داستان دست ها و مستند ساز:
تا جایی که یادم می آید همیشه دوست داشتم به دست های آدم ها نگاه کنم. این از آن دسته عادت های قدیمی من است. این که نگاه کنم دست های آدم ها چه فرمی دارند و با دیدن شان چه حسی به آدم دست می دهد. بعضی وقت ها دستی را دوست ندارم و بعضی دست ها برایم چندان فرقی نمی کنند. بعضی وقت ها فکر می کنم دست های زیبا مال آدم های زیبا تر است. زیبایی درون. دست زنی که نان می پزد، بی تردید که زیبایی است. حتی اگر دستی است ناظریف و زمخت. دستی که یک سفال گر دارد. زمینی که دستی دارد شخم اش می زند. دستی برای کشیدن خطی، طرحی. دستی که دارد در هوا نقشی می آفریند. دست یک رقصنده، آنی، لحظه ای. تصویری، عکسی. دستی که شفا می دهد. دستی که دارد رنجی می برد و دستی که دارد چیزکی را خلق می کند. دست ها می شوند بخشی از این هستی بزرگ. نماینده آن جهان بزرگ تر.
انگار که بخشی از آفرینش. آفرینش که بی انتهاست و خالقی که مرز نمی شناسد. چشمی که دارد دست هایشان را می بیند در آن ها مات و گم می شود و می خواهد که کشفشان کند. " آن"ها و لحظه های جاری در زمان. در همان زمانی که اتفاق رخ می دهد. و این تازه آغاز راه شد و گرفتار شدم .... . و من مستند ساز می شوم.
داستان آدم هایی که جای زیادی نمی گیرند:
بعضی وقت ها آدم ها خیلی جا می گیرند. جای زیادی می خواهند. خدم و حشمی و نوکران و خادمان و ملازمان فراوان. بعضی آدم ها هم هستند که گمان می کنم خیلی جای زیادی نمی خواهند. به کوچک ترین چیزی قناعت می کنند. با کوچکترین چیزها می روند پی زندگی شان. می خواهند، یا بهتر است بگویم بعضی وقت ها از بد حادثه و "ناگریز" از همان چیزهایی که دارند لذت می برند، با همانی که دارند سر می کنند و می مانند و می سازند و آباد می کنند. می خواهند که چیزی را آباد کنند. این آدم ها که جای زیادی نمی گیرند یا اصلا بهتر است بگویم آنهایی که کسی جای زیادی برای بودن به آنها نمی دهد. نمی خواهند که بدهند یا نباید که بدهند ... ما از همان ها هستیم؛ ما مستند سازان.
ما از همان هایی هستیم که جای زیادی هم نمی گیریم یا نباید بگیریم یا اصلا چرا باید همانی را هم که داریم داشته باشیم؟ ما از همان هایی هستیم که بهتر است کوچک شویم. کوچک بمانیم. اگر هم از ما خواستند که کوچک تر شویم، باز هی کوچک و کوچک تر شویم. شاید روزی کسان جدیدی هم بیایند که از ما بخواهند قدر یک نقطه شویم یا اصلا بخواهند که محو شویم و نباشیم.
شاید روزی بیاید که شما بخواهید، که من یا تمام کسان دیگری مثل من نباشند. باشد. حالا حتی اگر می خواهید هر چه سنگ می بینید دور و برتان، بردارید و بیاندازید سر راه من یا یکی دیگر مثل من. سر پناه نباشید، جایی برای تکیه کردن، اعتماد کردن. اگر خواستید دستمان را نگیرید، به جایش می توانید جلوی پایمان گودالی هم بیاندازید و وقتی چشم چشم را نمی بیند شما خواهید دید که پای من یا همان دیگری سُر می خورد و ببینید که چطور سکندری می خوریم و می افتیم توی گودال.
به ما چیزی ندهید. اگر خواستید همانی را هم که به عاریت گرفته ایم از ما بگیرید. بعد می خواهید با نگاهمان چه کنید؟ اگر من یا یکی مثل من بخواهد که ببینید و کشف کند و بسازد ... و حالا شما می خواهید با نگاهش چه کنید؟ با چشم ها چه؟ من هنوز همین جا نشسته ام. من این جا نشسته ام و تمام کسانی که مثل من اند هم. با چشم ها. چشم هایی که می بینند. ما شما را می بینیم، اما شما را نمی شناسیم. اصلا شما کجایید؟ نمی دانیم شما برای گذران روزگارتان چند شغله هستید. نمی دانیم که خرج و دخل تان با هم یکی است یا که همیشه هشتتان گرو نه تان می شود. نمی دانیم خانه ی شما کجاست و آیا اجاره خانه دارید و یا اینکه شاید این پنت هاوس ناقابل را تازه در این بلبشوی اقتصادی خریده اید؟
من نمی دانم که ریشه و اساس اخلاقی تان را کجا و چگونه برایتان بافته اند. من اما این را می دانم که"شما یا کسی دیگر مثل شما" هست که جایی نشسته، جایی آن بالا نشسته ... که ای کاش ... و بهتر است ... و می تواند ... و "باید" که چشمی داشته باشد برای دیدن. اصلا شما ما را می بینید؟ می خواهید یک روز دیگر قرار بگذاریم تا دور هم جمع شویم و بعد نشود ... و بعد خبر فوری بیاید که گرد همایی صنفی 18 مرداد ماه لغو شد. نمی دانم آیا شما هم مثل ما چشمی برای دیدن دیدنی ها دارید؟ برای دیدن زیبایی؟ رنج ها؟ برای دیدن شگفتی ها. برای دیدن انسان. انسان. با تمامی ابهت و رنجوری اش ... . و اما دریغا و ای کاش کمی هم، هم دلی می آموختید. کمی انسان تر. نرم خو تر.
گرفتار
و قرار بر این است ... ما این جاییم. هستیم. آدم وقتی که گرفتار می شود انگار و می گویند و شنیده ام که یعنی عاشق. پس گرفتار و گرفتار تر شدن و در دل این دریای بی آرام و قرار رفتن تا به کشفی رسیدن. به خلقی. ساحلی امن. کاشکی که همیشه ساحل امنی باشد. و اگر نبود ... و در آخر ... "من مستند ساز می مانم." کسان دیگری هم مثل من هستند ... ما می مانیم.
رای ُبن مستند:
سپیده ابطحی تاکنون فیلم های مستند کلیسایی در بازار، چهره نفرین شده من، اولین در از آسمان، آینده خیالی در یک فنجان خالی و ... را تدوین، نوشته و کارگردانی کرده است و تدوین فیلم های مستند روز های اعتراض (جواد وطنی)، پیرانه سر (فرحناز شریفی)، اوتیسم (با همکاری فرحناز شریفی، به کارگردانی عباس امینی) و ... را برعهده داشته و همچینین در پروژه های مختلفی به عنوان دستیار و برنامه ریز با بابک پیامی، کامبوزیا پرتوی، سودابه مرتضایی، مستانه مهاجر و ... همکاری کرده است.
در همین زمینه:
عوارض مستند سازی
آیا من فقط یک مستندسازم؟