شعار امسال جشنواره،"حقیقت برای همه"، مثل خیلی شعارهای دیگه دوام نداشت. فقط کمک کرد تا من این مطلب رو که مدتی معطل چند خبرگزاری و تعطیلیهای آلودگی هوا شد، بدون جرح و تعدیل بزارم تو صفحه برای همه.
صبح روز بعد از مراسم اختتامیهی جشنوارهی سینماحقیقت، وارد ساختمان مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی شدم. دو نفر نظامی سبز پوش فیلمهایشان را همچنان که زیر بغل زدهاند از ساختمان خارج میشوند؛ با خود میگویم پاسبانها هم شاعر شدند! مستقیم میروم اتاق پرداخت چک. یک نظامی دیگر جلوتر از من منتظر است تا احتمالا قسط آخر فیلماش را دریافت کند. شاید یکی از کارکنان مرا به مدیریت مالی حواله میدهد تا بروم حوالهی جایزه را دریافت کنم. وارد اتاق مدیر مالی میشوم.
سلام. اومدم تا جایزهی نقدی فیلم دستور آشپزی رو بگیرم. مدیر خیلی محترم، بیمعطلی میگوید:" ما تصمیم گرفتیم کسانی رو که در اختتامیهی جشنوارهی سینماحقیقت شرکت نکردند رو از جایزه محروم کنیم؛ ما تلفنی تاکید کرده بودیم که حتما در مراسم حضور داشته باشید." شوکه میشوم، اما سعی میکنم به روی خودم نیاورم. همهی حرفتان همینه؟! بله... همین !!!
بی مقدمه اتاق را ترک میکنم و میروم طبقهی آخر سراغ آقا محمدیان مدیر جدید مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی. حالا باید منتظر شوم تا جلسهشان تمام شود. بعد از نیم ساعت جمال شورجه با چهرهای خندان از اتاق بیرون میآید و من بدون هماهنگی وارد اتاق میشوم.
به نظر مییاد شما آدم متواضعی باشید، اما لازم است به همکاراتون تذکر بدید که اینجا سابقا یک مرکز فرهنگی بوده و با پادگان تفاوت دارد. سپس شرح ماجرا. میفرمایند مدیر مالی سر از خود این حرف را نزده؛ ما یک شورا تشکیل دادیم در خصوص کسانی که برای دریافت جایزهشان به اختتامیه نیامدند. البته تنها شما بودید که نیامدید و یک فیلمساز دیگری هم بود که عذرشان موجه است، او در سفر حج بود.
آه! بله. اگر درست فهمیده باشم شما برای تنبیه من یک شورا تشکیل دادید؛ چه جالب! هیچ وقت برای فیلمنامهها، شوراها به این سرعت تشکیل نمیشوند. ببینید حضرت آقا، من سالها قبل که سرباز ارتش بودم، برای ساختن فیلم اولم فرار کردم از ارتش، از بایدها و نبایدها و در طول این سالها بیشتر آموختم از شایدهایی که هنر مقابلام گذاشت. اگر خاطرتان باشد قبل از جشنوارهتان آمدم و نگرانی خود را نسبت به سیاسی شدن جشنواره، رفیق بازی، هزار شاخه شدن جشنواره تحت عنوان فیلمهای موضوعی و احتمال چینش دولتی داوران و نگرانی "حقیقت نه برای همه" و متعاقب آن بیاعتباری جشنواره اعلام کردم. مطرح شد که اینطور نیست و امسال همهی بزرگان مستند هستند و انجمن مستندسازان ایران نیز حضوری فعال خواهد داشت –ک ه بعدتر مشخص شد آنها بازی نبودند- و اینکه مرکز گسترش 45 درصد در این فیلم مشارکت داشته، پس حق دارد که فیلم را نشان بدهد. بله حق با شماست. ما بهخاطر بیپولی نباید فیلمهای آزاد را با دست خودمان گرفتار کنیم. سال گذشته در پی بیرون کشیدن همین فیلم از همین جشنواره و همراهی با دیگر مستندسازان کشور، تیم شما از راه نرسیده، همین فیلم را بدون اجازهی من همزمان با جشنوارهی برلین، در حاشیهی جشنوارهی فجر نشان میدهد و من اعتراضم را در خلوت دفترتان و بدور از جنجال مطبوعاتی مطرح میکنم. سازش کاری من از پس توجیه شما. بگذریم.
در نهایت مانع نمیشوم از نمایش فیلم در این دورهی سینما حقیقت و به معاون ایشان میگویم شاید موافقت کردم با یک نمایش و آنهم در بخش بینالملل و ایشان قول میدهند تا به من تلفن کنند و رضایت مرا بدست آورند؛ که تا شب اختتامیه خبری نشد و فیلم را در بخش تجربی (آزاد) و در سالن اصلی سینما سپیده، بدون حضور کارگردان نشان میدهند. اما خب، به گفتهی حاضران بیش از 600 نفر آمده و فیلم تبدیل میشود به پر تماشاگرترین فیلم جشنواره. من مدتهاست که با رسانهها مصاحبه نمیکنم و با نشریهی روزانهی سینماحقیقت نیز گفتوگو نکردم و مسئولین اخلاق مدار این نشریه مصاحبهای قدیمی از من با یکی از خبرگزاریها را بدون ذکر منبع، تحت عنوان گفتوگو با خودشان، بههمراه یک عکس خوشحال از من در این نشریه میآورند. باز هم بگذریم. آخر چقدر بگذریم؟
بالاخره برای مراسم ختم سینماحقیقت با من تماس گرفته شد که حتما حضور داشته باش. گفتم بیمار هستم- که اتفاقا بودم - و در راه درمانگاه. اما این اختیار را دارم در یک جشنواره شرکت کنم یا نه. فیلم را که نشان دادید. داوران شما به ریاست ابولفضل جلیلی- که نمیدانم او را با چه داستانی راضی کردید به داوری- به این فیلم جایزه بهترین فیلم تجربی را دادند. جایزه را هم اعلام رسمی کردید و بارها و بارها با نام من عکس یادگاری گرفتید. این کافی نیست!؟
اینها را ننوشتم تا حقم را زنده کنم؛ که حق زنده است. نمی خواستم سکوت بیجا کرده باشم. از سکوت بیجا بسیار آسیب خوردهام. فلاش بک میزنم به سینما حقیقت دو سال پیش و اولین و آخرین نمایش 444 روز و جنجالهایی که پیرامون فیلم به راه افتاد؛ که منجر به توقیف فیلم شد. آنجا متهم شدم به آمریکایی وطن فروش خائن و من به اشتباه سکوت کردم.
آقا محمدیان بعد از شنیدن این حرفها - البته با صبوری- گفت برو تا اول هفته آینده تصمیم میگیریم. گفتم در شان من نیست که دوباره به مرکز بیایم؛ گفت خبر میکنیم. خبر نکردند. بار دیگر رفتم. این بار مرا به دفترشان راه ندادند؛ نه ایشان و نه معاونشان.
در شرایطی که من و همکارانم در سینمای مستند بیکاریم و یکی مثل من در دو سال گذشته سکوت اختیار کرده و برای زنده ماندن، 2 فیلم شخصی ساخته با شرکت مادر و خواهر و خاله و فک و فامیل، این فقط بخش کوچکی از پتانسیل آزاد شدهی یک فیلمساز ایرانی است. مابقی به هرز میرود. همچنان از هجده فیلمی که ساختهام، هیچکدام منتشر نشده و تعدادی از آنها در بازار قاچاق دست به دست میشود. ما در این شرایط جشنی نداریم که در آن شرکت کنیم و لبخند زنان عکس یادگاری بگیریم. اینها را ننوشتم تا حقم را زنده کنم؛ نمیخواستم سکوت بیجا کرده باشم و بار این تبعیض بیسابقه را تا دو سال دیگر به دوش بکشم .حالا دیگر کسانی که دربارهی عدالت و حقیقت سخن پراکنی میکنند را به دیده شک و تردید مینگرم و در کنار این مفاهیم فریبنده و زیبا و در عین حال انتزاعی و دور از دسترس پرسش اساسی من از متولیان نو آمدهی سینمای مستند و تجربی این مملکت این است که با این شیوه و منش پدرسالارانه میخواهید کدام قله را فتح کنید!؟ آیا به اشتباه مسیر پلههای ترقی این گونه سینمایی را از بالا به پائین طی نمیکنید!