جدایی بدون خشونت
نگاهی به مستند "صحنه‌هایی از یک طلاق"

[ نزهت بادی ]

از همان ابتدا که شیرین و محمدرضا ایده‌ی ساختن مستندی درباره‌ی طلاق دوستانشان را با آنها درمیان می‌گذارند و مریم و باشو می‌پذیرند، فیلم از نوعی خودآگاهی آشکار روایی برخوردار می‌شود که با تاکیدی برون‌متنی بر حضور فیلم‌سازان در زندگی شخصی سوژه‌شان همراه است. به این معنی که با ایجاد ارتباط نشانه‌ای و معنایی میان زوج جلوی دوربین و زوج پشت دوربین مرز میان آن دو برداشته می‌شود و روند ساختن فیلم مستند برای هر دو زوج با خصلت خودبازتابندگی شکل می‌گیرد. درواقع زوج فیلم‌ساز فقط مریم و باشو را به عنوان سوژه‌ای برای نگریسته شدن پیش روی ما قرار نمی‌دهند، بلکه بی‌آنکه هرگز جلوی دوربین ظاهر شوند، با برقراری پیوندی حسی میان خود و سوژه‌شان، خود را نیز در معرض دیده شدن قرار می‌دهند. فیلم صحنه‌هایی از یک طلاق از جهت رویکرد خودبیانگرانه‌اش به فیلم ۲۱ روز و من (ساخته‌ی قبلی شیرین برق‌نورد) شباهت دارد. شیرین برق‌نورد در مستند ۲۱ روز و من توانسته بود توامان در جایگاه فیلم‌سازی پشت دوربین و سوژه‌ای جلوی دوربین ظاهر شود و به خود نگاهی ابژکتیو به عنوان سوژه داشته باشد. او این بار در صحنه‌هایی از یک طلاق، با وجود غیاب در تصویر، حضور خود و همسرش را از پشت دوربین به دنیای فیلم می‌کشاند و این احساس را به وجود می‌آورد که فیلم همان‌قدر که درباره‌ی مریم و باشو است، درباره‌ی او و محمدرضا هم هست.
همین رویکرد خودآگاهانه است که باعث می‌شود مریم و باشو، که هرکدام می‌دانند فیلم را بعدها همسرشان خواهد دید، همواره مراقب حرف‌هایشان باشند تا چیزی را بر زبان نیاورند که وقتی یار سابقشان می‌بیند، رنجیده‌خاطر و آزرده شود. به همین دلیل حتی در لحظاتی که در خلوت خود با دوربین تنها هستند و همسرشان حضور ندارد، همچنان حاضر نیستند مسائل خصوصی را بازگو کنند. زوج فیلم‌ساز نیز هیچ اصراری ندارند به‌اجبار وارد حریم شخصی آنها شوند و فقط در لحظاتی در خلوتشان شریک می‌شوند که مریم و باشو خود می‌خواهند آن صحنه‌ها را با ما در میان بگذارند. این نوع مواجهه‌ی شخصیت‌ها با دوربین دقیقاً برآمده از نوع رویکرد آنها در رویارویی با طلاق است و ساختار روایی و سبکی فیلم تحت‌تاثیر نحوه‌ی عملکرد سوژه انتخاب شده است. در این فیلم ما با شکل متفاوتی از طلاق مواجهیم که طرفین تاکید دارند به صورت دوستانه از یکدیگر جدا شوند، بدون اینکه به احساسات هم آسیب برسانند. درواقع نوعی جدایی بدون خشونت اتفاق می‌افتد و از نگاه مریم متارکه تنها راهی است که آنها برای نجات رابطه‌ی عاشقانه‌شان دست به آن می‌زنند. برای مریم و باشو مهم است که زمانی از هم جدا شوند که هنوز حس خوبی نسبت به یکدیگر دارند و چهره‌شان نزد دیگری تخریب نشده است. درواقع آنها به رابطه‌ی زن و شوهری خود پایان می‌دهند اما نمی‌خواهند پیوند دوستی که از روی مهر و علاقه میانشان شکل گرفته برای همیشه گسسته شود. به همین دلیل حتی پس از جدایی، در مکالمه‌شان با دوربین درباره‌ی طلاقشان در صدد نابودی یکدیگر برنمی‌آیند.
شاید به نظر برسد که این روند شخصیت‌ها به پنهان‌کاری درباره‌ی علت بروز اختلاف و طلاق منجر می‌شود و ما نمی‌توانیم به واکاوی و تشریح دقیق و روشن جدایی آنها دست بیابیم و بفهمیم که چرا و چطور آنها که زندگی عاشقانه‌ای را آغاز کرده‌اند اکنون پس از تقریباً ده سال زندگی مشترک به جدایی رسیده‌اند، اما اساساً فیلم اثری تحلیلی و آسیب‌شناسانه درباره‌ی طلاق و به دنبال ارائه‌ی راه‌کارهای جلوگیری از بروز طلاق در میان زوج نیست. درواقع با وجود اینکه زن و مرد تا حدودی درباره‌ی دلایل شخصی‌شان برای جدایی حرف می‌زنند، درنهایت نتیجه‌گیری واضح و قطعی به دست نمی‌آید و راه‌حل و پاسخی قانع‌کننده ارائه نمی‌شود. فیلم بیش از هر چیزی به دنبال این است که درباره‌ی این مقوله مجال بحث و گفتمان را فراهم آورد و چالش‌های تازه‌ای در ذهن مخاطب ایجاد کند.
مریم برای ما تعریف می‌کند که شبی شام موردعلاقه‌ی باشو را پخته و میز زیبایی چیده و بعد با باشو پیشنهاد جدایی را مطرح کرده است. پس با زن و مردی روبه‌رو هستیم که می‌خواهند با همان نگاه و رویکرد انسانی که زندگی مشترک را آغاز کرده بودند، آن را خاتمه دهند. برای رسیدن به چنین برداشتی، فیلم با تصاویری از فیلمی خانگی شروع می‌شود که مریم و باشو را در جشن ساده و دونفره‌ی پنجمین سالگرد ازدواجشان نشان می‌دهد، و بعد، آن صحنه‌ی عاشقانه به حضور دونفره‌ی آنها در دفتر فیلم‌سازی شیرین و محمدرضا پیوند می‌خورد که در کنار هم فیلمی را که درباره‌ی طلاقشان ساخته شده، می‌بینند. این نوع تلفیق میان صحنه‌هایی از فیلم‌های شخصی مریم و باشو با صحنه‌هایی از فیلمی که شیرین و محمدرضا از آنها می‌گیرند، ساختار روایی فیلم را شکل می‌دهد. درواقع رابطه‌ی ازهم‌گسسته‌ی زن و مرد پس از طلاق در حال به موازات رابطه‌ی پرشور آنها در گذشته پیش می‌رود. تا جایی که پس از اینکه مریم و باشو سند طلاقشان را به ما نشان می‌دهند، صحنه‌ی امضا کردن سند ازدواجشان را در روز عقد می‌بینیم که این قرینه‌سازی جنبه‌ی تراژیک‌تر و تلخ‌تری به جدایی آنها می‌بخشد.
فیلم به شکل بی‌رحمانه‌ای زوال یقین و اعتمادی را که هریک از زوج‌ها هنگام عاشق شدن و تشکیل زندگی مشترک نسبت به انتخاب خود دارند، نشان می‌دهد و ما را در برابر این واقعیت قرار می‌دهد که چگونه هیچ تعهد و قول و قراری نمی‌تواند عاشقانه کنار هم ماندن دو نفر را تضمین کند، در برابر این پرسش که چه چیزی می‌تواند آدم را به این یقین برساند که نظرش در طول زمان تغییر نکند و از تصمیمش در گذشته پشیمان نشود. از این رو می‌توان فیلم را صحنه‌هایی از پایان یک زندگی عاشقانه دانست و بر خلاف انتظاری که شاید بعضی‌ها از مستندی درباره‌ی طلاق دارند که شاهد صحنه‌های درگیری و تنش و اختلاف باشند، فیلم تماشای زن و مردی را برایمان ممکن می‌کند که هرچند هنوز دلبسته‌ی یکدیگرند، قادر به ادامه‌ی زندگی در کنار هم نیستند. درواقع مجاورت و نزدیکی آنها را بیشتر از هم دور می‌کند و میانشان فاصله می‌اندازد و به همین دلیل در اقدامی متفاوت تصمیم می‌گیرند از یکدیگر جدا شوند تا هرکدام بتواند مهر و علاقه‌ی دیگری را در دلش نگه دارد.
از آنجا که شیرین و محمدرضا در کنار هم درباره‌ی مریم و باشو ــ که دوستان مشترکشان به حساب می‌آیند ــ فیلم می‌سازند، این موقعیت منحصربه‌فرد را در اختیار دارند که بدون یکسویه‌نگری به آنها نزدیک شوند و برای هر دو شرایط یکسانی برای حرف زدن درباره‌ی خود و دلایل جدایی و احساساتشان پس از آن فراهم آورند. با وجود این، بی‌آنکه جانبداری خاصی صورت بگیرد، می‌توان دریافت که مریم وضعیت دشوارتری در مقایسه با باشو دارد و دوره‌ی سخت‌تری را پشت سر می‌گذارد. درواقع مریم به دلیل زنانگی پرشوری که می‌بینیم تمام خاطرات دوران عاشقانه‌شان را در چندین دفتر به صورت رمزی نوشته و از لحظه‌ای که باشو او را به نام کوچکش صدا زده، به عنوان بهترین خاطره‌ی مشترکشان یاد می‌کند و اساساً مهم‌ترین دلیلش برای جدایی را جایگزینی زندگی منطقی به جای زندگی احساسی بر زبان می‌آورد، با رنج و اضطراب و هراس بیشتری روبه‌روست. مخصوصاً که فضای سنتی خانواده‌اش کاملاً در تقابل با انتخاب او برای جدایی‌اش قرار دارد. وقتی فیلم‌سازان به طرز هوشمندانه‌ای خود را حذف می‌کنند و دوربین را به مریم می‌دهند تا با پدر و مادرش درباره‌ی باشوی غایب حرف بزند، از میان گلایه‌های مهرآمیز آنها معلوم می‌شود که مریم برای زندگی کردن به عنوان زن مطلقه چه مبارزه‌ی جانکاهی را در پیش دارد. درواقع اگر باشو فقط درگیر جنگی درونی برای کنار آمدن با خود و زندگی ازهم‌فروپاشیده‌اش است، مریم مجبور است هم با خودش بجنگد و هم با دنیایی که زن تنهای پس از متارکه را طرد می‌کند. بنابراین هرچند مریم و باشو برای جدایی از هم به راه‌حلی توافقی و مهرآمیز روی آورده‌اند، جدال تحمل‌ناپذیر دیگری در پیش دارند.
علاوه بر اینها، در فیلم به شکلی ظریف شاهد مراحل پنهان طلاق هستیم که غالباً نادیده گرفته می‌شود و دیگران نمی‌فهمند که زوجِ ازهم‌جداشده چه روند دردناکی را طی می‌کنند تا با این تغییر مهم و جدی کنار بیایند و چطور از کسی که سال‌ها در کنارش زیسته‌اند و به او عادت کرده‌اند جدا می‌شوند و شکل متفاوتی از زندگی را تجربه می‌کنند.
فیلم روند زمانی یک‌ساله را طی می‌کند. زوج مریم و باشو جدایی‌شان را از همه پنهان کرده‌اند. با نقل‌مکان باشو به خانه‌ی دیگری طلاقشان وارد مرحله‌ی تازه‌ای می‌شود. در این دوره که آنها دور از هم زندگی می‌کنند، می‌کوشند تا از یکدیگر بی‌خبر بمانند و کاری به کار زندگی هم نداشته باشند اما درنهایت می‌بینند که نمی‌توانند پس از ده سال زیستن در کنار هم و دوست داشتن یکدیگر، به‌سرعت و یکدفعه برای هم غریبه شوند. انگار تازه آن دشواری جدایی که هر دو از آن حرف می‌زدند، برایشان معلوم می‌شود و درمی‌یابند که طلاق نتوانسته تمام احساسات آنها را نسبت به یکدیگر از بین ببرد. از اینجا به بعد مثل دو دوست از حال هم خبر می‌گیرند و به هم کمک می‌کنند. بنابراین هرچند پیوندشان از هم گسسته است، هنوز به‌طور نامرئی به هم وصل‌اند و با وجود غیاب و فقدانِ رخ‌داده، نام و یاد دیگری در زندگی هر کدامشان حضور دارد. درواقع پنهان‌کاری آنها درباره‌ی طلاقشان از اطرافیان این فرصت استثنایی را در اختیارشان قرار می‌دهد که مراحل جدایی را به شکل آرام و تدریجی طی کنند و آرام‌آرام با ترس‌ها، اضطراب‌ها وافسردگی‌های پس از طلاق کنار بیایند و کم کم زندگی‌شان را بدون دیگری سر و سامان بدهند.
همراهی پیوسته‌ی شیرین و محمدرضا در مقاطع مختلف از روند طولانی جدایی دوستانشان این احساس را به وجود می‌آورد که آنها نیز بدون اینکه از هم طلاق بگیرند، تمام مراحل جدایی را درک و حس و حال ناشی از آن را از طریق سوژه‌شان تجربه می‌کنند. در جایی از فیلم که باشو محمدرضا را خطاب قرار می‌دهد و از او می‌پرسد که چطور با مشکلات روزمره‌شان کنار می‌آیند، مرز میان زوج جلوی دوربین و زوج پشت دوربین برداشته می‌شود و آنها را قابل جایگزینی نشان می‌دهد.
درواقع اینکه یک زوج در حال ساختن فیلمی درباره‌ی طلاق زوج دیگری هستند نوعی فرامتن‌بودگی به فیلم می‌بخشد. از دل متن مربوط به زندگی مریم و باشو که به تصویر کشیده می‌شود، متن دیگری درباره‌ی شیرین و محمدرضا که آن را نمی‌بینیم، استخراج می‌شود و فیلم این قابلیت را می‌یابد که جهان درونی خود را همچون بازتابی از دنیای شخصی فیلم‌سازان تداعی کند. اگر در فیلم ۲۱ روز و من با اثر خودزندگی‌نامه‌ای روبه‌رو هستیم که در آن شیرین و محمدرضا توامان در پشت و جلوی دوربین حضور دارند و مسئله‌ی خصوصی زندگی‌شان مبنی بر چالش‌های مربوط به بچه‌دار شدن یا نشدن را با ما در میان می‌گذارند، در صحنه‌هایی از یک طلاق با وجود اینکه آنها پشت دوربین هستند و بخش‌هایی از زندگی زوجی دیگر را روایت می‌کنند، با پیوندهای نامرئی و غیرمستقیمی که میان خود و آنها برقرار می‌کنند، به این فیلم نیز لحنی خودبیانگرانه می‌بخشند. درواقع شیرین و محمدرضا به جای اینکه به صورت ناظری خارج از قاب از هر گونه مشارکت در روند وقایع فیلمشان خودداری کنند و فاصله‌شان را با سوژه‌ی خود نگه دارند، عامدانه خود را در معرض همان موقعیت دوستانشان قرار می‌دهند و به طرز شجاعانه‌ای پیوسته دغدغه‌ها و مسائل پس از طلاق مریم و باشو را به خود نیز ارجاع می‌دهند. با چنین رویکردی ما نیز فقط خود را در جایگاه مخاطبی که فیلم به او ربطی ندارد، نمی‌بینیم، مدام با خود در کلنجاریم آنچه که در صحنه‌هایی از طلاق مریم و باشو می‌بینیم می‌تواند روایتی مستند از زندگی هریک از ما باشد.

+ این نوشته ابتدا در ماهنامه زنان (شماره ۱۴، دی ماه ۹۴) منتشر شده است.

در همین زمینه بخوانید:
آسیب‌شناسی اجتماعی در فیلم مستند صحنه‌هایی از یک طلاق
گفت‌وگو با شیرین برق‌نورد و محمدرضا جهان پناه درباره فیلم صحنه‌هایی از یک طلاق

منبع: رای بن مستند | تاريخ: 1395/01/14
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد