برای گفتن از قدرت نهفته در خانه سیاه است (1962) میبایست واژهای ساخت که مفهوم تحیر و باژگونهی آن میدان دادن به اندیشه را درخود نهفته باشد.
خانه سیاه است آذرخشی بیدارگر است. میبایست همچنین از جایگاه کانونی این فیلم کوتاه (20 دقیقه ای) در سینمای ایران گفت (گلهای کیارستمی وار همه از این فیلم مایه دارند.) و میبایست از این نکته گفت که این قدرت فنی بیبدیل (مونتاژ، دکوپاژ، نور، گفتار شاعرانه) از کجا میآید. اگر تمامی آثار در برابر خانه سیاه است رنگ میبازند، از آن روست که این فیلم بر گفتار سینمایی بیمانندی استوار است. تنها در بازی همجواریهاست که میتوان این فیلم را در گسترهی سینمای نامآوران در ردیف فیلمهایی چون سرزمین بی نان ساختهی بونوئل، عجیب الخلقهها ساختهی براونینگ یا حکم ساختهی ژان دانیل پوله درآورد.
خانه سیاه است تنها فیلم فروغ فرخزاد، آوای برجستهی شعر ایرانی است که در اوج جوانی درگذشت. فیلم نشان دهندهی زندگی در یک جذام خانه است، روایت روزها و بازیها، دارو و درمانها، ازدواج، مسابقهی فوتبال، نماز خواندن. دو گفتار بیرونی با هم بده بستان دارند، یکی سراسر آگاهی بخش (دربارهی جذام)، دیگری بس شاعرانه، گاه به آهنگی پرشکوه و شکایت، گاه در مایهی آواز عاشقانهای توصیف کننده خدای آفرینندهی همهی زیباییها.
و فیلم از اینجا سر برمیدارد، از این پیوند درخشان رنج و مرثیهی زیبایی. فروغ فرخزاد با نشان دادن چهرههای ریخت باخته و مردان و زنانیِ دیگر، دو کرانه بشریت و عصاره غرابتها و تفاوت محض آن را بههم پیوند میزند. این تفاوت با انباشت تنهای بیشکلی نشان داده میشود که گویی شمارگان یا فوج آنها زمین را به لرزه درمیآورد.
این پیکرها دوشادوش هم درقاب پیش میآیند تا آنگاه که درِ جذام خانه به رویشان بسته میشود. یکی روزها و ماهها را با گام زدنهای بیهوده در درازای دیواری میشمارد و درجای دیگر، دستوارهای پرده را رج میزند و بدینسان شبح دستی آویخته به سوی آسمان را نقش میزند. درمیان آنها، زیرِ پوست های باد کرد و چشمان سفیدشان، درمیان الیاف خشکیده پوستها و دستان جویده شدهشان، این گفتارشاعرانه، این ورد بریده بریده به آهنگ دلنشینی بر چیدمان شگفت تصاویر به گوش میرسد، تصاویری در نهفته به اشتیاق سوزان به سرودن جهان همراه با پیش درآمدِ مکانهایِ سنگدلیهای هولناکش.
هنگامی که معلم از شاگردان میخواهد که سه چیز زشت را نام ببرند یکی از ایشان پاسخ می دهد:"دست، پا، سر". همشاگردیها به او میخندند؛ اما کودک چیزی جز واقعیت نگفته است، واقعیت خشن جهانی بازگفته، واقعیت بشریتی با چشمان مرده، واقعیت پیکره هراسناک زیبایی.
منبع: کایه دوسینما، شمارهی 594، اکتبر 2004، ص.23.