آغاز فصل سرد

[ حمیدرضا علیخانی ]

خبری بس تلخ و ناگوار بود. این اینترنت همه چیز دارد، ولی معرفت ندارد. وقتی نام منصوره حسینی نقاش نوگرا را جست‌وجو می‌کردم، آن‌چه را دیدم باور نکردم. هنرمند نقاش در تنهایی و انزوا با مرگ سختی روبرو شد. هنرمندی که هیچ‌کس سراغ او را نگرفت، در حالی که عضو پیوسته‌ی فرهنگستان هنر بود. هنرمندی که ۱۵ روز پس از مرگش، جسد وی را همسایگان در خانه پیدا می‌کنند؛ در حالی‌که گوشی تلفن را در دست داشته و تلاش می‌کرده از کسی یا جایی درخواست کمک کند.
یادم آمد اواخر پاییز سال گذشته بود، با قراری که سهراب هادی برای ساخت مستندی از زندگی خانم حسینی گذاشته بود به خانه‌اش رفتیم. خانه‌ای زیبا و قدیمی که می‌گفت حتی آجرهای نمای آن را خودش طراحی کرده و مدتی هم گالری‌اش همان‌جا دایر بوده است.
خانم حسینی برای ما چایی سبز دم کرد و میوه آورد. سعی می‌کرد کار‌ها را خودش انجام دهد، ولی توان نداشت. ۸۵ سال از عمرش می‌گذشت. حرف‌های بسیاری در دل داشت که برای دوربین ما بیان کرد. از تنهایی و نداشتن کسی که حال او را بپرسد گله داشت. از فرهنگستان هنر می‌گفت و این‌که زمانی بروبیایی داشت و کسی را برای رسیدگی به کارهای او می‌فرستادند و.... خندید و گفت: "لابد بخاطر هدفمند شدن یارانه‌ها قطع شده است."
از تابلو‌هایش گفت و این‌که دلش می‌خواست کار‌هایش در ایران بماند و با وجود سختی امرار معاش آن‌ها نفروخته بود. این‌که خیلی‌ها درصدد هستند کار‌هایش را از چنگ او در آورند. جوانی شیفته‌ی تابلویی از او شده بوده و سعی کرده آن را برباید و... .
ما سراپاگوش بودیم. در خانه‌ای بزرگ و آثاری که دیوارش را پوشانده بود. کاج‌های کهنسالی که در حیاط بود و می‌گفت که خودش آن‌ها را کاشته بود. از سردی هوا می‌گفت و این‌که نمی‌تواند خانه را گرم کند. تصویربردار ما هم سعی می‌کرد دریچه‌های کولر را بپوشاند. شب شده بود و او خسته. قرار گذاشتیم در فرصتی دیگر برای ادامه‌ی کار سراغ زندگی و آثارش برویم. فرصتی که هرگز پیدا نشد و همیشه از دست می‌دهیم.
همین چند وقت پیش سهراب هادی دچار برق گرفتگی شد و در بیمارستان بستری بود و چند انگشت از دست داد. محل کار ما را هم یک نهاد مثل برق گرفت و احتمالا یک برج زیبا با جایش ساخته خواهد شد. جای بهرام بیضایی هم خالی است که هر وقت به عروج فیلم می‌آمد همه‌ی حواسش به تعداد درختان آن‌جا بود.
بیرون که آمدیم پاییز تمام شده و زمستان در راه بود. سوز سردی می‌آمد. یاد شعری از زنده یاد اخوان ثالث افتادم که "هوا بس ناجوانمردانه سرد است."

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1391/04/14
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد