دشواری قضاوت
نگاهی به فیلم قضیه شکل اول شکل دوم

[ علی اصغر سیدآبادی ]

موضوع اصلی فیلم درخشان"درباره الی"به کارگردانی اصغر فرهادی که این روزها هنوز در یکی دو سینما در حال اکران است، دشواری قضاوت است.
در کشوری که وسوسه ی قضاوت کردن، وسوسه ای فراگیر است، قضاوت امری آسان و ساده تلقی می شود و هرکس خود را محق می داند با اطلاعاتی که دارد، درباره ی رفتار و گفتار دیگران قاطعانه قضاوت کند. درباره الی با تصویرکردن پیچیدگی های قضاوت کردن، فضایی را می سازد که برای مخاطبی که به شخصیت ها و تیپ های دوگانه (دوگانه هایی مانند خوب/ بد، پولدار/ بی پول، زشت/ زیبا و ...) در سینما عادت کرده، بسیار تازه است. اگر اصغر فرهادی این موضوع را در فیلمی داستانی مورد توجه قرار داده، عباس کیارستمی نیز ٣٠ سال پیش به همین مضمون توجه کرده است؛ مضمون دشواری قضاوت. فیلم"قضیه شکل اول شکل دوم"در فیلم کیارستمی که سرانجام پس از ٣٠ سال با انتشار در اینترنت در دسترس عموم قرار گرفته است، نه تنها به قضاوت های مختلف درباره ی یک موضوع توجه نشان می دهد که خود تصویری از وسوسه ی قضاوت کردن در جامعه را نیز برملا می کند، با این تفاوت که این اتفاق در یک فیلم مستند رخ می دهد. در این فیلم که کیارستمی آن را در سال ١٣٥٨ و به تهیه کنندگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته است، معلم در حال کشیدن جزئیات گوش انسان روی تخته سیاه است که یکی از دانش آموزان شروع می کند روی میز ضرب می گیرد. او که نمی تواند دانش آموز مذکور را پیدا کند، دو ردیف آخر کلاس را - که هفت نفر هستند – که حاضر نمی شوند همکلاس خود را لو بدهند، به مدت یک هفته از کلاس اخراج می کند. دانش آموزان پشت در می مانند و دوربین کیارستمی سراغ پدران این بچه ها می رود و می پرسد که چه انتظاری از فرزندتان دارید؟ پاسخ ها تلفیقی از نگرانی های پدرانه درباره ی سرنوشت درس بچه ها و مسائل سیاسی روز است و البته بسته به سن و سال و حال و هوا پاسخ ها فرق دارد. آنها که سن و سالی دارند، خیلی زود کار بچه ها را تقبیح می کنند. یکی هم به دفاع از بچه ی خودش می پردازد که کار بچه من نمی تواند باشد. در میان پدران کسانی هم هستند که کار بچه ها را که حاضر نشده اند، همکلاسی شان را معرفی کنند و از کلاس اخراج شده اند، می ستایند و از مفاهیمی چون همبستگی و اتحاد حرف می زنند که در آن روزگار واژه ی پرکاربردی بود. دوربین دوباره به سراغ این هفت دانش آموز برمی گردد. یکی از آنها دو روز بعد در می زند و همکلاسی اش را لو می دهد و سر کلاس می نشیند.
دوریبن این بار سراغ چهر های سرشناس فرهنگی و سیاسی آن روز ایران می رود و نظرشان را درباره ی این دانش آموز می پرسد و دوباره دوربین سراغ دانش آموزان می رود و این بار قضیه به شکلی دیگر ادامه پیدا می کند و هر هفت دانش آموز مقاومت می کنند تا یک هفته محرومیت تمام می شود و سر کلاس می روند. دوربین باز سراغ کارشناسان می رود که دو نفر دیگر به آنان اضافه شده است. در آن حال و هوا که فضای سیاسی فضای ملتهب است، رفتن سراغ چنین موضوعی بصیرتی ویژه می طلبد، به خصوص که این پرسش با دیگرانی در میان گذاشته می شود که با اندکی تسامح می توان گفت گرایش های سیاسی و فرهنگی آن روز ایران را تا حدودی نمایندگی می کنند. کیارستمی با این کار چهره های سیاسی و فرهنگی کشور را به تامل دعوت می کند، به پرهیز از قضاوت سریع، به قرار گرفتن در موقعیتی که قضاوت آسان نیست. درواقع کیارستمی با این فیلم نشان می دهد که چگونه قضاوت ما در برابر یک اتفاق دستخوش تاثیراتی است که از محیط می گیریم. اغلب کسانی که در این باره قضاوت می کنند فارغ از اینکه به چه طیف فکری و سیاسی ای وابسته هستند، قضاوت کلی یکسانی در این مورد دارند و از مفاهیم یکسانی برای تحلیل این رفتار استفاده می کنند. مفاهیمی مثل مبارزه، مقاومت، همبستگی و اتحاد. جالب این جا است که این مفاهیم در میان سخنان پدرها کمتر دیده می شود و به نظر می رسد که باید حداقل بخشی از آنها قبل از وقوع انقلاب اسلامی فیلمبرداری شده باشد که اگر چنین بود، مشخص بودن آن، خود می توانست به جذابیت های آن کمک کند.
پاسخ ها را به چند گروه مشخص می توان تقسیم کرد، اما بیشترین پاسخ ها آن دسته اند که برخوردی نمادین با قصه داشته اند. به عبارت دیگر آنان کلاس را همچون جامعه و معلم را شاه معنا کرده و بر این اساس به تحلیل آن پرداخته اند. جالب است که در میان پاسخ ها دو نفر به صراحت رفتار دانش آموزی را که همکلاسی اش را لو می دهد، تایید می کنند و هر دو نیز بیش از این که نگاهی سیاسی به موضوع داشته باشند، نگاهی دینی – اخلاقی دارند. به نظر غلامرضا امامی آن که در کلاس ضرب گرفته به حدود آزادی جمع تجاوز کرده و وقتی موضوع برای دانش آموز روشن می شود، می گوید و شجاعتش قابل تحسین است. رهبر مذهبی کلیمیان نیز به خاطر بازگویی حقیقت، حق را به او می دهد. صادق قطب زاده هم موضوع همبستگی را در این جا باطل می داند. به جز اینها بقیه با کاری که دانش آموز کرده است مخالفند، اما دلیل مخالفت شان متفاوت است. آیت الله خلخالی وادار کردن بچه به اعتراف را ناپسند می داند و به تقبیح رفتار معلم می پردازد. رهبر مذهبی ارامنه نیز مشکل را در معلم می داند، زیرا تنبیه جمعی کرده است. برخی دانش آموز را به خاطر خیانت به گروه یا جدا شدن از گروه مقصر می دانند، اما دو نفر در میان جمع بدون این که این قضیه را سیاسی ببینند از منظر آموزش و پرورش به نقد رفتار معلم می پردازند، یکی غلامحسین شکوهی وزیر وقت آموزش و پرورش که مشکل را در معلم می بیند و نه دانش آموز و نادر ابراهیمی نویسنده کودکان که معتقد است معلم، دانش آموز را در موقعیت جاسوسی قرار داد. رهبر مذهبی ارامنه هم از موضعی دینی – اخلاقی از رفتار معلم انتقاد می کند، زیرا به خاطر اشتباه یک فرد، جمع را تنبیه می کند. از همه جالب تر و شاید عجیب تر نگاه عزت الله انتظامی به این قصه است که آن دانش آموز را خائنی می داند که بچه ها باید کتکش بزنند. این جواب به خاطر این که دیپلماتیک نیست، فضای آن روز را بهتر منعکس می کند. پاسخ کیانوری هم جالب است. او هم ضمن این که داوری را سخت می داند و معتقد است دانش آموز باید بحث را در بین آن هفت نفر راه می انداخت و تصمیم جمعی می گرفتند. اهمیت جمع تنها در نگاه او برجسته نیست، بلکه دیگرانی نیز که از همبستگی و خیانت گفته اند، حرکت این دانش آموز را دقیقا به این خاطر که از جمع بریده است و تصمیم فردی گرفته است رد می کنند.کیارستمی اگرچه در این فیلم به عنوان یک ناظر بی طرف بیرون گود ایستاده است، اما با انتخاب کشیدن گوش با جزئیات تمام روی تخته سیاه به نحوی نظرش را درباره ی معلم داده است. گوش نشانه ای است از تلقی معلم نسبت به دانش آموز که او را یک شنونده صرف می بیند و این وقتی که بخواهیم از فیلم تفسیری سیاسی ارائه دهیم، به معنی مطیع بودن نیز گرفته می شود. کارگردان در فیلم آگاهانه نشانه هایی را که قصه را به ماجراهای سیاسی روز محدود بکند، حذف کرده است و ما هیچ نشانی از حوادث سال های ١٣٥٧ و ١٣٥٨ که فیلم در آن تولید شده است، نمی بینیم جز شخصیت هایی که به نحوی به آن ماجراها ربط دارند. این ماجرا امروز هم می تواند موضوع پرسش قرار گیرد، طبیعی است که کارشناسان تغییر خواهند کرد، برخی از آنان زنده نیستند و برخی دیگر در ایران نیستند و اهمیت یا حوزه ی کاری مرتبط برخی تغییر کرده است. با این حال بسیار جذاب خواهد بود که همان سوال با آن کسان که زنده اند، بار دیگر در میان گذشته شود.
وقتی دوربین کیارستمی پس از این که بچه ها یک هفته مقاومت می کنند، سراغ کارشناسان می رود، باز هم نظرها به نظرهای قبلی شان نزدیک است. تقریبا کسی تغییر نظر نداده است و این نشان می دهد که به آنچه بیان کرده اند اعتقاد داشته اند و به قول معروف از روی هوا حرف نزده اند. غلامرضا امامی و رهبر مذهبی کلیمیان معتقدند که بچه ها کار اشتباهی کرده اند. رهبر مذهبی کلیمیان اضافه می کند اگر این اتفاق در یک فضا و کار سیاسی روی می داد وضعیت فرق می کرد ولی در کلاس اشتباه است. غلامرضا امامی هم مقاومت بچه ها را مقاومت باطلی می داند و معتقد است کلاس که مال این چندتا بچه نیست. غلامحسین شکوهی واکنش بچه ها را درست می داند و کماکان معتقد است اگر معلم رفتاری درست داشته باشد، کار به اینجا نمی رسد و از همه جالب تر نادر ابراهیمی است که از منظر دفاع از حقوق کودکان حکمی کلی صادر می کند و می گوید:"ما به طور کلی بچه مقصر و گناهکار نداریم. بچه خطاکار نداریم و خطا متعلق به بزرگساله."
برخی مثل خرازی و کیانوری معتقدند باید ریشه ی این اتفاق بررسی شود و بررسی شود چرا چنین اتفاق هایی می افتد و اغلب به طور کلی معتقدند همبستگی و مبارزه ارزش دارد و کار بچه ها به این دلیل قابل تایید است، البته نظر قطب زاده متفاوت است. ایرج جهانشاهی نویسنده و کارشناس تعلیم و تربیت، ضمن تایید کار دانش آموزان معتقد است که کار آنها ناقص است، زیرا آنها دوباره به کلاس بازگشتند و فقط همدیگر را لو ندادند، در حالی باید معلم هم در این فرآیند یاد می گرفت تا ماجرا کامل می شد. این معنا را گلزاده غفوری نیز از زاویه ای دیگر بیان می کند. به نظر او نیز معلم مقصر است، زیرا به جای یک نفر گناهکار شش نفر بی گناه را هم مجازات کرده است. او می گوید از نظر اسلام مجازات نشدن بی گناه بر مجازات شدن گناهکار ترجیح دارد و در چنین موردی ترجیح این بود که با توجه به پیدا نشدن آن یک نفر هیچ کس مجازات نمی شد تا بی گناهی مجازات نشده باشد. او درواقع این ماجرا را تفسیری حقوقی کرده و آن را به عنوان یک سوژه حقوقی بررسی کرده است. او البته پا را از این فراتر گذاشته و می گوید کار بچه ها خوب بود، اما چرا برگشتند سر کلاس. آنها حالا که اعتراض کرده اند باید سیستم را عوض می کردند و دوباره به کلاس برنمی گشتند.کیارستمی با کنار هم گذاشتن دیدگاه های آدم های متفاوت در کنار هم، شباهت ها و تفاوت های این دیدگاه ها و همزمان علاقه ما را به قضاوت برملا می کند و تقریبا هیچ کسی پرسشی درباره ی این دانش آموزان و معلم نمی پرسد و براساس اطلاعات موجود بلافاصله قضاوت می کند، جز یکی دو نفر که قضاوت کردن را مشکل می دانند. اما از خلال همین قضاوت های راحت بیان شده درمی یابیم قضاوت چقدر دشوار است. البته کیارستمی خود نیز به عنوان یکی از این افراد قضات خود را دارد. او نه تنها در آغاز با انتخاب معلم و نقاشی ای که روی تخته می کشد، موضع و حرف خود را بیان کرده است که در پایان نیز با صدای ضرب گرفتن اکثریت کلاس به شکلی هنرمندانه به بیان حرف خود پرداخته است. معلمی که بیشتر علاقه دارد دانش آموزانش را گوش هایی برای شنیدن تصویر کند، خود اهل شنیدن نیست و وقتی که با ضرب گرفتن چندباره روی میز مواجه می شود که درواقع نوعی انتقاد از رفتار اوست (به خاطر تکرار شدن و سر به سر معلم گذاشتن) واکنش تند و غیرمنصفانه ای نشان می دهد و در پایان با تکثیر ضرب گرفتن روی میز ها مواجه می شود، اما کیارستمی آنقدر زرنگ هست که صداها را به تصویر نکشد و صدای ضرب گرفتن درواقع روی تیتراژ پایانی است و فقط صداست.

در همین زمینه:
مرز وفاداری یا خیانت کجاست؟
جمع اضداد و نوستالژی اعتراض

 

منبع: روزنامه فرهیختگان  | تاريخ: 1388/06/23
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد