در ایران عده ای مستند را بی اهمیت تلقی می کنند، پاره ای آن را واجب تر و مهم تر از نان شب می نامند یا همچون ضروری ترین نهادهای جامعه ی امروز می دانند و گروه اندکی هم در تلاش تقرب به واقعیت سینمای مستند در جامعه ی ایران و برداشتی واقع گرایانه از وزن و جایگاه و راه های توسعه آن بوده اند. من معتقد به یک دوران گذار درخصوص وضع سینمای مستند ایران و آغاز بلوغ و رشد گفتمان مستقل مستند و نیز کارکرد اجتماعی وسیع تر آن هستم و طی سال ها کوشیده ام اهمیت آن را برای جامعه ی ما به ویژه در دوران انقلاب دیجیتالی روشن کنم و نیز از منظر گسست فرهنگ از مکان و هویت گلوبال انسان و نقش مستند در نزدیکی انسان ها به هم و شکل گیری یک هویت جهانی به آن بپردازم.
چرا در خلا یک جامعه ی مدنی با مناسبات پیشرفته ی اجتماعی و صنعتی و نظم عقلایی و عقل نقاد و مولد در خلا حقوق شهروندی، ضرورت و آزادی دادوستد اطلاعات و در شرایط نادیده گرفتن منافع توسعه ی آگاهی، در اوضاع عادی بودن انواع انحصارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اطلاعاتی و یا رواج روحیه ی سلطه جویی بر ملت و ندیده گرفتن حقوق مردم برگردن حکومت و نهان روشی نسبت به مردم و اشاعه ی دروغ و تهمت و ترس از عریان شدن امر واقع، در همه ی این اوضاع عقب مانده ی سینمای مستند بی اهمیت، سرکوب و ممیزی شده و ناتوان خواهد بود.
در جامعه ای که مهندسی اطلاعات به سود یک دیدگاه آزادی گریز امری بدیهی است، نیاز به سینمای مستند نیست. این گفته به معنی آن نیست که سینمای مستند هرچه می گوید عین امر واقع است. سینمای مستند حتی می تواند سینمایی دروغ پرداز باشد اما آزادی تماشای تصویر، می تواند موجب تولید تصاویر افشاگر شود و داوری به عقل مخاطبان واگذار گردد و سنجش روشمند نظیر بررسی هر سند.
سینمای مستند ایران، از پیگیری حقیقت، در موارد به ویژه سیاسی محروم است، محرومیتی که تاریخ آن به قدمت تاریخ ورود سینماست (که آغاز آن تصویر مستند اعلیحضرت مظفرالدین شاه بوده است). در همه ی دوران مدرنیزاسیون رضاشاهی آشکار دستگاه مقتدر سانسور علیه بازتاب کوچک ترین نشانه ای که با سیاست همسنخی داشت پرداخت. ممنوعیت نمایش فیلم علف به سبب تصویر تفنگ در دست عشایر که با سیاست رضاشاهی ناهمخوان بود، شاهد مثال است و عدم تولید فیلم مستند، جز تصاویر تبلیغی اقدامات رضاشاه، مهم ترین سند محسوب می شود. سوزانده شدن یا سوختن مستند سفر دکتر مصدق نمونه ی دیگر است. انبوه فیلم های غیرسیاسی در دوران محمدرضاشاه بی دلیل نبود، حتی آثار اجتماعی منتقد، نظیر دو فیلم کامران شیردل که محروم از نمایش شدند نشانه ی شدت سانسور اجتماعی - سیاسی در دیکتاتورهای ایرانی در دوران مدرن است.
انقلاب عظیم اسلامی 22 بهمن سال 57، ناگهان مردم را از پشت دیوار خانه ها به عرصه خیابان ها کشاند، دفاع توام با فداکاری هشت ساله ی مردم علیه تجاوز و نقش مستند جنگ و تحول شرایط اجتماعی، کمی بعد در دهه ی هفتاد سنت مستحکم مستندسازی اجتماعی را در ایران قوام بخشید. علیرغم محدودیت نگرش و کوتاه بینی سیاسی و اجتماعی به ویژه یک جناح متحجر و بی خبر از زندگی امروزی جهان، این سینما بنا به علل غیرقابل چشمپوشی عینی زنده مانده و رشد کرده است، هر چند تردیدی نیست که نگاه بسته و در قدرت، انواع ممنوعیت های رسمی و متکی به نیروهای نظامی و انتظامی مسئول را به کار می بندد تا این ژانر مستند دست و پا بسته و فلج زندگی کند. هزار مانع و مجوز بر سر راه این مستند ها راهکار آزادانه را بر می بندد.
در جریان رخدادهای اجتماعی، سیاسی اخیر، انتخابات و حوادث بعد از آن مستند سیاسی ایران چهره ای متناقض داشته است. از یک سو به یمن تصویربرداری دیجیتال که تا حد تلفن همراه هر کس میسر و آسان است، انبوه تصاویر از سوی هر دو جریان و طرفداران نامزدهای پیروز و معترض فراهم آمده، از سوی دیگر کار حرفه ای از سر تصدق ممنوعیت های انتظامی و رسمی یکسر ناممکن شده است و مستندسازان حرفه ای و مستند ماندگار این دوران، مجال بزرگ ثبت زندگی و چهره ی واقعیت را از کف داده اند. چه کسی از ثبت واقعیت و کاوش و استفاده از مستند در قلمرو انواع آگاهی های تاریخی مردم زیان می بیند؟ آیا آثاری چون گم وگور، پشت فرمان زندگی، سینما آزادی، چهره غمگین من و آثار مستندسازان جوان قابل ندیده گرفتن است؟
من دوباره طرقه و ملایه، دو فیلم مستند خوب سال پیش را دیدم و این همزمان شد با دیدن فیلم های مجموعه ی"ما هم در جنگ بودیم". به سرم زد که بنویسم: سینمای مستند ماهیتاً اون بچه"رک"و"بی تعارفه"ست! هر چند من در کشوری زندگی می کنم که آدم صریح اللهجه دشمن به حساب می آید. هیچ جای دنیا مثل کشور ما، عضو معتمد خود را نابود نمی کند. و فرد و جریان دارای شخصیت ملایم و جذاب و میانجی و آرام را که فرصتی است تا در بحران ها و اختلافات از گسترش نائره کینه و تخاصم جلوگیری کند و حضورش در هر خانه و وطن مغتنم است مفتضح نمی کند و دنیای مدرن این نوع گرایش ها و جریان ها و شخصیت ها را به صورت احزاب معتدل رسمیت بخشیده تا چرخش قدرت همواره مجال جایگزینی باورپذیرشان را به جای سیاست های تندرو به سود بقای کشور داشته باشند، اما ما این فرصت های عزیز را بی آبرو و رسوا می کنیم. چه دست و چه تفکر متحجری در این فتنه گری پیشواز نموده و آتش آن را شلعه ور نگه می دارد؟
سینما ی مستند می تواند حکم همان شخصیت راستگو، رک، محبوب و قابل اعتماد را داشته باشد. در میان مردم با بیان جنبه های نهان مانده ی زندگی روزمره اعتماد و توجه ایجاد کند. به حکومت هشدار دهد تا گمراهی ها و فساد و نادرستی هایش را بشناسد و آن را برطرف کند. به اجتماع کمک کند، تاریکی و زشتی و عقب ماندگی و ستمگری هایش را تماشا کند و نفی نماید و در جهان برای ما به عنوان ملتی آگاه، آزاد و راستگو که چرک و دروغ و بیماری اش را ستایش نمی کند بلکه درصدد شناخت و درمانش است احترام برانگیزد و جلب نماید.
مثلاً، اگر مستند بانوی گل سرخِ میر طهماسب نشان می دهد، در اوضاعی که مدیران کلان، وظایف شان را به درستی انجام نمی دهند، در مقیاس یک تاسیسات گلابگیری چه کار سترگ اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی درستی صورت می پذیرد که شالوده ی آن صرفاً شور آفریدن و ساختن و توان مدیریت صحیح و عشق و نگاه انسان دوستانه به کار است و تمام امر تولید و گسترش و صدور کالای ساخته شده با نظم و تفکری کار آفرین محقق می گردد و این تماشا نمی تواند به نیروی اجتماعی بدل نشود. اگر طرفه نوای موسیقایی و تار های روح زنان تحت سیطره ی متحجر مردان را به گوش ما می رساند که ممنوعیت بیان روح شان با موسیقی چون لکه ننگی به دامان زندگی امروزه چسبیده، این امر نمی تواند در بیداری ما نقشی ایفا کند.
تصویر مستند دیجیتالی از سینمای حرفه ای تا سینمای روزمره و خانگی تا تصاویر موبایل ها به ما گوشزد می کنند وارد دنیای تازه ای شده ایم. تصویر تنها تصویر ممنوع عشرت و بیماری و شهوت نیست، تصویر زندگی ما و امنیت آرزو ها و پایداری ها و توقعات ما، رنج های ما، سرکوب های ما و خواست آزادی انسانی ما هم هست. این یک تصویر الهی برای عدالت و رهایی بشریت از قید حاکمیت های تنگ نظر کره ی زمین به سوی اداره ی صحیح تر جامعه بشری است.