جاهایی در شهر هست که میدانی هفتهای دو سه روز میتوانی به آنجا بروی، فیلم ببینی، تعدادی از دوستان و همکاران را ببینی، در راهروها و راهپلهها پچپچها را دربارهی فیلم بشنوی، و احتمالا چندتا چندتا با هم به کافهای بروید و بحث فیلم را ادامه دهید و قهوه و آبمیوهای بخورید.
یک شهر، خوشبخت است اگر بتواند چنین پاتوقهایی برای شهروندانش داشته باشد، که هم آدمها را دور هم جمع و با هم آشنا کند، و هم محصول فرهنگی ارائه کند. شهر ما تهران، از نظر نزدیک کردن و آشنا کردن آدمها به هم چندان توانا نیست، اما هر وقت مانند تابستان امسال نمایش هفتگی فیلم مستند در سطح شهر به راه میافتد این خوشبختی، نصیب او و ما میشود.
خانهی سینما دوشنبهها، خانهی هنرمندان سهشنبهها و سینما آزادی چهارشنبهها با برنامهی دائمی نمایش فیلمهای مستند به صورت هفتهای یکبار (سینما آزادی دو هفته یکبار) در طول تابستان چنین پاتوقی را به شما پیشنهاد میکنند. چنین برنامهای مانند عطری شوقانگیز در لابهلای کارهای روزانهی ما جریان دارد، و شوقانگیز بودن آن نه فقط مربوط به دیدن یک فیلم، که مربوط به دیدارهای متناوب با دوستان و همصحبتهای دیرین و تازه هم هست. مسلما نمیتوان فکر کرد همهی فیلمها عالی هستند، چون نیستند! اما تعداد فیلمهای خوب در سینمای مستند امروز ما بیشتر از تعداد فیلمهای خوب سینماییمان است. هفتهای سه چهار فیلم مستند به این معنیست که سرعت تولید فیلم مستند خیلی با فیلم سینمایی فرق دارد. و این یعنی سرعت ثبت روزگار ما هم زیاد شده، و البته میل به آشنا کردن دیگران با تجربههای خود.
جغرافیای هستی، در سینمای مستند شکلی منحصر به خود دارد. مسافتهایی که با دیدن یک فیلم طی میکنی کاملا تابع قانون دیگریست. اگر در شهر یک ساعت پشت ترافیک میمانی تا به محل نمایش برسی میدانی که در فیلم پیشِ رو، مسافتهای زیادی در جهان بیرون و درون آدمها طی خواهی کرد. این تجربهی همگانی، این جمع شدن دور یک فیلم و کسب تجربهی مشترک، تبدیل به حافظهی مشترک میشود و حافظهی مشترک موضوعیست برای گفتوگو؛ چیزی که بین ما خیلی کم رواج دارد.
پاتوق اول: خانهی سینما
در خانهی سینما روزهای دوشنبه ساعت ۶، فیلم مستند نمایش داده میشود. دوشنبه ۱۳ تیر موقتا این نمایشها متوقف شد تا داوری جشن سینما انجام شود، ولی بعد از آن دوباره برنامهی همیشگی پی گرفته خواهد شد.
یکی از برنامههای خانهی سینما دو فیلم از بهمن کیارستمی بود؛ فیلمهای جواد درباره جواد یساری، خوانندهی قدیمی و تاکسی- تهران دربارهی یک راننده تاکسی و آدمهای مختلفی که سوار تاکسی او میشوند. فیلم جواد بسیار بحث برانگیز شد. روزنامهی روزگار که گاهی به موضوعات مستند میپردازد بعد از نمایش فیلم چند مطلب چاپ کرد؛ از جمله مطلب علیرضا محمودی که نوشته بود جواد یساری و دوستدارانش جزئی از فرهنگ ایران هستند و اگر با تمسخر با این موضوع روبهرو شویم به معنی بیتوجهی به فرهنگ یک قشر بزرگ از ایران است. احمد میراحسان در مطلبش فیلم را مبتذل نام داد و باعث شد سازندهی فیلم پاسخ او را در همان روزنامه بدهد. بحثهایی که حول این موضوع به راه افتاد را میتوانید در سایت پیک مستند بخوانید.
میتوان گفت فیلم جواد فیلم کاملی نیست؛ چون زندگی خانوادگی او اصلا تصویر نمیشود، اما نشان میدهد که او این روزها چه میکند. او برای خوانندگی در یک کاباره به دوبی میرود و جالب اینکه در میان ایرانیهای خارج از ایران هنوز طرفدار دارد. در ایران هنوز در همان محلههای پایین شهر زندگی میکند و طبقهی خود را تغییر نداده. روزها در مغازهای -که روزی سمساری بوده- در پایین شهر مینشیند، و همسایهها میآیند و گپی میزنند و از او تعریف میکنند. نکتهی جالب توجه، تناقضیست که البته در جامعهی ما آشناست؛ خوانندهی کاباره بودن و غلام امام حسین - به گفتهی خودش- بودن. اما جذابیت او در این است که در قشر خود، آدمی اصیل است و به خود باور دارد؛ در ترانههایش دربارهی عشق و موضوعات اخلاقی - با زبان خود- توصیههایی برای بهتر بودن دارد. فیلم دیگر بهمن کیارستمی تاکسی تهران فیلم طولانیتری بود. یک پکیج از آدمهایی که در تهران زندگی میکنند و سوار تاکسی محمد شادکی – که رانندهی سینما هم هست- میشوند. او از تجربهی خود در ارتباط گرفتن با مردم استفاده میکند و باعث میشود آنها با دوربین حرف بزنند.
برنامهی دیگر، نمایش فیلم پنج پرده در باب غذای ایرانی ساختهی سپیده ابطحی بود. یک فیلم خوشمزه و جذاب، سرشار از بوی دیزی و نیمرو و کباب و چیزهای خوشمزه دیگر. رویکرد فیلمساز جالب است؛ غذا به عنوان بخشی از زندگی که حوادث تاریخی بر آن تاثیراتی دارد، و در نتیجه جز دستور پختش چیزهای دیگری هم برای شناختش وجود دارد. غذاها هم مانند ما از دوران جنگ جهانی و مشروطه و انقلاب گذشتهاند و بر آنها چیزهایی گذشته که جزئی از تاریخچهی آنهاست.
از رستورانها و سفرههای ایرانی به ایتالیا میرویم چون فیلم دیگر، با نام اصل کپی برابر اصل ساختهی حمیده رضوی، پشت صحنهی فیلم کپی برابر اصل عباس کیارستمیست که در ایتالیا ساخته شد. خصوصیت مهم آن، ریتم و جزئیات آن است که مطابق فضای کیارستمیست. فیلمساز تلاش کرده به چیزهایی دقت کند و در فیلمش بگنجاند که خصوصیات اصلی کار کیارستمی را نشان میدهد، و در عین حال ریتم تدوین هم به درستی، همآهنگ با ریتم سینمای کیارستمیست. کار کردن او با بازیگران خارجی زبان، ایدههای او در ساختن دکور صحنهها از طریق عکاسی، و آرامشی که در فضای کار جاریست، از جذابیتهای این فیلم آرام و در عین حال سرخوش است.
روز ۱۴ آبان ۵۷، و عکسها و فیلمهای انقلاب، موضوع دو فیلم به کارگردانی روبرت صافاریان است که در خانهی سینما نمایش داده شد. این دو فیلم، نگاهی دوباره به موضوع جاافتادهی سندیت دارند. در فیلم ۱۴آبان روز آتش فیلمساز اسناد موجود در مورد این روز را کنار هم میچیند و نه از حرفهای شاهدان عینی و نه از فیلمها و عکسها نمیتواند نتیجه بگیرد آتشسوزی خیابانها در این روز کار چه کسی بوده است. او این سوالات را از آن جهت مهم میداند که تاریخ باید با اسناد بازخوانی شود. او این اعتبار را از اسناد میگیرد و نتیجهگیریهای اینچنینی را مربوط به خیلی عوامل میداند. او در فیلم دیگرش گفتوگو با انقلاب المانهای انقلاب را در عکسها و فیلمها میشمرد. اما خوانش این اسناد از نظر او تحت تاثیر گفتمان انقلاب و قهرمانپروری است. او توجه ما را به حاشیهی عکسها جلب میکند، و حتی از این هم فراتر رفته و به حاشیهی بیرون عکسها میرسد؛ یعنی چیزهایی که از نظر عکاسها مهم نبوده اما جزو انقلاب بودهاند؛ مادران و پدران نگران، مسالهی ترس،... و خیلی چیزهای دیگر.
به تهران بر میگردیم، به شهرکهای اطراف تهران و زندگی مهدی باقری؛ مستندسازی که دربارهی اختلاف خود با پدرش فیلمی به نام پیر پسر ساخته. این فیلم واکنشهای زیادی ایجاد کرد. عدهای اعتقاد داشتند فیلم چون جسور است و دربارهی زندگی شخصی، فیلم خوبیست. روبرت صافاریان در سایت پیک مستند نوشت جسارت تنها عامل لازم برای خوب بودن چنین فیلمی نیست. بر عکس، مهرداد فراهانی در همین سایت مطلبی در ابراز شیفتگی به جسارت فیلم نوشت. واکنشهای داخل سالن هم بیشتر از همین نوع بود. فیلم پیر پسر به خیلی دلایل دیگر فیلمی دیدنیست. به نظر میرسد فیلمساز ما با ورشکسته شدن پدر، که همیشه به خاطر پایین کشیدن مجسمه شاه در زمان انقلاب خود را قهرمان میدانسته، قهرمانش مُرده و این نه به معنای شکست پدر در قهرمان بودن، که به معنای بد معنی شدن قهرمان در ذهن پسر است.
و باز جهشی دیگر، این بار تا کوبا و بولیوی، در ردپای چه گوارا. فیلمی از علیرضا رفوگران که کتاب ارنستو گوارا؛ زندگی سیاسی را ترجمه کرده و برای شناخت بیشتر این شخصیت به جاهای مختلفی در دنیا سفر کرده و از این سفرش فیلم ساخته است. فیلم در واقع سفریست با تمام کامیابیها و ناکامیهایی که رسیدن و نرسیدن به آنها، تابع قانون سفر است. انتظاراتی بر آورده نمیشوند و مصاحبه با تعدادی از شخصیتها میسر نمیشود اما چیزهای دیگری که برایشان برنامهریزی نشده، میسر میشود. همهی اینها در جهت تماشا کردن تاثیرات چه گوارا بر فیلمساز، دوستان گوارا و جهان امروز است. جهانی که رویای قهرمانی دیگر از این دست دارد.
میبینید به چه جاهایی رفتهام؟! این برای شما هم میسر است، چون این فیلمها بعد از خانهی سینما معمولا در دو پاتوق دیگر یعنی خانهی هنرمندان و سینما آزادی هم نمایش داده میشوند. نمایش مستند در این دو مکان هم اکنون هفتهای یکبار برقرار است. زمان و مکان نمایش این فیلمها را میتوانید در سایت رای بن مستند ببینید و بعد از تماشای فیلم، نوشتههای مربوط به آنها را در همین سایت و سایتهای پیک مستند و و مستند بخوانید.
عکس: پشت صحنهی مستند پنج پرده در باب غذای ایرانی
این نوشته ابتدا در ماهنامهی ۲۴ (مردادماه ۱۳۹۰) منتشر شده است.