نور در کاسه ی مس، چه نوازش ها می ریزد!
یادداشتی بر مستند "باژ و برسم"

[ معصومه کیانی ]

باژ و برسم از آن فیلم هایی است که شاید بلافاصله پس از دیدنش نمی توان درباره ی آن حرف زد؛ و این دیدن هم نمی تواند تنها در یک بار خلاصه شود. فیلم با به تصویر کشیدن کوچک ترین اجزایی که نشان از زندگی آدم بر این کره ی خاکی دارد، یعنی تکه های شکسته ی ظروف سفالی، آغاز و به کلیت زندگی می رسد؛ که از نظر کارگردان عبور از کوچه باغ زندگی و رسیدن به بی انتهایی روشن است، چرا که انسان در آن جاودانه است! شاید بتوان این فیلم را به گونه ای فیلم اجزاء نامید و کارگردان هم شاید به تعمد بر آن بوده که با نشان دادن اجزاء، تصور کلیت را به عهده ی مخاطب بگذارد و همین نکته موجب شده که مفاهیم انتزاعی به صورت کلیشه بیان نشده و از سوی دیگر، همه چیز در خدمت وحدت موضوعی عمیق باشد. جالب این است که این مسئله از نظر مفهوم نیز صدق می کند؛ چراکه هر آنچه در برگزاری این آیین به کار می آید نیز نماینده ی مفهومی کلی است و مخاطب با بار معنایی هر کدام از اجزای این آیین مقدس آشنا می شود و مهم اینکه کارگردان به این تقدس بسنده نکرده و او را به جایی می رساند که تصورش به عهده خودش است!
پله هایی ویران که به بنایی ویران می رسند و پر زدن پرنده هایی که روشنی شمع ها را خاموش می‏کنند؛ گویی خبر از حادثه ای می دهند، حادثه ای مبهم ... . همه ی اینها وقتی در کنار آواز غمناک و عاشقانه ی پیرزنی و صندلی خالی او قرار می گیرد، مخاطب را به خلائی در درون خود می رساند، خلائی که آمیخته ای از دلتنگی و نوستالژی است. کارگردان بر آن بوده که در پس هر کدام از رفتارهای شخصیت هایی که به تصویر می کشد، معنایی عمیق را برساند و بدینسان مخاطب را به حقیقتی برساند، حقیقتی که به فکر وامی داردش! نکته ی مهم فیلم، قصه ای است که دربردارد؛ فرزندان زنی که زندگی را ترک کرده، آیینی مقدس را به جای می آورند که او نیز زمانی برپا می کرده است؛ آیینی که در پختن غذایی مقدس به گاه یکی شدن با جهان خلاصه می شود.
حرکت به موقع دوربین روی دست، زمانی که این آیین با حضور میهمانان برگزار می شود، موجب شده تا مخاطب لحظه ای تماشای فیلم را رها کرده و خود را در فضای حیاط آب پاشی شده ی خانه و در میان و همفکر با جمعی بداند که برای اجرای این آیین مقدس گرد هم آمده اند، بی آنکه احساس غربت کند. فیلمساز در لحظه لحظه ی کار، آگاهی بخشی مخاطب را نیز در نظر دارد. تا آنجا که او را با ریشه ی اساطیری همه ی اجزا و خوراک های انسان آشنا می کند. نانی که اول بار کیومرث آن را پخته، تنوری که مقدس است، تخم مرغ یادآور آسمان و زمین است، ادویه را فرشته ی نور برای انسان هدیه آورده و آمیختگی اش با سبزی نماد پیوند جسم و جان است و اتاق پاک که محل ظروفی است که غذای مقدس در آنها به پخت می رسد؛ ظروفی فلزی که یادآور شهریور، فرشته ی فلز، است. همه ی اینها موجب می شود غذایی مقدس بر سفره ای سفید قرار گیرد که نماد بهمن است. بر اساس این آیین همه چیز مقدس است؛ از میوه هایی که نماد بی مرگی اند تا آب پاشی گرد سفره که نماد نبرد پیروزی بخش دیو خشکسالی با خدای باران است.
سفره ای سفید با غذاهایی که هر کدام ریشه ای اساطیری دارند؛ نان تازه و میوه هایی که نماد جاودانگی هستند، همراه با دعایی که ستایش پرودگار را به این سفره ارزانی می دارد؛ همه چیز در سادگی و پاکیزگی است و این چه از نظر مفهوم و چه از نظر تصاویری که گرفته شده است، یادآور همان بهشت روشن و پر از شادی و آرامش پرهیزکاران است.
یکی دیگر از نقاط قوت فیلم، این است که تصویر و گفتار به موقع یکدیگر را کامل می کنند؛ به این معنی که برای رساندن بار معنایی فیلم گاه تصویر به یاری گفتار می آید و گاه گفتار تصویر را کامل می کند. این قضیه بیشتر از هر چیز در قسمت های بازسازی به چشم می خورد. زمانی که فیلمساز از فرشته ی فلز یا اهریمن می گوید، ما تصاویر کنده کاری شده روی فلز را می بینیم. زمانی که به تقدس تنور می رسد و اینکه خانه ی بی تنور خانه ی بی برکت است، بلافاصله پس از تصویر روشنی و گرمی تنور، تنوری سرد و ویران را می بینیم، وقتی می خواهد از سهم پرندگان از غذای مقدس بگوید، پرواز دسته جمعی آنها را بر فراز بام شاهدیم.
بازسازی مفاهیم انتزاعی یا مفاهیمی که به گذشته می رسد، خلاقیت فیلمساز در به کار بردن صدا در کنار نقوش، به این صورت که ما تصویر کنده کاری شده پرنده را می بینیم، در حالی که صدای پر زندن پرنده ها را می شنویم و ...از نکات قابل تامل فیلم محسوب می شوند. این شیوه ی برخورد کارگردان موجب شده که با جان بخشی به تصاویر و ایجاد حس حرکت برای این نقوش، کنار هم قرار گرفتن آنها و تصاویر واقعی زمان حال، یکدستی فیلم نیز حفظ شود، در عین حال که جنبه ی نمادین خود را نیز دربردارند.
بناهای نیمه ویران، ظروف شکسته ی سفالی، صدای پرواز پرندگان، صدای سوختن چوب و صدای پاشیدن آب و ... همه و همه موجب می شود تا مخاطب تنها با تصاویری پشت سر هم رو به رو نشده و جریان زندگی را حس کند.
باژ و برسم موازنه ی فرم و محتوا است و همین موجب شده که مخاطب نه از سنگینی مفاهیم دلزده شود و نه از دیدن تصاویری که قرن ها با اسطوره ی پنهان شان فاصله گرفته اند. در پایان مخاطب شاهد روزنه نور در اتاقی تاریک است، در حالی که تاریکی فضا بر نور غلبه می کند و کاری که کارگردان انجام می دهد، این است که آن در تضادی با روشنی کوچه باغ رو به رو می کند.
شاید آنچه بیش از هر چیز موجب تاثر مخاطب می شود این است که کارگردان در انتهای فیلم، تصویر فضایی را که از حضور آدم ها و مراسم و آیین شان خالی است و درست در نقطه ی مقابل برپایی این آیین است، که شادی و آرامش را برای آنها فراهم کرده است، با این گفتار همراه می کند که همه چیز خاک شود مگر نیکی ... . آنچه به القای این مفهوم کمک می کند، این است که مخاطب، که تا پیش از این خود را در فضای خانه و درگیر با جزئیات احساس می کرد، با تصویر حیاط خانه، خود را از انحصار در خانه بودن جدا می بیند و به گونه ای کلی نگری برسد. در پایان فیلم، سفره خالی است، خانه هم؛ و رهگذری کوچه باغی روشن و سبز را به انتها می رساند ... .

باژ و برسم
کارگردان و تدوینگر: حسن نقاشی، مشاور پروژه: فرهاد ورهرام، تصویربردار: مسعود سفلایی، صدابردار: احمد صراف، گوینده متن: ژاله علو، مدیر تولید: فرزاد پاک،20 دقیقه، 1388.
فیلم به موضوع مضامینی از فرهنگ عامه و مسائل قوم شناسانه ی بخشی از سرزمین ایران می پردازد.

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1389/04/14
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد