این شرح حال شخصی، در ظاهر زیاد ارتباطی با این سایت تخصصی سینمای مستند ندارد. اما به دو سه دلیل جایش همین جاست. یکی اینکه من مستند سازم و میتوانم اینجا با همکارانم اختلاط کنم و راجع به مسائل نیمه صنفی گپ بزنم، دیگران نخوانند. دوم اینکه با متولی این سایت رفیقم و گاهی پارتی بازی میکند و صفحهای به من میدهد. سوم اینکه اگر حوصله کنید و تا آخر بخوانیدش میبینید که سعی کردهام برای ماجرا یک نتیجه اخلاقی دست و پاشکسته جور کنم که به رسالت سایت زیاد نامربوط نباشد.
۲۹ اسفند امسال میشود دو سال که گذرنامه ندارم. بالای رسیدی که وقتی گذرنامهام ضبط شد دادند دستم نوشته «ریاست جمهوری» و زیرش نوشته «اداره کل امور گذرنامه»، این روزها هم که شخص رییس جمهور نقل مجلس است، این رسید جزو اسناد محرمانه محسوب نمیشود و استناد به آن اشکال ندارد… دارد؟ به هر حال؛ بعد از دو سال که مراجعاتم به آدرس روی رسید در خیابان پاسداران بیحاصل مانده بود، دو روز پیش تلفن زدند و گفتند بیا خیابان ستارخان گذرنامهات را بگیر. خوب، معمولا بعد از شنیدن خبر خوب آدم چه کار میکند؟ بندهی مشعوف، گوشی را برداشتم و به دوستان نزدیک خبر خوب را گفتم. شیر ذوق اما هنوز باز بود و باید فک و فامیل را هم که اغلبشان فرنگاند خبردار میکردم. ایمیلی نوشتم با این مضمون که بالاخره انگار گشایشی شده و فردا دارم میرم بگیرم این کاغذپارهی عزیز رو؛ التماس 2A.
دیروز صبح خوش و خندان رفتم اداره گذرنامه در خیابان ستارخان و همان دوست خنده رو و مهربانی که اغلب از پاسداران مرا به ادارات دیگر حواله میداد رسید کهنه و تا خورده را از من گرفت و به طرفه العینی گذرنامه را صحیح و سالم تحویلم داد. این جمله را هم ضمیمه عمل نیکش کرد و گفت: «دیدی گفتم همه چیز با صبر درست میشه.» البته من یادم نمیآمد که چنین جملهای را از او شنیده باشم و در طول دو سال گذشته اغلب مرا ترغیب به پیگیری مداوم و مستمر کرده بود… اما مگر مهم بود؟ مهم این بود که گذرنامه دستم بود. من روی سید خندان را بوسیدم و حلالیت طلبیدم که اسباب گرفتاری شده بودم و آمدم بیرون.
خوب، آدم خوشحال چه کار میکند؟ زنگ زدم به دوستان که بعله… این تو بگیری از اون تو بگیریها نبود! بعد به یک آژانش هواپیمایی تلفن کردم و قیمت بلیط هواپیما را به یکی از کشورهای همسایه در ایام عید پرسیدم که مایهی شگفتی بود و فهمیدم انگار این کاغذ پاره دیگر عزت قدیم را ندارد و زیاد هم مایه مسرت نیست! بگذریم. یک جعبه شیرینی خریدم آمدم دفتر و داشتم برای همکاران چایی میریختم و از برنامه سفرهای نوروزیشان میپرسیدم که تلفن باز زنگ زد. خودش بود؛ سید خندان. گفت فردا صبح با گذرنامهات میآیی اینجا.
- آوردیش؟
- بله.
- تو هنوز نگرفته رفتی جارزدی من پاسپورت گرفتم؟
- نباید میگفتم؟
- نه دیگه.
- خوب دیروز که دادین دستم میگفتین به کسی نگو.
- آخه منم نمیدونستم نباید بگی.
- پس کی میدونست؟
- کارشناست. الانم از دستت خیلی عصبانیه.
- خوب حالا چی کار کنم؟
- رسیدتو بگیر برو.
- کجا؟
- دادسرای اوین پیگیری کن ایشالله درست میشه...
سید پاسپورت را گرفت و همان رسید قدیمی پاره پوره را باز داد دستم و گفت: به سلامت.
کلمهی «جار زدن» برایم آشنا بود. قبلا آن را به کرات از همان کارشناس محترم شنیده بودم و میدانستم وقتی او این واژه را در نقد سینمای مستند به کار میبرد دقیقا منظورش چیست. اما هر چه فکر کردم نتوانستم مصداق «جار زدن» را در تلفن زدن به دوستان و دادن خبر گرفتن گذرنامه پیدا کنم. تمام راه از ستارخان تا دارآباد به این کلمه فکر کردم و آنقدر آن را پیش خودم تکرار کردم که دیگر داشت معنیاش را از دست میداد و فقط تبدیل به یک آوا میشد. دفتر که رسیدم بعد از ذکر مصیبت برای همکاران، اولین کاری که کردم جستجوی کلمه «جار زدن» در اینترنت بود که نتایج جالبی داشت.
بعد از حظ فراوان از رویت چند شماره روزنامه «جارچی ملت» که از مطبوعات انتقادی دوران مشروطه است و بارها به دلیل کاریکاتورهای تند و تیزش توقیف شده، رسیدم به واژهی جارزنی در ویکی پدیا که از قضا برای ویکی نویسان یک واژه کاربردی و تخصصی است. نقل به مضمون: «جارزنی در مفهوم ویکیپدیایی فرستادن پیام به چندین ویکینویس به منظور آگاهانیدن ایشان از بحثی در جریان است. در شرایطی ویژه خبرکردن ویراستاران دیگر از بحثی در جریان، پذیرفتنی است. ولی پیامهای دعوتی که به منظور تاثیر بر نتیجه، به جای ارتقای کیفیت بحث، نوشته میشوند به روند اجماعسازی ضربه میزنند و ممکن است اخلالگرانه تلقی شوند. جدول زیر نشان میدهد که در چه شرایطی اطلاعرسانی پذیرفتنی تلقی شده و چه در چه شرایطی ناپذیرفتنیاست.»
اصطلاح مقیاس پیام خواننده شفافیت
اعلانهای دوستانه پیام گذاری محدود و بی طرف و غیرجناحی و پیدا
جارزنی نامناسب پیام پراکنی گسترده یا جانبدار یا جناجی یا پنهان
هر چه فکر میکنم میبینم سید خندان و کارشناس محترم حق دارند. هرآنچه که من تا امروز کردهام مصداق جارزنی است.
در همین زمینه بخوانید:
نم...