نیروی اهریمنی اش/ فیلیپ پولمن/ فرزاد فربد/ نشر کتاب پنجره
اگر دریچهای به دنیای دیگری پیدا میکردید، جرات میکردید قدم در آن دنیای ناشناخته بگذارید؟ البته هر وقت داستانی میخوانیم، درست مثل آلیس، از دریچهای وارد سرزمین عجایب میشویم. ولی لایرا، قهرمان کتاب، واقعا این کار را میکند.
شاید داستانهای فانتزی انتخاب اول یا حتی دومتان هم نباشد. شاید هم فانتزی است که شما را مجذوب خواندن میکند. در هر دو حال، خواندن این داستان نفسگیر را به شما توصیه میکنم. داستانی که گرچه تخیلی است، اما شما را در واقعیت قرار میدهد. منظورم را با خواندن کتاب خواهید فهمید.
... لایرا از این قضیه چیزی یاد نگرفت، الا اینکه بازی شفن و بچه آنها را به جایی جالب کشانده است. کلمات عمویش در آخرین دیدار را به یاد آورد و شروع کرد به وارسی زیرزمین، چون هرچه که بالای زمین بود فقط پارهای کوچک از کل بود.
شاید لایرا کمی شما را یاد پی پی جوراب بلند بیندازد. اما لندن، لندن چالز دیکنز است. ولی نه با فانتزی از نوع آسترید لیندگرنیاش طرفیم و نه داستانی از نوع دیکنزی. با دنیای عجیبِ خرسهای قطبی، شیتانها، واقع نما و البته آدمها روبرو میشویم. البته آدمهایی که مثل آدمهای دنیای واقعی مرموز و پیچیدهاند. اگر شنل ناپدید شدن هری پاتر را داشتید و میتوانستید بدون اینکه آدمها متوجه شوند وارد خانه اشان شوید، از رموز زندگیشان شگفت زده میشدید.
داستان بدیع و جذاب است و در پنج جلد جا خوش کرده و شاید همین کمی ترسناک به نظر بیاید. ولی خواندن چند صفحهی اول نظرتان را عوض خواهد کرد. کمی آذوقه کنار دستتان بگذارید. تلفنتان را خاموش کنید یا روی پیامگیر بگذارید. حالا وقت آن است که این کتاب را دست بگیرید. اگر مثل من کمی بیجنبه باشید ممکن است دو شب بیخوابی را مهمان لذت خواندن این اثر کنید. چون سخت میشود کتاب را زمین گذاشت و بدون نگرانی برای لایرا و یورک بیرنیسونِ خرس و راجر و بقیه به خواب رفت.
... خرس گفت: "با انسان نبودن. برای همین هرگز نمیتوان یک خرس را فریب داد. حقه و فریب را مثل حرکت دست و پا میبینیم. به طریقی میبینیم که انسان فراموش کرده است. اما تو میدانی؛ تو نشانه خوان را میفهمی."
ناگفته نماند که کریس ویتز از بخش اول این سه گانه فیلمی ساخت. متاسفانه به رغم بازیهای دلپذیر، چندان خوب از آب درنیامد و گمانم سازندگان هم از خیر ساختن بقیهاش گذشتند. وگرنه در دنیای سینما، نه هری پاتر جوان و نه فرودوی جسور ارباب حلقهها حریف این لایرا نمیشدند. اگر دست برقضا آن فیلم را دیدهاید، به کلی نادیده بگیریدش.
... در تمام این مدت میمون طلایی با بیتابی راه میرفت، یک دقیقه روی میز میرفت و دماش را پیچ و تاب میداد، بعد به خانم کولتر میآویخت و در گوش او زمزمه میکرد، بعد با دمی سیخ در اتاق راه میرفت. داشت بیصبری خانم کولتر را آشکار میکرد که بالاخره نتوانست طاقت بیاورد. گفت....
فیلیپ پولمن، نویسندهی کتاب، به زعم من پیش از اینکه نویسنده باشد یک فیلسوف است. منتها رسالههایش را به زبان فانتزی مینویسد. فرزاد فربد، مترجم خوب و پرحوصلهی این کتاب، چند اثر دیگر این نویسنده را هم ترجمه کرده که میتوانید در وبلاگش از چند و چون آنها با خبر شوید.
امیدوارم از خواندنش لذت ببرید!