در فصل نهایی خلیج کوچک (لویی سیهوییس/۲۰۰۹) که به کشتار بیرحمانه و نسلکشی دلفینها در شهر تایجیِ ژاپن میپردازد ریچارد (ریک) اُ بَری پس از آنکه تنها چند لحظهی کوتاه موفق میشود از طریق نمایشگری که به سینهی خود آویخته، برشهای کوتاهی از این فاجعهی دردناک را به جماعت حاضر در انجمن بینالمللی حمایت از والها نشان بدهد توسط ماموران به بیرون هدایت میشود. سپس او را میبینیم که با همان نمایشگر و به همان شیوه، در وسط یکی از شلوغترین گذرگاههای پایتخت ژاپن ایستاده تا صدای مظلومیت دلفینها را به گوش مردمی برساند که اغلبشان سر در گریبان فرو بردهاند و چندان حوصلهای برای درگیر شدن با چنین ماجرای دردناک و آزاردهندهای ندارند. در نهایت، از طریق نوشتههای انتهای فیلم متوجه میشویم پس از واکنشهایی که نمایش این مستند افشاگرانه در پی داشته و با وجود آنکه قاتلان بیرحم دلفینها همچنان در ماه سپتامبر هر سال به کار خود ادامه میدهند، رییس شیلات ژاپن از سمت خود اخراج شده، خوشبختانه فضای اختصاصیِ این سلاخان (در موقعیت مورد تاکید فیلم) تا حد ممکن از بین رفته و به دستور مستقیم اعضای شورای شهر، گوشت دلفین از برنامهی ناهار مدارس بندرِ تایجی حذف شده است.
به نظر میرسد این موفقیت که البته با یک جملهی کنایهای از سوی فیلم و فیلمساز همراه است (قاتلان به کار خود ادامه میدهند؛ مگر آنکه ما آنها را متوقف کنیم!) را میتوان به وجهی وسیعتر نیز تعمیم داد. چنین موضوعی بیش از آنکه نشاندهندهی موفقیت سینمای مستند در عرصهی نمایش گسترده و جهانی باشد نمایشگر عمق و نفوذ این شاخهی جذاب از سینماست که شاید تا کمتر از یک دهه پیش، به دلیل عدم برخورداری از ستارههای پولساز و البته آماده نبودن زیرساختهای نمایش آن در سطح گسترده، چندان مورد توجه پخشکنندههای جهانی قرار نمیگرفت. اما آسودگی خیالِ فیلمسازان فعال در این عرصه (برای پرداختن و نزدیک شدن به متنوعترین سوژهها)، کاربرد تکنیکهای تاثیرگذاری بصری و همچنین شکلگیری تدریجی زمینههایی که به طور حتم از اصرار و پافشاری بر اصول تاثیرگذاریِ جمعی ناشی شده بود باعث شد سینمای مستند بتواند در جدول فروش جهانی– و طبعاً آمارِ بازدهی مالی– جا و جایگاه مناسبی برای خود دست و پا کند. البته در حاشیهی مراسم اسکار سال ۲۰۰۴ که بدون شک میتوان آن را یکی از سیاسیترین اسکارهای تاریخ نامید این سینما صاحب یک ستاره هم شد که با نام خود میتوانست (میتواند) فروش تجاری یک فیلم مستند را تضمین کند. مایکل مور که دو سال پیش از این تاریخ موفق شده بود اسکار بهترین مستند سال را بهخاطر فیلم جنجالی و مناقشهبرانگیز بولینگ برای کلمباین دریافت کند وقتی روی صحنه رفت تا این تندیس جادویی را بهخاطر فارنهایت ۹/۱۱ تصاحب کند در مقابل چشم میلیاردها نفر که در سراسر جهان و از طریق ماهواره شاهد برگزاری مراسم بودند به رییس جمهور وقت آمریکا (جرج بوش) تاخت و تا جایی که امکانش بود او را نواخت. او در حالی که از سوی برخی افراد حاضر در سالن هو شده بود خطاب به بوش گفت: "خجالت بکش آقای رییسجمهور!" انگشت اشارهی مایکل مور متوجه بهانههای ریز و درشت این مقام سیاسی برای شروع جنگهایی خانمانبرانداز در افغانستان و سپس عراق بود که در گذر یک دههی گذشته هزاران کشته بر جا گذاشت و سایهی خسارتهای آن به طور حتم تا چند دهه بعد نیز این کشور پهناور را تحت تاثیر قرار خواهد داد. در حقیقت جدا از مضمون جسورانه و افشاگرانهی فارنهایت ۹/۱۱ آنچه که فروش جهانی این فیلم را تضمین کرد سازنده/ستارهی فربه و تنومند آن بود که در کنار مستندسازی برای سندهای پشت صحنهی وقوع ماجرای یازدهم سپتامبر، آنسوی خط قرمز ایستاد تا بتواند پروندههای ارتباط خانوادگی میان جرج بوش و مرد شماره یک تروریسم جهانی (یعنی اسامه بنلادن) را رو کند.
البته او در مستند بعدی خود (سیکو که در سال ۲۰۰۷ ساخته شد) یکبار دیگر بلندگو به دست گرفت و اینبار تا مرزهای آبیِ پشت زندان مخوف گوانتانامو (محل نگهداری متهمان وقوع یازدهم سپتامبر) هم پیش رفت تا طعنههای تلخ و گزندهاش را به گوش رییسجمهور بیاعتنا به اعتبار جهانی آمریکا برساند. با این وجود هرگز موفق نشد توفیق تجاری و فروش یکصد و نوزده میلیون دلاری فارنهایت ۹/۱۱ را تکرار کند. فیلمی که حالا و در جستوجو برای علت موفقیتها در مستندهای این دهه، میتوان گفت ریشه در شناخت سازندهاش از فرصتهای طلایی و سواری گرفتن از امواج سیاسی و اجتماعی ملتهبی دارد که آن زمان نه تنها در آمریکا بلکه در سراسر دنیا علیه جرج بوشِ پسر به راه افتاده بود. به هر حال چه این فیلم را دوست داشته باشیم و چه مثل برخی منتقدان وطنی آن را حاصل شارلاتانیزم نهفته در اندیشههای مور بدانیم اختصاص صدر جدولِ سودآورترین مستندهای آمریکایی که در سایت معتبر Imdb منتشر شده امکانی فراهم میکند تا فارنهایت ۹/۱۱ از این زاویه هم مورد بررسی قرار بگیرد. براساس همین آمار، مستندهای سهبُعدیِ جکاَس (جف تریمِین) با صد و هفده میلیون و ایستگاه فضایی (تونی مایرز) با هشتاد و دو میلیون دلار رتبههای بعدی و اول تا سوم این فهرست را به خود اختصاص دادهاند و فیلم محبوب و تماشاییِ رژه پنگوئنها (لوک ژاکوئت) با بیش از هفتاد و هفت میلیون دلار فروش در رتبهی چهارم ایستاده است. حتی فیلم مستند این پایانِ کار است (کنی اورتگا) که دربرگیرندهی آخرین تصویرهای موجود از تمرینات سخت مایکل جکسون برای کنسرت بزرگ لندن در سال ۲۰۰۹ است نیز با وجود همزمانیِ نسبی نمایش این فیلم با مرگ مرموز و پیچیدهی اَبَر ستارهی موسیقی پاپ، و با وجود فراهم بودن زمینهها نتوانسته رکورد فارنهایت ۹/۱۱ را بشکند و با عبور از مرز فروش هفتاد و یک میلیون دلاری، پس از فیلمهای اِوِرِست (دیوید بریشیرز و استفن جادسن)، جاستین بیبر؛ هرگز نگو هرگز (جانام چو) و جکاَس؛ شمارهی دو (جف تریمِین) رتبهی هشتم این جدول را به خود اختصاص داده است. این نکته، جدا از اهمیت سوژه یا موضوع جذاب در فیلمهای مستند، کارکرد پیچیده و کموبیش توضیحناپذیر شرکتهای پخش و توزیع جهانی فیلم (در سراسر دنیا) را نیز به نمایش میگذارد. شرکتهایی که در تقویت زیرساختهای اقتصادی این گونه از سینما نقش مکمل را برعهده دارند و به شهادت عملکرد خود موفق شدهاند تا حد ممکن علاقهمندیِ تماشاگران سراسر دنیا را نسبت به تماشای آثار مستند تغییر بدهند. تماشاگرانی از دهکدهی جهانی ارتباطات که اغلب عادت کردهاند قهرمانپروری، روایت داستانهای خیالپردازانه و همراه شدن با ماجراهای غریب و باورنکردنی را تنها از زبان تکنسینهای شهر هالیوود بشنوند؛ تا اینکه زحمت و تحمل تصویرهای واقعی را به جان بخرند و برای تماشای یک فیلم مستند دست به جیب شوند!
بدون شک در این زمینه فیلم رژه پنگوئنها یکی از شاخصترینهاست. فیلمی که به سبب تصویرهای چشمنواز و همچنین تاثیرگذاری بصری بر تماشاگران خود برای اولین بار موفق شد مردم سراسر دنیا را مجاب کند تا برای دیدن یک فیلم مستند هزینه کرده و با حضور در مقابل گیشهها، صنعت سرگرمیسازی دنیا را با تحول چشمگیری مواجه کنند. البته مستندهایی که در یک دهه گذشته تولید شدند از این دست موارد کم نداشت. در میان فیلمهای این ژانر (موسوم به حیات وحش) که معمولاً جنبههای علمی سینمای مستند را در نظر میگیرند میتوان به فیلمهایی نظیر میکروکاسموس (یا جهان بسیار کوچک) اشاره کرد که یک زوج زیستشناس (کلود نوریسانی و ماری پرنو) آن را کارگردانی کردند. این فیلم که بسیاری از منتقدان عنوان یک اثر "فرا ژانر" را برای آن در نظر گرفتند در اغلب کشورهای جهان با تمهیداتی برای تاثیرگذاری بصری به نمایش درآمد و حکایت از دنیایی میکروسکوپی داشت که ساکنان زمین همواره با آن زندگی میکنند اما جز به لطف چشم تیزبین هنرمند نمیتوانند آن را لمس کنند! میکروکاسموس به تهیهکنندگی ژاک پرن ساخته شد. پرن که عاشقان سینما او را با حضور در نقش اصلی سینما پارادیزو (جوزپه تورناتوره) به یاد میآورند خود نیز در طول یک دههی گذشته مستندهای جذاب و متعددی را به تماشاگران سینمای مستند عرضه کرد که از آن میان میتوان به پرندگان مهاجر اشاره کرد. فیلمی در گونهی محیط زیست که حکایت از عشق سازندهاش به حفظ جهان وحش داشت. البته این فیلم پایان طبعآزمایی او در این زمینه نبود. مستند اقیانوسها (ساختهی مشترک او و ژاک کلوزو) نیز یکی دیگر از این دست فیلمها بود که اینبار به دنیای موجودات آبزی میپرداخت. این فیلم که با استفاده از آخرین فنآوریهای ضبط تصویر در زیر آب ساخته شد موفق شد تصویرهای بیسابقه و تکان دهندهای از زیر دریا و جهان اقیانوسها را برای مخاطبان سینمای مستند به نمایش بگذارد. مخاطبانی که این بار فرصت یافته بودند فارغ از قیل و قال دنیای آدمها وارد محدوده وحشی و ناآشنای اقیانوس شده و با موجودات کمیاب و شگفت زیر دریا آشنا شوند.
در مقابل، فیلم مستند زمین (ساختهی مشترک آلیستر فوترگیل و مارک لینفیلد) چشمانداز تازهای پیش روی تماشاگران خود گشود که شامل ثبت لحظاتی از کنش و واکنش کمیاب و هیجانانگیز سه خانوادهی مهم از حیوانات روی زمین بود. تلاش سازندگان این مستند جذاب و تماشایی بر این استوار بود که نقش و تاثیر نور خورشید را از قطب شمال تا جنوب به نمایش بگذارند. در بخشی از این سفر حماسی، تلاشهای یک خرس قطبی، یک نهنگ کوهاندار و یک فیل– که هر سه از جنس ماده هستند– به نمایش گذاشته میشود. در حقیقت ایده اصلی زمین نمایش تلاشهای غریزی این سه موجود زنده برای زنده ماندن و مقابله با آب شدن یخهای قطبی بود. پدیده تخریبگرایانهی محیط زیست در یکی دو دهه اخیر که جدا از گرمای تدریجی کرهی زمین بر اثر تابش بیحفاظ نور خورشید به وجود آمده است.
از دیگر مستندهای شاخص و قابل بحث در یک دههی گذشته میتوان به هابل (تونی مهیرز) اشاره کرد. این فیلم سهبُعدی همانطور که از نامش هم پیداست دربارهی یک تلسکوپ معروف و فضایی به همین نام است. در هابل که با همکاری ناسا (سازمان هوافضای آمریکا) و کمپانی بزرگ برادران وارنر ساخته شد ماجرای سفر فضانوردان برای تعمیر این تلسکوپ هابل مورد بررسی قرار گرفت. تونی مهیرز در این فیلم با استفاده از تصویرهای آرشیوی، خصوصاً تصویرهایی که با دوربینهای مجهز و پیشرفتهی آیمکسِ سهبُعدی از ماموریتهای خدماتی این تلسکوپ فضایی گرفته شده بود موفق شد اثری منحصر به فرد و الهامبرانگیز خلق کند. اثری درباره تاثیر شگفتانگیز تلسکوپ هابل بر شیوه تماشای خود و جهان، و البته میراث گرانقدری که این دوربین و تاثیر ویژهی آن در دنیا به جا گذاشته است. بدون شک یکی از مهمترین ویژگیهای بصری این فیلم، کاربرد تصویرسازیهای سهبُعدی برای نمایش در سالنهای آیمکس و تاثیرگذاری عمیق و دیرپا بر تماشاگرانی است که به اندازهی فاصلهی کرهی زمین تا جهانِ آنسوی اتمسفر، با چنین فضاهایی فاصله دارند!
نیازی به تاکید ندارد که در سالهای اخیر و به همین دلیل استفاده از تجهیزات تولید فیلمهای سهبُعدی رواج چشمگیری یافته است. یکی دیگر از مستندهایی که به همین شیوه تولید و به نمایش گذاشته شد زیر دریا به کارگردانی هاوارد هال بود. تصویرهای این فیلم برای تاثیرگذاری بیشتر، در قطع اسکوپ و با استفاده از فنآوری آیمکس ضبط شده بود و تمهید فیلمساز به گونهای بود که جدا از ژرفنا و عمق جذاب و ناشناختهی دریا، حیوانات و موجودات غریب و شگفتآور آن را نیز نشانه رفته بود. آنچه که بیش از هر چیز دیگر در این فیلم به یاد ماندنی موج میزند ایدهی محافظت از موجودات زیر دریا و حیات وحش اقیانوسی است که بخشی از حیات کرهی زمین به آن وابسته است. از دیگر فیلمهای مرتبط با محیط زیست جهانی و محافظت از آن که در یک دهه گذشته تولید شد میتوان به یک حقیقت ناراحت کننده (ساختهی دیویس گاگنهایم) اشاره کرد که با وجود برخورداری از حضور اَل گور (نامزد پیشین ریاست جمهوری و از منتقدان سرسخت جورج دبلیو بوش که در دور دوم، رقابت را به وی واگذار کرد) و همچنین فراخوان او دربارهی موضوع حیاتیِ گرم شدن زمین، از استقبال چشمگیر و بسیار گستردهای برخوردار نشد. البته برای بررسی شاخصترین مستندهای یک دههی گذشته باید زاویهی دید و نگاه ویژهی فیلمساز را نیز در نظر گرفت. عناصری که در بحث عمومیِ جذب مخاطب از اهمیت بهسزایی برخوردار است. چه بسا بهخاطر همین نکتههای باریکتر از مو بود که بولینگ برای کلمباینِ مایکل مور با وجود پرداختن به مسالهای با حساسیتِ "استفادهی خشونتآمیز از اسلحه در آمریکا" تنها بیست و یک میلیون دلار فروخت. فیلمی که برخی منتقدان غربی معتقدند با وجود نزدیک شدن به دوایر سرخ التهاب و جنجال، به دلیل دیدگاههای ارتجاعیِ موجود در نگاه مور– که در این فیلم تلاش میکند مرزهای باریک دموکراسی را نادیده گرفته و آن را در تقابل با تمدن شهروندی بداند– از سوی تماشاگران آمریکایی با استقبال بسیار گستردهای (نظیر آنچه در مورد فارنهایت ۹/۱۱ اتفاق افتاد) مواجه نشد.
در میان تولیدات شاخص و قابل اعتنای یک دههی گذشته مستندهایی با موضوعات جنایی هم قابل شناسایی بود که البته مرد روی سیم (جیمز مارش) یکی از شاخصترینهای این ردهبندی است. این فیلم دربارهی یک ماجراجوی ماهر فرانسوی به نام فیلیپ پتیت است که در روز هفتم آگوست ۱۹۷۴ به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد تولدش تصمیم گرفت فاصلهی آخرین طبقهی برجهای دو قلوی تجارت جهانی در قلب نیویورک را با استفاده از یک بند فلزی بپیماید. مرد روی سیم به حرکت هیجانانگیز اما غیرقانونی این مرد و واکنشهایی که از سوی افکار عمومی نسبت به او صورت گرفت میپردازد. یک ماجراجویی ترسناک به ارتفاع صد و ده طبقه که شش سال برنامهریزی و چهل و پنج دقیقه زمان بُرد اما در چهار دهه گذشته هرگز فراموش نشده است.
از بین فیلمهایی که در یک دههی گذشته و همزمان با موج اعتراض و فضای مخالفت با جنگ آمریکا و عراق ساخته شد نیز میتوان به عراق تکهتکه شده (جیمز لانگلی) اشاره کرد که هوشمندانه میکوشد از ورای روایتی اپیزودیک، کشور عراق را در حال تجزیهی تدریجی نشان بدهد. کشوری که پس از حمله و حضور آمریکا به سه قسمت (اهل تسنن در مرکز و شیعیان در شمال و جنوب) تقسیم شده اما مردم این سرزمین همچنان امیدوارانه رویای اتحاد و یکپارچگی زیر یک پرچم واحد را در سر میپرورانند. جیمز لانگلی اولین تجربهی نیمهبلند خود به نام نوار غزه را در سال ۲۰۰۲ کارگردانی کرد و در جریان حضور طولانیمدت خود در عراق یک فیلم دیگر هم ساخت که البته به اندازهی عراق تکهتکه شده دیده نشد. این فیلم که مادرِ ساری نام داشت نیز مثل عراق تکهتکه شده در سال ۲۰۰۶ ساخته شد. موضوع این فیلم دربارهی یک مادر عراقی است که با وجود مشکلات جنگ و اشغال نظامی درصدد مراقبت از پسر دهسالهاش برمیآید. اما فرزند او سرانجام بر اثر بیماری ایدز میمیرد؛ و متاسفانه از دست مادر هیچ کاری ساخته نیست.
در میانههای دههی گذشتهی میلادی، تولید مستندهایی دربارهی عراق و پیامدهای جنگ فرسایشی در آن، به شکلی قابل پیشبینی رشد چشمگیری داشت و باز هم به شکلی قابل پیشبینی، اغلب آنها از رویهای انتقادگرانه و مخالف با سیاستهای دولت وقت آمریکا برخوردار بودند. در میان شاخصترین تولیدات این گروه میتوان به عراق برای فروش؛ سودجویان جنگ اشاره کرد. در این فیلم، کارگردان (رابرت گرینوالد) تلاش میکند تا در گفتوگو با کارمندان شرکتهایی نظیر هالیبرتون، به عملکرد یکپارچه و منظم پیمانکاران تهیهی ادوات جنگی برای سربازان بپردازد.
در حقیقت وقوع ماجرای یازدهم سپتامبر، و در پیِ آن، اشغال افغانستان و عراق توسط آمریکا از جمله موضوعهای مهمی بود که در یک دههی گذشته، سینمای مستند جهان را بیش از هر نکتهی دیگری تحت تاثیر قرار داد. از میان فیلمهای این دستهبندی میتوان به مستند/داستانی جادهای به سوی گوانتانامو اشاره کرد که به تعبیری یکی از تلاشهای کم اثر مایکل وینترباتم در تجربهی عرصههای متفاوت (و ساخت فیلم در ژانرهای گوناگون) بود. البته در میان تولیداتی که رویکرد سیاسی را نیز در پوستهی خود جای داده بودند برخی فیلمها نگرشی عمدتاً انسان دوستانه داشتند. به عنوان نمونه میتوان به شمارش معکوس تا صفر اثر لوسی واکر اشاره کرد که دربارهی گرایش عمومی کشورهای جهان به سلاحهای هستهای و تهدید فاجعهی اتمی بود و بیش از هر چیز بازتاب دهندهی نگاه نگران سازندهاش نسبت به این مقوله بود.
مستندهای پرتره نیز در میان تولیدات دههی گذشتهی میلادی طرفداران و تماشاگران خاص خود را داشت. از میان شاخصترین فیلمهای این گونهی جذاب میتوان به نامهای به الیا اشاره کرد که بیش از هر چیز به دلیل سوژهی جنجالی خود (الیا کازان) مورد توجه بود. نامهای به الیا را مارتین اسکورسیزی با همکاری کِنت جونز ساخت و در آن سعی کرد تا حد ممکن بین فیلمهای قابل تعمق و به یاد ماندنی این فیلمساز تُرکتبار و مهاجر آمریکایی با ماجرای همکاری رسواگرانهاش (در ماجرای لو دادن دوستانش به کمیته فعالیتهای ضد آمریکایی) فاصله ایجاد کند. البته این مستند، پایان بازیگوشیهای جذاب و غافلگیر کنندهی اسکورسیزی در زمینهی تولید فیلم نبود. او جدا از چراغی روشن کن– که به کنسرت گروه رولینگ استونز میپرداخت– مستند سخنرانی در مقابل جمع را نیز ساخت که یک اثر نامتعارف دربارهی یک منتقد اجتماعی به نام فران لبوویتز بود.
در نگاهی کلی باید گفت این سینما به پشتوانهی زیرساختهای مناسب برای نمایش گسترده، این قابلیت را دارد تا مخاطبان انبوه و مشتاق تماشای واقعیت را جذب کند. و این نکته میتواند برای دستاندرکاران سینمای مستند در کشور ما که بیش از نتیجه، به بیلان کار خود توجه میکنند نکتههای آموزندهای داشته باشد. آمارها حکایت از آن دارند که صنعت سینمای مستند در جهان، برای ادامهی حیات خود نیازمند فیلمهایی برخوردار از استانداردهای فنی و نمایشی، و مهمتر از آن، طرح موضوعهایی قابل فهم و قابل طرح برای عموم ساکنان دنیاست؛ به گونهای که توانایی بازگشت بودجه را داشته باشد و ضمن سودآوری، از قابلیت چرخش سرمایه نیز برخوردار باشد. بدون شک مستندهایی که در سالها و دهههای پیشِ رو به نمایش در خواهد آمد بدون مسلح شدن به تکنیکهای تاثیرگذاری و فنآوریهای پیشرفته موفق نخواهند شد قلبها – و طبعاً گیشهها– را فتح کنند؛ و این کمترین درسی است که تجربههای قبلی به فیلمسازان این عرصه آموختهاند.
این نوشته ابتدا در ماهنامهی صنعت سینما چاپ شده و با اطلاع نویسنده منتشر میشود.