بیشتر از سی فیلم در جمعههای مستندبینی دیده شد؛ جمعههایی که روزهای خوبی بودند. لااقل برای من که این طور بود. جمعی در این جمعهها با هم بودند تا فیلمهایی را برای برتریشان انتخاب کنند. یعنی داوری کنند کدام از کدام بهتر از است. از همان روزی که بودنِ در این جمع به من پیشنهاد شد، هدفم نمره دادن به فیلمها نبود.
برای من دیدن مستندها و بیشتر دیدنِ مستندها مطرح بود و مهم. دیدن فیلمهای مستند و بودن در جریان سینمای مستند ایران، برای من یک علاقه همیشگی بوده. برای من سینمای مستند، امکانی در جهت مطالعه، مشاهده و درک دیگرگونهای از زندگی است. به واسطهی مستند، بیشتر یاد میگیرم و بیشتر شناخت پیدا میکنم. ساده شدهی این مفهوم این است که مستند به من میگوید در اطرافم چه میگذرد. البته چنین چیزی را میشود در هر قالبی از مستند، خلق کرد و بعدتر کشف کرد. اولی را کارگردان میکند و دومی را منِ بیننده. و حتما مال یک قالب ـ مثلا، مستند گزارشی ـ نیست.
فیلمهایی را که برتر از دیگران پیدا کردهام نیز مخلوط ِبه این گرایش است. و یک چیز دیگر هم اولویت ذهنی من است برای اینکه به فیلمی نزدیک شوم. اینکه فیلم نمایش دنیای خودش را به سادگی برگزار کند. سادگی اما همیشه به معنای سهلالوصولی و سهلانگاری نیست. سادگی برای من مترادف است با عدم پیچیده نمایی مجعول. و باید جذابیت را به این مقوله علاوه کرد. درست است که نباید پشت سر متوفی حرف زد، اما من گفتهی آقای سینمای مستند را کمی دستکاری میکنم و میگویم فیلم مستند باید "بازآفرینی جذاب واقعیت" باشد.
جذابیت اما واژهای است که تعریفش سخت است و مربوط میشود به روحیه و نیازهای شخصی هر آدمی. مثلا شاید برای من همین که در فیلمی حرفی از پدیدهای شوم چون اسیدپاشی به میان آید، کفایت کند و دیگر به جنبههای زیباشناسانه آن فکر نکنم، چرا که در پس این فیلم فرهنگسازی دیده میشود و من آن را ضرورت میپندارم. بنابراین چنین فیلمی برای من جذاب است چون حرف از این ناهنجاری را نیاز میدانم. اما ممکن است برای بغل دستی من جذابیتی نداشته باشد. یا جستوجو برای پیدا کردن پلنگ ایرانی که بسیار نادر است، خود بخود برای من ایجاد جذابیت میکند؛ بخصوص اینکه با مشقت زیادی نیز همراه است.
اگر چه عرق ریزان بیهوده و زیاد پشت یک فیلم نیز دلیلی برای خوب بودن آن فیلم نیست. مشاهده مفهومِ مدرنی چون تولد گرفتن برای یک زن روستایی نیز میتواند برایم جذاب باشد چراکه کشف جالبی از روابط آدمها را به نمایش میگذارد. حالا میدانی که مدرنیته به شکل نیم بند آن تا دل یک روستا هم نفوذ کرده است و همچنان همآوردی سنت و مدرنیته، سدی است برای حرکت آدمها. به شخصه نمایش فردیت آدمها در چنین فیلمی برایم هیجان انگیز بود. هیچ کس حاضر نبود از اعتقادت فردی خود عبور کند؛ حتی به نفع خوشحالی یک مادر. مکالمهی ذهنی یک آدم در یک جغرافیای نه چندان معمولی ـ مثل پارک شهر ـ نیز من را به طرف خوش میکشاند. احتمالا برای اینکه خیلی راحت میتوانم خودم را در کالبد او بگذارم. نشستن روی نیمکت یک پارک و دیدن آدمها و گفتوگو با خود دربارهی آنها، بخشی همیشگی از زندگی من بوده است. کورها همواره کنجکاوی برانگیزند. همیشه فکر میکنم چه سخت زندگی میکنند این دسته از آدمها. مخصوصا میگویم کورها و نمیگویم نابینایان، چون در واژهی کور بیرحمی بیشتری نهفته است. مشتی اسماعیل یک کور نادر است. هر چیز نادری ارزش دیده شدنش را زیاد میکند. قمر خانم هم چنین آدمی است. اینکه بخواهی برای خوش آمد از دیدن فیلمهایی بر اساس رفتار و زندگی آدمهایی این چنین، دلیلی بیاوری، فقط لذتش را زایل میکند.
این چند خطی که نوشتم مختصری بود از دلایلی کاملا شخصی برای فیلمهایی که در جایزه مستند برتر سال دوستشان داشتم و انتخابشان کردم. فیلمها از این قرارند: یک آن (رایا نصیری)، در جستجوی پلنگ ایرانی (فتح الله امیری)، بیبی تولدت مبارک (حامد نوبری)، سالینجر خوانی در پارک شهر (پیروز کلانتری)، مشتی اسماعیل (مهدی زمانپور کیاسری) و خانه قمر خانم (آیدا پناهنده). این انتخاب، صدر و ذیلی ندارد.
عکس: صحنهای از فیلم مستند خانه قمر خانم