منزل نگارنده حوالی پارک شهر است؛ وگاه لحظاتی را در آن سپری میکنم. اما معمولا در پارک، در خودم فرو میروم و توجه چندانی به پیرامون ندارم؛ حتی وقتی دخترم را به زمین بازیاش میبرم و یا با خانواده در دریاچه کوچکش قایقی میرانم. تماشای مستند جذاب سالینجرخوانی در پارک شهر، تفاوت دیدگاه پختهی یک هنرمند را با این رویهی کم عمق و بیحوصله و بدذوق به خوبی عیان میسازد.
پیروز کلانتری در این مستند، روح فرد و جامعه را در بافت انسانی محیط شهر، در اشل کوچکی به نام پارک شهر میکاود. پارک شهری که کلانتری ثبتش کرده است، اگرچه برخی اطلاعات شناسنامهای مانند تاریخ احداث و غیره را در بر دارد، اما شامل آن دسته از فیلمهای مستندی که در پی نمایش و تعریف و تاریخ فلان قسمت و بهمان بنا و آن یکی فضا هستند نمیشود. این مستند، یک شرح احوال است از مولف فیلم در نسبت با جزئیات ارگانیک پارک که در نمودهایی همچون آدمها و کلاغها و درختها جلوه یافته است و حتی عمر پارک شهر نیز در قیاس با همین عناصر پویا مورد توجه قرار میگیرد.
سالینجرخوانی در پارک شهر، بیان پالودهای از یک نگاه پرتجربه است که انگار دارد در آینه پارک، گذشته و حال و آیین و احوال خود و همشهریانش را میجوید. این نگاه تیزبین هیچ نکتهای مرتبط را در این باب از زاویه دیدش دور نمیسازد: چه تاویلی که از نام خیابانهای اطراف پارک میکند و رازآلودگی زبان و ذهن "حافظ"را با مرگ اندیشیِ زندگی محور "خیام" از طریق معنای "بهشت" پیوند میزند و چه نقب روشنفکرانهای که به مناسبات عریان جوانان در رد و بدل کردن مواد مخدر با المان کتاب ناتور دشت سالینجر میزند؛ چه معنایابیای که از ماهیان گوشتخوار آکواریوم پارک در برابر گذشتهی این ساختمان که پناهگاه زمان موشکباران تهران بود انجام میدهد و چه تفکیک جنسیتیای که در بافت فیزیکی و عمق معنایی جامعهی آدمهای پارک جستوجو میکند. کلانتری، از ظواهر پارک شهر مفاهیم انسانیای را میجوید که محصور در مناسبات شهری و رسمی و موقعیتهای گریزناپذیرند؛ یک جور ثبت سند از روان شهروندی ما.
فیلمساز که حضورش از پشت میلههای پارک شهر شروع میشود و با تنهاییاش در کوپهای از قطار مترو به انتها میرسد؛ انگار درصدد بازتعریف وجود و هویت خودش در چهارچوب محصور این فضا است و به عبارت دیگر بیش از آنکه در پی پارک باشد، به دنبال خودش در پارک است؛ و چه غریب است که این رویه با نوعی غم به فرجام میرسد. انگار تصویر پارک، ترسیم خوشایندی از هویت ما را در برندارد.
کلانتری جدا از زاویهی دید دقیقش در تصویریابی و تصویرسازی، با کلام نیز به خوبی در نریشن فیلمش مواجه میشود و واژگانی را برمی گزیند که جدا از همخوانی با دنیای خاص اثر، خود موجد هویتی امضاشده برای فیلم است. این لحن نه آن قدر شاعرانه و انتزاعی است که فهم مخاطب را به چالشی دشوارفهم بکشد و نه چنان دم دستی که مستندهای متعارف را به یاد آورد. به این عبارات که در اوائل فیلم شنیده میشوند توجه کنید: "۶۵ سال پیش بخش بزرگ و اصلی سنگلج که در مسیر مدرن شدن تهران تن به تعریف تازه نمیداد ویران شد و پارک شهر بنا شد و تعریفش کرد. حالا مدتها است در احوالات تازهی این شهر، پارک سرگشتهی تعریف خودش باقی مانده." مولف با ظرفت نافرجامی مدرنیت را در شهری که هویت خود را چه در سازهها و چه در آدمهایش گم کرده در این متن ابراز داشته است؛ و این خصوصیتی است که در اغلب گفتارهای متن فیلم بروز دارد.
با تماشای مستند پیروز کلانتری، حالا زاویههای دید متفاوتی در پارک شهر پیدا کردهام. سعی دارم یکی از چندین ایدهای را که او در فیلمش اشاره وار مطرح کرده بود، در ذهنم دنبال کنم و در پی معانی و مفاهیم پنهان در لابه-لای برگها و چمنها و درختها باشم... ردی که شاید روزی روزگاری نقطه پایان سرگشتگیهای فردی و اجتماعی انسان را در این دیار در مسیر خود داشته باشد.
عکس صحنهای از فیلم است.
این یادداشت ابتدا در هفته نامهی آسمان (۲۶ آذرماه) منتشر شده است.