افسردگی به روایت اول شخص

[ احمد میراحسان ]

"چهره غمگین من" مستند"فرحناز شریفی" درباره ی افسردگی اثری خودبیانگر است. من این فیلم را دوست دارم. خودبیانگری، زیرگونه ای در مستند اتوبیوگرافیک است که به جای بیان جامع بیوگرافی شخصی، چون خودنگاشت ها و زندگی نامه های اول شخص، به وجهی از بیان خویش، نگاه، وضعیت، تنش ها و رخدادهای زندگی شخصی و غیره می پردازد. هر روایت اول شخص در مستند، گونه ای اثر خودبیانگر هم می تواند به حساب آید. هرچند راویان شخصی، خود را در آثار مستند پنهان می کنند، نه بیان.
در ایران، مستندسازان به سختی تن به خود بیانگری می دهند. چنین اکراهی حاصل عوامل گوناگون فرهنگی، اجتماعی، روانی، انسان شناختی و جامعه شناسانه است. نگرش سنتی به خود و مفهوم آبروداری، مرزهای شدید و سخت و پرده های پرسونایی که بر فردیت انسان ها فرمان می راند، تردید برانگیزی تفرد و فردیت و استقلال و اهمیت آن در برابر ارزش های اجتماعی، مایه اصلی پنهانکاری های سنتی ماست. برعکس، در جهان مدرن تاکید بر سوژه نفس و اهمیت میل و خواست و فردیت، جسارت و فضای بیشتری در بیان خود و پرده براندازی ایجاد کرده است. به ویژه پرده نشینی طولانی مدت زنان این پدیده را در ارتباط با چنین قشری دشوارتر ساخته است. زن چون کالایی که باید بهموقع فروش رود و خریداران باید تا حد ممکن از عیب ها و ویژگی فردی اش بی خبر بمانند مشمول سانسور شدید تر فرهنگی / اجتماعی در خود بیانگری اند.
دوچهره بی مهار خودبیانگر قرهالعین که دچار شور عاشقانه نسبت به محمد علی باب و دعاوی بی بنیادش در مورد باباللهی بود و فروغ فرخزاد که چهره ی درخشان مدرنیسم تابوشکن در شعر معاصر است می تواند مثال خوبی به شمار آید. خودبیانگری در سینمای مستند حتی میان مردان مستندساز سابقه درخور توجهی ندارد. از همین رو فیلم فرحناز شریفی اثر به شدت قابل توجهی است. فیلمی که به او سفارش داده شد مستندی درباره ی افسردگی بود. شریفی با تبدیل خود به سوژه ی فیلم، هم به موضوع طراوت و زندگی بخشید و یک خط علاقه و کشش تازه ای ایجاد کرد و هم از گزارشگری محض روی برتافت. فیلم با روایت اول شخص، روایت فیلمساز، فرحناز شریفی شروع می شود. او با صدایی افسرده درباره ی تحقیق آخرین فیلمش و ساختن آن درست در روزهایی که مراسم ازدواجش برگزار می شد حرف می زند.
ما تصاویری از آیین ازدواج، ماشین عروس، داماد که خوش ترین روز زندگی اش را می آغازد و پادشاه صحنه است و مراسم عقد و ... می بینیم و می شنویم. روایت کارگردان به ارزش استناد فیلم می افزاید:" دو ماه پیش با محمد رضا ازدواج کردم. دوستش داشتم. موضوع فیلم جدیدم را قبلا انتخاب کرده بودم و باید بعد از مراسم تحقیق فیلم جدیدم را شروع می کردم." چیزهایی در این مایه به کار شریفی قدرت اقناع و عینیت می دهد. وقتی او قول دیگران را در مورد ازدواج، که بهترین روز زندگی آدم است حرف می زنند و از سوی دیگر از تلاش عکاس تا لبخند بر لبانش بیاورد به نحو ظریفی از شاد نبودنش سخن می گوید. آن صدا و این اعتراف تصور ما را از او شکل می دهد. شریفی خود زنی افسرده است. او از زمان که سپری می شود، بی حوصلگی اش برای شروع فیلم، زنگ زدن تهیه کننده و حالت های درخود فرو رفتگی اش می گوید. مدام دراز کشیدن، زل زدن به سقف و به تصاویر، به پرده، ساعت، صندلی و ... .
تجسم فضای زندگی اش در ماه های نخستین زندگی مشترک حتی اندوهزاست. محمدرضا سر و مر و گنده و با نشاط و سالم است. کار می کند. به خانه می آید. متوجه افسردگی همسرش نیست: (باز هم خوابیدی که ...) و مرد سالمی است بیگانه با بیماری همسرش. و زن ناگزیر است سریع شام حاضر کند و مثل مجسمه ای پشت میز بنشیند. محمد رضا با اشتها می خورد، حرف می زند و فرحناز حواسش نیست.
محمدرضا: چرا غذاتو نمی خوری؟
لحظه های متفاوت و متنافر و دور دیگری در این زندگی وجود دارد. همسر او حق دارد فضایی با نشاط داشته باشد. همسری سرحال و شادمان و سالم. حالا هم او خوابیده ولی فرحناز خوابش نمی برد. محمدرضا بی خبر و به طور طبیعی رویا می بیند یا از خستگی هفت پادشاه را خواب می بیند و همسر افسرده اش از بی خوابی داستانی از هاینریش بل می خواند. ظرافت فیلم آنجاست که از آسیب ها، علایم و نشانه های بیماری افسردگی حرف نمیزند، آن را به صورت یک تجربه شخصی و روزمره ای که خود کارگردان گرفتارش است به ما نشان می دهد. داستان هاینریش بل، چهره غمگین من که نام فیلم از آن می آید انتخاب محشری است. عکس های کنار ساحل و پرنده ها، عکس های محمدرضا و داستانی که خوانده می شود در هم می آمیزد. وزنه ی اجتماعی/ سیاسی داستان ما را معطوف به یک ریشه فرا فردی در تولید افسردگی می کند.
ماموری که از راوی داستان می خواهد طبق قانون باید خوشحال باشد و هر شهروندی ناگزیر است خود را اصلاح کرده و خوشبخت و شکم سیر باشد. و ماجرای بازجویی و کتک خوردن و سوالات متعدد و به جرم داشتن چهره غمگین محکوم شدن به ده سال زندان. و سپس پنج سال حبس به جرم داشتن چهره شاد و بالاخره انتخاب بی چهرگی داستانی است که لایه ای تاویلی به مستند شریفی می دهد.
هرچند ما نمی پذیریم که تصاویر یک فضای افسرده آنقدر درخشان و با میزانسن های تر و تمیز باشد و هرچند بیشتر دوست داریم که فرحناز از فضای خود و همسرش جدا نشود اما نمی توان گفت فیلم لحظه ای فارغ از افسردگی اوست. حتی به نظر می رسد تیتر روزنامه ها ربطی به بیماری افسردگی شریفی دارد. دنبال چیزی گشتن و پرسه زدن و در روزنامه فروشی و کتابفروشی دنبال خبری بودن و به دنبال آن چیز مبهم و راه نجات، راز شاد زیستن و چاپ چهل و هشتم را مورد تاکید قرار دادن و ... همه و همه در فیلم وجهی اشارتگر دارند.
اگر ما در مستند ها، آن گونه که امروز اپیدمی شده به دنبال جذابیت های داستانی، هیجان، ریتم فیلم های هالیوودی باشیم البته چهره غمگین من افسرده کننده است. اما اگر بردباری لمس دنیای درون یک آدم زنده در کاری مستند را داشته باشیم و این برای ما مهم باشد فیلم را درست و سرپا خواهیم یافت. اطلاعاتی که لابلای رویدادها وجود دارد تکان دهنده است. 120 میلیون افسرده تا سال 2020 و بیماری شایع در مقام بعد از از بیماری قلبی. فیلم ما را با ترس های افسردگان، انواع نگرانیهایشان و خودکشی ها آشنا می کند. لحظه های ساخته شده مثل زنگ زدن و در را باز نکردن خود نشان حدّت بیماری است.
اگر چه به نظرم آن سکانس که شرح می دهد وقتی دوستانش فهمیدند می خواهد چنین فیلمی بسازد همه خواستند در فیلم شرکت کنند و تصاویر دوستان اشاره به انواع افسردگی ها خوب از آب در نیامده و سهل انگارانه برگزار شده و مصنوعی باقی مانده است و اگر چه در نیمه ی دوم فیلم زندگی نیمه نخست را ندارد و بیشتر به قشنگی تصاویر فکر شده و رویدادها از سر زندگی و تکان دهندگی درونی برخوردار نیستند با این همه جنبه هایی چشم پوشی ناپذیر و اشارات و کنایاتی فضاساز در فیلم کم نیست.
جدا از بحث هایی نظیر تفاوت افسردگی زنان و مردان که به صورت خشکی برگزار شده، مقایسه ی آهنگ های نسل اول و دوم، تقابل فضای افسرده و فضای معترض خوب است. کارگاه های روان درمانی و مضحکه شعارها و بازیهایشان مورد تامل قرار نمی گیرد و رها شده است. این که غده ی سرطانی قابل عکسبرداری است ولی افسردگی چی؟ پرسشی بیش از اندازه کلیشه ای است و به درد سخنرانی های تلویزیونی روانکاوان در برنامه خانواده می خورد. گره زدن افسردگی و مسائل و مشکلات جامعه، فقر و بیکاری با بی حوصلگی شکل گرفته و رها کردن محمدرضا در نیمه ی دوم فیلم اصلاً منطقی نیست و به فیلم ضربه زده است. و بالاخره تبدیل شدن پروسه ی تحقیق به خود فیلم ویژگی یک سینمای دیجیتالی را گوشزد می کند و شگرد خوبی برای فیلم چهره غمگین من است. شنیده بودم که فیلم فرحناز شریفی خوب از آب درنیامده. در جشنواره مجال دیدنش را نیافتم و ناچار به سفر بودم و حالا که فیلم را می بینم به نظرم از تهران در اعلان فیلم بهتری است.
کاستی های فیلم می توانست نباشد و فیلم بهتر از آب درآید. اما همین که می بینم اثری است که دست کم در نیمه ی نخستش به شدت همدلی ما را برمی انگیزد. چهره غمگین من فیلم شجاعانه و راهگشایی است برای مستند هایی امروزی که بیش از پیش از تپش زندگی برخوردار باشند به شرطی که تا حد ممکن از لحظه های زنده و طبیعی تر سود جویند و از درک آکادمیک و کهنه از دکوپاژ دست بشویند و سرشت دوربین دیجیتال را مانند یک رخداد ساختاری به رسمیت بشناسند.

چهره غمگین من
پژوهشگر، تدوینگر و کارگردان: فرحناز شریفی، تصویربرداری: رضا تیموری، صدابردار: فرشید فرجی، نویسنده گفتار متن: حسین مرتضائیان آبکنار و شریفی، مدیرتولید: لیلا خوانساری، تهیه کننده: ارد عطارپور، 1387، 50 دقیقه.

 

منبع: خبرآنلاین | تاريخ: 1388/10/17
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد