گاهی واقعیت از هر داستان تخیلی، تخیلی تر است. مستند ۹۹ دقیقهای برخورد در انتهای زمین اثر ورنر هرتزوگ فیلمساز صاحب سبک و نامآور آلمانی از این دست است.
هرتزوگ خود در گفتوگویی در این باب اذعان داشته است که: "جذبهی حقیقت و به وجد آمدن از شگفتیهای خلقت و بیکرانگی هستی در واقع خود یک اثر علمی- تخیلی ناب است." شاید این به این سبب باشد که ناشناختههای وجدآوری که هنوز کشف نشدهاند، در هر مکاشفه ما را به وجد میآورند و به معنای هستی رهنمون میسازند. هرتزوگ همچنین گفته است که در همهی آثارش به دنبال این جذبهی حقیقت و به تصویر کشیدن چیزهایی بوده است که تاکنون به تصویر کشیده نشدهاند. در واقع او مکاشفات وجدآور و اشتیاق آفرینش را در آثار سینمایی خود با مخاطبانش به اشتراک میگذارد.
جنوبگان زمین که مقصد رویاروییهای او در ته دنیاست! برای هرتزوگ که در همهی قارهها فیلم ساخته، همچنان مکان متفاوت و وسوسهانگیزی است. او با کمک بنیاد ملی کمک به علم آمریکا NSF و برای شبکهی دیسکاوری فیلمی ساخته است که چهار جایزهی معتبر جهانی را برای هرتزوگ و کیزر به ارمغان آورده و در تمام نقدها و یادداشتهایی که بر آن نوشته شده است، نقد مثبت و تایید نویسندگان را به همراه دارد. به طور مثال الیزابت گرینبام کیسن که اتفاقا کسی است که دربارهی این فیلم با هرتزوگ مصاحبه کرده است، به قدرت این فیلم و خلسه آوریاش با عنوان اکستازی بر روی یخ در یادداشتی بر این فیلم اشاره میکند و یا کریس بری آن را بهترین فیلم سال ۲۰۰۸ میداند.
این مستند مانند مستندهای پیشین دربارهی قطب جنوب به پنگوئنها و زندگیشان اختصاص ندارد و هرتزوگ دربارهی این موضوع هم مزاح میکند و میگوید که علیرغم اینکه به بنیاد ملی کمک به علم آمریکا گفته است که فیلمی دربارهی پنگوئنها نخواهد ساخت، به او کمک مالی کردهاند! (شاید به این سبب که مستند رژه پنگوئنها فیلم بسیار موفقی بود که با یاری این بنیاد ساخته شد).
با این حال سکانس بسیار تاثیرگذاری از این فیلم دربارهی پنگوئنی است که از کولونی خود جدا میشود و به جای اینکه به سمت اقیانوس برود، به تنهایی به سمت کوهستان میرود. دانشمندی که رفتار این مخلوقات زیبا را بررسی میکند و اتفاقا خیلی کم حرف میزند، میگوید که اگر این "تنهای دونده به سوی مرگ" را به زور هم به کولونیاش بازگرداند، باز راه خود را به سویی بر میگرداند که ۵۰۰۰ مایل طول دارد و از آن سفر، جان سالم به در نخواهد برد.
اگر چه این مستند از دسته مستندهای شبکهی دیسکاوری است و ما توقع داریم که با مستندی علمی- تجربی مانند آنچه که بیشمار دیدهایم رو به رو شویم و با اینکه این مستند هم در حد بضاعت خود، موجودات شگفتانگیز اعماق دریای راس و فعالیتهای علمی ایستگاه تحقیقاتی مک مردو را نمایش میدهد، اما اساسا هدف دیگری دارد که شاید در حوزههای علوم انسانی تعریفشدنیتر باشد.
هرتزوگ در این مکان که ته دنیاست با شورانگیزترین و وجدآورترین مخلوقات دنیا رویه رو میشود: "انسان!". جمعیت انسانی هزارنفری این ایستگاه دورافتاده، دانشمند، محقق، فیلسوف، فیلمساز، زبانشناس، گردشگر و ماجراجویان بینظیری هستند که از بعضی از آنها - مانند آتشفشانشناس بریتانیایی- حتی به تعداد انگشتان دستها هم در دنیا وجود ندارد. اینجا افراد با مدرک پیاچدی ظرف میشویند، آشپز اینجا فیلمسازی است که اتفاقا نامش در گروه دستیاران تولید این فیلم دیده میشود و فیلسوف روس، رانندهی جرثقیل است و بهقول خودش وادیهای ذهن و جهانهای ایده را سیر کرده و در این مکان به حیرتانگیزی دنیا پی برده و عاشق جهان شده است و وقتی که هرتزوگ از او میپرسد که فکر میکند که چگونه این دو در این نقطه از دنیا با هم رودررو شدهاند، او مطمئنترین و معقولترین پاسخ ممکن را میدهد؛ اینکه این نقطه از جهان نقطهای منطقی و معقول برای یافتن و دیدار کسانی است که از نقاط مختلف دنیا آمدهاند؛ انتخاب طبیعی، کسانی را که میخواستند از حاشیهی مرزهای جغرافیایی بگذرند و به وادیهای نو قدم بگذارند، به این مکان آورده است.
این رویاپردازان تماموقت و کارکنان پارهوقت، مثل کسانی نیستند که برای ثبت رکوردهای خاص در کتاب گینس تلاش میکنند و هرتزوگ با نمایش یکی از آنها تلویحا از آنها و هدف پوچشان انتقاد میکند؛ اینها به قول راجر ابرت، در ته دنیا، چشمانداز تنهایی و گمنامی بشریت هستند و بیادعا برای اهداف بزرگتری تلاش میکنند.
در حین فیلمبرداری این فیلم، گروه زیستشناس سه گونهی جدید جانوری مییابند. یکی از دانشمندان این گروه که خود به زیر آبهای یخزده میرود، دانشمندی است که ساز مینوازد و به فیلمهای علمی تخیلی دههی پنجاه علاقمند است. هرتزوگ در مصاحبهی خود راجع به این فیلم گفته که به تک تک افرادی که در این فیلم آنها را نشان میدهد، تعلق خاطر دارد و با همهی آنها روابط خاص برقرار کرده است، چرا که نمیشود کسانی بهتر از این افراد را برای دوستی برگزید.
یخشناس شاعر مسلکی که در فیلم از رویاهای شبانهاش میگوید، در عین حال از یخ به عنوان موجودی زنده و به شدت دینامیک و در حال تغییر یاد میکند که بیسروصدا در حال تغییر جهان است؛ او یخهای عظیمی را بر مانیتورش نمایش میدهد که در حال ذوب شدن هستند و هنگام ذوب شدن، بخشهایی از زمین ما را خواهند بلعید.
در بخش دیگری از فیلم، غواصانی که به زیر آب میروند به مثابهی راهبانی هستند که سقف معبدشان، سطح دریای یخزده و مجسمههای یخی، تمثالهای معبدشان است و اتفاقا هرتزوگ در ورود به این فضاها در فیلم از موسیقی کورال کلیسایی ارتدوکسها استفاده میکند تا حس تقدس این فضاها را نمایش دهد. در واقع هرتزوگ آن چنان که خود نیز به آن اشاره کرده یک تقدس خلسهآور و عبادت خالص در این مکانهای بکر و بیانتها و خلوت آن احساس میکند.
ایستگاه تحقیقاتی مک مردو اگرچه شاید در ظاهر و در برخورد اول مکان جذابی نباشد؛ چنان که هرتزوگ در آغاز روایتاش دربارهی آن میگوید؛ اما مکانی است که انسان در آن به معرفتی شورآفرین دست مییابد.
انسانهای این مکان همواره مسافر و در حال رفتن و سیر و سلوکاند. مثل مکانیکی که همه هستیاش در کوله پشتیاش است و مهاجری است آسیب دیده که خاطرات تلخی دارد و یا کارن زن، ماجراجو و گردشگری که نقاشی میکند و داستانهایی تمامنشدنی از سفرهای عجیب و غریبش دارد که به رویا میمانند؛ گذر از صحراهای خطرناک، سفر در یک ساکدستی، سفر در لابهلای آشغالها و... فیزیکدان برجستهای اینجا به دنبال به بند کشیدن "نوتریون"هاست، که به زعم او چون روح هستند و در عین موجودیت و حضور همیشگی و جزء سازنده بودن همهی عناصر، قابل بند کشیدن نیستند و او امیدوار است که روزی به این مهم دست یابد.
مستند برخورد در انتهای زمین با بودجهای نه بسیار زیاد و تنها در مدت هفت هفته ساخته شد. در حالی که به گفتهی هرتزوگ هفتهی نخست این هفت هفته به اقدامات بوروکراتیک و یادگیری مهارتهای بقا در آن شرایط بسیار خشن طبیعی گذشت، که برای همهی تازه واردان اجباری است و بخشی از آن را هرتزوگ در فیلماش به تصویر میکشد.
نریشن فیلم با صدای هرتزوگ که لحن اسرارآمیزی دارد و کلماتاش شمرده ادا میشوند از ابتدا بسیار بیپروایانه و راحت است. او در این نریشن ابایی ندارد از اینکه از بیزاریاش از اثر نور آفتاب بر پوست و یا سلولوئیدهایش بگوید و یا مزاح کند.
در حالی که او و گروهاش در روزهای ۵ ماههی سال جنوبگان بر این سرزمین هبوط کردهاند (در قطب جنوب نیمی از سال روز و نیمی شب است) و او در این روز-شب در حالی که همه خوابند میتواند به همه جا سر بکشد و در شادمانی غوطه ور شود! (در این قسمت فیلم، فیلمساز به این عبارت که بر تکهای چوب حک شده است بر میخورد).
فیلمبرداری فیلم با توجه به لوکیشن فیلم آسان نبوده است. پیتر زیتلینگر فیلمبردار این فیلم، گاه به لبهی آتشفشان میرود و گاه در اعماق دریاهای یخزدهای که رویایش هم ترسآور است، غوطهور میشود. در این مستند در بعضی از تصاویر از رنگآمیزی استفاده شده تا تصاویر جلوهی بهتری برای نمایش داشته باشند. تدوینگر این فیلم جو بینی است، که تدوینگر فیلم مستند مرد گریزلی هرتزوگ هم بوده است.
فضاهای تهی و بیکران با موسیقی مذهبی بسیار هماهنگ است و این نقطهی مثبت فیلم است؛ در حالی که خود هرتزوگ معتقد است که موسیقی در درجهی اول اهمیت برایش نیست، ولی همواره درست از آب در میآید؛ شاید به این سبب که حسی است و لاجرم با فضا هماهنگ خواهد بود.
در بخشی از فیلم، فیزیولوژیستها با بررسی ترکیبات شیر فکهای دریایی دربارهی وزن کم کردن آنها تحقیق میکنند. دانشمندی که دربارهی صدای این موجودات صحبت میکند، آن را به موسیقی پینک فلوید شبیه میداند که با صدای حیوانات دیگر فرق دارد و در ادامه ما گروه را میبینیم که گوش بر سطح دریای یخزده گذاشتهاند و به این صداها گوش میدهند و ما در هیجان آنها شریک میشویم، اگرچه این صدا به تمامی صدایی نیست که هرتزوگ به عنوان صدابردار فیلم ضبط کرده، بلکه بخشی از میکسهای الکترونیکی توسط هنری کیزر آهنگساز فیلم و دیوید لیندلی در آن گنجانده شده است.
نکتهی جالب این است که راجر واترز ترانه نویس گروه پینک فلوید در ترانههایش از فضاهای خالی و خلسهآور سخن میگوید که بیشباهت به این فضاهای بیکران و دور از دسترس نیست. موسیقی تیتراژ پایانی هم موسیقی مذهبی و مانند ذکرهای تکرارشونده است که پیام نهایی فیلمساز دربارهی تقدس زندگی و زیبایی آن است.
عنوان فیلم هرتزوگ، عنوان هوشمندانهای است؛ همان طور که اشاره به فیلمهای علمی و تخیلی و نگاه نگران به آیندهی ناشناخته بشریت (ذوب شدن یخها و گرم شدن زمین و فعالیت آتشفشانها و...) دارد، همچنان اشارهای بزرگتر به رویارویی و برخورد در انتهای دنیا با حقیقت و زیبایی منحصر به فرد زندگی هدفدار آدمهای بزرگ و بیادعا و عشقشان به شگفتیهای آفرینش دارد.
فیلمساز این فیلم را به راجر ابرت تقدیم کرده است و ابرت نوشته که به شدت تحت تاثیر این تقدیم قرار گرفته است. جدا از اینکه ابرت منتقد برجستهای است که در صدر فهرست منتقدات دنیاست، شاید هرتزوگ خواسته به او بگوید که اصولا زیباییهای بیکران انسان و هستیاش حتی در این انتهای یخزده و متروک، اما شگفت انگیز دنیا، خود نقدی بر همهی منتقدان است!