نمایشگاه «استعاره و سیاست: مروری بر آثار هارون فاروکی» ۱۳ اردیبهشت تا ۸ مهرماه در تهران و به نمایشگاهگردانی رضا حائری برگزار شد. حائری (نویسنده، پژوهشگر و فیلمساز) تاکنون فیلمهای «برای کتابهایم»، «پایان محدودیتها»، «پرو آخر»، «اطلس تهران»، «گذر و درنگ»، «یک گزارش ناتمام» و ... را ساخته است. او همچنین همکار فصلنامه گفتوگو و از سردبیران این نشریه است. وی در سال ۲۰۱۱ برنده بورس تحقیقاتی آکادمی schloss solitude در آلمان شد و در سال ۲۰۱۲ بهعنوان نویسنده با نمایشگاه DOCUMENTA13 همکاری کرد. حائری همچنین داور جشنواره CPH:DOX دانمارک٬ مدیر بینالملل انجمن مستندسازان و مشاور یونیسف در امور سینمای مستند بوده است.
درباره نمایشگاه از او پرسیدیم: چطور تصمیم گرفتی نمایشگاهی درباره فاروکی برگزار کنی؟ ایده و اهدافت چه بود؟ چه مدت زمانی روی این ایده گذاشتی و کار کردی؟ چه مسیری را طی کردی تا نمایشگاه برگزار شود؟ و ... آنچه در ادامه میآید پاسخ او به پرسشهای ماست.
***
نمیدانم چطوری خیلیها میتوانند دائماً و فقط در حال فیلم ساختن باشند. من حوصلهام گاهی از این کار سر میرود، بهخصوص مستندسازی که پروسهای طولانی و سختی هم دارد. برای همین چند سال پیش در خانهام به همراه چند دوست نزدیک فیلم کلابی راه انداختیم. دلمان میخواست فیلمهایی که دوست داریم را به بقیه هم نشان دهیم. هر هفته دو فیلم انتخاب میکردیم که بهنوعی به هم ربط داشته باشند. از این ایده خیلی استقبال شد؛ و چند سالی از بهترین خاطراتم شبهای چهارشنبهای شد که جمعیتی گاه تا ۱۰۰ نفر که بین آنها نویسنده، نقاش، شاعر یا مترجم هم بود، دور هم مینشستیم و درباره سینما و زندگی حرف میزدیم.
ایده نمایش آثار هارون فاروکی هم از همینجا پیش آمد. چند سال قبل فیلمی از او به نام «ویدیوگرام از یک انقلاب» که درباره سقوط چاوشسکو دیکتاتور رومانی و ارتباط آن با تلویزیون بود را در فیلم کلاب نشان دادیم. همان فیلم باعث شد پیگیر کارهایش شوم و او را دنبال کنم. بسیاری از مستندهای خاص او و بهاصطلاح این روزها فیلم-مقالههایش را پیدا کردم. همینطور در نمایشگاه مرور آثارش در موزه هامبورگ-بانهوف در شهر برلین چند تا از ویدیو- اینستالیشنها و فیلمهای تجربی اولیهاش را از نزدیک دیدم.
به نظرم اهمیت کار فاروکی فقط بهعنوان یک هنرمند خلاق که آثارش مدام بین موزه و سینما در حرکت بوده نیست. او ۱۰ سال سردبیر مجله فیلم کریتیک بود و بهعنوان یک فعال سیاسی همیشه فعالیت میکرد. در ماه مه ۱۹۶۷ در تظاهرات دانشجویی علیه سفر شاه ایران به آلمان شرکت کرده بود. همان تظاهراتی که به کشته شدن جوانی دانشجو انجامید و از پس آن وقایع تلخ سیاسی و دورانی به نام «پاییز آلمان» شروع میشود. از دانشگاه چند بار به دلایل سیاسی اخراج شد. حتی بعد از ساخت فیلمی روی کتاب سرمایه مارکس، گروههای چپ دیگر به او روی خوش نشان ندادند. بهعنوان یک منتقد شروع به ساخت برنامه در نقد ژورنالیسم تلویزیونی کرد؛ و تهیهکنندگان تلویزیونی مختلف بعد از یکبار همکاری و شکست مالی پروژههایشان دیگر حاضر به پذیرفتن او نمیشدند. همچنین به خاطر ساخت پروژههای بلند سینمایی چند بار کاملاً ازنظر مالی ورشکسته شد.
اما هر بار او راه جدیدی برای ساخت فیلم پیدا میکرد. همه جور فیلم میساخت. مستند، انیمیشن، برنامه برای بچهها، حتی در ژانر پلیسی، نگاه ویژهای به متریال آرشیوی داشت که همانند یک دانشمند یا محقق آنها را بررسی و جستوجو میکرد. باور داشت که روش کار و تحقیق، خودش جزئی از ماجرای جلوی دوربین است که باید نشان داده میشد. برای همین وقتی موزه شهر لیل در سال ۱۹۹۶ از او خواست تا فیلمی درباره روش کارش بسازد، کار بسیار جالبی کرد؛ او ایده میز تدوین را بهصورت یک چیدمان با دو مونیتور پیاده کرد و با بازنگری روی فیلمهایش این پرسش را مورد بررسی قرار داد که کار کردن با تصویر موجود بهجای تولید تصاویر جدید اساساً چه معنایی دارد.
او هم مدرس دانشگاه در امریکا و اتریش بود و هم بهعنوان کیوریتور تجربه برگزاری نمایشگاه داشت. نمایش آثار گدار را در تئاتر آنسامبل برلین جایی که به معبد برتولد برشت معروف است، برگزار کرد و کتاب گفتوگو درباره گدار را نوشت؛ و نمایشگاه آخرش را به نام «سینما، هرگز آنطور که نبوده است» همانند یک ماکت بزرگ از هر آنچه بشر بهعنوان سینما اختراع و کشف کرده بود، طراحی کرد و در سال ۲۰۰۶ یعنی اوج فراگیر شدن سینمای دیجیتال در شهرهای وین و برلین برگزار کرد.
شاید مهمترین چیزی که در کارهای هارون مرا تحت تاثیر قرار داد مسئله «عدالت» بود. هرچند عدالت یک کیفیت هنری نیست و کمی مشکل است که کوتاه بتوانم بگویم چگونه عدالت بدل به یک ارزش در آثار یک سینماگر میشود اما وقتی شما با اکثر آثار هنرمندی آشنا میشوید و بعد فاصله میگیرید؛ آنگاه چیزی ورای تکتک آثارش ممکن است شما را جلب کند. کیفیتی که اول از آن خبر ندارید ولی بعد بهمرور خودش را ظاهر میکند و غالب میشود. این موضوع شاید به مهاجر بودنش ربط داشت. از پدری هندی و مادری آلمانی متولد شده بود و اسم و فامیلش عربی بود (فاروغی). چهرهای شبیه به پازولینی داشت و تمام عمر درعینحال که بهعنوان فیلمساز، متفکر، نویسنده و فعال سیاسی زیسته بود اما همانند یک کارگر سخت کار میکرد و مثل خیلیها عاشق فوتبال و سیگار بود. او همیشه سخاوتمندانه وقتش را در اختیار دیگران و بخصوص جوانان قرار میداد. اصلاً شبیه هنرمندان بزرگ! که هیچگاه وقت ندارند نبود.
پس فکر کردم این هنرمندی است که از او باید بسیار آموخت و دلم میخواهد کارهایش را در ایران و به دیگران نیز نشان دهم. از طرفی چند سالی بود که موج نمایش آثار مستندسازان شاخص دنیا در جشنوارههای ایرانی شروع شده بود. حالا دیگر نامهایی مثل هدیهانیگمان، وایزمن یا ارول موریس برای فیلمسازان ایرانی آشناست؛ اما عجیب بود که فیلمسازی که از دوره معروف به سینمای نوین آلمان یکی از شاخصترین فیلمسازان بوده و در عرصههای مختلف سینما، هنرهای معاصر و نقد فیلم به شکلی پیگیر و موثر کار کرده اینقدر در ایران مهجور است. نمیدانم، شاید جو افراطی که نسبت به هنرمندان چپ، مطبوعات هنری و سینمایی ما را فراگرفته در این ماجرا بیتاثیر نباشد. شاید هم بهتر است او را مثل کریس مارکر یکی از مشهورترین فیلمسازان گمنام بنامیم.
درهرحال در مدتی که مسئولیتی در انجمن مستندسازان پیدا کردم برای هارون ایمیلی فرستادم و گفتم که مشتاقم که به تهران بیاید تا برنامه مروری بر آثارش را برگزار کنیم. هارون هم قبول کرد که سال بعدش بیاید؛ اما متاسفانه خانه سینما بسته شد و انجمن مستندسازان هم بهشدت محدود شد؛ و اصلاً فضای سینما در ایران دگرگون شده بود. این شد که از خیر ماجرا گذشتم. تا اینکه با باز شدن مجدد خانه سینما اول فکر کردم ممکن است بشود پروژه هایعقب افتاده را دوباره کار کرد؛ اما متاسفانه توان خانه سینما و به طبع انجمن مستندسازان بعد از یک دوره بسته شدن بسیار افت کرده بود و از طرفی روحیه ترس و محافظهکاری هم در انجمن غالب شد؛ و متاسفانه این ماجراها مقارن شد با فوت ناگهانی او در تیرماه سال گذشته.
