راست گفتهاند آنها که گفتهاند: مستندساز انگار همیشه در کار ساختن دنیاست. این است که میخواهد گزارشگر بیواسطه امّا خلاقانهی امر واقع باشد تا شاید بتواند حقایق تازهای را آشکار کند تا بتواند مثل فرشتهای که قرار است برای نجات جهان کاری کند، کاری کند برای نجات جهان یا دست کم امیدش را که میتواند داشته باشد؟!
و همینهاست که میشود دغدغهی اصلی آخرین روزهای زمستان تازهترین اثر تحسین برانگیز مهرداد اسکویی که در جشنوارهی ایدفا در بخش رقابتی داک یو جایزهی بهترین فیلم مستند را به دست آورد.
آخرین روزهای زمستان با همین دغدغهها که حرفش رفت، سوی دیگر مستند قبلی اسکویی است؛ روزهای بیتقویم. دومی از سه گانهای که قرار است آسیبشناسی نوجوانان فقیر شهری باشد. چندان که رسم نگاه این فیلمساز است و "زبان آدمهایی که تریبونی برای سخن گفتن ندارند"، انگار. روایتی از زندگی هفت نوجوان که در کانون اصلاح و تربیت شهر زیبای تهران سر میکنند و هم سن و سالاند و هر یک تکرار یکدیگرند. با سرنوشتی مشابه.
فیلم با دیوارهای بلند بازپروری آغاز میشود. با قابهایی بسته از چهرهی پسرانی که سرشان را میتراشند تا مدتی، کودکیشان را پشت این دیوارهای بلند زندگی کنند. نوجوانان آخرین روزهای زمستان چیز زیادی از کودکی نمیدانند، اما... کودکی رنگ پریده. دور از خانوادهای که دیگر آخرین پناه نیست. مادری نبوده است که دستهاشان را از خطا بشوید پدری نبوده که آغوش پُرمهرش را بگشاید. این است که همهی دنیاشان، همهی دنیای بعضیهاشان عروسکی است که بیشتر از آنکه هم بازی خوبی باشد، معنا دهندهی نوعی تنهایی است. تنهایی نوجوانانی که رفتارهای اجتماعی پیچیدهای دارند و از دلِ حرفهاشان با مستندساز، چنین بر میآید که زندگی را چندان هم دوست ندارند، و چرا باید داشته باشند. با این درامهای هولناکی که در زندگیشان اتفاق افتاده؟؛ و این است که اسکویی به سبب شناخت دقیقی که از موضوع دارد، به سادگی ما را با این پیچیدگیهای رفتاری آشنا میکند و ما را به نظارهی جهانی میبرد که شاید تنهایی از پس دیدناش برنمیآمدیم، با ثبت مستقیم وقایع روزمره یک بازپروری با تکگویی شخصیتهایی که مقابل دوربین مشاهدهگر و مشارکت جویانهی فیلمساز در صحنهی همین زندگی واقعی، بازیهای واقعی میکنند، لبخندهای واقعی میزنند، اشکهای واقعی میریزند و دست به دست این واقعیت پویا، ماندگارترین فصلهای فیلم را پدید میآورند. نگاه کنید آنجا که یکی پلیس میشود و دزد را دستگیر میکند و آنجا که دیگری در نقش قاضی حکم میدهد به حبس!
فیلم امّا با همهی تلاشاش برای سادگی، که در قابهای متناسب و تدیون معجز فیلم هم به چشم میآید، اثری عمیق و چند لایه است و همین است معجزهی آثار اسکویی انگار؛ پیچیدگی در عین سادگی چرا که فیلمساز سعی دارد تا علاوه بر روایت زندگی این هفت نفر مفاهیم تنهایی، عشق، اندوه، زندگی و مرگ را هم به پرسش بکشد و هم زمان نقش خانواده و اجتماع را هم در زیر متن این پرسشها مرور کند.
ویژگی دیگر آخرین روزهای زمستان، شاید همین شناخت دقیق فیلمساز از ظرافتهای روحی و عاطفی موضوع باشد که اسکویی را بر آن میدارد تا با فعال کردن سوژه و پرسشهایی که حالا دیگر به سبک و صدای شخصی این مستندساز تبدیل شده، فضای صمیمانهای را فراهم کند که این هفت نفر، حسرتها، امیدها و نگاهشان را نسبت به این مفاهیم مقابل دوربین واگویه کنند و چیزهایی بگویند و حرفهایی بزنند کهگاه مایهی حیرت است و هر بار که فیلم را میبینی، میخکوبات میکند؛ نگاه کنید به مرتضی، معروف به مُری دو حنجره، که جایی زل زده به دوربین، خطاب به ما میگوید: "من از مرگ نمیترسم، این زندگی است که ترس دارد" و آن یکی که در اواخر فیلم، با خلوص کودکانهای میگوید: "خوشبختی برای من یعنی چشیدن زندگی و چشیدن زندگی میتواند همین خوردن یک ظرف بستنی باشد که عمو مهرداد مهربان فیلم وقتی از راه میرسد با خودش میآورد تا در ضیافتِ این خوشبختی، همین یک دقیقهی تمام شادکامی همهی بچهها را مهمان کند...."
آخرین روزهای زمستان، با سفری پایان میگیرد. سفری به دریا که غایت سرخوشی است و آب که میتواند روشنی باشد و امید، امید به رهایی و آزادی... . این غایت سرخوشی، امّا چندان هم پایدار نیست، مثل امیدی که آن هم تا واپسین دم ادامه نمییابد و میشود همان "غایت سرخوشی در عین اندوه". چرا که خیلی زود، درست در لحظهی بازگشت به محض گشودن درهای آهنی دارالتادیب، طنین صدای مردانهای در گوش میپیچد؛ بچهها از خواب بیدار شید.... .
و بچهها، همین بچهها که مستندساز با مستندنگاری جهانِشان، میل نجاتشان را در سر دارد. انگار... . همین بچهها که با آشکارسازی رازها و دروغهاشان ما را نگران سرنوشت خود کردهاند.... . چارهای ندارند انگار غیر اینکه بیدار شوند از خواب، خواب بزرگ و چه کسی میداند خواب کدام است؟ بیداری کدام است؟ مرز باریکی است بین خواب و بیداری. واقعیت و خیال... و این میشود پایانِ تلخِ خوشِ آخرین روزهای زمستان.
این یادداشت ابتدا در ماهنامهی تجربه منتشر شده و با اطلاع نویسنده در رای بن مستند بازخوانی میشود.