‌هایی را به تصویر می‌کشد که در زندگی تنها و تنها رقاصنده‌اند و انگار هیچ هویت دیگری ندارند. حتی جمله‌هایی که این افراد خیلی کوتاه درباره‌ی پینا می‌گویند نه اطلاعات مفصلی به ما می‌دهند و نه تاثیر چندانی در شناخت ما از این هنرمند می‌گذارند. آن‌ها تنها به ذکر برخوردشان با پینا می‌پردازند یا جمله‌ای از او را که به یاد دارند به زبان می‌آورند.
شاید تنها جمله‌هایی که در فیلم بیش از بقیه به یاد می‌مانند و به شناخت ما کمک می‌کنند، یکی توصیفی است که یکی از همکاران قدیمی پینا درباره‌اش ارائه می‌دهد و وی را ترکیبی از شکنندگی و قدرتی وصف ناپذیر توصیف می‌کند و دیگری پاسخی است که زمانی پینا به یکی از شاگردان جوانش داده و او آن را به یاد می‌آورد. شاگرد نقل می‌کند که در ابتدای کار از پینا پرسیده چرا آن‌ها به انجام این کار‌ها ادامه می‌دهند و او پاسخ داده بود تنها به خاطر عشق. وندرس نیز فیلمش را به خاطر همین عشق ساخته: عشق به حرکات موزون و رهایی‌ای که با خود به همراه دارد.
وندرس با به تصویر کشیدن صحنه‌هایی از چهار نمایش مشهور پینا باوش (تقدیس بهار، کافه مولر، کونتاکتوف و والموند) و رقص‌های دیگری که اعضای گروه پینا در قسمت‌های مختلف شهر ووپرتال مانند داخل ترن هوایی، پلکان برقی، کنار استخر، گوشه خیابان و حتی بالای دره‌ اجرا می‌کنند به ما نشان می‌دهد که همه چیز‌ و همه کس تسلیم این هنرند و توان مقابله با آن را ندارند. چهار نمایشی که وندرس برای فیلمش انتخاب کرده حیرت‌انگیزند و به درستی حق مطلب را درباره‌ی هنر پینا باوش ادا می‌کنند.
باله تقدیس بهار بر صحنه‌ای پوشیده از خاک با دو گروه رقصنده مرد و زن اجرا می‌شود. کافه مولر که در واقع کافه‌ای بوده که پینا در کودکی زیاد به آن‌جا می‌رفته در صحنه‌ای مملو از صندلی‌های چوبی و دو سه در که شخصیت‌ها از طریق آن‌ها وارد صحنه و خارج می‌شوند اجرا شده. کونتاکتوف با رقصندگانی در سنین مختلف (از نوجوان گرفته تا می‌ان‌سال) در نقش‌هایی مشابه اجرا می‌شود و وندرس در فیلم، تصویرهای آن‌ها را به هم قطع می‌کند. اما عجیب‌ترین اجرا، نمایش والموند است که صحنه‌ را آب آبشاری فرا گرفته و صخره‌ای در گوشه‌ای دیده می‌شود. با دیدن لحظه‌هایی از این چهار نمایش شگفت‌انگیز بیش از هر چیزی شاهد رنج توام با لذتی هستیم که این هنرمندان بر خود وارد می‌کنند. رنجی که ناشی از عشق و ایمان آن‌ها به کارشان است و انگار به این ترتیب تطهیر و رستگار می‌شوند.
می‌گویند هنگامی که فردی نیاز به رقصیدن را در خود حس می‌کند، این روح اوست که می‌خواهد بلند شود و به پرواز در بیاید، در نتیجه نباید مانع شد و باید به او اجازه داد تا بدن به نیاز روحش پاسخ دهد. با دانستن این نکته، جمله‌ای که در انتها از زبان پینا می‌شنویم مفهوم حقیقی خود را پیدا می‌کند. پینا می‌گوید: "برقصید، برقصید وگرنه از دست می‌رویم." با دیدن شاهکار وندرس قطعاً پی به این حرف می‌بریم. اگر پس از تماشای پینا به این هنرمند و هنرش علاقه‌ پیدا کردید، بد نیست نگاهی هم به دو فیلم و کشتی به راهش ادامه می‌دهد فدریکو فلینی و با او حرف بزن پدرو آلمودووار بیندازید، مطمئن باشید که پشیمان نمی‌شوید؛ چون تصویر هنرمند حالا محبوبتان را در آن‌ها می‌بینید.

در همین زمینه بخوانید:
برقص، برقص... وگرنه از دست می‌رویم

این یادداشت ابتدا در ماهنامه‌ی فیلم (شماره ۴۴٠ ویژه‌ی نوروز ٩١) منتشر شده و با اطلاع نویسنده در رای‌ بن مستند بازخوانی می‌شود.

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1391/02/25
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد