حقیقت رو نمی‏شه پس گرفت

[ محمد شیروانی ]

شعار امسال جشنواره،‏"حقیقت برای همه"، مثل خیلی شعارهای دیگه دوام نداشت. فقط کمک کرد تا من این مطلب رو که مدتی معطل چند خبرگزاری و تعطیلی‏های آلودگی هوا شد، بدون جرح و تعدیل بزارم تو صفحه برای همه.
صبح روز بعد از مراسم اختتامیه‏ی جشنواره‏ی سینماحقیقت، وارد ساختمان مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی شدم. دو نفر نظامی سبز پوش فیلم‏هایشان را همچنان که زیر بغل زده‏اند از ساختمان خارج می‏شوند؛ با خود می‏گویم پاسبان‏ها هم شاعر شدند! مستقیم می‏روم اتاق پرداخت چک. یک نظامی دیگر جلوتر از من منتظر است تا احتمالا قسط آخر فیلم‏اش را دریافت کند. شاید یکی از کارکنان مرا به مدیریت مالی حواله می‏دهد تا بروم حواله‏ی جایزه را دریافت کنم. وارد اتاق مدیر مالی می‏شوم.
سلام. اومدم تا جایزه‏ی نقدی فیلم دستور آشپزی رو بگیرم. مدیر خیلی محترم، بی‏معطلی می‏گوید:" ما تصمیم گرفتیم کسانی رو که در اختتامیه‏ی جشنواره‏ی سینماحقیقت شرکت نکردند رو از جایزه محروم کنیم؛ ما تلفنی تاکید کرده بودیم که حتما در مراسم حضور داشته باشید." شوکه می‏شوم، اما سعی می‏کنم به روی خودم نیاورم. همه‏ی حرف‏تان همینه؟! بله... همین !!!
بی مقدمه اتاق را ترک می‏کنم و می‏روم طبقه‏ی آخر سراغ آقا محمدیان مدیر جدید مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی. حالا باید منتظر شوم تا جلسه‏شان تمام شود. بعد از نیم ساعت جمال شورجه با چهره‏ای خندان از اتاق بیرون می‏آید و من بدون هماهنگی وارد اتاق می‏شوم.
به نظر می‏یاد شما آدم متواضعی باشید، اما لازم است به همکاراتون تذکر بدید که اینجا سابقا یک مرکز فرهنگی بوده و با پادگان تفاوت دارد. سپس شرح ماجرا. می‏فرمایند مدیر مالی سر از خود این حرف را نزده؛ ما یک شورا تشکیل دادیم در خصوص کسانی که برای دریافت جایزه‏شان به اختتامیه نیامدند. البته تنها شما بودید که نیامدید و یک فیلم‏ساز دیگری هم بود که عذرشان  موجه است، او در سفر حج بود.
آه! بله. اگر درست فهمیده باشم شما برای تنبیه من یک شورا تشکیل دادید؛ چه جالب! هیچ وقت برای فیلم‏نامه‏ها، شوراها به این سرعت تشکیل نمی‏شوند. ببینید حضرت آقا، من سال‏ها قبل که سرباز ارتش بودم، برای ساختن فیلم اولم فرار کردم از ارتش، از بایدها و نبایدها و در طول این سال‏ها بیشتر آموختم از شایدهایی که هنر مقابل‏ام گذاشت. اگر خاطرتان باشد قبل از جشنواره‏تان آمدم و نگرانی خود را نسبت به سیاسی شدن جشنواره، رفیق بازی، هزار شاخه شدن جشنواره تحت عنوان فیلم‏های موضوعی و احتمال چینش دولتی داوران و نگرانی "حقیقت نه برای همه" و متعاقب آن بی‏اعتباری جشنواره اعلام کردم. مطرح شد که اینطور نیست و امسال همه‏ی بزرگان مستند هستند و انجمن مستندسازان ایران نیز حضوری فعال خواهد داشت –ک ه بعدتر مشخص شد آنها بازی نبودند- و این‏که مرکز گسترش 45 درصد در این فیلم مشارکت داشته، پس حق دارد که فیلم را نشان بدهد. بله حق با شماست. ما به‏خاطر بی‏پولی نباید فیلم‏های آزاد را با دست خودمان گرفتار کنیم. سال گذشته در پی بیرون کشیدن همین فیلم از همین جشنواره و همراهی با دیگر مستندسازان کشور، تیم شما از راه نرسیده، همین فیلم را بدون اجازه‏ی من همزمان با جشنواره‏ی برلین، در حاشیه‏ی جشنواره‏ی فجر نشان می‏دهد و من اعتراضم را در خلوت دفترتان و بدور از جنجال مطبوعاتی مطرح می‏کنم. سازش کاری من از پس توجیه شما. بگذریم.
در نهایت مانع نمی‏شوم از نمایش فیلم در این دوره‏ی سینما حقیقت و به معاون ایشان می‏گویم  شاید موافقت کردم با یک نمایش و آن‏هم در بخش بین‏الملل و ایشان قول می‏دهند تا به من تلفن کنند و  رضایت مرا بدست آورند؛ که تا شب اختتامیه خبری نشد و فیلم را در بخش تجربی (آزاد) و در سالن اصلی سینما سپیده، بدون حضور کارگردان نشان می‏دهند. اما خب، به گفته‏ی حاضران بیش از 600 نفر آمده و فیلم تبدیل می‏شود به پر تماشاگرترین فیلم جشنواره. من مدت‏هاست که با رسانه‏ها مصاحبه نمی‏کنم و با نشریه‏ی روزانه‏ی سینماحقیقت نیز گفت‏وگو نکردم و مسئولین اخلاق مدار این نشریه مصاحبه‏ای قدیمی از من با یکی از خبرگزاری‏ها را بدون ذکر منبع، تحت عنوان گفت‏وگو با خودشان، به‏همراه یک عکس خوشحال از من در این نشریه می‏آورند. باز هم بگذریم. آخر چقدر بگذریم؟
بالاخره برای مراسم ختم سینماحقیقت با من تماس گرفته شد که حتما حضور داشته باش. گفتم بیمار هستم- که اتفاقا بودم - و در راه درمانگاه. اما این اختیار را دارم در یک جشنواره شرکت کنم یا نه. فیلم را که نشان دادید. داوران شما به ریاست ابولفضل جلیلی- که نمی‏دانم او را با چه داستانی راضی کردید به داوری- به این فیلم جایزه بهترین فیلم تجربی را دادند. جایزه را هم اعلام رسمی کردید و بارها و بارها با نام من عکس یادگاری گرفتید. این کافی نیست!؟
اینها را ننوشتم تا حقم را زنده کنم؛ که حق زنده است. نمی خواستم سکوت بی‏جا کرده باشم. از سکوت بی‏جا بسیار آسیب خورده‏ام. فلاش بک می‏زنم به سینما حقیقت دو سال پیش و اولین و آخرین نمایش 444 روز و جنجال‏هایی که پیرامون فیلم به راه افتاد؛ که منجر به توقیف فیلم شد. آنجا متهم شدم به آمریکایی وطن فروش خائن و من به اشتباه سکوت کردم.
آقا محمدیان بعد از شنیدن این حرف‏ها - البته با صبوری- گفت برو تا اول هفته آینده تصمیم می‏گیریم. گفتم در شان من نیست که دوباره به مرکز بیایم؛ گفت خبر می‏کنیم. خبر نکردند. بار دیگر رفتم. این بار مرا به دفترشان راه ندادند؛ نه ایشان و نه معاون‏شان.
در شرایطی که من و همکارانم در سینمای مستند بی‏کاریم و یکی مثل من در دو سال گذشته سکوت اختیار کرده و برای زنده ماندن، 2 فیلم شخصی ساخته با شرکت مادر و خواهر و خاله و فک و فامیل، این فقط بخش کوچکی از پتانسیل آزاد شده‏ی یک فیلم‏ساز ایرانی است. مابقی به هرز می‏رود. همچنان از هجده فیلمی که ساخته‏ام، هیچ‏کدام منتشر نشده و تعدادی از آنها در بازار قاچاق دست به دست می‏شود. ما در این شرایط جشنی نداریم که در آن شرکت کنیم و لبخند زنان عکس یادگاری بگیریم. اینها را ننوشتم تا حقم را زنده کنم؛ نمی‏خواستم سکوت بی‏جا کرده باشم و بار این تبعیض بی‏سابقه را تا دو سال دیگر به دوش بکشم .حالا دیگر کسانی که درباره‏ی عدالت و حقیقت سخن پراکنی می‏کنند را به دیده شک و تردید می‏نگرم و در کنار این مفاهیم فریبنده و زیبا و در عین حال انتزاعی و دور از دسترس پرسش اساسی من از متولیان نو آمده‏ی سینمای مستند و تجربی این مملکت این است که با این شیوه و منش پدرسالارانه می‏خواهید کدام قله را فتح کنید!؟ آیا به اشتباه مسیر پله‏های ترقی این گونه سینمایی را از بالا به پائین طی نمی‏کنید!

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1389/09/15
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد