امیر حسین ثنائی: دو سال پس از انتشار کتاب مجموعهی شعر "شبهای نیمکتی، روزها باد" محمدرضا اصلانی اولین فیلماش جام حسنلو را در سال ۱۳۴۶ کارگردانی کرد. مستندی مبتنی بر نماهای بسته و ترکیب بندیهای فوق العاده، همراهِ روایت بردار شدن منصور حلاج با صدای گرم منوچهر انور.
جام طلای ۲۰ سانتیمتری حسنلو در سال ۱۳۲۸ و در جریان یک کاوش کشف شده بود. بر روی ردیف بالایی بدنهی جام ایزدی بالدار سوار بر گردونهایی که یک گاو نر آن را میکشد: به سوی کاهنی در حرکت است که جامی در دست دارد و در این حال از دهان گاو، رودی جاری است که نماد حیات و باروری است. در ردیف پایینی و زیر گردونهی حیات، پهلوانی در حال نبرد با موجودی نیمه انسان و نیمه اژدها است. از تصاویر قلمزنی شدهی آن سوی جام میتوان به ایزدهای شاخدار سوار بر ارابه، کاهنانی که در حال حمل قوچهای قربانی هستند، پهلوانی که گرز و کمان در دست دارد، مردی که در حال رام کردن شیر است و پدر و مادری که در حال بازی با کودک خردسالشان هستند، اشاره کرد.
محمدرضا اصلانی متولد سال ۱۳۲۲ در رشت و فارغالتحصیل هنر و نقاشی از دانشکدهی هنرهای تزئینی است. او دورهی آموزش فیلمسازی را در وزارت فرهنگ و هنر گذرانده. اصلانی فعالیت حرفهای خود در سینما را از سال ۱۳۴۶ و با ساخت فیلم مستند جام حسنلو آغاز میکند و سپس آثاری نظیر بدبده، با اجازه، چنین کنند حکایت، تاریخانه، فهرج، مش اسماعیل، ابوریحان بیرونی، میراث شیشه، چیغ، هگمتانه و… فیلمهای سینمایی شطرنج باد و آتش سبز، ساخت مجموعههای تلویزیونی سمک عیار، غبار نور، منطق الطیر و نگارش فیلمنامهی فیلمهای سینمایی خط، سوزنبان، سوی شهر خاموش، تنگنا، مرثیه، صبح روز چهارم و باغ سنگی از جمله دیگر آثار او تا به امروز است.
فیلم مستند جام حسنلو نگاهی تجربی و تفسیری به موضوع خود دارد که یک شی باستانی متعلق به هزارهی دوم پیش از میلاد است. فیلم با اپرای روح و جسم اثر دل کاوالیه رو آهنگساز قرن ۱۶ ایتالیا شروع میشود که مرثیهای دربارهی رنجهای مسیح است.
جز نوشتهای که در آغاز فیلم دربارهی کشف جام و قدمت تاریخی آن میآید، در گفتار فیلم که فصل مربوط به ذکر بردار کردن منصور حلاج در تذکرهالاولیا است، هیچ چیز دیگری دربارهی جام گفته نمیشود. در واقع شاید بتوان گفت فیلم جستوجویی ذهنی در اساطیر ایران و تاریخ جهان است؛ و اصلانی کوشیده با استفاده از متن عطار، تصاویر بسته از اجزای بدن انسان، سخنرانی هیتلر و افکتهای صوتی مختلف مربوط به رهگذارن، شیپور و مارش نظامی، صدای پای اسب و… گذشته را به امروز پیوند بزند.
متن ابتدای فیلم:
جام حسنلو عتیقهای از اواخر هزاره دوم پیش از میلاد و در دژی در حسنلو، واقع در جنوب دریای رضاییه کشف شد. این دژ گویا متعلق به کشور مناییها بوده است؛ و اینجام طلا، دارای نقشهایی است که از اساطیر آن زمان حکایت دارد، اما به روشنی فهم نمیشود و فرضیههایی که پدید میآورد بیدرنگ به گفتوگو و مشاجره میانجامد.
تهیهکننده: قسمت پژوهش تلویزیون ملی ایران، دستیار تهیه: کامبیز آزردگان، گوینده گفتار: منوچهر انور، فیلم بردار: مهرداد فخیمی، دستیار: اسماعیل امامی، تدوین کننده: فریده عسکری، منشی صحنه: فرشته سعادت، صدابردار: خدارحم پوروفاداری، نوشته و کار: محمدرضا اصلانی، سپاسگزاری از: ایرج انواری، گلی خلعتبری، هادی صابر، منوچهر صفرزاده، محمد فرهمند، علی نجمی، شهلا هیربد، و ایرج حائری، ۱۶ میلی متری، سیاه و سفید، ۲۰ دقیقه.
جام حسنلو و داستان کسی که میپرسد
متن گفتار:
آن شیر بیشهی تحقیق، آن شجاع صفدر صدیق، آن غرقهی دریای مواج، رحمه الله علیه، کار او کاری عجیب بود.
و گفت: معرفت دیدن اشیاء است؛ و هلاک همه در معنی.
و پرسیدند: عارف را وقت باشد؟
گفت: نه، از بهر آنکه وقت صفت صاحب است؛ و هر که با صفت خویش آرام گیرد، عارف نبود.
نقل است یک سال در آفتاب گرم برابر کعبه بایستاد برهنه؛ تا روغن از اعضای او بر آن سنگ میرفت. پوست او باز بشد؛ و از آنجا نجنبید.
و چون باز آمد از اقصای عالم بدو نامه نوشتندی:
اهل هند ابوالمغیث نوشتندی،
و اهل خراسان ابوالمهر،
و اهل فارس ابوعبدالله،
و اهل خوزستان حلاج الاسرار،
و اهل بغداد مطلم میخواندند؛
و در بصره مخبر.
اقاویل در وی بسیار گشت؛ و کارهای عجایب از او بدیدند.
پس جماعتی از اهل علم بر وی خروج کردند از آنکه میگفت: اناالحق.
گفتند بگو: هوالحق.
گفت: بلی، همه اوست. شما میگویید که گم شده است؛ گم نشود و کم نگردد.
پس جمله بر قتل او اتفاق کردند.
سخن او را پیش تباه کردند؛ و وزیر را بر وی متغیر گردانیدند.
خلیفه بفرمود تا او را بزندان برند.
او را به زندان بردند.
و گفت…
و گفت…
و گفت…
پس او را به زندان بردند تا بر سر دار کنند.
صدهزار آدمی گرد آمدند؛ و او را چشم گرد میآورد و گفت:
حق، حق، حق، انالحق.
نقل است درویشی در آن میان پرسید که عشق چیست؟
آن روزش بکشتند؛ و دیگر روزش بسوختند؛ و سوم روزش به باد بردادند.
یعنی عشق این است.
و نقل است عجوزهای با کوزه در دست میآمد.
چون او را دید گفت: زنید و محکم زنید؛ تا این رعنا را با سخن خدای چه کار؟
پس هر کس سنگی میانداخت؛ کسی موافقت را گلی انداخت.
او، آهی کرد.
گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی، از گلی آه کردن چه معنی است؟
گفت: از بهر آنکه آنها نمیدانند؛ معذورند؛ از او سختم میآید که میداند نمیباید انداخت.
پس دستش جدا کردند؛ خنده بزد. گفتند خنده چیست؟ گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است؛
مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش درمی کشد قطع کند.
پس پاهایش ببریدند.
تبسمی کرد؛ و گفت بدین پای سفر خاکی میکردم؛
قدمی دیگر دارم که سفر هر دو عالم بکنم. اگر توانید آن قدم را ببرید.
پس دو دست بریدهی خون آلود در روی مالید، هر دو ساعد و روی خون آلود کرد.
گفتند این چرا کردی؟
گفت خون بسیار از من برفت، و دانم که رویم زرد شده باشد؛ شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی مالیدم که تا در چشم شما سرخ روی باشم، که گلگونهی مردان خون ایشان است.
گفتند: اگر روی را به خون سرخ کردی، ساعد چرا باری آلودی؟
گفت: وضو میسازم؛ گفتند چه وضو؟
گفت: در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الا به خون.
پس چشمانش برکندند. قیامتی از خلق برآمد.
گفتهاند که فردای قیامت او را بزنجیر بسته میآورند؛ که اگر گشاده بود، جملهی قیامت به هم زند.
نقل است که چون او را بردار کردند، ابلیس بیامد و گفت یکی انا تو گفتی و یکی من. چون است که از آن تو رحمت به بار آورد؛ و از آن من لعنت. حلاج گفت تو انا را به در خود بردی؛ و من از خود دور کردم. مرا رحمت آمد و تو را نه.
تیتر: ترجمهی بخشی از موسیقی آوازی فیلم
این نوشته ابتدا در پروندهی گفتار در سینمای مستند در سایت ومستند منتشر شده است.