فیلم ناگهان تو گم شدی و پیر پسر با حضور مهدی باقری در اتاق مستند رویش مهر شهر اصفهان به نمایش درآمد. پیش از این نیز دو مستند اهمیت عارف بودن و مرغ سحر به نمایش در آمده بود. در نشست پرسش و پاسخ پس از نمایش فیلم، بیشترین زمان گفتوگو به مستند پیر پسر اختصاص یافت.
بهروز ملبوس باف (مستندساز و مجری اتاق): «درباره پیر پسر به نسبت دیگر مستندهای این سالها زیاد نوشتهاند و خواندهایم و حالا دیگر میتوان گفت به یکی از نقاط عطف در سینمای مستند ایران تبدیل شده است. فضای فکری اصفهان و اصفهانیها اگرچه خیلی دور و در زمان انتشار شازده احتجابِ هوشنگ گلشیری تجربهای از این دست را از سرگذرانده است. تجربهای که از طریق روایت درونی خانواده شازده در قالب داستان حاصل شد و به لحاظ قوت اثر از مرزهای فرهنگی شهر عبور کرد و بر تاریخ ادبیات کشور خیمه زد، در این سالها کمتر در معرض یک اثر هنری قرار گرفته که توانسته باشد همچون یک جراح زبردست، از طریق روایت حیات یک خانواده دست به تشریح اجتماع شهرنشین ایران زده باشد. فضای مستند شهری اصفهان که هرچه هست از سایه تاریخ و ابنیه تاریخی درنیامده در مواجهه با پیرپسر و فیلمهایی از این دست بینسیب از واکنش و تاثر نخواهد ماند. تاثیری که در ظاهر از شکل اثر و نوع روایت موضوع و در باطن از زاویه دید مولف و جهانبینی او خواهدگرفت. مهدی باقری در سه فیلم مرغ سحر، اهمیت عارف بودن و پیرپسر با موضوعات مختلف ولی غالباً با روایت اول شخص به گفتوگو با شهر و زمانهاش پرداخته است؛ آقای باقری، چه مسیری را طی کردید تا به این نوع روایت و ساختار برسید و اساسا چرا این نوع از روایت را در این سه فیلم انتخاب کردید؟»
باقری: «قصه گفتوگوی من با شهر از اینجا شروع شد که من بلد نبودم خارج از جایی که زندگی میکنم فیلم بسازم و در فضای غیرشهری هیچ وقت نتوانستم کار خوبی ارائه بدهم. سر فیلم مرغ سحر تصمیم گرفتم که فیلمهایم را ببرم در فضای شهری که میشناسم. اینکه من خودم در فیلمهایم راوی هستم هم جزء نقطه ضعفهایم محسوب میشود، چون هیچ وقت نمیتوانستم راوی کل باشم و از بالا به موضوع نگاه کنم، فکر میکردم زمانی میتوانم با سوژه ارتباط برقرار کنم که سوژه از صافی من گذشته باشد یا اینکه من درگیر آن باشم.»
ملبوس باف: «اینگونه روایت برای ایجاد نزدیکی بیشتر با تماشاگر شیوه موثری است. شما در اهمیت عارف بودن یک جور مانیفست میدهید، اینکه دنبال حقیقتید و نهایتا چیزی که شما را راضی میکند کشفی است که به وسیله فیلمتان بدست میآورید. در فیلم ناگهان تو گم شدی که امروز قبل از پیرپسر دیدیم؛ این کشف کجا اتفاق میافتد؟»
باقری: «چیزی که من پیدا کردم مشخصا متن گزارشهای روزانهای بود که بهروز مرادی نوشته بود. من میخواستم رابطه بهروز مرادی را با شهرش کشف کنم و خودم را جای او بگذارم. مردی که یک زمانی در این شهر زندگی میکرده است و حالا حسرت میخورد چون شهرش از دست رفته است. در مرغ سحر هم رابطه من با ترانهای است که وقتی کوچک بودم میخواندم، ولی حالا نمیخوانم. دراهمیت عارف بودن دارم در گراند هتلی حرکت میکنم که قبلا یک اتفاقی آنجا افتاده است؛ علت اینکه این اسم را روی این فیلم گذاشتم این بود. به نظرم در جمله اهمیت عارف بودن هر کسی میتواند اسمش را جای اسم عارف بگذارد. مثلا اهمیت مهدی باقری بودن در زمان معاصر چیست؟ در ناگهان تو گم شدی چون فیلم به سفارش حوزه هنری بود ازهمان مدل فیلمهای روایت فتحی استفاده کردم. فقط جنس نریشن را عوض کردم ولی مانند فیلمهای روایت فتح های و هوی در نریشن نگذاشتم و علاوه بر بیانگرایی در گفتار متن به دادن اطلاعات هم مشغول بودم.»
ملبوس باف: «فیلم پیر پسر چطور شکل گرفت؟ فیلمنامه کامل داشتید؟ چه مسیری طی کردید که به چنین ترکیبی برسید؟»
باقری (فیلمنامه پیرپسر را نشان میدهد): «این فیلمنامهای است که بعد از اینکه تهیه کننده و مشاوران تایید کردند با آن رفتم سر صحنه؛ به غیر از دو صحنه همه صحنهها گرفته شد. تقریبا نریشنی که روی صحنهها است موضوعاتش در فیلمنامه مشخص بود ولی متن نریشن بعد از اینکه راف کات فیلم تمام شد به صورت کامل نوشته شد. چیزی که من در آن دخالت نداشتم گفتوگوها است و در تدوین هم سعی کردم جوهر چیزی که گفتهاند را تغییر ندهم و دخالت نکنم به همین خاطر سکانس پدر طولانی است و ۷ دقیقه طول میکشد.»
زهرا نیازی (مستند ساز): «من این فیلم را برای بار چهارم است که میبینم؛ جالب است که هنوز هم برایم جذابیت دارد و برای یک مستند، این ویژگی منحصر به فردی است. ساختن این مستند جسارتی میخواهد که در روحیه ما ایرانیها کمتر دیده میشود؛ اینکه اینقدر عریان بشوی و خودت را مورد قضاوت قرار بدهی. میخواهم بدانم واکنش خانوادهتان بعد از دیدن فیلم چگونه بود؟»
باقری: «مادرم بعد از دیدن فیلم فقط پرسید: به نظر تو تاثیرگذار است؟. فیلم برای من یک تراپی بود، در نهایت انگار دیگر من از پدرم هیچ کینهای به دل نداشتم. اینکه مهدی باقری که هیچ وقت زنگ نمیزده است حال مادرش را بپرسد حالا زنگ میزند دلیل دارد؛ یک چیزی در خود من تغییر کرده است.»
اینکه چقدر احساساتمان را که بیشتر جنبه شخصی دارد وارد تحلیل فیلم کنیم و از جهان متن فیلم فاصله بگیریم موضوعی بود که در ادامه گفتوگو در محل نمایش و میان تماشاگران مورد بحث قرار گرفت. به نظر نگارنده اینکه به محتوای فیلم به جای فرم پرداخت شود، آن هم محتوایی که بیشتر به جهان بینی مولف بر میگردد نه محتوای فیلم، آفتی است که دامن خیلی از این محافل را میگیرد. خلاصه بعضی نظرات:
محمد سعید محصصی (منتقد و مستندساز): «گفتید فیلم یک نوع تراپی است و شما از آن بحران گذرکردید و خواستید آن را مستند کنید ولی آخرین جاییکه پدرتان دارند مصاحبه میکنند حضور ندارید و اگر قرار باشد که شما در طول فیلم به یک بلوغ رسیده باشید باید نهایتا با پدرتان آشتی میکردید. من انتظار داشتم اگر روند تراپی وجود داشته است توی فیلم انعکاسش را ببینیم. من وقتی اولین بار این فیلم را میدیدم احساس منفی نسبت به شما داشتم؛ بخاطر اینکه خودم را جای پدرتان میگذاشتم و به شمای توی فیلم حق نمیدادم، این برایم قابل درک نیست که یک جوان ۳۰ ساله همچنان انتظار دارد پدرش او را تامین کند.»
باقری: «این تراپی در من آرام آرام تغییر ایجاد کرد نه اینکه در طول ۱۷ روز تصویر برداری! وقتی تیتراژ میزدم و فیلم را تقدیم کردم به پدرم، داشتم میگذشتم و الان که میگویم، گذشتهام. دیگر مشکل رابطه با پدرم برایم تمام شده است. اینکه من خودم را در معرض قضاوت مردم قرار دادهام تا قبل از این فیلم تجربه نکرده بودم و برایم امکان پذیر نبود. اگر با فیلمی طرف بودم که تولید آن مثلا سه سال طول میکشید، بله باید تغییر را در من و دردرون فیلم میدیدید. اما فیلم در ۱۷ روز تصویربرداری شده است، بنابراین باید ساختار و روایت را بر اساس شرایط تولید طراحی کرد. فیلم هم در خود چنین ادعایی نمیکند که میخواهد چیزی را فقط در من تغییر دهد. فیلم میخواهد شما هم به عنوان تماشاگر فعال باشید.»
ملبوس باف: «وقتی یک نسلی از بلوغ رد میشود و در دهه اول زندگی بعد از بلوغ احساس عدم موفقیت و شکست میکند شاید اولین کاری که میکند این است که ببیند مقصرکیست. نسلی که از نظر اجتماعی و شخصی به شکست میرسد واکنش نشان میدهد و اولین کسانی که در دسترس آن هستند اعضا خانواده است. مثلا در فیلم، درمورد اعتراضات ۸۸ میگوید: از بس در خانه دعوا کردیم دیگر حالش را نداشتیم بیرون داد بکشیم. آقای باقری؛ شما چقدر آگاهانه این شخصیت که به نظر فردی ارباب توقع است را در فیلم گذاشتهاید؟»
باقری: «آن شخصی که در فیلم میبینید من هستم وقتی حدود ۲۵ تا ۲۹ سال سن داشتم. وقتی این فیلم را میساختم حدود ۳۱ سالم بود و دیگر گفتوگویی با پدر و مادرم در این موارد نداشتم. من خودم را تبدیل کردم به مهدی باقری ۲۷ ساله با همان رفتار و توقعی که داشته است. این فاصلهای که بین من الان و آن کسی که توی فیلم است شاید به نظر چند سال باشد، ولی برای من یک بلوغ است. چرا وقتی فیلم را میبینید فراموش میکنید چه کسی فیلم را ساخته؛ آن آدمی که پشت دوربین است بالغ است، اما قوت روایت فیلم در این است که شما سوژه و ابژه را از هم تشخیص نمیدهید. تنها درگیری من دو چیز بود. یکی آنکه من دارم یک فیلم میسازم در مورد آدمی که مسئولیت اعمالش را نمیپذیرد و دوم آنکه من قرار است چه تغییری بکنم. این تغییر در طول زمان بوجود آمد. ۱۷ روز پشت سر هم فیلمبرداری بیوقفه. من به این نتیجه رسیدم که ما هیچ کدام مسئولیت کارهایی که در طول زندگیمان کردیم را قبول نمیکنیم. نه من، نه پدرم. ولی در نهایت سیر فیلم برای من یک تراپی بود به خاطر همین در روز آخر تدوین، فیلم را تقدیم کردم به پدرم.»
احسان راطبی (مستند ساز): «فیلم به لحاظ فرمی، فیلم بسیار موفقی است؛ ولی به لحاظ محتوایی با آن مشکل دارم. اینکه شما تمام ناتوانیتان را تقصیر خانوادهتان میاندازید یک نوع راحت طلبی است. افراد بسیاری بودند در خانوادههای اینگونه، ولی خودشان خواستههایشان را بدست آوردند و خوب زندگی کردند. پیرپسر فیلم خوبی است، چرا که میبینیم چطور یک نفر میتواند فیلمی تهیه کند که تعداد زیادی از جامعه را فریب بدهد، البته سینما با فریب از هم جدا نشدنی است.»
نیازی: «چرا فیلم را به شکل مستقل نمیبینید. شاید از شخصیت داخل فیلم به هر دلیلی خوشتان نیاید، ولی این تاویلهای شخصی است که میشود در مورد هر اثری انجام بگیرید. شما باید مولف را از اثر جدا ببینید. شما درمورد محتوای فیلم حرف نمیزنید؛ شما با جهان بینی فیلمساز مشکل دارید. فریبی در کار نیست؛ عده زیادی همین توقعات را دارند و هنوز هم به اتکای خانواده زندگی میکنند، ولی آقای باقری این شهامت را داشته است که خودش را عریان و قربانی کند. این فیلم حدیث نفس یک نسل است که من هم جزیی از آن هستم و این را هنرمندانه به تصویر کشیدهاند. ما میبینیم در سکانسهایی که از قبل بهشان فکر شده بود جرقه ایجاد میکند و واقعیت را فعال، و بعد از آن خود سوژه حرکت میکند و درام شکل میگیرد. این کشف که توی ذات این مستند است در آدمها خیلی خوب اتفاق میافتد مثل سکانس پدر.»
آقای سجادیه (گرافیست): «این فیلم، حدیث نفس یک روشنفکر است در جامعه امروز.»
هاشم مرتضویان (مستندساز): «شما اینجا، هم دادستان بودید، هم قاضی و حکم هم دادید. شما یک فرصت کوتاه به پدرتان دادید برای گفتن حقیقتها. باید فرصت بیشتری به پدرتان داده میشد تا در مورد آن مسائل معنوی که در فیلم گفته بود حرف بزند. شما باید در نقش کارگردان بیطرف باشید.»
یکی از تماشاگران: «به نظر من هیچ قضاوتی در این فیلم صورت نگرفته است. شما میبینید که پدر حضور کمتری نسبت به شخصیت اصلی دارد ولی اغلب با او همزات پنداری میکنند و حق را به او میدهند.»
باقری: «مشکل اینجا است که شما خودتان را جای شخصیت اصلی میگذارید و توقع دارید آنجور که شما میخواهید فکر و رفتار کند. ما برای فیلم ساختن ابزار محدودی داریم. من باید یک فیلم میساختم؛ فیلمی که روایت و فرم داشته باشد. یک فیلم باید مفهوم و یک تمی داشته باشد که با آن شروع و یک جایی تمام شود. من که نمیتوانم در۶۰ دقیقه درباره همه چیز صحبت کنم. پدرم خودش نمیخواست بیشتر از این حرفی بزند. او اندازهای که سواد و زیستش اجازه میداد صحبت کرد و مگر من قرار است در مورد چیزی که در ذهن اوست صحبت کنم. مگر من در پلان پدرم کات زدم؟! فقط آنجاییکه گریه میکند کات زدم تا شما احساساتی نشوید و اتفاقا هیچ نقطه از فیلم نیست که قضاوت کرده باشم. موضوع اصلی این است که چرا مهدی باقری با پدرش ۵ سال است صحبت نکرده است، مشکل ما دیالوگ برقرار کردن است!! چرا من باید کسی را بفرستم با پدرم صحبت کند! چرا ما نمیتوانیم بنشینیم با هم حرف بزنیم؟! موضوع این است که وقتی با چنین فیلمهایی مواجهه میشویم بدلیل آنکه دائما خود را در جای یکی از کاراکترهای مستند قرار میدهیم وضعیت زندگی خود را از کاراکتر داخل فیلم انتظار داریم. احسان راطبی خود را به برادرم نزدیک میبیند، جناب محصصی خودش را نزدیک به پدرم و شما خود را جای مادرم، مستند تعاملی همین کار را میکند؛ شما را هم به داخل فیلم میکشد. احسان راطبی عزیز شما میگویید فیلم بسیار خوبی از لحاظ فنی و هنری است، اما من حق ندارم این طور که در فیلم فکر میکنم عمل کنم و نباید فیلم ساخته شود. این نشان میدهد شما با فیلم من مشکلی نداری بلکه با جهان بینی من ارتباط برقرار نمیکنی برای همین میگویی که نباید. صحبت شما مثل این است که بگویی چون رفتار کاراکتر مهدی باقری شبیه من نیست این فیلم نباید ساخته شود!»
نیازی: «این فیلم بیشتر از هر چیز، از درد و رنج آدمها در رابطههایشان میگوید. آدمهایی که چراغ رابطهشان خاموش است و انگار هیچ کس مقصر نیست.»