یک سئوال و چندین نقطه ی امید
گزارش دومین دوره ی دوسالانه ی جایزه ی بزرگ شهید آوینی
[ حسین معززی نیا ]
1 همیشه می گویند که وضعیت سینمای مستند ما مطلوب تر از سینمای داستانی است و دست اندرکاران این عرصه، خالص تر و صادق ترند و فیلم هایشان هم موثرتر و صمیمی تر، اما شنیدن و خواندن این حرف ها یک چیز است و تجربه کردنش چیز دیگر. عضویت در هیئت داوری مراسم دوسالانه جایزه بزرگ شهید آوینی باعث شد این نوع اظهارنظرهای رایج، به عقیده شخصی و دغدغه خودم تبدیل شود، و دیگر به آن ها همچون جملاتی که از دیگران شنیده ام و به خاطر سپرده ام، فکر نکنم. با این که همیشه دغدغه سینمای مستند داشته و دارم، چیزهایی نوشته ام، چند فیلم و مجموعه مستند ساخته ام و در مجامع و جشنواره های فیلم مستند حاضر بوده ام، اما اشتغالات پراکنده باعث شد آثار تولید شده در دو سه سال اخیر را به طور منظم نبینم و از تجربه های جدید بی خبر باشم. به همین دلیل، تماشای هفتاد و چند فیلم در روزهای داوری جایزه شهید آوینی، تجربه تازه و بسیار دلچسبی بود. نکته ای که بعد از گذراندن این دوره، ذهنم را مشغول کرده این است که همیشه، حضور در جشنواره های سینمای داستانی باعث خستگی تدریجی و دلزدگی ام می شود؛ مثلاً همین جشنواره فجر، با نزدیک شدن به روزهای پایانی این احساس را در آدم ایجاد می کند که حالا باید مدتی به مرخصی رفت و چند روز آرام را گذراند تا بشود خستگی این فیلم دیدن های مداوم را از تن و ذهن بیرون کرد و برای ادامه زندگی آماده شد. اما وقتی همه فیلم های این دوره را دیدم و تمام شد، نه تنها دلم می خواست نمایش ها ادامه یابد، بلکه شور و نشاط عجیبی در خودم احساس می کردم برای کار کردن و فیلم دیدن و فیلم ساختن و بحث کردن درباره فیلم هایی که دیده ایم. فیلم های داستانی ما وقتی در کنار هم جمع می شوند و مثلاً در جشنواره ای مثل فجر نمایش داده می شوند، فضای موهوم و کسالت باری پدید می آورند؛ داستان های غیر قابل باور، شخصیت های جعلی، روایت های سست و غیرجذاب، ساختارهای کهنه و تکراری، بازی های بد، دیالوگ های قلابی و... معمولاً باید ده ها فیلم بد و متوسط را تحمل کرد تا در روزهای پایانی جشنواره، دو سه تا فیلم قابل قبول پیدا شود که ارزش مکث و تامل دارند. تماشای مکرر فیلم های مغشوش و بی هویتی که معلوم نیست در کدام جغرافیای ذهنی و عینی روایت می شوند، یک جور احساس کرختی در آدم ایجاد می کند که اصلاً حوصله اش را برای دنبال کردن فیلم ها از دست می دهد و ترجیح می دهد از سالن بزند بیرون و برود سرش را با پیاده روی یا نشستن در کافه ها و رستوران ها گرم کند. اما معکوس شدن همه این احساس ها در این دوره از تماشای فیلم های مستند این دوسالانه، جداً برایم شوق آور بود. می توانم با اطمینان بگویم که نزدیک به پنجاه درصد از فیلم هایی که دیدیم قابل توصیه به دیگران هستند و به تماشا می ارزند و شاید از میان هفتاد و دو فیلم نمایش داده شده، حداکثر بشود بیست فیلم را ضعیف و فاقد کیفیت قابل قبول دانست. ممکن است در تعدادی از فیلم ها بدعت های ساختاری فوق العاده و ارزش های چشمگیر فنی دیده نشود، اما حتی همان ها هم حداقل این خاصیت را دارند که نتیجه یک تحقیق چندماهه را سخاوتمندانه در اختیار شما قرار می دهند و در زمانی کوتاه، برای شما مشخص می کنند که مثلاً کارگران متصدی اتصال کابل های برق بر روی دکل های عظیم و مرتفع بین شهری چگونه روزگار می گذرانند، یا تمدن سومری ها به چه ترتیب شکل گرفته و چطور نابود شده، یا حادثه هولناک آتش سوزی در سینما رکس دقیقاً چه ابعاد و جزئیاتی داشته و یا خواجه نصیرالدین طوسی چگونه موفق شده هلاکوخان را متقاعد کند تا دستور احداث رصدخانه مراغه را صادر کند. در پسِ همان فیلم های متوسط و نه چندان درخشان هم جدیت و صداقت آدمی دیده می شود که کارش را جدی گرفته و تحقیق کرده و موضوعش را دنبال کرده و کار کرده و حالا در بیست دقیقه یا نیم ساعت بدون ادعاهای بزرگ و رفتارهای متظاهرانه، یک مسئله مهم اجتماعی یا تاریخی را طرح می کند و آن قدر ذهن را مشغول می کند که مجبور می شوی درخواست کنی پخش فیلم بعدی را به تعویق بیندازند تا بتوانی مدتی درباره این فیلم و مسئله ای که طرح کرده فکر کنی. تنبلی و رفع تکلیف، به ندرت در این فیلم ها دیده می شود و اطمینان دارم معمولی ترین آنها هم با زحمتی بیشتر از بسیاری از فیلم های داستانی ما ساخته شده اند. معتقدم این فیلم ها حساسیت های جدیدی در تماشاگر ایجاد می کنند و قوه تشخیص و قدرت استنباطش را ورز می دهند و او را به یک آدم مسئول در قبال حوادث دور و برش تبدیل می کنند. و آن وقت هم چنان جای این تاسف شدید و عمیق باقی می ماند که چرا این فیلم ها فقط برای جمع های کوچک داوری نمایش داده می شوند و یا در جشنواره های محدود چندروزه شرکت داده می شوند و سالن های عمومی کشور در اختیار فیلم هایی قرار می گیرد که عقل و ذوق مخاطب را بر باد می دهند و او را به بی خیالی و بی مسئولیتی دعوت می کنند. 2 مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی با برگزاری مراسم جایزه بزرگ شهید آوینی در ابتدای سال و برگزاری جشنواره سینما حقیقت در نیمه دوم سال، جنب و جوش چشمگیری در سینمای مستند به وجود آورده و اصولاً با برنامه های موفقی که در حوزه سینمای مستند و فیلم کوتاه طراحی کرده، در حال ایفای نقش مهمی در رشد و گسترش سینمای متفاوت در کشور است. مراسم امسال هم انصافاً به شکل مطلوبی برگزار شد و از مرحله انتخاب فیلم ها تا اختتامیه وزین و معقولی که به اهدای جوایز اختصاص داشت، همه چیز متناسب و بدون زیاده روی ها و هیجان زدگی های رایج پیش رفت و به پایان رسید. در این میان، قطعاً بیشترین نقش را خود محمد آفریده دارد که بعد از سال ها کار در این عرصه به پختگی رسیده و شکل و قالب درست چنین فعالیت هایی را پیدا کرده و خوشبختانه آن قدر آدم سالم و باتدبیری هست که کار فرهنگی را به شکل"فرهنگی"پیش ببرد. تنها نکته ای که به نظرم در اهداف کلی و نحوه اهدای این جایزه وضوح کافی پیدا نکرده و حتماً باید برای دوره های آینده شفافیت پیدا کند، نسبت این جایزه با خود شهید آوینی و شخصیت و آثار اوست. در حال حاضر وضعیت به شکلی است که از یک طرف به نظر می رسد این یک جایزه عام و بدون قید است که به بهترین آثار مستند تولید شده اهدا می شود؛ همان طور که در عنوان کلی این جایزه هم قید شده:"ویژه برترین مستندهای سال". اما از سوی دیگر در اساسنامه این مراسم اشاره هایی وجود دارد درباره این که جایزه باید به فیلم های متعهدانه ای اهدا شود که با تفکر و نگاه آوینی هم خوانی داشته باشند. در سخنرانی ها و پیام های مسئولین فرهنگی هم چنین نکاتی مورد اشاره قرار گرفته بود. فکر می کنم این اشاره ها بیش از حد کلی است و باید وضوح بیشتری پیدا کند تا هم آن فیلمسازی که می خواهد اثرش را برای دیده شدن و قضاوت به این مراسم بفرستد، دقیقاً بداند که با چه معیارهایی مواجه است و چه انتظاری می تواند داشته باشد، و هم هیئت انتخاب و هیئت داوری بداند که باید چه ملاک هایی برای ارزیابی در نظر بگیرد. اگر قرار است این جایزه واقعاً به"برترین مستندهای سال"اهدا شود، پس نام آوینی صرفاً به عنوان یک مستندساز شاخص و برجسته در کنار این جایزه قرار می گیرد و ملاحظه دیگری نباید در کار باشد. اما اگر قرار است این جایزه معرف نگاه او به عرصه سینمای مستند باشد، آن وقت مشکلاتی به وجود می آید: اولاً باید این نگاه توضیح داده شود و تبیین شود و به تعدادی قاعده و فرمول برای داوری فیلم ها تبدیل شود. دوم این که هیئت های داوری و انتخاب در همه دوره ها باید شامل کسانی باشد که این نگاه را می شناسند و به آن التزام دارند. و در وهله سوم باید عنوان"ویژه برترین مستندهای سال"را حذف کرد و عنوان دیگری طراحی کرد که برای مخاطب بیرونی مشخص کند در این مراسم قرار است چه نوع فیلمی مورد توجه واقع شود. گمان می کنم باید در این زمینه، جلسات بحث و هم فکری متعددی برگزار کرد، چون رسیدن به یک تعریف جامع و قابل قبول از دیدگاه آوینی درباره سینمای مستند کار آسانی نیست و شاید اصلاً ممکن نباشد؛ او هم مستند اجتماعی ساخته، هم مستند جنگی و در هر کدام ساختارهای متنوعی را تجربه کرده. نوشته هایش هم قیود و چارچوب های غیر قابل انعطافی برای تعریف یک فیلم مستند خوب مشخص نمی کنند. بنابراین تلاش برای رسیدن به چنین تعریفی و اصرار بر درستی آن ممکن است پای سلیقه های شخصی و ملاحظات غیر سینمایی را به این عرصه باز کند که می تواند به کیفیت کل این حرکت فرهنگی لطمه بزند. هر چه هست، تا قبل از برگزاری دوره سوم جایزه بزرگ شهید آوینی باید این ابهام برطرف شود تا معیارهای انتخاب و داوری فیلم ها برای همه مخاطبین وضوح کامل پیدا کند. 3 فیلم های خوب زیادی دیدیم که امیدوارم امکان تماشای آن ها را پیدا کنید، آن قدر که بارها اظهار تاسف کردیم از این که فقط امکان اهدای سه جایزه به فیلم های برگزیده را داریم. و البته از قبل توافق کرده بودیم که از جایزه پخش کردن و بالا بردن تعداد جوایز هم پرهیز کنیم تا به آفت دیگر جشنواره ها مبتلا نشویم. اما فارغ از این که در نهایت چه فیلم هایی انتخاب شدند، دقت نظر، خلاقیت و شعور روایی و بصری دست اندرکاران سینمای مستند کشور واقعاً قابل تحسین است. چند فیلم واقعاً برایم غافلگیرکننده بودند و فهمیدم که منصفانه نیست بر اساس موجودیت سینمای داستانی، درباره توانایی و قابلیت های جامعه سینمایی کشور قضاوت کنیم؛ در میان این فیلم ها شما می توانید تاثیرپذیری درست از ساختارهای رایج در سینمای امروز جهان و هوش و ابتکار قابل ستایش در طراحی قالب های جدید برای پرداختن به موضوعات تکراری را مشاهده کنید و به وجد بیایید. ترینیتی: دانشمند، سیاست مدار و بمب (حسین شریف) روایت منسجم و بسیار جذابی است از دلایل و شرایط ساخته شدن اولین بمب اتم و نحوه قانع شدن سیاست مداران آمریکایی برای استفاده از آن در شهر هیروشیما. این فیلم یک نمونه مثال زدنی است برای اثبات این که می شود درباره موضوعی که بارها دستمایه فیلم های مختلف قرار گرفته و برای پرداختن به آن چاره ای جز پناه بردن به نماهای آرشیوی نیست، اثر کاملاً تازه و موثری ساخت که می تواند با نمونه های جهانی رقابت کند و چیزی کم نداشته باشد. تینار (مهدی منیری) کار فوق العاده موثری است که اساساً دنیای جدیدی را مقابل چشم تماشاگر تجسم می بخشد. دقت و ظرافت فیلمساز کم نظیر است و به شکل غیرمنتظره ای موفق شده یک زندگی کسالت بار و ناگوار را به فیلمی شاعرانه و دل انگیز تبدیل کند. بانوی گل سرخ (مجتبی میرطهماسب) با وجود سادگی اش، یک نمونه درخشان از نزدیک شدن به سوژه و برقراری رابطه انسانی با او به شمار می آید که به کمک ضبط مصاحبه های خوب و دسته بندی دقیق و تدوین درست آنها تماشاگر را با عمیق ترین لایه های وجودی شخصیت اصلی روایت درگیر می کند. به سردی آهن، به گرمی خون (فرزاد توحیدی) هم فیلم بسیار جذابی است درباره چاقو! آدم ها و فضاهایی در این فیلم می بینید که بعید است حتی در تخیلات تان آن ها را یکی از همشهری های تهرانی تان فرض کرده باشید. شاید روایت فیلم نقص ها و سکته هایی داشته باشد، اما به نظرم همین که فیلمساز توانسته چنین مواد اولیه ای فراهم کند و چنین مصاحبه های درخشانی ضبط کند، بسیار قابل تقدیر است. چه سرسبز بود دره ما (فرشته جغتایی) فیلم دیدنی و موثری است که گرچه در اجرا ضعف هایی دارد، اما شاید از حیث موضوع، شگفت آورترین فیلمی بود که دیدیم. جلال آل احمد (پریسا عشقی) مستند زندگی نامه ای مفصلی است که تحقیقات خوبی دارد و گرچه کمی طولانی و کشدار است، حس کنجکاوی شما را درباره مرحوم آل احمد به خوبی ارضا می کند و البته سوال های جدیدی هم به وجود می آورد. چند فیلم درباره رنج های زنان افغان و معضل ازدواج های غیرقانونی بین ایرانی ها و افغانی ها مثل گیسوی آشفته من (ماجد نیسی) و به کجا تعلق دارم (مهوش شیخ الاسلامی) هم بود که بسیار تلخ و تکان دهنده اند. به اندازه قصه شب (عباس امینی) که با توصیف کامل و دقیق آن چه بر قربانیان حادثه آتش سوزی سینما رکس و بازماندگان شان گذشته، تا چند روز آدم را از خواب و خوراک می اندازد. میدان بی حصار (مهرداد زاهدیان) و یکصد و یک سال بلدیه تهران (ارد عطارپور) هم فیلم های کامل و جامعی درباره تاریخ پایتخت هستند که نکات عبرت آموز بسیاری دارند و کاش می شد همه تهرانی ها این دو فیلم را ببینند تا حافظه تاریخی شان تقویت شود. رستاخیز (محمد علی فارسی) شاید شکیل ترین و آبرومندانه ترین مستندی باشد که درباره یک شهید مشهور ساخته شده و در آن به قدر کافی برای تحقق ایده های اولیه زحمت کشیده شده است. گم و گور (محمد رضا فرزاد) هم یکی از مبتکرانه ترین فیلم هایی است که درباره حوادث ایام انقلاب ساخته شده و فیلمساز با تمرکز بر قطعه فیلم کوتاهی که از کشتار خیابان ژاله (شهدای فعلی) موجود است، فضاسازی فوق العاده ای انجام می دهد و با اشاره های غیرمستقیم به موضوع، اطلاعات لازم را به بیننده منتقل می کند. ترانه اندهگین کوهستان (حامد خسروی)، اتاق صعود (رضا فرهمند)، پرو آخر (رضا حائری) و همه مادران من (ابراهیم سعیدی، زهاوی سنجاوی) نیز فیلم های خوبی هستند که هر کدام روش های مبتکرانه ای برای نزدیک شدن به موضوع پیدا کرده اند. حتماً چند فیلم قابل اعتنای دیگر هم بوده که الان به خاطر ندارم. اغلب این فیلم ها را دوست دارم دوباره ببینم و نسخه ای از آن ها را به دوستانم بدهم و سفارش کنم که حتماً تماشا کنند؛ اشتیاقی که متاسفانه در مورد فیلم های داستانی سینمای ایران به ندرت در خودم سراغ دارم.