دردی که بر جان می‌نشیند ...
نگاهی به مستند سپیده دمی که بوی لیمو می‌داد

[ نزهت بادی ]

در فیلم شاهد روایتی آرام و بدون اوج و فرود هستیم که قرار نیست اتفاق مهمی در آن رخ بدهد و ما را به تعلیق و نگرانی وادارد و یا افشاگری ناگهانی صورت بگیرد و غافلگیرمان کند. همه آنچه می‌بینیم، بخش‌های عادی از زندگی روزمره زنانی است که قربانی جنگ شده‌اند و حالا مشغول‌‌‌ همان کارهای معمولی روزانه یا ارتباط‌های همیشگی و یا رفت و آمدهای رایج هستند. با‌‌‌ همان ریتم یکنواخت و ملال آوری که زندگی روزمره همه ما را احاطه کرده است. پس زندگی آن‌ها هم مثل ما جریان دارد و متوقف نشده است. آن‌ها هم غم‌ها و شادی‌های کوچک خودشان را دارند، دلتنگی‌ها و اشتیاق ساده‌ای که می‌آید و می‌رود و همه احساسات و دغدغه‌های مشترکی که هر یک از ما با همه تفاوت‌هایمان با آن‌ها روبرو هستیم.
درواقع فاجعه پیش از این رخ داده و آن اتفاق هولناک قبلا به وقوع پیوسته است، نه امروز و نه اینجا! بلکه سال‌ها پیش در نقطه‌ای از کشورمان که بناگه جنگ به حریم خانه‌های این زنان تجاوز کرد و همه آینده‌شان را غارت نمود و فردایشان را سوزاند. اکنون ما در حال مشاهده بخش‌هایی از‌‌‌ همان آینده به یغما رفته این زنان هستیم، در حال تماشای رویاهای سوخته و آرزوهای زخم خورده که لابلای همین زندگی روزمره پنهان شده است. انگار گذشته پیش چشمانمان احضار شده و در زمان حال ادامه یافته است. انگار اصلا آینده‌ای وجود نداشته و هر چه هست همین تداوم گذشته دردناکی است که بر حال سایه افکنده است.
به همین دلیل است که در فیلم هیچ نشانی از آن حادثه شوم که بتواند روایت را زیر و رو کند و موقعیت شخصیت‌ها را دگرگون نماید، نمی‌بینیم. هر چه هست، بقایای آن است که اکنون در قالب دردی پنهان و آرام در دل زندگی عادی جریان دارد. درد جانکاهی که انگار قرار نیست هرگز پایان پذیرد و درمان شود و هر بار به بهانه‌ای و‌گاه بی‌بهانه از زیر پوست زندگی بیرون می‌زند و آن اتفاق هولناک گذشته را یادآوری می‌کند. پس این درد جزئی از زندگی این زنان است، در کنار‌‌‌ همان کارهای روزمره‌شان که انگار چاره‌ای ندارند جز اینکه به حضورش عادت کنند و با آن مثل یکی از همین اتفاقات عادی زندگی برخورد کنند اما مگر می‌شود؟
هنر سپیده دمی که بوی لیمو می‌داد ساخته آزاده بی‌زارگیتی در نمایش همین آمیزش درد با زندگی و جداناپذیری فاجعه با روزمرگی است. انگار برای همیشه سرنوشت هر یک از آن زن‌ها به آن بمب شیمیایی وابسته شده است که روزی بناگه وسط زندگیشان سقوط کرد. انگار اصلا اهمیتی ندارد که سال‌ها از آن اتفاق شوم گذشته و لاشه آن بمب بی‌رحم به وسیله‌ای برای بازی کودکان تبدیل شده است. انگار آن‌ها نه فقط خودشان باید تاوان این را بدهند که زندگیشان با رنج عجین باشد، بلکه باید شاهد رنجی باشند که برای نسلهای بعدیشان به ارث باقی می‌گذارند. انگار این خاطره تلخ و ویرانگر تا ابد در تاریخ مردمان ساده و صبور سردشت از یاد نمی‌رود و ادامه می‌یابد. با چنین رویکردی است که فیلم از مکان و زمانی که در آن تمرکز دارد، فرا‌تر می‌رود و با وجود تاکیدی که بر چند زن قربانی شده دارد اما دردی را نشان می‌دهد که به گستره همه کسانی است که زندگیشان با بوی لیمو به نابودی کشیده شده است.
فیلمساز می‌داند برای اینکه بتوان این درد آمیخته به زندگی هر روزه را به تصویر کشید، به چیزی بیش از تحقیقات و مستندات رایج نیاز است و از دل آمار و ارقام و اعداد نمی‌توان به آن رنجی که با گوشت و خون این زنان عجین شده، نفوذ کرد. بلکه خواهرانگی و همدلی صادقانه‌ای لازم است که ما را به محرمانه‌ترین احساس این زن‌ها ببرد، به پنهانی‌ترین لحظات خلوتشان که کسی را به آن راه نمی‌دهند، به خصوصی‌ترین ناگفته‌هایی که آدمی فقط با خودش نجوا می‌کند. باید نوعی خویشاوندی مهرآمیز میان فیلمساز و این زنان رخ دهد که فاصله میان آن‌ها را از میان بردارد و با همه تفاوتهایی که وجود دارد، به هم وصل شوند و در همنشینی و همصحبتی با یکدیگر به آرامش برسند.
پس او سعی کرده تا جایی که می‌تواند کنار زندگیشان باشد، یکی از آن‌ها شود، خودی و محرم به حساب بیاید، مخاطب درددل‌ها و راز‌ها و رویا‌هایشان شود، شریک درد‌ها و ترس‌ها و نگرانی‌هایشان گردد، طوری که انگار یکی از اعضای خانواده‌شان است که با او غریبی نمی‌کنند و چیزی را از نگاهش دور نگه نمی‌دارند. همین که زنان در صحبت‌هایشان او را به نام کوچک صدا می‌زنند و مثل یک آشنای قدیمی خطابش می‌کنند، معلوم می‌شود که فیلمساز توانسته دوربین مزاحم را به عنوان واسطه‌ای میان خود و شخصیت‌ها بردارد و فضای آرام و امن و مطمئنی را فراهم کند که زنان فیلمش با او صحبت کنند، نه اینکه برای دوربین حرف بزنند و ناخواسته به دام کلامی تکراری و کلیشه‌ای بیفتند.
این حس نزدیکی و قرابتی که میان ما و این زنان رخ می‌دهد و باعث می‌شود فیلم به دل بنشیند و اثر بگذارد، به دلیل همین بی‌واسطگی حیرت انگیزی است که فیلمساز به آن دست یافته و توانسته فاصله خود را با آن‌ها به عنوان فیلمساز و سوژه‌اش از میان بردارد و به نوعی مواجهه مستقیم و عریان و بی‌پرده برسد. انگار که در عین حضوری که دارد، دیده نمی‌شود و به چشم نمی‌آید و دست به هیچ دخالت و یا قضاوتی نمی‌زند. فقط گوشه‌ای از زندگیشان ایستاده است و خوب نگاه‌شان می‌کند تا در دل این تجربه زیسته با آن‌ها بخشهای پنهان از زندگیشان را بیابد و نشانمان دهد.
با این وجود فیلمساز فقط یک ناظر خاموش و بی‌تفاوت نیست که تنها خود را موظف به واقعه نگاری و ثبت مستندات بداند و بخواهد از آن‌ها به عنوان سوژه فیلمش برای طرح مسائل مورد نظرش استفاده کند و فیلمش را بسازد. بلکه نوعی دردآشنایی و همراهی صمیمانه در نزدیکی به آنهاست که او را در جایگاهی فرا‌تر از یک مستندساز قرار می‌دهد که به شخصیتهای فیلمش به عنوان خواهران و دوستانی نگاه کرده است که دوستشان داشته وبرایشان دلش لرزیده، بغض کرده و گریسته است.
فیلم را که می‌بینیم یادمان می‌آید، جنگ هیچگاه چیز باشکوهی نبوده است اما وقتی زن و زیبایی و مادرانگی را به طرز بی‌رحمانه‌ای در کام هولناک خود می‌کشد، احساس می‌کنیم باید به تعریف تازه‌ای از «درد» رسید. انگار وقتی جنگ راه خود را تا آغوش زن‌ها و مادر‌ها باز می‌کند و آن گازهای شیمیایی وحشیانه به حریم خانه‌ها سرک می‌کشند و به رویاهای زنان و دختران تجاوز می‌کنند و آینده را از کودکان می‌گیرند، دیگر هیچ حادثه‌ای در دنیا برایمان تکان دهنده‌تر از این نخواهد بود. آنچه در این فیلم به نمایش درمی آید، گوشه‌ای نادیدنی از جنگ هر روزه‌ای است که زنان در عزلت و خاموشی خانه‌هایشان با آن درگیرند، بی‌آنکه کسی در جهان برای آن بیانیه‌ای صادر کند و کمپینی تشکیل دهد و تظاهراتی به راه بیندازد... و من مدام به دختر جوانی فکر می‌کنم که خودش را با روسری‌اش به دار آویخت ولی نام او را بر هیچ کوچه و خیابانی ننامیدند و مرثیه‌ای برایش نخواندند...

سپیده دمی که بوی لیمو می‌داد
پژوهشگر و کارگردان: آزاده بی‌زارگیتی، تصویربردار: بابک بهداد، صدابردار: حمید قزلو، صداگذار: حسن شبانکاره، تدوین: بهداد، بی‌زارگیتی، موسیقی: محمدرضا درویشی، عکاس: حمید جعفری، حمید قزلو، تهیه کننده: بی‌زارگیتی، مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، ۴۸ دقیقه، ۱۳۹۲.
خلاصه فیلم: زندگی پنج زن که در بمباران شیمیایی سردشت شیمیایی شده‌اند، بمباران شیمیایی سردشت بزرگ‌ترین بمباران شیمیایی شهری جهان بعد از جنگ جهانی اول به شمار می‌آید.

* بخشی از این گفت‌و‌گو در چارچوب همکاری میان ماهنامه فیلم نگار و رای ُبن مستند ابتدا در شماره ۱۳۷ فیلم نگار منتشر شده است.

 

منبع: رای بن مستند | تاريخ: 1393/02/23
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد