آواز عشق

[ ژان فیلیپ تسه | محسن قادری ]

برای گفتن از قدرت نهفته در خانه سیاه است (1962) می‏بایست واژه‏ای ساخت که مفهوم تحیر و باژگونه‏ی آن میدان دادن به اندیشه را درخود نهفته باشد.
خانه سیاه است آذرخشی بیدارگر است. می‏بایست همچنین از جایگاه کانونی این فیلم کوتاه (20 دقیقه ای) در سینمای ایران گفت (گل‏های کیارستمی وار همه از این فیلم مایه دارند.) و می‏بایست از این نکته گفت که این قدرت فنی بی‏بدیل (مونتاژ، دکوپاژ، نور، گفتار شاعرانه) از کجا می‏آید. اگر تمامی آثار در برابر خانه سیاه است رنگ می‏بازند، از آن روست که این فیلم بر گفتار سینمایی بی‏مانندی استوار است. تنها در بازی همجواری‏هاست که می‏توان این فیلم را در گستره‏ی سینمای نام‏آوران در ردیف فیلم‏هایی چون سرزمین بی نان ساخته‏ی‏ بونوئل، عجیب الخلقه‏ها ساخته‏ی براونینگ یا حکم ساخته‏ی ژان دانیل پوله درآورد.
خانه سیاه است تنها فیلم فروغ فرخزاد، آوای برجسته‏ی شعر ایرانی است که در اوج جوانی درگذشت. فیلم نشان دهنده‏ی زندگی در یک جذام خانه است، روایت روزها و بازی‏ها، دارو و درمان‏ها، ازدواج، مسابقه‏ی فوتبال، نماز خواندن. دو گفتار بیرونی با هم بده بستان دارند، یکی سراسر آگاهی بخش (درباره‏ی جذام)، دیگری بس شاعرانه، گاه به آهنگی پرشکوه و شکایت، گاه در مایه‏ی آواز عاشقانه‏ای توصیف کننده خدای آفریننده‏ی همه‏ی زیبایی‏ها.
و فیلم از اینجا سر برمی‏دارد، از این پیوند درخشان رنج و مرثیه‏ی زیبایی. فروغ فرخزاد با نشان دادن چهره‏های ریخت باخته و مردان و زنانیِ دیگر، دو کرانه بشریت و عصاره غرابت‏ها و تفاوت محض آن را به‏هم پیوند می‏زند. این تفاوت با انباشت تن‏های بی‏شکلی نشان داده می‏شود که گویی شمارگان یا فوج آنها زمین را به لرزه درمی‏آورد.
این پیکرها دوشادوش هم درقاب پیش می‏آیند تا آنگاه که درِ جذام خانه به روی‏شان بسته می‏شود. یکی روزها و ماه‏ها را با گام زدن‏های بیهوده در درازای دیواری می‏شمارد و درجای دیگر، دستواره‏ای پرده را رج می‏زند و بدین‏سان شبح دستی آویخته به سوی آسمان را نقش می‏زند. درمیان آنها، زیرِ پوست های باد کرد و چشمان سفیدشان، درمیان الیاف خشکیده پوست‏ها و دستان جویده شده‏شان، این گفتارشاعرانه، این ورد بریده بریده به آهنگ دلنشینی بر چیدمان شگفت تصاویر به گوش می‏رسد، تصاویری در نهفته به اشتیاق سوزان به سرودن جهان همراه با پیش درآمدِ مکان‏هایِ سنگدلی‏های هولناکش.
هنگامی که معلم از شاگردان می‏خواهد که سه چیز زشت را نام ببرند یکی از ایشان پاسخ می دهد:"دست، پا، سر". همشاگردی‏ها به او می‏خندند؛ اما کودک چیزی جز واقعیت نگفته است، واقعیت خشن جهانی بازگفته، واقعیت بشریتی با چشمان مرده، واقعیت پیکره هراسناک زیبایی.

منبع: کایه دوسینما، شماره‏ی 594، اکتبر 2004، ص.23.

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1389/08/25
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد