در فیلم مستند رودخانه و جریان به کارگردانی توماس ریدِلشایمِر (Thomas Riedelsheimer)، مانند غالب آثار مستندی که درباره ی یک هنر، صنعت، هنرمند یا شخصیت ساخته می شود، نفس فیلم مستند به مثابه ی یک اثر هنری، خود در خدمت هنری دیگر آمده و به شرح و بسط آن می پردازد. ویژگی ارزنده ای که کمتر هنر یا رسانه ای قادر به انجام آن است. سوخت هنری برای هنری دیگر! همان گونه که سوخت های فسیلی از آنجا که به تولید سایر انرژی ها و حمل خود و هم آنان کمک می کنند، از ارزش استراتژیک و والایی برخوردارند، سینمای مستند نیز اگر چه تاکنون از این منظر کمتر به آن توجه شده، چنین است. از زاویه ای دیگر اگر بنا بر تعریف کلاسیک اروپایی (آنچه ارسطو و افلاطون نوشته اند) هنر محاکات و تقلید از زندگی آدمیان و طبیعت باشد، حال فیلم مستندی که تقلید از زندگی یک هنرمند و نمایش هنری او دارد، آیا خود می تواند به مثابه ی شکل هنری ناب تلقی گردد؟ این پرسشی است که ریدِلشایمِر در آثارش و علی الخصوص فیلم مستند رودخانه و جریان بدان پاسخ می دهد.
این نکته که در برخورد فیلمساز مستند با چنین مضامینی ساختار فیلم تا چه اندازه در خدمت هنری یا هنرمندی که فیلم از روی آن ساخته می شود قرار می گیرد یا تا چه اندازه اثر ساختار سینمائی اش را حفظ می کند می تواند مهم ترین چالش پیش روی فیلم ساز مستند باشد. چالشی که ارزش بصری و ساختار سینمایی و حتا نگاه زیباشناختی سینماگر و فیلم را تعیین می کند. تلاش ریدِلشایمِر در فیلم رودخانه و جریان منجر به ساخت اثری با ساختاری کاملاً سینمایی و مستند است. اما در نورپردازی،کادربندی و همچنین ترکیب صحنه ها مستندساز فضای هنری خاص اندی گلدزورثی (AndyGolsworthy) را همواره مد نظر داشته و سعی کرده با استفاده از حرکت دوربین به بهترین شکل ممکن از آثار خلق شده توسط وی استفاده کند. مستندساز حتی در فصول مختلف سال اقدام به فیلمبرداری کرده تا آثار مختلف هنر زمینی گلدزورثی و تجربه هایش در فصول مختلف سال و آب و هوا و نورهای مختلف و گاهی متضاد را نمایش دهد.
اما بر خلاف غالب آثار مستند که در آنها گرایش به استفاده از نماهای باز بسیار است، تدوینگر و فیلمبردار این اثر که آنرا کارگردانی هم کرده است، هوشیارانه از نماهای خیلی نزدیک و بسته هم در جای جای فیلم استفاده کرده، که علاوه بر تاکید وی در نمایش بافت آثار تجسمی و محیطی و تاکید بر چهره و نگاه هنرمند، خود موجب دستیابی به ریتمی سینمائی تر هم شده است.
نمایش گذر زمان با استفاده از ترکیب همپوشانی، قطع و یا تدوین موازی و همچنین با سریع کردن نمایش فیلم، که به امروزین شدن بافت اثر انجامیده، از دیگر ویژگی هایی است که خود روشی نوین را برای نمایش گذر زمان در سینمای مستند نشان می دهد و می تواند یک راهکار برای جلوگیری از تکرار روش های کهنه ی استفاده از این کار در سینما و علی الخصوص مستندسازی باشد؛ که هم شهامت مستندساز را می رساند و هم اشراف بر ریتم و ساختار اثر را. این تکنیک علی الخصوص در سکانسی که دو حجم ساخته ی گلدزورثی را نشان می دهد که یکی در کنار ساحل با مد آب و یکی در باغی، با رشد علف ها پوشانده می شوند، کاملاَ محسوس است.
طنز موجود در فیلم از دیگر ویژگی های آن است. به غیر از شوخی های سوژه با فیلمساز، نماهایی که او را پس از خراب شدن کارش در حال افسوس خوردن نشان می دهد و یا زمانی که گاوی را می بینیم که بدنش را به آثار هنری که فیلم درباره ی آنها ساخته شده می کشد و می خاراند، از نقاط کمیک و زیبا در فیلم محسوب می شود. پس از سی دقیقه بالاخره توماس ریدِلشایمِر ما را از انزوای گلدزورثی خارج کرده و خانه و خانواده اش را نشان می دهد. این کار، هم موجب تنوع بصری و جلوگیری از یک نواختی اثر شده و هم بخش دیگری از مضمون فیلم را که درباره ی زندگی یک هنرمند است، کامل می کند. نمایش شهر و زندگی مردم که در فیلم مورد تاکید نیز قرار می گیرد، در این گونه ی مستندها بسیار حائز اهمیت است که متاسفانه کمتر مستندسازی وقتی که اثری شخصی از زندگی یک هنرمند دیگر را می سازد به آن توجه می کند. و غالباً هنرمند را جدا از فضای زندگی اش مورد تحلیل و نمایش قرار می دهند. در حالی که در سکانس های میانی مستند رودخانه و جریان بعد از تماشای آفرینش های هنری گلدزورثی در فضاهای طبیعی و خشن، مستندساز ما را به شهر و خانه ی محل سکونت وی، زندگی، جامعه و فضایی که او در آن زندگی می کند، می برد و مفصلاً به اینها پرداخته شده است. و برای نمایش آن هم یک ایده ی خلاق به کار گرفته شده که دو فصل ابتدایی و میانی فیلم را به هم پیوند می دهد و آن گردش گلدزورثی در شهر برای جمع آوری گل های وحشی و خودرو و خلق اثر محیطی دیگری روی زمین است؛ سپس باز فیلم ساز با گذری نرم و استفاده از حرکت دوربین روی یک رنگین کمان او را برای نمایش خلق دیگر آثارش به محیط طبیعت می برد.
صدا برداری، ترکیب و صداگذاری در این اثر هم پای فیلمبرداری و حرکات دوربین در خدمت ایجاد حس و فضاسازی محیط طبیعی کار گلدزورثی به خوبی عمل کرده و در عین اینکه سعی شده کار صدا روی فیلم حس نشود و طبیعی جلوه کند، توانسته با استفاده از صدای خارج از قاب و استفاده از صدای زمینه روی نماهایی درشت و گاهی عمق بخشیدن به صدا و معکوس این، با ظرافتی خاص در نماهایی از فیلم تاثیرگذار هم باشد.
در فصل های پایانی و البته به هم پیوسته ی فیلم کارگردان توانسته با استفاده از موسیقی که ساخته ی Fred Frith است، حرکات دوربین، بازی نور و سایه ها به بعد دیگری از آثار و ریشه ی خلق آنها در ذهن هنرمند، نزدیک شود و با ایجاد فضاهایی سورآلیستی در طبیعت و نمایش تضاد آن با زندگی روزمره جاری در کنار گلدزورثی که مشغول خلق آثار متفاوت اش است، نگاهی متفاوت هم به این آثار داشته باشد. و همچنین مرور و بازبینی آثار هنرمند را که در طول فیلم بر آنها تاکید شده و هم آثار و خلاقیت هایی تازه را در این فصل می توان به تماشا نشست.
استفاده از صدای اندی گلدزورثی در تمام طول فیلم چه زمانی که چهره ی وی را می بینیم و چه زمانی که از صدایش به عنوان گفتار متن استفاده شده به غنای هرچه بیشتر و باورپذیری واقعیت نمایش داده شده در فیلم افزوده است.
ahmadzahedi@gmail.com
در همین زمینه:
رودخانه و جریان در ویکی پدیا
رودخانه و جریان در Imdb