ترس حق طبیعی من است*
درنگی بر مجموعه‌ی شعر دویدن در لانگ شات

[ حبیب باوی ساجد ]

علی یاری متولد۱۳۵۳ در ایلام است. از او مجموعه‌ی شعر خیس در سکانس صفر، درسال ۱۳۸۰ و دویدن در لانگ شات، سال۱۳۸۹ توسط انتشارات آهنگی دیگر چاپ و منتشر شده است. همچنین مجموعه‌ی شعر جوان جنوب جهان و اردبیهشت را گردآوری و منتشر کرده است و کتیبه‌ی جنوب (اثری پژوهشی درشعرخوزستان) از وی دردست انشار است.
مجموعه‌ی شعر دویدن درلانگ شات (انتشارات آهنگی دیگر) شامل ۳۱ شعر در ۶۱ صفحه است. علی یاری شاعری که خود اصالتاً کرد است اما در خوزستان پرورش یافته و در آن‌جا زندگی می‌کند، در شعر خود بیشتر به فضا و زبان بومی/ اقلیمی می‌پردازد و زادگاه شاعر کردستان و خوزستان محل زندگی‌اش، در شعرش آمیزه‌ای‌ست از رنج و حرمان و انسان. شعر بغداد از مجموعه‌ی شعر دویدن در لانگ شات شاید از بارز‌ترین شعرهایی‌ست که اقلیم و مرزهای جغرافیایی به نقش کلیدی تبدیل می‌شود که بدون اقلیم کردستان و پیوند آن با بغداد روایت نمی‌شود، و درست از همین رو شاعر آگاهانه از داشته‌های انسانی‌اش با مردم محنت کشیده‌ی نقطه‌ی صفرمرزی ایران/ عراق درشعرش بهره می‌گیرد با زبانی سهل و ممتنع:
"سندباد است این
کودکی جهان‌وطن
موزونی زمین را تاب ندارد
و هم‌بازی غولان
شیهه می‌کشد بر نیزار
در غیاب دزدان.

باد‌ها را برگردن پیچیده بغداد
در بازگشت از سفر دریاهای دور
خستگی‌اش را پهن می‌کند
بر کرانه‌ی بندر سالخورد بصره.

همیشه قصه‌ای عشقی در جیب داشت
با کارگرانی که عصر‌ها در قهوه‌خانه‌ها
لابه‌لای دود توتون و
 بوی قهوه و صدای «داخل حسن»
مزد خود را با شُرطه‌ها تقسیم می‌کردند.

خاطره‌ی مشترک پدر، عمو‌ها و عمه‌ها
با بارهایی از چای، قند، خرما
و پارچه‌های الوان قاچاق؛
نقل شب‌نشینی‌های زمستان؛
افسانه‌ای که امتداد یال بلندش
در مه صبحگاهی محو می‌شد

بغداد
دیوانه‌ای با کاکل خاک‌آلود
کوچه‌ها گنجایش بی‌تابی‌اش را ندارند
این بار
گرد کرده خودش را در شطحی تازه
شعله می‌کشد بر یاد‌ها
از گلوی زنی ساحره." (شعربغداد ص ۹)
یاری مثل هر شاعر و نویسنده و هنرمند دیگری که محنت اجدادی‌اش بر شانه‌های او سنگینی می‌کند و هردَم او را به خود فرا می‌خوانند تا جان به کلمه و کلامشان دهد؛ بی‌توجه به اقلیم خود نیست و خاصه آن هنگام که اقیلم‌اش در گیرودارِ جنگی جانکاه می‌شود و سال‌ها پس از آن، نوآمدگان و نسلِ امروزِ هم ولایتی‌هایش با "مین" – این مرگِ در کمین، دست انداخته‌اند، غافل این‌که دستی که بالا بیاید بر آن و یا پایی که برگلویش فشرده شود در طرفه‌العین از تن جدا و در خاک و با خاک یکی می‌شود، چندان که اگر نگاهی بیندازی برآن انگار که نبوده است دستی و پایی بر آن تن پیش از این. باری، مین، این کوسه‌های زمین خشک و سنگلاخ‌های کردستان و خوزستان یکی از آن بی‌شمار مشغله‌هایی است که دست به گریبان شاعر "این‌جایی" دارد. ورنه شاعر "آن‌جایی"! حتی در خواب هم نمی‌بیند رنج و حرمان مردمانِ پر محنتِ چنین دیاری را. شاعر اما ما را به قعر چنین مبارزه‌ای می‌برد- جدال "انسان" با "مرگ":
"کودکان کرکوک را
هنوز ننوشته‌ام چه.
...
دهانم محو می‌شود به شاخه‌ی زیتون در نُک کبوتر
که پر می‌گیرداز چادر آبی "یونیسف"
حالا حالا بچه‌ها
قبل از این آنکه از دامنه به آبادی بریزید
گفته باشم، فردا
هرکدام از "شیرکو" شعر حفظ داشته باشید" (شعر منطقه‌ی پرواز ممنوع- ص۲۵)
شاعر اما نگاه‌اش را تنها به اقلیم خود محدود نمی‌کند، بل، همچون هر شاعر انسان نگر، نگاه‌اش را می‌گستراند بر آن دورتر‌ها، حتی اگر آن‌جا را آوردگاه دشمن خود بداند ومی سراید برای کودکانِ عراق نیز:
"- آن پایین پایین‌ها هم البته
زندگی از سر وکول نخل‌ها بالا می‌رود
و بصره هم برای خودش مدار کشیده‌ای دارد
با سی و نمی دانم چند درجه
و کاکائو وشیرِ خشک پهن شده برآن." (همان)
بازهم شاعر در همین شعر از فراز زادگاه‌اش، با کودکان "افغان" نیز هم دردِ وهم سخن می‌شود و ریشه‌ی دردی مشترک را در شعرش می‌کارد.
علی یاری شاید از معدود شاعران جوانی باشد که نگاهی ژرف به سینما دارد و این از نخستین مجموعه‌ی شعرش خیس در سکانس سفر مشهود است تا جدید‌ترین مجموعه‌ی شعرش دویدن در لانگ شات (که البته درون دفتر، نام کامل شعر؛ دویدن در لانگ شات با داریوش مهرجویی) است. این سینما خلاصه نمی‌شود برای او در فیلم‌های بلند سینمایی؛ بل، حتی در فیلم کوتاه و مستند کاوش می‌کند و نتیجتاً این‌که سینما در شعر یاری، کلمه می‌شود؛ یعنی استقلال خود را دارد و به سخن دیگر؛ شعرش برشانه‌ی سینما نمی‌ایستد، بل، دوشادوش سینما و کلمه شعر می‌آفریند. از این رو شعر علی یاری گونه‌ای دیگر از تصویر است. یعنی تصویری سطحی از سینما را جان به کلمه نمی‌دهد. چنان‌چه‌‌‌‌ همان تصویری که در شعرش ارائه می‌دهد نیز برای تصویر شدن در سینما دشوار است:
"...
جناب کارگردان!
من خودسوزی شدم به سادگی
تاشکل دیگرزیبا‌شناختی مستند شود
مستند بودم
پر سیمرغ در آتش بو شده بود؟!
..." (دویدن در لانگ شات با داریوش مهرجویی- ص۱۷)
و این بوشدنِ پر سیمرغ در آتش چگونه است؟ و چگونه می‌توان آن را تصویر کرد؟ در باب نگاه مشخصاً سینمایی علی یاری در شعر می‌توان گفتاری مستقل نگاشت، چرا که آن‌طور که شرح داده‌ام، سینما در شعر یاری جایگاه ویژه‌ای دارد و البته سینما سایه گستر ساحت ادبیات به‌طور عام شده است و گریزی از آن نیست. یاری که خود شاعری‌ست پژوهشگر- یعنی دراحوالات شاعران فرا‌تر از خواندن شعر ذهن و زبان‌اش را می‌گسترد و در این طی طریق پژوهشی دارد شگرف کتیبه‌ی جنوب (جستار در شعر و شاعران خوزستان)؛ در زیست زندگانی خود نیز بی‌توجه به محیط، اشیاء و آدم‌های پیرامونش نیست و درست از همین نظرگاه است که همه‌ی آن‌ها در شعرش باز آفرینی می‌شوند. برای نمونه اهوازی‌ها که در برگیرنده‌ی هفت شعر است، به اهواز اززوایای مختلفی می‌نگرد:
"آقایان!
و دوباره آقایان!
مرکز جهان من همین جاست
این قصبه
که بارودخانه طول می‌کشد آنقدر
و نمی رسد به رویای شیخ احتمالا.
پلِ سفید
همیشه از جنگ جهانی برمی گردد
و شهر پهلو داده به آب
با مجمع الجزایر مخوفش
و وسترنی که داد پرده‌ها را در آورده
از بس که تمامی ندارد.
خیابان نادری
به طرز وحشتناکی عیالوار است
و قشنگ‌تر
با تنه‌های و بوهای جهانی
و عابرانی که انگشتی به یادگار در اینجا می‌گذارند.
کارون سینه چاک کرده در معرکه‌ای قبیله‌ای
واهواز
در خود فرو می‌رود صبح و
در خود فرو می‌رود شب" (شعر اهوازی ۲- ص۴۴)

*- ازشعر در این سکانس جوانم هنوز - علی یاری

در همین زمینه بخوانید:
تا روشنایی

منبع: رای بن مستند | تاريخ: 1391/06/01
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد