باری، رفع سو تفاهمات در مورد برنامه ی نکوداشت امسال می ماند برای پس از برگزاری جشن. پس از جشن باید دست به دست هم دهیم و به کمک سینمای مستند هم بشتابیم که حالش بسیار بد است.
از شکسته نفسی که بگذریم، بنده حقیقتاً خودم را در این سن و سال و حال و احوال شایسته ی تقدیر نمی دانم. از آن مهم تر به یک بیماری هم دچارم به نام "دموفوبیا". خیلی ها هم دارند این مرض لاعلاج را که از جمعیت می ترسند.
به ما چیزی ندهید. اگر خواستید همانی را هم که به عاریت گرفته ایم از ما بگیرید. بعد می خواهید با نگاهمان چه کنید؟ اگر من یا یکی مثل من بخواهد که ببینید و کشف کند و بسازد ... و حالا شما می خواهید با نگاهش چه کنید؟ با چشم ها چه؟ من هنوز همین جا نشسته ام.
تصور می کنم هر کجا که هستی، هنوز می توانی به من کمک کنی و مشوق ام باشی، همانگونه که همیشه بوده ای. خیلی زود، من ذهنم را پاک خواهم کرد و مبارزه ام را برای کسانی که هیچ صدایی ندارند و یا همچون تو خیلی زود خاموش شدند، ادامه خواهم داد.
من هفت ساله که دارم توی سینمای مستند وول میخورم. خودم به خودم می گم مستندساز. گاهی که میخوام خودم به خودم دلداری بدم این جمله ی" آلن روزنتال" رو به خودم یادآوری می کنم که:" اگر عاشق سینمای مستند نیستید، راه های آسانتری برای زندگی کردن وجود دارد."