ادعای مستندسازی و توقع آسودگی!!؟

[ حمید جعفری ]

1- داخلی/ نمای نزدیک
آیا من (فقط) یک مستندسازم؟ واقعیت اش این است که نمی دانم. آیا دیگران من را به عنوان یک مستندساز می شناسند؟ یا از این حرفه فقط نامش را به عاریه گرفته ام، چون فکر می کنم یک ُپز روشنفکری درش هست. اصلاً آیا مستندسازی واقعاً یک حرفه است، یا بیشتر یک علاقه است؟ یک دغدغه است، یا شاید هم یک مسئله است؟
"علی بهزادی" سردبیر و مدیر مسئول مجله ی سپیدوسیاه که به تازگی مرحوم شدند و دغدغه هایش ماند و خودش رفت؛ در فیلم مستندی که درباره ی او بود تعریف می کرد:" روزی یک فرد موفق و مشهوری از من پرسید که شما شغلتون چیه؟ گفتم من روزنامه نگارم. گفت بله می دونم ولی شغلتون چیه؟ جواب دادم که من سردبیر یک مجله ام. باز گفت بله شنیده ام که خیلی هم خوب این کار را می کنید، اما منظورم اینه که شغلتون چیه؟ باز گفتم که من البته صاحب امتیاز اون مجله ام، مقاله می نویسم، کتاب می نویسم،ترجمه هم می کنم. و باز گفت اینها را می دونم، اما شما لطفاً به من بگید که شغلتون چیه؟ حالا بعد از پنجاه سال می بینم که حق با آن فرد موفق و مشهور بود. روزنامه نگاری هنوز در این مملکت شغل نیست."
اما مستندسازی چطور؟ شما چند مستندساز می شناسید که حرفه اش این باشد؟ یعنی خرج زندگی اش از دخل مستندسازی تامین شود؟ حتماً همیشه استثناهایی هست. احتمالاً کسانی هستند. منظورم غیر از کارمندان شریف تلویزیون است. من نمی دانم خودم را مستندساز بنامم یا نه؛ اما چون دوست ندارم هیچ حرفه ی دیگری را برگزینم، پس می خواهم خودم را مستندساز بدانم، هرچند که اطرافیان نزدیکم در اینکه اینکاره باشم شک داشته باشند. و لابد حق هم دارند! حدود دوسال از آخرین فیلم مستندی که در چرخه ی تولید حرفه ای ساختم می گذرد. - حرفه ای در اینجا منظورم مناسبات شغلی است، یعنی اینکه قراردادی ببندی و دستمزدی بگیری- در این مدت بارها تا پای شروع کاری پیش می رفتم و نمی شد. یا به دلیل عدم توافق بر سر مسائل مالی، یا شرایط تولید یا نوع و موضوع کار. و یا اینکه اصلاً معلوم نمی شد که چرا نمی شد. گاهی هم در انتظار کاری که قول مساعدش را گرفته بودم آنقدر می ماندم که سایر پیشنهادها را به خاطر آنکه مبادا این کار راه بیفتد رد می کردم. مثل همین الان که همچنان منتظرم. منتظرم بزرگواری که قرار بوده جلوی دوربین مستندم بیاید والان انصراف داده، باز از انصرافش منصرف شود و بیاید. اساساً زندگی من در مستندسازی به انتظار می گذرد؛ انتظاری که گاه کودکانه و حتی بلاهت آمیز می نماید. سال پیش به دعوت یکی از تهیه کننده های ُپرکار این سال ها به دفترش رفتم، دوست فیلمساز دیگری هم همراهم بود. قرار بود هر کدام از ما راجع به یکی از شخصیت های برجسته ی فرهنگ این مُلک فیلمی بسازیم. ظاهراً در قالب یک مجموعه که دیگرانی هم در آن مشغول بودند. آن تهیه کننده ی گرانمایه وگرانپایه با گرمی تمام پذیرای ما شد و بعد ازصحبت های مقدماتی و شنیدن حرف های همدیگر آن حضرت فرمودند که:" شما کار را تمام شده بدانید و فقط به فکر طرح تان باشید؛ می خواهیم کار متفاوتی بکنیم و فصل جدیدی در مستندهای تلویزیونی باز کنیم. نگران بودجه هم نباشید که سری دوم این مجموعه است و به دلیل رضایت سفارش دهنده از سری اول کار، دستمان باز و وضع مان خوب است. کار در مرحله نهایی تصویب برآورد است و به زودی همه چیز رسمی می شود." ما با رضایت آن جلسه را ترک کردیم. مدت ها بعد از آن جلسه هر بارکه آن تهیه کننده ی محترم را می دیدم، با روی خندان و دلی پاک می گفت:" پروژه در مرحله ی تصویب نهایی است! در دست اقدام است! شما به فکر طرح تان باشید که ما به زودی شروع می کنیم!" بنده هم با دلی خوش و سری خوش تر، در این مدت به فکر طرح سئوالات اصلی طرح بودم و با آن دوست همراه راجع به چند و چون برنامه هایمان صحبت می کردیم که چطور شروع کنیم و چطور ادامه دهیم و چطور به پایان ببریم.
اینها گذشت تا چند ماه بعدتر که شنیدم تهیه کننده ی محترم گرانمایه ی گرانپایه با دلی پاک و در کمال صداقت و مهربانی نه تنها همان کارها را به کسانی دیگر سپرده که حتی ذهن زلال و شفاف اش را هم به خبر کردن ما نیالوده! من البته در دیدار بعدتر که بر حسب اتفاق بود، آنچه را که گذشته بود اصلاً به روی خود نیاوردم و در عوض  سعی کردم قلب پاک و نازکش را هم نرنجانم.
آدمی مثل من که کمی یا به قولی زیادی رویاباف و خیالاتی است و در هپروت خودش سیر می کند، ممکن است مشکلات بیشتری هم پیدا کند، به خصوص وقتی که پیش خودت قرار می گذاری در چرخه ی تولید حرفه ای، کاری را یا برای دنیایش انجام دهی یا برای آخرتش. و این روزها همه ی فرصت های کاری پیش آمده نه دنیایت را تامین می کند و نه خیری به آخرت ات می رساند. پس چرا باید آنها را پذیرفت؟ از اصولگرایی رومانتیک ات هم نمی توانی چندان فاصله بگیری - رومانتیک در اینجا منظورم وجه منفی و غیر واقعی اش است، چرا که دیگر می دانم واقعیت مجال چندانی به بروز رویاهایم نمی دهد؛ با این همه نمی خواهم رویاهایم را از دست بدهم، حتی اگر هیچ وقت واقعی نشوند. این هم خودش تعارض عجیبی است - بعد می بینی یک سال یا حتی دوسال گذشته و هیچ تولیدی نداشته ای چون به همین دلیل چند پیشنهاد کاری! - بخوانید بیگاری - را رد کرده ای. در این حالت با خودم فکر می کنم پس من چگونه مستندسازی هستم؟ اصلاً آیا مستندسازم؟
وقتی به یک سال گذشته ام فکر می کنم می بینم این اتفاق برای کاری که می خواستم برای آخرت اش انجام بدهم هم افتاده. طرحی که دوست داشتم و اتفاقاً مورد وثوق تهیه کننده هم بود و همه ی قول و قرارهایش گذاشته شده بود، طرحی که برایش سفر رفتم، عکاسی کردم، با آدم های مختلفی قرار گذاشتم و گفت وگوهای مفصلی انجام دادم و حدود هفت ماه از وقتم را صرف اش کردم، در یک نشست ربع ساعته با مدیر تولید، تکلیف اش معلوم و پرونده اش بسته شد. حرف جناب مدیرتولید این بود:" اینکه من می گویم ولاغیر."
پس چاره چیست؟ آخر من هم باید زندگی کنم. باید زندگی کنم که بتوانم فیلم بسازم! - این هم دیگر از آن حرف هاست- اینجا باید بگویم که من فقط یک مستندساز نیستم. هرچند که دوست دارم خودم را تنها یک مستندساز بدانم یا بنامم و چون می خواهم یک مستندساز باشم، چندان درگیر کاری دیگر نمی شوم. برای اینکه مقداری از وقتم را در انتظار مستندسازی ام صرف می کنم. سال هاست که با عشق و علاقه و حتی با جدیّت عکاسی می کنم، اما هیچ وقت خودم را عکاس نمی دانم، چرا؟ چون می خواهم مستندساز باشم- در اینجا منظورم از عکاسی و مستندسازی به عنوان حرفه است- هرچند که درآمد من این روزها بیشتر از راه عکاسی تامین می شود تا مستندسازی، و می دانم کسانی هستند که مرا تنها به عنوان عکاس می شناسند، چون برایشان عکاسی می کنم و بابت آن به من مزد می دهند. و معمولاً اجاره خانه ام را از این راه پرداخت می کنم. و همان ها فیلم مورد نظرشان را به دیگران سفارش می دهند، چون مرا تنها به عنوان عکاس شناخته اند. اما من همچنان از اطلاق نام عکاس به خودم پرهیز می کنم. این وضعیت دوگانه و گاه چندگانه باعث شده که هیچ وقت خودم را تماماً به کاری دیگر- در اینجا عکاسی- نسپارم. نیمی عکاسی، نیمی مستندسازی و نیمی کار دیگر- این نیم هم در اینجا غلط است بخوانید ثلث - خودم به این وضعیت می گویم وضعیت مارماهی! نه مار و نه ماهی. به همین دلایل امکان برگزاری چندین نمایشگاه عکس را با وجود پیشنهادهای مختلف از دست داده ام. شاید البته بتوانید بگویید این ناشی از ضعف برنامه ریزی است، درست! اما تمام و کمال نرفتن در کاری، خودش می تواند مانع برنامه ریزی شود. من از درآمد عکاسی فیلمی هم برای خودم ساخته ام، فیلمی برای دلم، اینکه می گویم درآمد عکاسی منظورم همه ی پس انداز سه سال ام است. اما فعلاً یک سال است که فیلم دلی ام در مرحله ی راف کات متوقف مانده - پس هنوز نساختم اش - چون همه ی پس انداز سه سال ام را خرجش کرده ام و دیگر چیزی در جیبم باقی نمانده و باید می رفتم دنبال جفت و جور کردن کرایه خانه ام. حالا بعد از یک سال هنوز هم خیال ام از دو ماه کرایه خانه ام راحت نشده تا بتوانم پای مونتاژ بنشینم. آری، گاهی که بازار عکاسی کساد می شود، مثل این روزها، سعی می کنم به نوشتن روی بیاورم، اما چون خیلی اهل این کار نیستم، چندان چیزی در اینجا کاسب نمی شوم. مگر، موضوعی باشد که بدانم اش، اهل اش باشم، به دلم بنشیند و به دستم برآید - حتماً خواهید گفت چه پرتوقع! - از قضای روزگار چندی پیش به درخواست یک اداره ی دولتی دست به نوشتن مطلبی بردم برای تنظیم پرونده ی موضوعی که هم به دلم بود و هم از دستم برمی آمد. انواع تعهداتش را هم به گردن گرفتم. طرف مقابل که همان اداره ی مزبور بود، تنها یک تعهد داشت، پرداخت حق الزحمه پس از تحویل مطلب، بدون فوت وقت. مطلب نوشته شد، هشت ماه از تحویل آن گذشت و من بعد از تماس های بی شمار و رفت و آمدهای مکرر و واسطه های فراوان، تنها نیمی از حق الزحمه را در حالی دریافت کردم که حدود دوبرابر آن بدهکار شده بودم و نیمی دیگرش را هم چند روز بعد صرف پرداخت بقیه ی بدهی معوقه ای کردم که بابت رفت و آمد پی آن مطالبات به بار آورده بودم. به این ترتیب در این اوضاع و احوال مجبورم که توقعاتم را گاه در حد  غیر قابل قبول و تحملی - که گاه از قضا برای دیگران غیر قابل تحمل است - تقلیل دهم.
اما من با خوش بینی بچه گانه و یا ابلهانه ای- این تعبیر کسی است که فکر می کند مرا خوب می شناسد - همواره فکر می کنم اوضاع بهتر از این خواهد شد و من هم بالاخره مستندهایم را خواهم ساخت. خوش بینی، خوش بینی بچه گانه یا ابلهانه، من این امیدواری را دارم و به همین دلیل هم خیلی جدی خودم را مشغول کار دیگری نمی کنم - منظورم از جدی تمام وقت است - حتی اگر امکان کارهای تبلیغاتی پول ساز اما دراز مدت پیش بیاید.
من در حدی به کارهای دیگر می پردازم که فقط اموراتم بگذرد و البته که همیشه هم سخت می گذرد. این شیوه ای که من به آن عادت کرده ام، عواقب سنگینی هم دارد: سال که تمام می شود، هیچ کار دنیاداری انجام نداده ای و کارهای آخرت دارت هم به جایی نرسیده است. کم کاری، بی مسئولیتی، بی همتی، و چند صفت دیگر با پیشوند" بی" القاب آخر سال تو شده. چندان هم اهمیتی ندارد که در این مدت چند طرح مختلف به چند جای مختلف ارائه داده باشی و برای همه ی آنها هم قول های مساعد با کلی تعریف و تمجید گرفته باشی. طرح هایی که هرکدام به طریقی سرانجام مشابهی پیدا کرده باشند. سرانجامی که همان بی سرانجامی است. سرانجامی که به بیکاری مزمن تو دامن زده اند. خب اگر نتیجه نگیری حتماً یک جای کار تو اشکال دارد، هرچند که این یک حکم کلی است، اما گریزی هم از پذیرش آن نیست.
زمان بی خبر از تو می گذرد و تو بی خبرتر از آن، وقتی متوجه دوروبرت می شوی که می بینی تنهاتر از همیشه شده ای و احساس می کنی راه سخت تری در پیش داری. کارهای انجام نشده ات بیشتر روی هم تلنبار شده و کارهای انجام شده ات همان است که بود. روزی دوست و استاد عزیزی به من گفت:" سینما - بخوانید مستندسازی - همه چیز تو را می طلبد. نصفه نیمه نمی شود وارد این عرصه شد." با خودت خلوت می کنی و می اندیشی که آیا واقعاً اهل این عرصه هستی؟ - عرصه ی هول!
" از بهار چیزی به منقار ندارم
از شرم منتظران به کجا بگریزم" (1)

2- خارجی/ نمای دور
ضرب المثلی هست که می گوید همیشه تقصیر با دیگران است. آیا واقعاً همین طور است؟ قصد عجز و لابه و شکوه و گلایه نداشتم، راستش خیلی هم سعی کردم که کار به عجز و لابه نکشد. اما ظاهراً نوشتن درباره ی مستندسازی با این اوضاع و احوالش بدون عجز ولابه نمی شود؛ یا حداقل من نمی توانم. اما مگر اوضاع واحوال مستندسازی چطور است که نوشتن درباره ی آن را پر از عجز و لابه می کند؟ مگر من که ادعای مستندسازی می کنم از اوضاع و احوال آن بی خبرم؟ اتفاقاً همین اوضاع و احوال حاکم بر مستندسازی است که باید ما را از شکوه و شکایت منع کند. اوضاع همین است که هست و تغیر آن هم خیلی دست ما نیست - ما به عنوان فرد- این مائیم که باید تکلیف مان را روشن کنیم. می خواهیم وارد این گود بشویم یا نه؟ - حالا شما بگوئید گود بلا - اگر وارد می شویم پس باید پیه آن را هم به تن مان بمالیم. چشم مان کور و دندمان نرم، بدبختی اش را هم به جان بخریم و باید سعی کنیم راهی پیدا کنیم که هم فیلم مان را بسازیم و هم زندگی مان بگذرد - حالا با هر کم و زیادی -  و اگر تحملش را هم نداریم، راه باز است و جاده دراز، تشریف شریف مان را ببریم بیرون از این گود!
من می توانستم امروز وضع بهتری- خیلی بهتر- از اینکه حالا دارم داشته باشم. اگر در حرفه ای که پیشتر داشتم، می ماندم، الان احتمالاً مدیر بودم یا حداقل از مزایای یک مدیر بهره مند بودم. کسی مرا مجبور به انتخاب این کار نکرد. اما وقتی لذت این کار را چشیدم دیگر نتوانستم رهایش کنم و فکر می کنم همه ی این سختی ها تاوان همان لذتی است که می گویم- انگار که لذت ممنوعه ای ست که تاوان دارد - هرچند که مدت هاست از من دریغ شده است. من فکر می کنم اگر امروز اینجایی هستم که هستم و اگر جایگاهم این است، انتخاب خودم بوده. و اگر از آن ناراضی ام چه بسا مقصر اصلی اش هم خودم باشم. بی رودربایستی بگویم که ما باید به پرسش هایی چند صادقانه جواب بدهیم. - برای اینکه سوتفاهمی پیش نیاید از ضمیر جمع استفاده نمی کنم و به جای "ما" می گویم "من" - من باید حداقل به خودم جواب بدهم که برای برون رفت از این وضعیتی که از آن ناراضی ام چقدر تلاش کرده ام؟ چقدر برای یافتن راه حلی برای زندگی بهتر و مستندسازی در کنار هم، اندیشیده و تلاش کرده ام؟ واقعاً چقدر برای ساختن طرح های دلخواهم حتی، تلاش کرده ام؟ از چه چیزهایی حاضرم بگذرم - چه مادی و چه غیر مادی - تا این طرح ها را بسازم؟ نکند منتظرم کسی بیاید دق الباب کند و با تعظیم و تکریم از من بخواهد که طرح مورد نظرم را برایش کار کنم و تمام پولش را هم نقداً و یک جا کف دستم بگذارد؟ من با توجه به اینکه در کجا هستیم، و در چه شرایطی قرار داریم و چه شان و منزلتی - حداقل نزد مسئولان امر - داریم این پرسش ها را طرح می کنم.
بنده با علم به اینکه اوضاع اینگونه است که گفته شد، می خواهم مستندساز باشم. پس باید خودم را برای پذیرش شرایط آن آماده کنم. اما مشکل دیگری هم هست که از درون خودم بر می خیزد. و آن، اینکه من معمولاً خودم را برای تحمل این شرایط آماده می کنم و نه برای مواجهه و یا مقابله با آن. - این هم تعبیر کسی است که فکر می کند مرا خوب می شناسد- شرایطی که گاه حتی جانم را به لب می رساند. صادقانه بگویم، شاید این مشکل اصلی بنده ی مدعی مستندسازی باشد. و شاید همه ی خسران من از همین ناشی می شود. حالا که دارم این مطلب را می نویسم می دانم که شرایط سخت تری در پیش دارم. من ممکن است برای خودم اصولی داشته باشم و سعی کنم از آن تخطی نکنم. خب، حرفی نیست - البته برای خیلی ها همین هم جای حرف دارد- اما تن دادن به شرایط سخت هم گاه چندان پسندیده نیست و باید فکری برای آن کرد.
نمی خواهم منکر نقش و تاثیر شرایط اجتماعی بر حرفه ی مستندسازی شوم. بله شرایط امروز ما با دهه ی چهل متفاوت است. دیگر "فریدون رهنما"یی وجود ندارد که خیلی از جوانان فیلم ساز را دستگیری کند و جریان راه بیندازد و"فیروز شیروانلو"یی هم در کانون پرورش فکری نیست. دیگر حتی"کانون سینماگران آزاد"ی هم نیست. به قول معروف همین است که هست. تکلیف چیست؟ حرف من این است مبادا پشت باد شرایط نابسامان اجتماعی، ضعف، کم کاری و... خودمان را با ُپرتوقعی پنهان کنیم. دیگر اینکه حقیقت اش این است که ما از تمایلات روشنفکری مان هم نمی خواهیم دست بکشیم. ُپرتوقعی و طلبکاری هم جزئی از این تمایلات است. همین طور هم ادعا کردن، حتی گاه ادعای ریاضت کشیدن - بدون اینکه اهلش باشیم- باز شکلی از روشنفکری پیدا می کند. ادعای مستندسازی و توقع آسودگی!!؟ به نظر می آید حداقل امروز این هردو با هم جمع ناپذیرند.

رای ُبن مستند:
حمید جعفری تا کنون فیلم های مستند روزی دو، سه دیگر هم، مجموعه ی مستند کیمیای عشق (26 قسمت، شبکه 4)، پشت خاطرات یک هفتادوپنج ساله، مستندی درباره ی اولین دوره ی کارگاه های مستندسازی، راه (2 قسمت، شبکه 2)، نماهایی که ناپدید شد، لحظه ها و فیلم های تجربی او، من نگویم شرح آن را نوشته، تدوین و کارگردانی کرده است. او جایزه ی ویژه ی هیات داوران در جشنواره ی فیلم های ایرانی دبی برای فیلم روزی دو، سه دیگر هم و جایزه ی اول کارگردانی در جشنواره ی همقدم پاریس برای همین فیلم را دریافت کرده است. جعفری همچنین در نمایشگاه گروهی با عنوان او (بخش های عکس، فیلم و تئاتر،82)، نمایشگاه گروهی سفر (عکس و چیدمان گالری آبان،83)، اولین اکسپوی عکس تهران، نمایشگاه گروهی فصل اول، بهار (کاخ نیاوران، 87 ) و ... حضور داشته و عکاسی کتاب های قالی ایران، گنج بی مثال (نوشته ی حسن حکمت نژاد، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،85)، مسجد شیخ لطف الله (نوشته ی هادی سیف، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،86)، محراب اولجایتو و درِ مدرسه ی چهار باغ (نوشته ی هادی سیف، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،84) را انجام داده است. جعفری مستندی درباره ی مراسم زار در میناب را در مرحله ی تدوین دارد.

1: هوشنگ چالنگی

در همین زمینه:
عوارض مستندسازی
من یک مستندسازم، اما ...
آیا من فقط یک مستندسازم؟
و قرار بر این است: من مستندساز می مانم
مرثیه ای برای یک رویا یا مصائب یک مستندساز

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1389/07/29
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد