مستندساز ابن مشغله و پر حرفی‌های دوران بیکاری‌اش

[ احمد میراحسان ]

در کشور ما مستدسازی، نه شاعری است، که اگر بخواهی زن بگیری، نتوانی به عنوان شغل و حرفه معرفی‌اش کنی و یک سر مجبور باشی دنبال شغل آبرومند باشی و نه جدیدت و اعتبار کارگردانی سینما و سریال تلویزیونی را دارد که امنیت خاطر برای خانواده‌ی عروس ببار آورد تا مطمئن شوند که آقا داماد، دست به دهان نمی‌ماند: مستندساز؟ خب، درآمد؟
این تصویر عامیانه از شغل مستندساز در ارتباط با جدی‌ترین امر زندگی روزمره، یعنی معاش و معشیت و درآمد برای زندگی، حقیقت بزرگی از وضعیت شغلی، مستندسازان و امن و امان و تامین امینت آن را فاش می‌سازد. در این میان، همه‌ی کسانی که اطلاع کافی از ساختار جامعه‌ی ما، بحران‌های مزمن اقتصادی، نقش دولت و معشیت روزمره و کار فرهنگی و تولید و درآمد آن دارند، به محض شنیدن مستندسازی به مثابه‏ی شغل، دچار دلنگرانی‌های منطقی می‌شوند، آن‌ها می‌دانند با چه موقعیت متزلزل و استقرار ناپذیری رو به رو هستند؛ مگر آنکه، شخص متکی به دارایی و ثروت و میراث خانوادگی یا از کار مستندسازی باشد و اکثراً شامل همین حالت دوم هستند و از اینجاست که مستندسازان ما، ابن مشغله و چند شغله و فاقد امان نامه‏ی شغلی و حرفه ای‌اند و مدام به کشور مشاغل دیگر پناهنده می‌شوند!
آیا این یک امر طبیعی است؟ یک وضع بدیهی است؟ جای اعتراض دارد، ندارد؟ اعتراض به چه، به کی؟ آیا صرفاً مشکلی مربوط به مستندسازان است؟ خوب معلوم است که سبک پرسش‌های کلی فرق دارد با اسلوب پرسش‌های درون صنفی و مطالبات یک صنف برای بهبود اوضاع و احوالش در چهارچوب شرائط موجود.
آیا پرسش‌ها در مورد تامین شغلی، راه و رسم دیگری دارد؟ شما می‌آیید شروع می‌کنید به بحث حقوقی از معنای امنیت شغلی، تهدید شغلی از روی کتاب‌ها و تعاریف حقوقی که مصوبه‌ی نهادهای داخلی و بین المللی است. بعد هم می‌آیید مولفه‌هایی را که در ایران می‌تواند به تامین شغل مستندسازی یاری برساند تقسیم بندی می‌کنید. تحقیق می‌کنید که تهدید‌ها از چه ناحیه‌ای است؟ مربوط به قوانین عمومی است؟ مزاحمت‌های انتظامی است؟ از عقب ماندگی اقتصادی مستند بر می‌‏خیزد؟ به عدم توسعه‌ی مستندسازی و کاربرد آن در نهادهای مربوطه، (مثلاً تلویزیون) ربط دارد؟ وجه‌ی سیاسی و محدودیت‌های آن، مانع کار است؟ بدیهی است که منتخبان صنف، در اینجا انجمن مستندسازان، و خانه‌ی سینما و... مهم‌ترین وظیفه را در رصد اوضاع مستندسازی، تشخیص عوامل تهدید شغلی، تفکیک عوامل حقوقی، قوانین، عوامل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تاثیر محدودیت‌های مربوط به کار در داخل و خارج و انواع تحفظ‌های امنیتی و انتظامی به عهده دارد و اگر در این صورت یک مسئول خانه‌ی سینما بیاید برای ما تعریف کند که امنیت شغلی روندی است که به میزان معینی مولفه‌های کار و اشتغال را تامین می‌کند یا معنای آن به وجود آوردن زمنیه‌های لازم برای آرامش روانی و ثبات برخورداری‌های مادی و معنوی مستندسازان از شغل خود است، در حقیقت جز تکرار کاری نکرده است. این‌ها بیشتر شبیه آموزش‌های است که مثلاً در مورد مشاغل و تواناسازی منابع انسانی برای ایجاد ارزش افزوده در محصول تولیدی و یا خدمات ارائه‌ی زنان نیازمند و کارکن در تولیدات خانگی می‌دهند و به درد کلاس اکابر می‌خورد.
نباید منکر شد جمع بندی‌هایی که نهادهای مربوط به حقوق کار در منابع داخلی و خارجی انجام داده‌اند، در آگاهی مستندسازان به حقوق‏شان بی‌تاثیر نیست. خود انجمن صنفی ما، وقتی بار آگاهی‌اش از نظر حقوقی و فنی و اطلاعات تخصصی صنفی بالا می‌رود و در می‌یابد که امنیت شغلی مستندساز بدون افزایش ظرفیت تولید مستند بی‌معنی است، وقتی در می‌یابد مسئله مربوط به تدوین و تصویب حقوق و مقررات حاکم بر مستندسازی در مجلس، برای رهایی از وضعیتی جهان سومی و قدر قدرتی حکومت‌ها بر منافع صنف مستندساز تاثیر مهمی در تامین شغلی‏شان به جا می‌گذارد، وقتی در می‌یابد مولفه رفاه و تامین اجتماعی، بیمه‌ی بیکاری، حقوق صیانت از منافع مستندسازان در زندگی و امنیت مادی و روانی‏شان اثر بلا تردیدی بجا می‌نهد، خوب، نمی‌شود انکار کرد که این آگاهی‌های هضم شده در درون صنف، حتماً به کار مبارزات و مطالبات صنفی و ارتقاء امور صنف و اقدام و عمل صنفی تاثیر می‌نهد.
اما مهم‌ترین مسئله برای ما درک مسایل ملموس و واقعی خودمان، فضای واقعی و چالش‌ها و ریشه‌ی موانع در حال حاضر است. اینکه در میان مستندسازان، نگاه استراتژیک به کارشان وجود دارد؟ و آیا حاضراند برای آن، برای منافع و مطالبات حیاتی و استراتژیک‏شان حرکتی کنند، یا در گل و لای روزمرگی و شرایط حاکم دست و پا می‌زنند و بیهوده توقع دارند؟ و اینکه در نظام اجتماعی، گره کار کجاست.
دولت می‌خواهد نقش ارباب را ایفا کند که همه دارایی‌ها (پول نفت و گاز و...) در دست اوست و نیازی به تعامل با قشر‌ها و اصناف جامعه برای بهبود شرائط زیستی و شغلی‏شان نمی‌بیند و هر مطالبه‌ای نوعی اخلال و توطئه و دردسر به حساب می‌آید که باید جلویش را گرفت یا نه، این قاعده پذیرفته شده‏ی‏‏ اصناف، که خودشان بهتر درد‌ها و مشکلات‏شان را می‌دانند به میدان بیایند و کمک کنند، مسایل حل شود. خوب برویم این‌ها را بررسی کنیم و پاسخ‌ها را بیاوریم. از آن پژوهش مشخص چه باید کردمان روشن می‌شود. اما در ادامه می‌خواهم فقط از جزئیات وضع خودم و حس و حالم حرف بزنم: من با توجه به این پرسش‏هاست که در برابر موضوع، دچار حس و حال خاصی می‌شوم.
یعنی گاهی، ایده‌هایی مطرح می‌کنند که هر کس بنا به کارکتر خودش، یا از خنده روده‏بر می‌شود یا از حرص خوردن و خودخوری دیوانه! این ایده که مطلبی درباره‌ی عدم امنیت شغلی مستندسازان- منظور تامین شغلی باید باشد- بنویسیم، شاد روانم کرده و بیشتر از آن وسط بازار پرده سر لاهیجان، در حالی که از کنار یک مرغ و خروس فروش روستایی که بساطش را در پیاده رو بازکرده می‌گذرم به صدای بلند خندانم کرده!
این‌ها را به حساب نیش و کنایه و بی‌تربیتی و مچل کردن و خودشیفتگی و خود بزرگ بینی‌ام نگذارید. تا بخواهید از این حرف‌ها هست! اما واقعاً دارم می‌گویم تامین مستندسازان تا از مستندسازی امن و امان نان بخورند، نودونه و اندی حرف توش دارد که چند تایش را تصمیم گرفته‌ام با شما گفتمان کنم. ضمناً از آن آدم‌ها نیستم که در پی فرصتی می‌گردند تا کاسه کوزه‌ها را سر دولت بشکنند و در حالی که به هر حال زندگی‏شان را می‌کنند خودشان را به موش مردگی ننه من غریبم بازی، مدل افسردگی و متاهل شدن و گرفتار فلاکت شدن می‌زنند و هر چیز را هم در سطح سیاسی‌اش به نمایش می‌گذارند که آه بله ما نسلی قربانی و سوخته کشیده‌ایم!! چرا در خاورمیانه‌ی دوزخی به دنیا آمده‌ایم!! حق‏مان ضایع شده!! وای اگر در پاریس متولد می‌شدیم یک ژرژ فرانژو می‌بودیم، در لندن حتماً کمتر از ریچاردسون نمی‌‏شدیم؛ در آمستردام خراب شده اگر یوریس ایونس نمی‌بودیم سونیا هرمان دولز، هدی هاینگمان، ژوس پاترکه می‌شدیم که یک روز هم در نمانده‌اند و مجبور نشده‌اند هفت کاره شوند تا نان شب‏شان درآید. آنیس واردا را نمی‌بینی؛ پیرزن هنوز هم فیلم می‌سازد و ژان لویی کومولی را که ده سال سردبیر کایه دو سینما بوده، هرچند او که مستندساز حرفه‌ای بشمار نمی‌آمده؛ اصلاً فرانسوی‌ها دمدمی مزاج‌اند، چرا کلر سیمون را نمی‌گویی و... به هر حال این‌ها به خاطر عدم تامین شغل مستندسازی نبوده که این شاخ آن شاخ می‌پرند، خوشی زیر دل‏شان زده بود؛ وگرنه همه جای دنیا، مستندساز از مستندسازی به خوبی زندگی‏اش را می‌چرخاند.
من اصلاً با این زاویه دید و ننه من غریبم بازی در آوردن مستندساز مخالفم. عجله نکنید، پیشداوری هم نکنید، کمی حوصله به خرج دهید، ببینید حرفم چیست؟ حرف خود خودم را دریابید، بدون پیشداوری! از لابه‏لای داستانم تلویحاً خیلی چیز‌ها دستگیرتان می‌شود.
اول بگذارید همین روز را که امیرحسین تلفن کرد و این نوشته را خواست برایتان تصویر کنم. هر روزم چنین است: ابن مشغله! نه مشغله‌های یک شغل، بلکه مشاغل مغشوش. واقیعتش، صبح رفتم چهل هزار تومان از حساب سیبایم برداشتم و با کمی ترس به باقیمانده‏ی حسابم نگاه کردم که نمی‌دانستم همه دار و ندارم کفاف مخارج تا آخر ماه را می‌دهد یا باید قرض کنم. فکر کردم چند مقاله برای مجله‌های سینمایی و ادبی و روزنامه‌هایی که جیغ نیستند و معلوم نمی‌شود که آدم برای پول می‌نویسد، باید بنویسم؟ یادداشت شرق را آماده کرده بودم و باید مقاله‌ای برای سینما و ادبیات می‌نوشتم؛ از حرفه: هنرمند، ایمان افسریان زنگ زد و پرسید که ده صفحه برای مقاله‏ی نقد"هنر معاصر ما تحت نگاه دیگری" جا گذاشته و حالا مقاله‌ام ۲۵ صفحه‏ی نشریه شده و از کدام سئوال‌ها و قسمت می‌تواند استفاده کند؟ از سی‏وسه پرسش تنها ده پرسش می‌شد چاپ شود و تازه به طولانی‌ترین مقاله تبدیل شده بود و نمی‌شد بجای مقاله‌ای برای مجله، یک کتاب در آورند. اختصاص ده صفحه به یک مقاله خیلی لطف بود. برای اولین بار از پر حرفی‌ام احساس افتخار کردم!! واقعاً اگر همه مطلب می‌شد چاپ بشود، سیصدهزارتومان حق‏التحریر خوبی می‌شد! اما حالا یک سومش نصیبم می‌شد! اما پگاه محشر است، بنویسی یا ننویسی، چاپ بشود یا نشود برای هر صفحه‌شان به سبب مرحمت و لطفشان، صدوهشتاد هزارتومان حق‏التحریر می‌دهند و این یک موهبت الهی برای من است. هر چند اغلب دوستان ادتیور دچار دردسر بزرگ می‌شوند، تند زبانی و حرف‌های غیر قابل انتشارم مستاصل‏شان می‌کند که چه بکنند.
من حوصله‏ی زندگی با نقاب را ندارم. خوب یا بد، همین شکلی‏ام که هستم! هنوز خاطره‏ی بازی نشر ساقی بر زبان دلم تلخ است: نشر ساقی قرارداد کتابی درباره‏ی ‏سینما مستند و مدرنیزاسیون ایرانی را با من بسته بود که زد و انتخابات دور دوم شد و تغییر و تحولات مدیریتی و بیچاره عباسی در برابر فرامین حذف آدم‌های نا‌مطلوب دچار بد مخمصه‌ای شده بود و با هزار جور غم و غصه می‌خواست به من برساند که قرار و مدار کتابی را که خودشان دعوت کرده بودند بنویسیم تصویب شده بود زیرش زده‌اند!! این ادارات دولتی چیزی را که خوب یاد گرفته‌اند به بازی با مردم است. همه‌اش فیلم و نهان دوشی و سر کار گذاشتن متنفرم می‌کند.
اما من ناگزیرم ده شغله باشم. پیگیر فیلم مستندم درباره‏ی دکتر مجتهدی بودم که برخورده بود به متن نقادانه‌ام درباره‏ی سیاست نا‌درست نفی نمایش آثار اجتماعی و امضای چک قسط اول ماند و ماند و انتخابات شد. و باز ماند و ماند وقتی در خبرآنلاین نوشتم که چقدر حیف به سبب نا‌بردباری آن فیلم مستند، معلق ماند. ماموران و ایادی حضرات با نام جعلی، کامنت گذاشتند که احمد میراحسان در نهادهای دولتی، دنبال اجرای پروژه‌هایش هست. (یعنی دارم دو رویی می‌کنم. هم نقد می‌کنم و اعتراض و هم در پی‌قرار داد با نهاد دولتی‌ام!!) و من توضیح دادم که عجب مزخرفی! مگر در نهاد دولتی جایی برای مستندسازی مانده!!! این نظر افشاگرانه از طرف حضرات باشد یا هر دوست متقلب و ناراحت با نام مستعار، خنجر از پشت می‌زند؛ به هر حال او متوجه یک نکته اساسی نیست؛ پس از این همه سال درگیر انواع سیاست‌ها شدن هزار بار گفته‌ام اصلاً تمایلی به تکرار روش‌های پوچ ندارم. حق خود می‌دانم دنبال مطالبات و حقوق آزادی صنفی باشم و بخواهم جامعه‌ام از یک نظم قجری در مورد شغل به یک مناسبات عقلانی ارتقاء یابد، و همانقدر حق خود می‌دانم که در این جامعه کار کنم و این رفتار را بسیار زشت و فاشیستی می‌دانم که نظم، قدرت و معشیت افراد را گروگان بگیرد و بخواهد آن‌ها را وادار کند به مبلغان سیاست‌های نادرست دولت بدل گردند و در عوض یک دولت عاقل این دو را از هم تفکیک می‌کند و اجازه می‌دهد هر کس کارش را درست انجام دهد و امنیت شغل و استاندارد‌هایش را ارتقاء می‌دهد.
ظاهراً دوستانی که ابزارهای گوش به فرمان از ما بهتران هستند قانع نشدند و این بار از طرف روابط عمومی سیما فیلم یک موذیگری سخیف به نام خبر ساختن فیلم سینمایی سرخ اما سیاه منتشر شد که هیچ سلامتی در آن نبود و بیشتر به جای اطلاع رسانی، حکم اطلاع زدایی را داشت. و آگاهم که طی چه بازی زشتی آن خبر کج معوج منتشر شد. همه می‌دانند من از نظام کمونیستی شوروی سابق و بلوک شرق و تجربه آن و نیز کلان روایت کمونیسم و دیکتاتوری و اوهام مالیخولیا چپ رادیکال مستبد، از صمیم دل رو گردانم؛ اما ضمناً موذیگری را هم می‌شناسم. به ویژه از سوی بچه‌های کم هوش! و دروغ کسانی که به دست و پایت می‌افتند و تا بعد تخریبت ‌کنند.
این‌ها را نوشتم تا از شرایط نا‌امن و پا در هوای شغلی و هزار و یک کارگی تصویری بسازم. درست در این بحبوحه سرگرم تدوین مستندم لاهیجان، حزین‌اش کجا بود هم هستم و‌گاه به تعویق‌اش می‌اندازم که صنار سه شاهی پول برای گذران و معاش به دست آورم و فکر می‌کنید، زورگویانه‌تر از پولی که برای این مستند داده‌اند، هیچ اجحافی به کارگران دنیا شده است؟! سوء استفاده از نیاز مالی مستندساز و حق‌اش را خوردن، عواقب ندارد؟ هزار ماشاالله، حضرات که به حلال و حرام و زورگیری، و تاثیرات وضعی خرابکاری بر سر نوشت آدم‌ها و حکومت‌ها خوب واقف‌اند و انشاء الله به روز جزا هم اعتقاد دارند. خوب مستندساز جان ظاهراً همه چیز بر وفق مراد است و من دارم حرف دلت را می‌زنم. باز دولت شد چوب دو سر طلا و باز مظلوم نمایی مستندسازان و این احمد میراحسان و باز کاسه کوزه‌ها سر دولت شکستن و... که من فکر می‌کنم موضوع مهم‌تر از این هاست. پس بگذار از زاویه‏ی دیگر همه مثله را برایت ترسیم کنم.
و یک کتاب، یک پژوهش و دو مستندم قربانی همین سلیقه‏ی دولتی و تنبیه برای پر حرفی و زیاده گویی شد. بحران‌های دولتی دیگر هم مستقیماً بر کار ما اثر دارد و در همین اوضاع احوال، همین امروز، من قرار جلسه برای سایت بازنمایی شهر را باید به اجرا بگذارم. گروه Urban Repre sentation، یک تیم جمع و جوری است که لاهیجان را مثل یک کارگاه/ شهر برای مطالبات زنده‏ی ‌انسان ‌شناسی شهری، فرهنگ، بحث وضعیت لبه‌ای، مدرنیزاسیون و نوسازی بمثابه‏ی تخریب و دیگر مسایل شهر‌شناسی می‌بیند و از هنرمندان برای درگیر شدن با بحران شهری دعوت می‌کند و حالا درصدد به راه انداختن سایت‌اش بوده و تا حالا خیلی‌ها از جمله کیارستمی، گراملیش، سونلی، سانبو و خیلی‌های دیگر در ارتباط با همین فعالیت تیم ما در شهرمان کار به نمایش نهاده‌اند و آخرین کار هم چیدمان و پرفورمنس و ویدئو آرت لاهیجان یک فنجان چای تلخ بود که آماده‌ی اجرا شد؛ یک دوست سر به هوا و بی‌مسئولیت گفته بود مجوزش را گرفته و نیز اداره ارشاد لاهیجان که به راحتی می‌توانست مانع بر باد رفتن کار شود.
خجالت زدگی ما برابر شونبرگر حد و مرزی نداشت. او هم مستندساز است و چیدمانش را سراسر دنیا گردانده بوده و به ایران آورده بود و انجمن شهر برلین، صرفاً برای آنکه این مستندساز برنامه‌ای در خارج از آلمان دارد و حضورش تبلیغ نام آلمان است، پول هواپیما و مخارج سفرش را تقبل کرده بوده و اجراهای شهری و مربوط به شهر هم از طرف شهرداری برلین، امتیاز‌های خاصی دارد. حالا ما را ببین که همه‏ی هزینه‌ها روی دوش خودمان بود و سازمان میراث و اداره‏ی ارشاد هم به جای کمک و یار سفر، بار خاطر شدند و مستند و نمایش و چیدمان حکم توطئه را پیدا کردند که باید برچیده شود و سران فتنه هم هر چه بدترشان!
در جایی هم امنیت شغلی است، هم تشویق مالی، هم راه باز خلاقیت. و در اینجا نه تنها از این حرف‌ها خبری نیست بلکه آن تلاش کوچک و ابتکار تو هم با سد شدید رو به رو می‌شود! این‌ها یعنی باید واقع بین باشیم و مشکلات را در ریشه‌های فرهنگ و مدنیت و سطوح پیشرفت‏مان بینیم و درک کجی از تامین شغلی نداشته باشیم. یعنی باید به ضرورت درک جامع و نه کجکی و یک سویه در مورد تامین شغلی مستندسازان بپردازیم.
۱- اولاً در این مملکت کدام قشر تامین شغلی دارد، جز کارمندان بر دولت و جیره مواجب بگیران که آن‌ها هم دست از پا خطا کنند، با خطر رو به رو هستند.
۲- ثانیاً مگر می‌شود بحران شغلی مستندساز را بی‌ارتباط به بحران عمومی جامعه بررسی کرد؟ مگر یک کارمند، هفت کاره نیست؟ (بگذاریم از پزشکان بساز و بفروش و معماران مواجب بگیر نهادهای دولتی)
۳- از همه هولناک‌تر، پذیرش شرایط دست به دامان بودن است که به مستندساز یاد می‌دهد بجای درک بنیادین مشکلات و بحران، خود را در نقش اعانه بگیر دولت ارزیابی کند.
این سه نکته را داشته باشید تا به آن‌ها باز گردیم.
چیزی که در وهله‏ی اول نظر ما را جلب می‌کند، این است که چرا مسئله‏ی اقتصاد و معشیت مستندساز، و اینکه تامین نیست و برای امرار معاش نا‌گزیر باید هفت کاره باشد. پرسشی است که مستقیم یا غیرمستقیم مخاطبش دولت است و مستندسازان این معضل را از چشم دولت می‌بینند و طبیعتاً برای حل آن هم چشم به حکومت می‌دوزند؟
این پرسش به دو گونه بیان می‌شود:
۱- برای جست‌و‌جوی علل این وضعیت.
۲- اعتراض به حکومت و نظام دولتی که چرا چنین وضعی را به وجود آورده و تازه بعد از متصل کردن معاش مستندساز به نظام‌های دولتی، قادر به تامین امان شغلی آنان نیست و آن‌ها مدام باید به شغل‌های دیگر پناهنده شوند. و امان و امان نامه ندارند.
۳- اعتراض به مستندساز که چرا خود بندگی اختیاری را می‌پذیرد و تنبل شده و از عهده‏ی تامین زندگی‌اش با مستندسازی مستقل بر نمی‌آید و خود از دولت توقع ایفای نقش ارباب کل را دارد.
بررسی وضع حاضر و جست‌و‌جوی آن امری ریشه‌ای است، پاسخ کلی و فراگیر ببار می‌آورد. ضمن آنکه درست‌ترین رویکرد درک حقایق حاضر است. امان از درک سطحی، فریب آمیز و نادرست باز می‌دارد. و نشان می‌دهد بدون تغییر ساخت‌ها همین آش است و همین کاسه. جامعه‏ی ما دارای بحران مزمن ساختاری است: نظام تولیدی بیمار، مالکیت دولتی انواع سرمایه‌ها و دارایی‌ها و امور مولد و مهمترین‌اش ذخایر اصلی (نفت و گاز) و ناکارآمدی بوروکراتیک و درنتیجه اختلال مدام زندگی و... مختل بودن کار مستندسازان هم از همین دست است.
اما این کلیت، اصلاً به معنی پاسخ معین نیست. آیا در همین چهارچوب، اصلاح امور مقدور نیست؟ آیا همواره در سیستم مداخله‏ی دولتی، مستندسازی، یک حال و روز ادارات و دچار رونق و رکورد نمی‌شود؟ آیا در نظام دولتی اداره‏ی جامعه با همه معایبش، همه‏ی کشور‌ها و فعالیت‌های وابسته به دولت با تمام مشخصات کلی و حاکمیت اراده‏ی دولت، یک اندازه از رفاه شامل حال مستندسازان شده است؟ آیا در همین چهارچوب فعالیت‌های صنفی برای بهبود مستندسازی و تامین زندگی مستندسازان نا‌ممکن است؟
بدیهی است من اعتقادی به کلی‏گویی و نومیدی ندارم و فکر می‌کنم هر انسان زنده‌ای در هر شرایط، جدا از تلاش برای تحقق ایده آل‌ها و جامعه‌ای ریشه یافته و معقول برای بهبود جزیی زندگی‌اش هم تلاش می‌کند و راه حل پیشنهاد می‌کند. پس جدا از اعتراض به این شرائط بحرانی اقتصادی مستندسازان و چند شغلی بودنشان، مهم پیشنهاد برای تسکین موضعی درد است. این‏همه شبکه‏ی تلویزیونی و این‏همه موضوعات حسابی برای ثبت مستند، می‌تواند سبب رونق مستندسازی و بد آمدن از حالت دست به دهان بودن و چند شغلی بودنشان شود. دولت می‌تواند با بازرایابی خارجی، مستندسازی را رونق بیشتر دهد. البته ایده آلیست نمی‌توان بود.
آزادی مطلق مستندسازان برای کار برای همه‏ی شبکه‌های خارجی، خارج از ظرفیت دولت کنونی است. پاره‌ای از شبکه‌ها، متعلق – سیاست‌های متخاصم و دارای اهداف واقعاً سیاسی منطبق با قدرت‌های رقیب‌اند، و از زاویه‏ی ویژه‌ای به خرید فیلم مستند می‌نگرند، و بدیهی است، نظام درگیر و در حال جنگ سیاسی به مستندی که در جهت سیاست تبلیغی آنهاست اجازه فروش نمی‌دهد. باید واقع بین بود. اما چرا مستند انتقادی ما از اوضاع ما فرصت پخش از سیما پیدا نمی‌کند؟ این چه زیانی دارد؟ چرا این همه محدودیت در تولید و در پخش؟ همه جا قانع همه جا رادع! خود مردم که غریبه نیستند. آن‌ها صاحبان اصلی مشکلات و تحمل کنندگان ملموس و هر روزه انواع بحران‌ها هستند. نا‌محرم که نیستند. ترس از نشان دادن و تامل بر معضلات واقعاً خنده آور است. از کی پنهان می‌کنیم؟ چرا فرصت طرح بیماری و درمان آن را از خود می‌گیریم. تازه چرا مراکز آموزشی و مدارس و دانشگاهی ما اینقدر کم از مستند استفاده می‌کنند و دیگر نهاد‌ها؟ پس مستند اجتماعی هم می‌تواند خریده و نشان داده شود و اینهم به بهتر شدن معشیت مستندساز، چون مستندهای تلویزیونی دلخواه تلویزیون، می‌افزاید. یعنی جدا از پذیرش آن بحران عمومی که بسیاری را چند شغلی کرده است، این سیاست‌های عاقلانه است که به رونق مستندسازی و رشد آن، گسترش حقوق مستند و بهبود اقتصادی آن منجر می‌گردد و از سوی دیگر مستندهای غیر سیاسی و اجتماعی در انواع نهاد‌ها هم رواج یابد که کاملاً به دردشان می‌خورد. این به تامین شغل کمک می‌کند. اما اعتراض به ساختار تمامیت خواه، سر جای خود حق مردم است. جدا از اعتراض عامیانه، نقد علمی و اثبات نا‌کارآمدی این ساختار دولتی و بیان حکم عقل در گسترش تولید و نظم رقابتی و آزادی که تولید را تحت کاری است که همواره باید انجام داد و آنقدر دنبال گفت‏وگو و بحث و تقدر توضیع و استدلال و توسعه آگاهی را گرفت که نیروی همگان بر نیروی نگرش‌های انحصارجویانه‏ی دولتی که می‌خواهند از ایران یک کره شمالی بسازند فایق آید و درک کنند به سود بقای یک نظم حکومتی است که تکیه کند بر شادابی رقابت و حقوق آزادی مردم و تولید به جای استفاده از پول نفت و هدر دادن آن برای تفوق بورکراتیک و نظامی.
اما اعتراض به مستندساز هم واقعاً لازم است. این درست که دست بسته است و تحول کلی جامعه از نظمی بحران زا به نظمی مولد و آزاد و رقابتی، در اختیار او نیست، و واقعاً نمی‌تواند معجزه کند و نظم دولتی بسیاری راه‌ها را بر او می‌بندد، اما عدم اعتراض مدام او به شرائط موجود، و یک ذهن عادت کرده به بوروکراسی و آویزان شدن به دولت و عدم جست‌و‌جوی راه‏های گریز از وابستگی برده‏وار و راه حل‌های فعالیت مستقل‌تر واقعاً از کاهلی ماست. ما عادت به خوردن شیر نفت، از پستان حکومت کرده‌ایم. و اگر فعلاً چاره‌ای نداریم که سهم خود را بطلبیم، در یک مقیاس استراتژیک وابستگی تا این درجه به فعالیت دولتی، نشان لختی ماست. که همه کم و بیش در این دو شریکیم. و من خودم همین حال در پی انجام چند قرارداد نا‌تمام هستم که صدا و سیما مرکز و شهرداری تهران و... سرمایه گذاران آن به شمار می‌آیند. و چند کار بی‌ربط به مستند سازی و چند شغله جداگانه که از من ابن مشغله درست و حسابی ساخته است و ... .
حالا برگردیم به فضای آغاز این نوشته؛ بگذارید اعتراف کنم، آن حال و هوای شوخی و خنده و شاد روان را صرفاً برای مزاج و فرح مخاطب نازنین نوشتم، وگرنه واقعاً این گفت‏وگو درست و ضروری است. حقیقتاً جز آن تحول تاریخی و اساسی که صدسال است مدرنیزاسیون ما گرفتارش هست و معلوم نیست صدسال دیگر اساساً تحقق بیابد یا نیابد، چه راهکارهایی برای رهایی مستندساز از چند شغلی بودن و تمرکز روی کارش و تامین زندگی‌اش وجود دارد؟
توقع تولید اثر عالی با این قیمت‌ها و این تمرکز و این پراکندگی و پریشانی و یک سر و هزار سودا، آیا توقع بیجایی نیست؟ بچه‌ها تا از جیب پدر مادر می‌خورند و خود مسئول معاش نیستند و یا تا جایی که باغ‌های چای ورشکسته نشده و کار‌های شما دچار بحران تولید نیستند و تجارت و دارایی خانوادگی بر قرار است یا از میراث خانوادگی بهره مندید، خوب وقت کافی برای کار دارید، اما از وقتی که شهرهای سرمایه آور بچه‌ها و پول آب و برق و تلفن و مخارج خوردوخوراک و پوشاک و بهداشت و درمان و... ارقام نجومی می‌طلبد و میانگین در آمدتان از مستندسازی در برابر آن هزینه‌ها و مخارج خنده آور است و پس چند شغلی و همیشه نگران و نا‌متمرکز روی کارتان هستید، چه توقعی برای حیات پویایی مستند در جامعه ما وجود می‌تواند داشته باشد؟ و این است که مثل دور باطل می‌رسیم به اول دایره، توقع چند شغلی نبودن برای مستندساز واقعاً خنده آور و خیالی نیست؟ ما فقط به زمانه شهادت می‌دهیم و انتظار راه حل ... .

در همین زمینه:
پرونده

 

منبع: رای ُبن مستند | تاريخ: 1389/11/05
 | فهرست مطالب ابتدای صفحه | 
به گروه فيس بوک ما بپيونديد