در همین مدت در تهران تعداد زیادی گالری و موسسات فرهنگی خصوصی باز شدند. بعضی از آنها مثل گالری ای.جی و مرکز هنری سازماناب بسیاری از استانداردهای گالریهای بینالمللی را داشتند. من نیز ترجیح دادم که این اتفاق مستقل برگزار شود. این بود که به این دو موسسه پیشنهاد برگزاری نمایشگاه مرور آثار هارون را دادم. خانم دهقانی مدیر گالری ای.جی و همینطور سهراب کاشانی موسس مرکز هنرهای معاصر سازماناب هردو با نهایت صمیمیت از برگزاری این برنامه استقبال کردند.
پس با هزینه خودم به برلین رفتم و در یک ناحیه مهاجرنشین در شرقیترین قسمت شهر در آشپزخانه کوچک استودیوی فاروکی با آنتیه اِهمان، همسر هارون، که هنوز از مرگ همسرش داغدار بود شروع به صحبت کردم و پیشنهاد برگزاری این نمایشگاه را در تهران دادم. او سخاوتمندانه پذیرفت که هیچگونه پولی بابت حق نمایش آثار هارون در تهران نگیرد و این خبر خوبی برای هردو گالری بود که حالا میتوانستند هزینه نمایشگاه را خرج امکانات برگزاری کنند. خوشبختانه بسیاری از آثار او این قابلیت را داشت که هم در سینما و هم در موزه یا گالری نمایش داده شوند؛ اما مهمترین مسئله این بود که برای انجام دقیق چیدمانهای او احتیاج به تلویزیونهای موزهای داشتیم که با تلویزیونهای عادی ازنظر ظاهر تفاوت دارند. آوردن آنها از آلمان خیلی هزینه داشت و در مراکز هنری تهران مثل موزه هنرهای معاصر هم کسی نمیدانست که من به دنبال چه هستم و اصلاً اینگونه امکانات را ندیده بودند. خب با دستخالی نمیشد بیشتر از این جلو رفت. بهخصوص که مشکلات کار ما فقط نمایش یا ترجمه و زیرنویس فیلم نبود. ما ترکیبی از مهمترین چیدمانهای ویدیویی هارون را میخواستیم اجرا کنیم؛ و از دورههای مختلف کاری او آثار شاخصی را انتخاب کرده بودیم. ساخت و اجرای آنها اصلاً ارزان نبود. خوشبختانه گالری ای.جی و در ادامه بنیاد گوته بخشی از هزینهها را تقبل کردند. برای یکی از آثار «خروج کارگران از کارخانه در یازده دهه» باید تعداد ۱۲ عدد تلویزیون یکشکل، یک مدل و یک اندازه پیدا میکردم؛ و برای اثر دیگر «فصل مشترک» نیاز بود دو تلویزیون سیاهرنگ قدیمی یکشکل و یک اندازه و از یک کارخانه پیدا میشد که تقریباً زیاد هم استفادهنشده باشند؛ یعنی روشنایی لامپ تصویرها نباید با هم فرق میکرد.
چند روزی در اطراف میدان امام حسین و در بین دستدومفروشیها مشغول گشتزنی شدم؛ دیگر همه مغازهدارها مرا میشناختند. خرید تلویزیونها تازه اول مشکلات بود. ما باید لامپ تصویر این تلویزیونها را جدا و با یک قاب جدید آنها را دوباره مونتاژ میکردیم. در ضمن هیچکدام از این دو گالری تجربه راهاندازی اینهمه ویدیو اینستالیشن همزمان را نداشتند. همچنین ما از فایلهای تصویری باکیفیت 4K باید استفاده میکردیم که احتیاج به امکاناتی مثل ویدیو پروجکشن تمام اچدی و دستگاههای پخش متناسب باکیفیت بالا بود؛ نه مثل خیلی از سینماها و گالریهای تهران که فیلمها را باکیفیت دیویدی نمایش میدهند.
پس تقریباً یک ماهی درگیر راهاندازی نمایشگاه شدیم. در این مدت همکاران هردو گالری سنگ تمام گذاشتند. در هر مرحله من یک گزارش برای مسئولین آرشیو انستیتو فاروکی در شهر مونیخ میفرستادم تا آنها تایید کنند که آیا استاندارد ساخت کارها و شیوه نمایش آثار درست هست یا خیر. معمولاً نمایشگاههایی ازایندست به شکل یک پکیج از خارج وارد میشوند؛ یعنی نمایشگاه را به ایران میآورند و همینجا مونتاژ میکنند و بعد جمع میکنند و میبرند جای دیگر. مثل یکجور تور نمایشگاهی.
اما ما میخواستیم برنامه مرور آثار هارون در تهران منحصربهفرد و با نمایشگاههای دیگر او نظیر بینال ونیز که اتفاقاً همزمان برگزار میشد متفاوت باشد. چراکه برای مخاطب ایرانی طراحی و فکر کرده بودیم. همچنین انتخاب کارها به مسئله امکان ساخت و نمایش آنها در ایران نیز بستگی داشت.
یکی از چیدمانهای بسیار شاخص او اثر «خروج کارگران از کارخانه دریازده دهه»، ارجاع اثر به اولین فیلم تاریخ سینما یعنی «خروج کارگران از کارخانه» لومیر است. آن را برای فضای گالری ای.جی انتخاب کردیم؛ که یک ساختمان مدرن با معماری دهه ۶۰ میلادی بود. برای فضای گالری سازماناب که یک خانه قدیمی و چندطبقه است. به ترتیب از اولین فیلم تجربی هارون به نام «آتش مهارناپذیر» شروع کردیم که موضوع فیلم درباره اثر ماده شیمیایی ناپالم بر بدن انسان در بمبهای به کار رفته در جنگ ویتنام بود. این اثر را در سرداب و زیرزمین این خانه قرار دادیم. ترکیب فضا و اثر شاید کمی برای بیننده ایجاد شوک میکرد.
در طبقه اول با دو سالن آثاری را برگزیدیم که نیاز بود روی دو پرده یا دو مونیتور نمایش داده شوند؛ یعنی اثر «فصل مشترک» و «بازیهای جدی». برای طبقه آخر گالری آثار متاخر او که بر روی تاریخ سینما تمرکز داشتند انتخاب شد. مثل «دوبله» که بخشی از صحنه معروف تکگویی رابرت دونیرو در فیلم «راننده تاکسی» اسکورسزیست که به هفت زبان دوبله شده بود؛ و «برساختهای گریفیث» که ماجرا بررسی رابطه نما/ نمای متقابل در شروع پیدایش سینمای داستانگوست.
بالاخره با هر سختی که بود در روز جمعه ۱۳ شهریور این نمایشگاه در هردو گالری بهطور همزمان افتتاح شد؛ و در طول یک ماه برگزاری استقبال خوبی از نمایشگاه به عمل آمد. همچنین یک نشست با همکاری «فروم مستند تهران» در مورد آثار او برگزار شد که پوریا جهانشاد و محمدرضا فرزاد سخنرانان این نشست بودند. خوشبختانه در زمان نمایشگاه چند تن از دوستان فاروکی به ایران آمدند و من از اینکه نمایشگاه در شان هارون برگزار شده بود خیلی خوشحال بودم. واقعاً نمیخواستم کاریانجام دهم که خیلی نقص داشته باشد و بعد نداشتن پول و امکانات را بهانه کنم. درهرحال بهجز کیفیت پخش صدا و آکوستیک گالریها که از دست ما در ایران خارج است، بقیه استانداردها را توانستیم رعایت کنیم. همکاری با سیمین دهقانی و سهراب کاشانی و تیم هر دو گالری هم بخش دلپذیر کار و خاطرهای بهیادماندنی شد.
اما نمایشگاه در طول برگزاری با سکوت از سوی رسانهها مواجه شد. نمیدانم! شاید چون صحبت درباره کارهای هارون چندان راحت نیست. اصولاً این نمایشگاه باب دندان رسانهها نبود. حتی چیدمان بسیار مشهور او یعنی «خروج کارگران از کارخانه دریازده دهه» که اجرای آن در ایران از بسیاری از موزههای مشهور جالبتر و بهتر از آب درآمده بود هم بازتابی در رسانهها پیدا نکرد. در این مدت میدیدم مجلات، روزنامهها یا برنامههای هنری تلویزیونهای مختلف با چه ولعی از هر اتفاق مربوط به هنرمندان خارجی و یا اتفاقات هنری خارج از ایران گزارش یا گاهی از روی دست هم چند گزارش تهیه و پخش میکردند؛ اما حاضر نبودند برای تهیه حتی یک خبر از نمایشگاهی در داخل کشور زحمتی به خودشان بدهند. شاید چون مرغ همسایه وقتی غاز است که در خانه همسایه باشد و در اینجا به چشم نمیآید.
اما این حرفها به کنار، دانشجوها فوقالعاده خوب از نمایشگاه استقبال کردند؛ و شاید اگر هارون زنده بود خیلی خوشحال میشد که میدید هنرمندان آینده از کارهایش استقبال میکنند. همین کافی است!
+ این نوشته ابتدا در هفتمین شماره فصلنامه سینماحقیقت منتشر شده است.