ما هم زهرا و مصیب هستیم
مروری بر مستند «عشاق مزرعه نیشکر»

[ منیژه غزنویان ]

عشاق مزرعه نیشکر مستند جدید فرشاد فداییان و محصول سال ۹۵ است که گوشه‌هایی از روزمرگی‌های مصیب و زهرا را در مازندران به تصویر می‌کشد؛ زوجی که به روایت کارگردان، «پرتقال‌های باغشان از سرما تلف شده و نیمی از مزرعه‌ی نیشکرشان بر اثر غفلت مزرعه‌دار همسایه در آتش سوخته است.»
دو خط محتوا را همزمان در این مستند می‌توان پی گرفت:
اول، استراتژی بقای یک زوج روستاییِ تولیدگر پیر با معلویت مرد در ناحیه انگشتان دست چپ؛ کهولت و درد کمر، علت ناله‌های گاه‌وبیگاه مصیب است که تلاش دارد بدنی خشکیده را به‌رسم قدیم، به حرکت وادارد و نمی‌تواند و پیش خودش تکرار می‌کند: «من دیگه به درد نمی‌خورم!» و دوباره به تلاش برای غلبه بر بیولوژی ادامه می‌دهد. باید کار کند که نانی برای خوردن داشته باشد. «بازنشستگی» سهم او از تجربه پیری نیست. در کنار این ناله‌ها، سکوت تلخ زهرا نیز سمت دیگر این روایت است؛ اویی که جز همراهی و آنچه دارد انجام می‌دهد کار دیگری از دستش ساخته نیست.
مصیب و زهرا، آنگونه که در این روایت می‌بینیم نسبتاً تنها هستند؛ نه از جانب نظام سنتی، حمایتی چشمگیر دارند و از نه جانب نظام مدرنِ دولت و بیمه. پس عجیب نیست که عاشقانه‌ترین جملات را در کل این فیلم کم‌کلام، از زبان مصیب بشنویم، زمانی که با اسبش گفتگو می‌کند، کسی که به‌نوعی حامی این زندگی شکننده سخت است. بارها مصیب به این مسئله اذعان می‌کند و با «پسر.. پسر» گفتن‌هایش و ناز کشیدن‌هایش، شخصیتی بی‌نظیر به این حیوان بی‌زبان می‌دهد و محبتی نثار باوفایی‌اش می‌کند. گرچه ابتدای فیلم و در یکی از صحنه‌ها مردی را می‌بینیم که در مزرعه، به آن‌ها کمک می‌کند و ظاهراً یکی از پسران مصیب است ولی در کلیت فیلم، این دو تنها هستند و غیبت فرزندان و خویشان و آشنایان، برای مایی که این سوی دوربین نشسته‌ایم کاملاً محسوس است.
در روستا بودن، سالمندی، معلولیت، تنهایی، آبروداری و درعین‌حال نیاز اقتصادی، به‌خودی‌خود ترکیب پیچیده‌ای را تشکیل می‌دهد. دست بر قضا، حادثه نیز از راه می‌رسد. آتش، از مزرعه همسایه درحالی‌که او مشغول سوزاندن چوب‌هایش بوده است، سرکی به مزرعه کوچک مصیب و زهرا می‌کشد و بیشتر آنچه داشتند را از بین می‌برد. طبیعتاً نه آتش و نه باد، هیچ‌کدام را نمی‌توان مقصر شناخت و خسارتی گرفت. همسایه هم که مقصر نیست یا هست، چه کسی تعیین می‌کند؟ اصلاً چه فرقی می‌کند؟ هر چه باشد همسایه است. تازه گیریم مقصر هم باشد مگر توان جبران خسارت را دارد؟ این درگیری که مقصر کیست، به‌طور ضمنی و نرم در ذهن مصیب و زهرا پرسه می‌زند و نتیجه، آن می‌شود که زهرا در یکی از معدود مواردی که صدایش را می‌شنویم دست به دامن خدا شده و از او می‌خواهد خودش هیچ‌وقت نگذارد که برکتش زایل شود.
حادثه از راه می‌رسد و باز در خلا هر ساختار رسمی‌ای که حامی تولیدکننده، حامی سالمند و حامی معلولیت باشد این مصیب و زهرا هستند که باید دست روی پاهای فرتوت و بی‌توان خودشان بگذارند.
و اما خوانش دوم این مستند یا خطی که در زیرخط اصلی روایت پیش می‌آید، تلاش ستودنی است که فداییان برای ثبت گوشه‌هایی از دانش بومی این منطقه کرده است. در جایی که تقریباً سنت دانشگاهی، در بهترین حالت، به اهمیت این حوزه اذعان می‌کند اما ترجیح می‌دهد به آن نپردازد و یکی از نشانه‌های بارزش، تغییر رویکرد و ذائقه گرایش‌هایی چون مردم‌شناسی/ انسان‌شناسی و روی گرداندن از چنین موضوعاتی است. در شرایطی که دوربین مستندسازان جوان ما نیز متاثر از همین فضای دانشگاه و عوامل متعدد دیگری، چندان رغبتی برای ثبت این دانش بومی ندارد، فداییان با ریتم کند و صبوری‌ای که ویژگی شاخص آثار اوست و ممکن است خوشایند مخاطب کم‌حوصله نباشد، مراحل طاقت‌فرسای فرآیند نیمه‌صنعتی تبدیل نیشکر به شکر را در قالب کارگاه کوچک مصیب و زهرا به تصویر می‌کشد. کارگاهی نیمه‌ماشینی و نیمه‌دستی و فقط با دو کارگر سالمندِ خسته ولی باتجربه. او این دانش بومی، ابزارها و فرآیندش را ثبت می‌کند و همچنین به یادمان می‌آورد که زمانی واحد تولیدی همان واحد خانواده بود، زمانی همسران همان همکاران بودند و زمانی فضای کار همان فضای زندگی بود. بدون شک چنین ساختاری، به آن‌ها که جوهره عشق را داشتند اجازه می‌داد بیشتر عاشقی کنند، به دور از دوری‌ها و دوندگی‌ها و تنش‌های زندگی‌های پاره‌پاره مدرن که خانواده را مثله کرده و هر عضوش، عضو کارگاه اقتصادی دیگری در جای دیگری با نظم زمانی دیگری و نظام ارزشی دیگری شده است...
تجربه مصیب و زهرا در ظاهر بسیار متفاوت و شاید دور از تجربه بسیاری از ما مخاطبان شهری امروز آن به نظر برسد ولی رویکرد جامعه‌شناسی صوری که می‌گوید می‌توان منطق دعوای زن و شوهری را با منطق یک جنگ جهانی بزرگ، یکی دانست، به ما اجازه می‌دهد تخیل کنیم، تخیل کنیم و بگوییم که این زوج می‌توانند آینده ما باشند تازه اگر که خوش‌شانس باشیم. آینده ما، نسل جوانی که امروز، شغل پایدار و طبیعتاً بیمه و مستمری و آینده مطمئنی ندارد، مجرد، بدون فرزند یا تک‌فرزند است و عمیقاً به اینکه فرزندان، زندگی خودشان را دارند و عصای دست پیری والدین نیستند باور دارد! چرا نباید فکر کنیم فردای ما، شبیه امروز مصیب و زهرا نیست؟ البته که نیست، چرا که:
- توان جسمی و روحیه سخت‌کوشی آن دو، به‌واقع خاص خودشان و ستودنی است.
- همان تکه زمین و کارگاه کوچک نیشکر عموماً در اختیار بسیاری از ما نیست.
 مجموعه این‌ها باعث می‌شود ما به تجربه مصیب و زهرا، خودمانی‌تر نگاه کنیم؛ خصوصاً اینکه جامعه جوان ما دارد به سمت پیر شدن حرکت می‌کند. از این منظر، فیلم فداییان، تلنگری است برای دستگیری از زهراها و مصیب‌های امروز و برای جلوگیری از تکرار عمومیت‌یافته چنین تجربه‌ای برای نسل بی‌حمایتی که دارد پیر می‌شود...
عشاق مزرعه نیشکر را خوب است اگر سیاست‌مداران، نهادهای متولی رفاه عمومی (بهزیستی، کمیته امداد، بیمه‌ها، سازمان بازنشستگی) و نیز حامیان کشاورزی و تولید داخلی ببینند.

Ghaznavian.m@gmail.com

منبع: رای بن مستند | تاريخ: 1396/04/27
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد