بهمن فُرسی
گفتن
از درازی حکایت
از کوتاهی دست
و شتاب وقت
برای پریدن از بام انسان است
اگر دیرگاه و بیگاه
جانمویهای به واژه و
واژهای به دفتر مینشیند؛
و از برای آن
تا سکوت
پرستندهای در من سراغ نکند
و خاموشی بیدار مرا
سجودی از سر تمکین
به آستانش
در شمار نیارد
ور نه کدام خامه در خوی تپنده از شرم؟
در این معاد هجرت و فرقت
در این خم خراب تاریخ
که رنگها نیرنگ از کار در آمدند
که صداها بیسیرت شدند
و جانها به منزل و
باورها به ساحل نرسیدند
و نمیرسند
آیا باز هم سخن؟
باز هم گفتن؟
آرزومند آرزوهای شمائیم
بهار سبزتان بیانتها...