در جست‌وجوی راهی برای تغییر
به بهانه نمایش مستند «صفر بیست‌ویک»

[ محمد بحیرایی* ]

۱. طرح مسئله یا چرا کارگرانِ صفر بیست‌ویک؟
می‌خواهم به میانجی مستند «صفر بیست‌ویک» به کارگردانی محمد شیروانی به سراغ کارگران بروم؛ ازاین‌رو مدام بین مستند و اتفاقاتی که بیرون از مستند، جایی که کارکترهای فیلم با آن دست‌به‌گریبان هستند رفت‌وآمد خواهم کرد تا روزگار سخت، بی‌رحم و طاقت‌فرسای کارگران را نشان بدهم؛ اما با این فرض که به هر وضعیت سختی می‌توان غلبه کرد به امکان‌های موجود برای برون رفتن از وضعیت خواهم پرداخت؛ نخست آن امکان‌های شکست‌خورده و سپس آن راه‌های تجربه نشده. اما چرا می‌گویم به میانجی فیلم «صفر بیست‌ویک»؟ درواقع در این دوره صاحبان رسانه سعی کرده‌اند دو تصویر متفاوت از کارگران ارائه بدهند، تصویر اول وضعیتی است که به کلیت فرودستان نسبت داده می‌شد و این افراد یا به دنبال خودروی پرزیدنت احمدی‌نژاد می‌دویدند یا در حال نوشتن نامه‌ای برای او بودند. اما تصویر بعدی، کارگر و دست‌فروش است که بعداً معروف هم شد یعنی میرزاآقا، درواقع این‌بار رسانه‌های طرفدار دولت روحانی کارگری را به تصویر کشاندند که همچنان به وضعیت و مخصوصاً روحانی امیدوار است تا سرنوشتش از طریق منطق نمایندگی تغییر کند.
می‌خواهم بگویم بین بازنمایی کارگران توسط هر دو دولت تفاوت چندانی وجود ندارند. این دو تلاش مضاعفی را به خرج می‌دهند تا نشان بدهند کارگران همچنان به تغییر از مجرای سیاست‌های دولتی امیدوارند؛ چه چنان چست و چابک در کنار خودروی احمدی‌نژاد بدوند چه چنان خیره به کلیدِ روحانی نظر بیفکنند. هر دو رویه یک پیام واحد دارند: کارگران همچنان دل‌خوش به بهبود وضعیت خود از مجرای تغییر رئیس‌جمهور اما ذیل سازوکارهای کلان موجود هستند؛ اما به‌جز این دو تصویر غالب با سکوت عجیبی در برابر کارگران هم روبه‌رو هستیم گویی آنان از اساس وجود ندارند؛ چه وقتی برای زنده ماندن می‌جنگند، چه وقتی توسط نیروهای انضباطی شهرداری کشته می‌شوند و چه هنگامی‌که به جرم اعتصاب در برابر ماه‌ها عدم دریافت حقوق شلاق می‌خورند. انگار آنان نه درد می‌کشند، نه صدای‌شان شنیده می‌شود و نه دیده می‌شوند. اما مستند «صفر بیست‌ویک» به‌جز این‌که به ما می‌گوید وجود دارند، درد می‌کشند و مقاومت می‌کنند پیام دیگری هم به ما می‌دهد: چنین تصویری که دولت احمدی‌نژاد از کارگران نشان داده بودند جعلی است و کارگران با وضعیت موجود دچار شکافی بنیادی شده‌اند و به عبارتی آنان از وضعیت گسسته و بریده‌اند. اما این فیلم چگونه به ما نشان می‌دهد که کارگران از وضع موجود گسسته‌اند؟
باید نزدیک یک قرن به عقب برگردیم. در مجلس اول مشروطه این ایده شکل می‌گیرد که با داشتن بانک ملی کشور می‌تواند به استقلال برسد از همین‌رو با درخواست‌هایی برای کمک‌های مردمی روبه‌رو می‌شویم. دراین‌بین یکی از نمایندگان مجلس از کمک‌های یک بنّا خبر می‌دهد: «امروز چیزی دیدم که خیلی متاثر شدم. یک بنایی ده تومان آورده بود از روسای بانک بلیط می‌خواست، یکی به اسم خود، یکی به اسم پسرش. ملاحظه نمایید به چه اندازه ملت همراه است.»(۱) داستان از چه قرار است؟ چه شد که این بنا با تنگدستی زیاد چنین کمکی می‌کند؟ درواقع این همان لحظه شکل‌گیری دولت-ملت است، قرار است دولتِ مدرنی شکل بگیرد؛ دولتی که بتواند منافع تمام گروه‌ها را تحقق ببخشد. این همان لحظه‌ای است که دولت مدافع امر عام می‌شود درواقع دولت مدرن با انحصار امر عام وعده‌هایی می‌دهد که حافظ منافع همه خواهد بود، پس این‌طور است که آن بنّا برای تحقق این شعار پای در میدان می‌گذارد تا از مجرای دولت او هم جزئی از وضعیت موجود بشود. اما یک قرن بعد در مستند «صفر بیست‌ویک» کارگران بارها چنین حرف‌هایی می‌زنند: «کی باور می‌کنه این حرفا رو؟ چرا میگی مردم نباید بفهمن؟ الآن که می‌شینم فکر می‌کنم می‌بینم زندگیم اینجوره، میخوام بیام توی اون میدون وایسم مامورها بیان هلم بدن فکر می‌کنم من اشتباه کردم، منم باید دزدی می‌کردم و الآن به را خودم کسی بودم.» و کارگری دیگر می‌گوید: «می‌گفتن اگر جنگ نباشه یک روزِ خرج جبهه ایران میشه گلستان، والا ازموقعی که جنگ تموم شده بدبختر شدیم ما، حالا کجا می‌ره سرمایه من نمی‌دونم...خیلی حرف‌های قشنگی میزنن خداشاهده، ولی چی؟ هیچی! فردا می‌بینی اوضاع بدتر شد از امروز ... تو تلوزیون چیزهایی میگن که آدم کیف می‌کنه ولی فرداش مثل خواب خودم می‌شه که خواب می‌بینم پولدار شدم ولی هیچ چیزی نیست.» و کارگری دیگر می‌گوید: «هیچکس به داد ما نمیرسه ...میگه مثلاً صد میلیارد به خرم‌آباد دادم، ده نفر میخوره یک میلیون نفر دیگه گرسنه‌ان.» این گفته‌ها وضعیت جدیدی را نشان می‌دهند: روزگار انحصار امر عام توسط دولت به پایان رسیده است.

۲. چگونگی فروپاشیِ انحصارِ امر عام
پس اگر در لحظه شکل‌گیری دولت-ملت اعتقاد به امر عامی وجود داشت به نظر می‌رسد در اکنون چنین اعتقادی از بین رفته است. اما چگونه شد که از میل برای تحقق دولتِ مدرن، کارگران به اینجا رسیدند که امید به بهبود وضعیت را از دست داده‌اند؟ اول باید بدانیم حل‌وفصل مسئله کارگران از روزگار مشروطه تا همین امروز مسئله‌ای حل ناشده باقی‌مانده. درواقع مسئله کارگران مربوط به امروز نیست ولی از سال شصت‌وهشت و با روی کار آمدن دولت نولیبرال اکبر هاشمی‌رفسنجانی با یک همدستی بین دولت و بازار علیه نیروی کار روبه‌رو هستیم؛ درواقع اگر دولت‌ها و حکومت‌های پیشین تا حدودی _به اندک_ از امر اجتماعی دفاع می‌کردند از سال شصت‌وهشت با اجرای سیاست‌های نولیبرالی امر اجتماعی دود شد و به هوا رفت. گفتارهایی مسلط شد؛ گفتارهایی که کارگران را مانع انباشت سرمایه می‌دانستند و یکی از ایده‌هایی که باعث می‌شد وضعیت کارگران در مخاطره قرار بگیرد چنین آبشخورهایی داشت: «وجود هزینه‌های اخراج و توجه به نیروی کار شاغل، یکی از موانع اشتغال و عامل استمرار بیکاری نیروی انسانی غیر شاغل بوده است.»(۲) یعنی پایین آوردن هزینه اخراج نیروی کار و البته عدم توجه به نیروی کار. اما این گفتار چگونه قرار بود تحقق پیدا کند؟
نخست. موقتی‌سازی نیروی کار: یکی از کارگران می‌گوید: «پنج سال تو شهرداری کار کردم منو انداختن بیرون.» درواقع موقتی‌سازی نیروی کار همسو با سیاست‌های نولیبرالی در دوره رفسنجانی آغاز شد و تاکنون ادامه داشته است موقت‌سازی نیروی کار راهی برای ارزان‌سازی نیروی کار برای انباشت بیشتر سرمایه است. دولت با دو شیوه این کار را انجام داده است: نخست موقتی‌سازی قراردادهای کارگرانی که مستقیم با خود دولت طرف هستند و دوم واگذاری کار به بخش خصوصی، درواقع با عقب کشیدن دست خود از حمایت از نیروی کار و دادن کار به پیمانکاران عملاً کمتر مسئولیتی را دیگر در برابر کارگران قبول نمی‌کند ازاین‌روست که وقتی در فیلم با کارگری روبه‌رو می‌شویم که مقنی است و با تعداد زیادی از ارگان‌های دولتی مانند ساختمان میلاد و سازمان موشکی هوافضا کار کرده اما هیچ قراردادی شامل او نشده نباید تعجب کنیم، چون این عمل قسمتی از سازوکارهایِ روزگار ماست.
دوم. فقدان قراردادهای موقت: اما مسئله کارگران ساختمانی بغرنج‌تر از موقتی‌سازی نیروی کار است این کارگران پیشاپیش کارگر موقت شناخته می‌شوند و کاملاً از عرصه قرارداد دائم به دور هستند. یعنی موقت بودن به‌واسطه کارشان بر روی پیشانی‌شان نوشته شده است. اما طبق همین قانون کار، قرارداد موقت و بیمه تامین‌اجتماعی شامل آن‌ها هم می‌شود. اما کارفرماها اغلب هیچ قراردادی با این کارگران ثبت نمی‌کنند تا هیچ تعهدی در قبال بیمه و سایر سنوات کاری را متقبل نشوند. و از سوی دیگر چون این کارگران حق داشتن تشکلی غیرسفارشی را ندارند عملاً موقعیت‌شان بسیار شکننده است. یکی از کارگران که تمام صورتش در حین کار سوخته است می‌گوید: «قرار بود خرج منو بده، بیمه‌ام کنه، اما اینا رو نکرد.» و به‌جز آن این افراد به خاطر نداشتن بیمه بازنشسته هم نخواهند شد این موضوع را نه‌فقط فیلم شیروانی که گزارش‌ها هم تایید می‌کنند. (۳)
سوم. ورود نیروی کار ارزان: رقابتی کردن نیروی کار به‌واسطه باز کردن درها برای ورود نیروی کار ارزان مهاجران افغانی منجر به تضعیف این کارگران شده است که کارگران بارها به آن اشاره می‌کنند. درواقع بخش عمده نیروی کار شهرداری و نهادهای نظامی‌ای که مشغول پروژه‌های عمرانی هستند از نیروی کار ارزان و بدون کمترین حق و حقوقِ مهاجران افغانی تامین می‌شود که این نه‌تنها منجر به استثمار نیروی کار مهاجر شده بلکه نیروی کار داخلی را هم تضعیف کرده است. و البته بیشتر ساخت‌وسازها اکنون به‌واسطه نیروی کار مهاجران افغانی در حال انجام است. دولت زمین‌بازی را فراهم می‌کند تا هم خودش منتفع می‌شود و هم دیگر کارفرمایان و مخصوصاً گروهی که به بورژوازی مستغلات معروف هستند. درواقع دولت با واردکردن این نیروی کار ارزان قدرت چانه‌زنی کارگران را از این وضعیت موجود نیز می‌کاهد. کارگری می‌گوید: «سر یه کار بودم روزی چهارده تومن می‌داد، یه افغانی اومده بود روزی دوازده تومن، آقا اون منو بیرون کرد. گفتم منم وایمیسم دوازده تومن، افغانیه گفت ده تومن. منم گفتم ده تومن، افغانیه گفت هشت تومن و منم گفتم هشت تومن. رفتیم تا اون آخرش افغانیه گفت اصلاً من مزد نمی‌گیرم کار می‌کنم.»
درواقع سیاست‌های اخیر حاکمیت باعث شده کارگران ساختمان و فصلی عملاً دچارفقر مضاعف بشوند؛ به‌گونه‌ای که اغلب خانواده‌های این کارگران در شهر دیگری زندگی می‌کنند، اغلب داخل محل کار خود می‌خوابند و هیچ سرپناهی ندارند، اغلب‌شان دارای بیماری شده‌اند و هزینه درمان را ندارند، در برخی فصول روزهای بیکاری‌شان بسیار بالا می‌رود، درآمدهای‌شان به خاطر فقدان قدرت چانه‌زنی بسیار پایین است و به‌جرئت می‌توان گفت هیچ رنجی نیست که این افراد با آن روبه‌رو نشده باشند. همین‌طور باید گفت کاهش دستمزدهای کارگران ساختمان علی‌رغم افزایش قیمت مسکن در بازه‌های زمانی مختلف بارها گزارش شده است.(۴) اینان به‌مثابه اضافاتی هستند که سرمایه‌داری ایرانی همچون زائده بازتولیدشان می‌کند و همین نکته است که این کارگران را دارای شکافی جدی با وضعیت می‌کند. درواقع همین‌جاست که ما می‌توانیم ببینیم که وضعیت دولت در اکنون با گذشته تفاوت کرده است یعنی دولت هم خودش بازاری شده و هم زمین بازی را برای بازار فراهم می‌کند.۱ اما آیا این رویکرد دولت فقط مسئله کارگران و به‌خصوص کارگران ساختمان و روزمزد است یا گروه‌های بیشتری درگیر این ماجرا شده‌اند؟
محمد مالجو در یک بازه ده‌ساله از سال هفتادوشش تا هشتادوپنج به ما نشان داده در صنعت نفت ماجرای موقت‌سازی قراردادها و توامان ارزان‌سازی نیروی کار فقط دامن کارگران را گرفته است(۵) اما باید اعتراف کرد اگر آماج اول سیاست‌های اقتصادی نولیبرالی دامن کارگران را گرفته اکنون مسئله به طبقه متوسط رسیده است چند سالی است این گزاره که وظیفه دولت ایجاد اشتغال نیست به اعتقاد مقدسِ دولت‌ها تبدیل شده است.(۶) اگرچه ما پیش‌تر با این پدیده روبه‌رو شده بودیم اما آمار بالای بیکاری تحصیل‌کنندگان نشان می‌دهد این افراد از مجرای دولت هیچ شانسی برای کار ندارند همین‌طور با تعدیل بخش وسیعی از کارمندان به نام چابک‌سازی دولت در سال‌های اخیر روبه‌رو بوده‌ایم از آن گذشته اضافه شدن به نیروهای پیمانی و قرارداد موقت آتش دیگری بوده که به جان خانه‌های اجاره‌ای، کوچک و اخیراً در حاشیه شهر طبقه متوسط افتاده است. حذف اغلب مزایای کارمندان و زمزمه‌های بازنشستگی با سی پنج سال سابقه کار و خصوصی‌سازی تمام آنچه پیش‌تر برای طبقه متوسط رایگان به کف می‌آمد از دیگر اتفاق‌هایی است که می‌تواند این دوطبقه را در کنار هم قرار بدهد. اما شدنی است؟ یعنی آیا از مجرای امر اقتصادی می‌شود به امر سیاسی رسید؟ پیش از این‌که به شدنی بودن این امکان پاسخ بدهیم اول به این سوال پاسخ بدهیم که این کارگران اولاً چه پتانسیل‌هایی دارند و دوما راه تغییر وضعیت خود را در چه چیزی می‌دانند و این چه نسبتی با رویاهای طبقه متوسط دارد؟

۳. پتانسیل‌ها و امکان‌های تغییر
فروپاشی دال اعظم و منطقی که همچنان کارگران را امیدوار به وضعیت و تغییر از بالا قرار می‌دهد مهم‌ترین امکان پیشِ رو است؛ یعنی شکافی که کارگران با وضعیت برداشته‌اند گام اولی برای تغییر از پایین است. اما چیز دیگری هم درمیان است: تجربه زیسته غنی کارگران. اغلب این افراد جهانی از کارهای متفاوت را تجربه کرده‌اند؛ کارگری که وجب‌به‌وجب زیرِ زمین تهران را می‌شناسد، کارگری که شکسته‌بند است، کارگری که در روزگاری که ما هیچ نسبتی با محل زیست خود نداریم ادعا می‌کند از اول تا آخر یک محله را ساخته و کارگری که می‌گوید تمام سوراخ سنبه‌های این شهر را به‌واسطه کار در آن‌ها می‌شناسم و کارگری که مین خنثی می‌کرده و کارگر دیگری که تجربه سخت جنگ را پشت سر گذاشته است. آنان به تجربه زیسته غنی خود نیز کاملاً آگاهی دارند: «بابا از دست ما طلا داره می‌باره.» کارگران این فیلم ادعا می‌کنند که محصول تولید شده از آن آنان است یعنی نه‌تنها احساس از خود بیگانگی با آنچه تولید شده نمی‌کنند بلکه ادعا دارند حتماً این سازوکار دچار مشکل است که حق آنان را نمی‌دهد این‌طور است که کارگری که جبهه رفته با ادبیات آن روزگار می‌گوید: «اینان همچنان سنگرسازان بی‌سنگراند و ساختمان را می‌سازند و خود بی‌ساختمان‌اند.»
اما در مقابل، طبقه متوسط برعکسِ کارگران چندان با وضعیت دچار شکاف نشده‌اند و چنان به هویت نمادین خود چسبیده و خو گرفته‌اند که کمتر اعتقادی به شکاف در ساحت نمادین دارد و از آن گذشته این طبقه از تجربه زیسته تهی شده است. درواقع طبقه متوسط مهم‌ترین محصول تولیدی وضعیت موجود است یعنی طبقه متوسط آن چیزی است که تولید شده است اما کارگران درونِ فیلم نه‌تنها نوع زیست‌شان متفاوت است بلکه وضعیت موجود این افراد را به‌عنوان زائده پس می‌زند. کارگران تولید نشده‌اند بلکه زائده‌هایی بر وضعیت هستند زائده‌های آن سازوکاری که منطق نمادین نتوانسته آنان را جذب کند. پس اگر دو زمینه شکاف با وضعیت و در کنار آن تجربه زیسته غنی را در نظر بگیریم متوجه می‌شویم پتانسیل تغییر در کارگران می‌شویم. اما هردوی این پتانسیل‌ها هم به هرز می‌رود و هم راه‌هایی که انتخاب می‌شود راه‌هایی است که درنهایت همدست وضعیت می‌شود. نخست به این می‌پردازم که چگونه این تجربه زیسته جدی گرفته نمی‌شود، همان کارگری که دو نسل بالاترش مقنی است و وجب‌به‌وجب زمین‌های تهران را می‌شناسد به شکلی بسیار جالب با تحلیل زمین‌های جنوب شهر نشان می‌دهد چگونه خانه‌های پایین‌شهری‌ها روی خاک نرم ساخته شده و زمین این خانه‌ها یکی از مهم‌ترین عوامل تخریب در آینده می‌تواند باشد: «پاسداران زمینش سفته. ولی اون پایینا، شوش و اینا من شاخ درآوردم چطور اون خونه‌ها نمی‌ره پایین، حضرت‌عباسی، زمین به اون شلی!» درواقع حرف‌ها روی هم در مقاله «هیچ‌چیز طبیعی در بلایای طبیعی وجود ندارد» نیز همین است: «چنین اجتماعات به‌حاشیه‌رانده‌شده‌ای معمولاً در نواحی آسیب‌پذیرتر با قیمت املاک پایین‌تر، اطلاعات کمتر، زیرساخت‌های غیرقابل اطمینان و حمایت‌های اجتماعی ضعیف‌تر (مانند بیمه) زندگی می‌کنند. عملیات نجات و خدمات اضطراری و حمایت‌های مالی معمولاً آخر از همه به این افراد تعلق می‌گیرد (اگر اصلاً تعلق بگیرد).»(۶) اما همین کارگر با این دانش زیسته و قدرت فوق‌العاده تحلیل وقتی کارگردان از او می‌پرسد خاک غرب تهران چگونه است، تمام اعتمادبه‌نفسش را از کف می‌دهد و می‌گوید: «غرب تهران کجا می‌شه؟ خوب من نمی‌دونم. سواد خوبی ندارم.»۲
این در مورد بقیه کارگران هم صادق است یعنی سازوکارهای رسمی، دانش زیسته آنان را مشروع نمی‌داند و این موقعیت تحمیلی باعث می‌شود که این افراد خودشان را هم این‌گونه از نو باز شناسند و به مدد این دانش زیسته که پتانسیل‌های فراوانی برای رسیدن به زیستی دیگر را دارد در جست‌وجوی راهی برای تغییر نباشند پس در شرایطی که دانش زیسته آن‌ها سلب صلاحیت شده پس حتماً دانشی هم وجود دارد که با چنگ زدن به آن می‌شود وضعیت را تغییر داد؛ متاسفانه راه تغییر درنهایت به دانش رسمی ختم می‌شود.
ازاین‌روست که یکی از کارگران با اشاره به چندین دهه پیش می‌گوید اگر من فرصت درس خواندن را داشتم شغل خوبی پیدا می‌کردم. راست می‌گوید؟ بله درست است چون زمانی میدان آموزش به بازار کار وصل می‌شد یعنی به‌واسطه مدرک تحصیلی امکان داشتن شغل نیز فراهم می‌شد. اما اکنون کارگر دیگری می‌گوید تا زنده هستم کار می‌کنم که سه فرزندم درس بخوانند. همین‌طور است؟ این دیگر درست نیست و حاصل یک درک رسوب شده است چون آمارها به ما نشان می‌دهند دیگر میدان تحصیل ما را به بازار کار وصل نمی‌کند. هم آمار بی‌کاران دارایِ مدرک، هم مشاغل غیر مرتبط با رشته تحصیلی چنین فرضی را تایید می‌کنند. پس کارگران به مدد این درک غیرواقعی از شرایط می‌خواهند امکان صعود از میدان را برای نسل بعد خود فراهم بیاورند. یعنی هم صعود به‌واسطه یک تحلیل نادرست که دورانش به سر آمده و هم پیشرفت از مجرای صعود فردی. دل‌خوش شدن به صعود فردی توسط کارگران آنان را به سمت حل‌وفصل شدن تمام موانع و مصائب به سمت پیشرفت و داشتن پول هدایت می‌کند. چه حتی خود کارگردان هم به‌جای پرسیدن این‌که چگونه می‌شود تغییر را ایجاد کرد این سوال را می‌پرسد چه مقدار پول مشکل تو را حل می‌کند؟ و البته این نگاه در اغلب کارگران وجود دارد: «اگر آدم پول اندازه کافی داشته باشه، خسته نمیشه، همیشه شاده، زندگیش سالمه، مشکل نداره.» پول حلال مشکلات است. یعنی در روزگار هژمونی پول برابر با زندگی به سر می‌بریم؛ یعنی یک راه‌حل فردی دیگر؛ با پول می‌شود جایگاه خودت را در میدان تغییر بدهی، صعود کنی و موانع و مشکلات را حل‌وفصل کنی و درنهایت به آزادی در مصرف ختم می‌شود و تن دادن به عادتواره‌های طبقه متوسطی. درواقع این همان سازوکاری است که باعث جایگزینی راه‌حل‌های فردی به‌جای راه‌حل‌های جمعی می‌شود. یعنی خود آن ساختاری که ما در حال زیست در آن هستیم راه و امکان‌ها را برای این تغییرات فردی _اگرچه بسیار دور از دسترس است_ باز می‌گذارد یا این شائبه را به وجود می‌آورد که چنین امکانی برای صعود و تغییر جایگاه وجود دارد آن‌هم از طریق وعده‌هایی که می‌دهد و فضاهایی که در اختیار سوژه‌ها قرار می‌دهد. اما چرا حل فردی و حل‌وفصل شدن مسئله کارگران با پول حل شدنی نیست؟ دقیقاً به این خاطر که منطق سرمایه همیشه تولید زائده می‌کند. یعنی زائده را نه به‌واسطه تجهیز انفرادی بلکه به‌واسطه ساخت راهی بدیل جهت تغییر منطقی که تولید زائده می‌کند باید خاتمه داد. اما متاسفانه تغییر برای این افراد اولاً به مسئله‌ای فردی تبدیل شده و دوما همه راه‌هایی تغییر با پول حل‌وفصل می‌شود و سوما این راه‌ها درنهایت ذیل عادتواره‌های طبقه متوسطی قوام می‌یابد. درواقع قصه غمناک ماجرا دقیقاً اینجاست: شکافی که با وضعیت پیدا می‌کنند توسط گفتاری که همدست وضعیت است پُر می‌شود. پس با موضوع بسیار پیچیده‌ای طرف هستیم از یک سمت شکافی بنیادی با وضعیت و در کنار آن تجربه زیسته‌ای بسیار غنی؛ یعنی پتانسیل وسیع رهایی‌بخش. اما از سمت دیگر پر شدن این شکاف توسط بدیل‌هایی که همدست وضعیت است و درنهایت به بازتولید عادتواره‌های طبقه متوسطی ختم می‌شود؛ اما با توجه به بحث‌های بالا و پیامدهای سیاست اخیر در زیست طبقه متوسطی، هراندازه هم که طبقه متوسط به هویت نمادین خود دل‌بسته باشد مسئله کالایی‌سازی نیروی کار دامن او را هم گرفته و این اتفاق موجب فرودست‌سازی بخش زیادی هم از این طبقه خواهد شد. یعنی نکته کلیدی مسئله همین‌جاست: خود وضعیت در شرایط موجود هم تولید فرودستی می‌کند، هم شکاف‌هایش برملا می‌شود و درنهایت با تمام توان تولید تخاصم هم می‌کند. اگر خود وضعیت موجود چنین گزینه‌هایی را تولید می‌کند پس نه آیا باید به فکر راه‌هایی دیگر بود؟ راه‌هایی که نه از سرشاخ شدن با دال اعظم بلکه با درگیر شدن با استراتژی‌هایی است که گفتارهای همدست وضعیت از یکسو تولیدشان می‌کند و پرورش فانتزی‌ها از سوی دیگر به بقا آنان منجر می‌شوند؟

۴. راه‌هایِ دیگر

تمام آنچه می‌خواستم بگویم این است که سوژه‌های مورد بررسی در این نوشته یک پیام برای ما دارند: ساحت نمادین شکست‌خورده است، دال اعظم مدام شکاف‌هایش برملا می‌شود، انحصارگر امر عام رخش زرد شده است و به عبارتی سوژه‌ها با وضعیت دچار شکافی بنیادی شده‌اند. پس از همین‌جا جرقه‌های یک ایده باید زده شود: وقتی وضعیت موجود این‌گونه رسوا شده چرا دوباره باید به تخاصم علیه وضعیت ادامه داد؟ وقتی خود سوژها فهمیده‌اند تمام وعده‌های دیگریِ بزرگ باد هواست چرا دوباره باید با دیگری بزرگ سرشاخ شد؟ وقتی اتفاقی به این مهمی رخ‌داده معلوم است که باید جهت کنش را تغییر داد. اما تغییر سمت‌وسوی جهت کنش اشاره به چه چیزی دارد؟ تغییر سمت‌وسوی کنش اشاره به آن سازوکارهایی دارد که سوژه ترک‌خورده را دوباره به نام وضعیت پر می‌کنند. یعنی سوژه‌هایی که از وضعیت گسسته‌اند و دارای شکافی جدی شده‌اند توسط گفتارهایی پُر می‌شوند که به آن‌ها وعده تغییر وضعیت را می‌دهند اما به شکلی جعلی؛ یعنی تمام آن گفتارهایی که ظاهراً دال را سیال می‌کنند اما هم‌زمان دال را هم ایمن نگه می‌دارند. پس گام مهم ما نه ایستادن در برابر وضعیت که ایستادن در برابر بدیل‌های جعلی اما هژمونیک وضعیت است.
اگر مرور کنیم به استراتژی کلی گفتارهایی که به‌ظاهر دال را سیال می‌کنند می‌رسیم: نخست تمام این گفتارها به‌شدت با سوژه تجربه مشکل دارند؛ هر نوع دانش بومی و تجربه زیسته‌ای را سلب صلاحیت می‌کنند تا هر نوع امکانی برای برون‌رفت از وضعیت را به حاشیه برانند تا سوژه را عملاً میان تهی کنند. در گام دوم گزاره‌های نامیمون خود را رو می‌آورند: گذر و صعود طبقاتی از مجرای فردی، وعده پیشرفت اقتصادی و درنهایت وعده مصرف نامحدود و در گام بعدی آن فضاهایی را که خلق کرده‌اند تا این گفتارها را عینی کنند را در اختیار سوژه‌ها قرار می‌دهند. و دقیقاً تقابل با همین رویکرد گفتارهای جعلی است که استراتژی‌های آینده ما را می‌سازد: دفاع از سوژه تجربه، میان تهی کردن گفتارهایی که به‌صورت جعلی دال را سیال می‌کنند و درنهایت تولید فضاهایی غیربازاری به‌واسطه تجربه زیسته سوژه‌ها که منجر به تحقق زیستی دیگر بشود.
در نمای پایانی فیلم کارگران دوباره در یکی از چهارراه‌ها جمع شده‌اند و همه منتظرند که سروکله کارفرمایی پیدا بشود تا بیاید مزد آن‌ها را بدهد و نیروی کارشان را بخرد. نه نه نه این منطق لعنتی باید به آخر برسد، آن‌هم از مجرای تجربه زیسته فرودستان در پیوند با یک امر جمعی... .


پی‌نوشت:
۱. اینجا همان جایی است که نباید به دام این ایده دلوزی بیفتیم که دولت تبدیل به دکان شده است. اصولاً بازاری شدن دولت به این معنا نیست که دولت به یک دکان صرف تبدیل شده است چراکه دولت همچنان فراسرمایه را در دست دارد یعنی تجمیع سرمایه‌ها در دولت است که اجازه زمین خوردن منطق سرمایه را نمی‌دهد پس دولت همان اندازه که خودش بازاری شده ابزارهای غیربازاری زیادی دارد که اجازه می‌دهد این نظم بازاری تداوم پیدا کند. یعنی تداوم نظم بازاری نه توسط منطق بازار بلکه توسط ابزارهای غیربازاری یا به عبارتی فراسرمایه‌ای که در دولت انباشت شده است.
۲. در برنامه دور همی مهران مدیری که عطااله رادش هم در آن حضور داشت دقایق زیادی این دو بازیگر با لودگی خود با این مضمون که غرب و شرق و جهت‌ها را نمی‌شناسند موجب سرخوشی بینندگان را فراهم آوردند اما ندانستن همین مسئله از سمت کارگران چگونه منجر به خلا سلاح آنان و از دست رفتن اعتمادشان می‌شود که این البته به گفتار هژمونیک فرادستان و نسبت سوژه‌ها با آن گفتار هژمونیک برمی‌گردد که در یک میدان می‌تواند سبب لودگی و در جای دیگر سبب رنگ پریدیگی یک آدم درخور بشود.


منابع
* عضو گروه رخداد تازه مستند. این نوشته حاصل گفت‌وگوهای پرثمر با آذر تشکر و پوریا جهانشاد است و ایده‌هایش در جلسه نمایش رخداد تازه مستند در مورد فیلم «صفر بیست‌ویک» همراه با نظرات بینندگان شکل‌گرفته است؛ ممنون از این دوستان.
۱. میرزاصالح، غلام‌حسین، (۱۳۸۴)، مذاکرات مجلس اول، تهران: مازیار، ص ۲۱۱.
۲. روحانی، حسن، (۱۳۹۰)، امنیت ملی و نظام اقتصادی ایران، تهران: مرکز تحقیقات استراتژیک، ص ۳۳۶.
۳. http://www.irna.ir/fa/News/81909389
۴. سیف، احمد، (بی‌تا)، اقتصادسیاسی ایران معاصر در دوره سازندگی و اصلاحات، ص ۱۴۱.
۵. مالجو، محمد، (بی‌تا). اقتصاد سیاسی نیروی کار صنعت نفت در ایرانِ پس از جنگ، ص ۶.
۶.  http://www.farhangnews.ir/content/196033
۷.  https://meidaan.com/archive/41636

منبع: رای بن مستند | تاريخ: 1396/08/23
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد