مستند نیم، داستان شامپانزهای را میگوید که هنگام تولد از مادرش جدا شده و همچون کودک یک انسان، توسط خانوادهای در براون استون در دههی ۱۹۷۰ بزرگ شده است. نیم چیمپسکی (۱۹ نوامبر ۱۹۷۳ – ۱۰ مارچ ۲۰۰۰) شامپانزه، سوژه مطالعهی گستردهای برروی اکتساب زبانی حیوان دانشگاه کلمبیا به رهبری هربرت اس. تراس بوده است.
چنانچه تراس مطرح کرده اعتبار این مطالعه مورد بحث است. تراس معتقد است تمامی مطالعات زبان میمون، شامل پروژهی نیم، بر پایهی اطلاعات غیرصحیح از شامپانزهها بوده است. آر. آلن و بئاتریکس گاردنر پیشتر مطالعهی مشابهی به نام پروژهی ووشو انجام دادند، که طی آن شامپانزهی دیگری همچون کودک انسان بزرگ شده است. خانوادهای که ووشو را پذیرفته بود، به وی محبت کرد و در تمامی فعالیتهای اجتماعی شرکتش داد. توانایی وی برای برقراری ارتباط، فراتر از توانایی نیم بود. ووشو از زمان تولد ۲۴ ساعته شبانهروز با خانوادهی انسانیاش زندگی کرد؛ نیم دو هفته از تولدش میگذشت که وارد محیط یک خانواده شد تا مشخص شود آیا میتواند نظریه نوام چامسکی را مبنی بر اینکه زبان فقط در انسانها ذاتی است، رد کند. هردوی شامپانزهها قطعاتی از زبان اشارهی امریکایی برای رساندن منظور خود به کار میبردند.
نام چیمپسکی به عنوان جناسی از نام نوام چامسکی - پیشروترین نظریهپرداز ساختار زبان انسانی و گرامر تولیدی زمان ما - به وی داده شد. پروژهی نیم تلاشی برای پیش بردن و رفتن به فراتر از پروژه ووشوو بود. تراس و همکارانش هدف داشتند تکنیکهای تجربی شدیدتر و دیسیپلین عقلانیتری از تحلیل تجربی رفتار به کار برند، بنابراین تواناییهای زبانشناسی شامپانزهها میتواند در سطح قطعیتری طبقه بندی شود.
راجر فوتس نوشت: "از آنجایی که ۹۸/۷درصد دیانای انسانها و شامپانزهها همانند است، برخی دانشمندان (البته نه نوام چامسکی) باور داشتند شامپانزهای که در خانوادهی انسانی بزرگ شود، و زبان اشارهی امریکایی آ اس ال را به کار برد، محتمل است نوری بیفکند بر اینکه زبان چگونه اکتساب میشود و توسط انسانها به کار میرود. پروژهی نیم، به رهبری هربرت تراس روانشناس رفتارگرا در دانشگاه کلمبیا، در سالهای آغازین دههی به عنوان چالشی مقابل نظریهی چامسکی که تنها انسانها زبان دارند ۱۹۷۰ شکل گرفت."
توجه به ویژه متمرکز بر توانایی نیم در شکل دادن پاسخهای مختلف به اشارات و تقلید متفاوت جهت برقراری ارتباط بود. به هرحال، نتایج، طبق نظر فوتس، به اندازهای که از پروژهی ووشو گزارش شده بود تاثیر گذار نبود. تراس، به هرحال، به ووشو مشکوک بود، و طبق گزارشها، تلاش زیادی کرد آن را بیاعتبار کند.
با وجود اینکه نیم ۱۲۵ نشانه یاد گرفت، تراس نتیجه گرفت که نیم هیچ چیزی مبنی بر آنچه که محققان آماده کرده بودند که آن را شایسته نام زبان (آنطور که نوام چامسکی تعریف میکند) بدانند کسب نکرد. گرچه یاد گرفت اشارههای معلمانش را در بستری مناسب تکرار کند.
زبان به عنوان سیستمی که مضاعف مفصل در مفصل است تعریف شده، که در آن نشانهها برای اشیا و موقعیتها شکل گرفته و طبق قواعد صرف و نحو باهم ترکیب میشوند، تا معانی درک شود. به عنوان مثال، "مرد سگ را گاز میگیرد" و "سگ مرد را گاز میگیرد" کلمات یکسانی را به کار میبرند اما به خاطر ترتیب کلماتشان توسط کسانی که انگلیسی صحبت میکنند، متفاوت درک میشوند. "به عنوان یک نکته، هیچ نحوی - ضرورت پایهای زبان - در کار نیست. بدون ترکیب کلمات و در پی آن توانا بودن برای تغییر بین ترکیبات برای تغییر معنی، بحث این است که حیوانات بیشتر به شکل یک کد آن را به کار میبرند تا یک زبان."
لورا- ان پتیتو یکی از همکاران تراس برآورد میکند که با نقادی استانداردتری شمار مجموعهی لغات نیم در واقع به ۲۵ نزدیکتر است تا ۱۲۵. به هرحال، دیگر دانشجویان که به نیم بیش از پتیتو اهمیت میدادند، با پتیتو و شیوهای که تراس تجربهاش را رهبری کرد مخالف بودند. منتقدان ادعا میکنند تراس تحلیلش را برای تخریب جنبش پژوهش زبان شامپانزهها به کار برده است. تراس بحث کرد که هیچ یک از شامپانزهها زبان به کار نمیبردند، زیرا میتوانستند نشانهها را بیاموزند ولی نمیتوانند زبان را طبق قواعد صرف و نحو ترکیب کنند.
به نظر میرسد کتاب الیزابت هس، نیم چیمپسکی: شامپانزهای که میتواند انسان باشد (بنتام، ۲۰۰۸)، در مخالفت با پروژهی تراس به بحث میپردازد. منتقدی نوشت که: "هس پیش از این دربارهی حیوانات و وکیل مدافعانشان نوشته (گمشده و پیداشده: سگها، گربهها، و قهرمانان هرروزه در مرکز پناه حیوانات). وی به روشنی یکی از عشاق حیوانات است."
تراس و همکارانش نتیجه گرفتند که شامپانزه رفتار زنجیره وار معنی داری نشان نداده که نظیر گرامر انسانی باشد. استفادهی نیم از زبان اکیدا عملگرا، به عنوان وسیلهای برای به دست آوردن یک نتیجه بود، خلاف کودک انسان که زبان را برای تولید و ابراز معانی یا افکار به خدمت میگیرد. محققان بنابراین ادعاهایی که روی رفتارهای ووشوو ساخته شده بودند به پرسش کشیدند و بحث کردند که اشکارا نتایج قابل تامل ممکن است.
توماس سبوک، نشانهشناس امریکایی و محقق سیستمهای ارتباطی غیرانسانی، نوشته است: به نظر من، تجربیات زبانی منتسب با میمونها به سه گروه تقسیم میشود: اول، کلاه برداری آشکار؛ دوم، خودفریبی؛ سوم، آنهایی که توسط تراس رهبری شدهاند. گستردهترین گروه تاکنون گروه میانی بوده است.
سبوک همچنین قیاسهایی میان ووشوو با کلور هانس انجام داد. برخی روانشناسان تکاملی، در موافقت با چامسکی، بحث میکنند که ناممکنی آشکار آموزش زبان به حیوانات توسعهی ذاتی بشر است. پروژهی نیم، مستندی برای در نظر گرفتن موضوعهای اخلاقی، تجربیات عاطفی مربیان و شامپانزه، و موضوعهای عمیقتری که این تجربه را برانگیخته، است.
در پی سفر فوقالعادهی نیم در میان جامعهی انسانی، و تاثیر پایداری که بر کسانی میگذارد که در طول مسیر ملاقات میکند، فیلم بیوگرافیای ثابت قدم و غیراحساساتی از حیوانی است که سعی کردهایم انسانش کنیم. آنچه دربارهی طبیعتش میآموزیم - و صدالبته خودمان - کمیک، افشاگر و تاثربرانگیز است.
معرفی
نوامبر ۱۹۷۳؛ بچه شامپانزهای در قفس در مرکز تحقیقات پستانداران در اوکلاهما به دنیا میآید. چند روز بعد، مادرش توسط یک دارت آرامبخش بیهوش میشود، فرزندش از وی ربوده میشود و در دستان منتظر مادر جدید انسانیاش، فارغ التحصیل روانشناسی با سه فرزند از آن خودش قرار داده میشود.
و بدین شکل پروژه نیم آغاز و به نحوی بحث برانگیز رادیکالترین تجربه از نوع خودش، تحت نظر استاد روانشناسی دانشگاه کلمبیا شروع شد. شامپانزه نشانهی زبانی ناشنوایان را آموخت و امید میرفت که به زودی کلمات و گرامر کافی کسب کند تا به ما بگوید چه فکر میکند و احساس میکند. اگر موفق، نتایج عمیقی به دست میآمد که برای همیشه مرز بین انسان و نزدیکترین خویشاوندان حیوانش را از میان برمیداشت و به شکلی پایهای تلقی از انسان را بازتعریف میکرد.
با اتکا به تسکین دهندهاش، نیم بچه به درون چشمهای مادر جدیدش خیره میشود، و بینشان ارتباطی شکل میگیرد. به وی لباس پوشانده میشود و به خانهی وسیع خانوادهی انسانیاش در بخش بالایی غربی منهتن برده میشود که زندگی جدیدش را آغاز کند. در طول چند ماه، وی با اعتماد به نفس کارهایش را با زبان اشاره منتقل میکند، که البته در طول این زمان خانه خرابی نیز به بار میآورد. نیم زیرک، بدجنس و به نحوی فزاینده قوی، خیلی سریع بزرگ میشود و سپس توسط خانوادهی جانشینی از دانشجویان جوان پذیرفته میشود که با وی در محوطه مجللی در ایالت دلافیلد ریوردیل زندگی میکنند، کاخ بزرگی که در تملک دانشگاه کلمبیا است.
طبیعت حیوانی نیم به شدت بروز میکند و گرچه اغلب مهربان و بازیگوش است، نمیتواند جلوی خودش را بگیرد و به هر انسانی که ضعیف تشخیص میدهد، حمله میکند. در سن پنج سالگی، با دایره لغات فراتر از ۱۲۰، طلسم نیم در جامعهی انسانی، با وجود تمامی امتیازاتی که در این قضیه است، پیش از موعد قطع میشود. آزمایش متوقف میشود و نیم به مرکز پژوهش پستانداران در اکلاهما برگردانده میشود تا به سختی بیاموزد چگونه درمیان همنوعان خودش بزید.
با مهارتهای ارتباطی دست نخوردهاش، نیم همچنین با برخی از کارمندان گروه دوستیای عمری به هم میزند و حتی بدانجا میرسد که آبجو بنوشد و گهگاه حشیشی با آنها بکشد. ولی بودجه مرکز رو به تمامی است و، چندسال پس از راه رسیدنش، نیم درواقع به یک مرکز پزشکی فروخته میشود و سرنوشتش قفسی کوچک و منزوی در نیویورک است. اخبار وضع نامساعدش به زودی به اعضای زیادی از خانواده انسانیاش میرسد که تصمیم میگیرند با کمک از خبرگزاریهای علاقهمند و وکیلی مستقل برای آزادیاش تلاش کنند.
نتیجه آن چیزی نبود که همگان انتظارش را داشتند. نیم توسط فعال حقوق حیواناتی خریداری شد که وی را به پناهگاه حیوانات خودش در تگزاس برد. ولی، بدون مصاحبت شامپانزه یا انسانها در آنجا، نیم خود را از همیشه منزویتر و تنهاتر میبیند. خیلی طول نمیکشد که وکیل مدافعان نیم بار دیگر به نجاتش میآیند.
بیانیهی کارگردان
پروژه نیم طرحی نامعمول برای یک فیلم است. سعی کردیم برخی اصول و تکنیکهای فیلم زندگینامهای معمول را روی داستان زندگی یک حیوان پیاده کنیم. در فیلم، شامپانزهای را در طول کودکی و نوجوانی تا بلوغ تعقیب میکنیم. رفتارهای مشابه جالب متعددی میان انسانها و شامپانزهها در فیلم بررسی میشوند؛ ولی تفاوت میان گونههاست که درواقع زندگی نیم با ما را شکل میدهد و سرنوشت غم انگیزش را رقم میزند.
در حینی که نیم بزرگ میشود، بیشتر رفتارهایش آشنا به نظر میرسد. خندههایش، گریه هاش، وی به دنبال جلب توجه و محبت است؛ وی در جستجوی تفریح و لذتجویی با میلی وافر به مواد مخدر غیرقانونی است. حافظهای خارقالعاده دارد و هیچگاه کسی را که ملاقات کرده از یاد نمیبرد. وی میتواند همدل، خونگرم یا بدجنس باشد.
ولی از همان آغاز، ذات منحصر بفرد خودش نیز وجود خود را اظهار میکند. نخستین مادرش، استفانی لافارژ، از حیوان وحشی درون او کاملا شوکه میشود و این موضوع ادامه پیدا میکند که با رشد وی با قدرت بیشتری شکوفا شود. اگر در حضور او به خود اعتماد نداشته باشید، بدجوری نگاهش کنید، یا به هر نحوی به هم بریزیدش، به شما حمله میکند و آسیب میزند. پس از روشن کردن موضعاش، احتمالا عذرخواهی خواهد کرد و سعی میکند تصمیم را به عهدهی شما بگذارد.
تناقض و دلشکستگی انسانهای اطراف نیم از آنجا ناشی میشود که وی میتواند کسانی را که به نظر میرسد دوست دارد چنگ بیندازد و گاز بگیرد. دلشکستگی برای نیم این است که نمیتواند طور دیگری باشد، و در حینی که قویتر میشود، این موضوع حبس بالقوهاش را تضمین میکند. همانطور که جیمز ماهونی، دامپزشک پژوهشگر در فیلم ابراز میدارد: "به محض اینکه آنها را درقفس بگذارید، پس از آن دیگر سقوط آزاد است..." در فیلم، این فرصت را مییابیم با شامپانزهای آشنا شویم که عکس العملهای مغشوشش به حبس رو به گسترشش میتواند نمونه بسیاری از هزاران شامپانزه، به همین اندازه فرد و مستقل در شخصیت باشد؛ که در موقعیتهایی مشابه یا بدتر خودشان را تحت سلطه ما میبینند. زندگی نیم هیچگاه در هیچ یک از موقعیتهایش طبیعی نبوده است. همواره تحت کنترل ما بوده - و گرفتار در محیطی بسیار غیرطبیعی برای هر حیوانی، به خصوص حیوانی که در طول پنج سال اول زندگیاش همچون یک انسان با وی برخورد شده. طی ان سالهای آغازین، نیم فقط با انسانها تعامل داشت و با نژاد خودش مطلقا ارتباطی نداشت. ضمن اینکه مقصود مشخص مطالعهی علمی بزرگ کردن نیم همچون یک بچه انسان جهت تلقین زبان بود.
بنابراین داستان نیم به درون پرسشهای عمیقی میلغزد. تجربهی زبان به نوبهی خود ایدهای رادیکال بود -هدف بالاترش کشف اینکه در ذهن یک شامپانزه چه میگذرد، و این برای درک ما از زبان انسانی و جایگاهش در روند تکامل چه معنایی خواهد داشت؟
نیم مجموعهای قابل توجه از اشارات را میآموزد. همچنین آداب سر میز نشستن و دستشویی رفتن - ولی در هر وهله، آنچه را که آموخته برای رسیدن به هدف خودش و بهرهبرداری و گول زدن کسانیکه همین مهارتها را به وی آموختهاند به کار میبرد. در رد تواناییهای زبانی نیم به عنوان شروع، پروفسور هرب تراس ناامید میشود که نیم تنها اشارات را برای گرفتن آنچه میخواهد به کار میبرد. با درنظر گرفتن موقعیت بیقدرتش در جهان انسانها، چه کسی او را برای چنین امری میتواند سرزنش کند؟ علیرغم مطالعه وقف شده علمی نیم، در طول فیلم معمولا پی میبریم نیم ما را بهتر از آنچه که ما او را درک میکنیم، بررسی و فهم میکند.
و چه تعداد ویژگیهایی که در نیم میشناسیم بازتاب بخشی از موهبت ژنتیکی خود ماست؟ حمله جنایتکارانهمان، سلسله مراتب اجتماعیمان، نیازمان به لذتجویی انحرافی و احساسی - آیا اینها به همین شکل در گونههایمان نیز انعکاس یافته است؟ انسانها در فیلم آگاهانه آینهای مقابل نیم نگه میدارند تا وی را درک کنند ولی ما همچنین باید در آینهای که در وی مقابل جلوی ما میگیرد تعمق کنیم. از این رو تمرکز فیلم بر رفتار کاملا انسانیای است که نیم در دوستان، همراهان و ظالمانش بروز میدهد.
امیدوارم فیلم این پرسشها و ایدهها را به نرمی حین ارائهی روایتی از زندگی نیم مطرح کند، تمرکز بر آنچه که انجام داده و آنچه بر وی گذشته. چه خوب و بد، فیلم بیش از حد با ایدههای آبستره یا اهداف علمیای که این تجربه ذاتی زبان را شکل داده درگیر نیست. شهادت دانشمندان در فیلم وزن بیشتری نسبت به دوستان نیم ندارد.
اگر جدا از شامپانزه پروتاگونیست، قهرمانی در فیلم باشد همان باب اینگرسول حشیشی است که دانشمندان نادیده میگیرندش. باب نیازی به اشاره برای ارتباط برقرار کردن با نیم نداشت و واقعا آنقدرها اعتنایی به بحث زبان نداشت. باب هیچگاه نیم را رها نکرد و به محض اینکه پس از سالهای بسیار جدایی دوباره یکدیگر را دیدند، به اندازهی کافی به نیم اعتماد داشت که دستش را موقع بازی کردن در دهان او کند. نیم با ملایمتی حساب شده دست را گازی کوچک و دوستانه میگیرد در موقعیتی که قادر است آن را کاملا از جا بکند. آنطور که باب به یاد میآورد، اشاره محبوب نیم، اشارهای بوده که خود درست کرده بوده و معنایش این بوده که بیا با هم بازی کنیم.
پس از اینکه کارم را تمام کردم، هنوز نسبت به تناسب بیانیهای تمام کننده که در فیلم میشنویم که ادعا میکند شامپانزهها ظرفیت و در واقع غریزهای برای بخشش دارند گیج بودم. نمیخواستم با پروژهی انسانی گمراه کننده دیگری به نیم توهین کنم؛ پس از بسیار پروژههایی که بر زندگیش تاثیر منفی گذاشته بودند. ولی تشخیص دادم که فیلم همین الان هم بسیاری نمونههای طبیعت بخشنده نیم را کشف کرده. شخصی که این ادعا را مطرح میکند، دامپزشکی محقق طی ماموریت خودش بسیاری رنج و درد به اسم علم به شامپانزهها وارد کرده، به اندازهی کافی مطلع است که بداند. در این نقطه از داستان، وی نیازمندترین و شایستهترین فرد برای بخشش حیوان است.
این یادداشت ابتدا در ماهنامه صنعت سینما منتشر شده و با اطلاع نویسنده در رای بن مستند بازخوانی میشود.