نشانهشناسی انقلاب
گویی یک انقلاب بیش نیست که بارها و بارها تکرار میشود.
در گفتمان انقلاب، نیروی مخرب و ویرانگر آتش متوجه دنیای کهنه است. دنیای سلطه و اقتدار زورمداران در آتش انقلاب میسوزد و دود میشود.
نظم حاکم در نظم خیابانها جلوه میکند و تظاهرات انقلابی بیش از هر چیز میخواهد این نظم را به هم بریزد. خیابانهایی که این سو و آن سوی آن آتش شعله میکشد، بر فروریزی این نظم گواهی میدهند.
امّا آتش تنها نماد انقلاب نیست. در تصویر ساده شده انقلاب، نمادهای بسیار در یک نظام نشانهشناختی با هم در تعاملند:
جمعیت. هم مظهر انبوهی و فراوانی کسانی که با نظام مستقر مخالفند و هم نماد توده مردم. تجسم واقعی خلق.
مشت. مظهر اراده و تهاجم. مظهر همبستگی و اتحاد.
فریاد. مظهر خشم فرو خورده.
خون. دلالتگر بیرحمی حاکمان جائر و مظلومیت محکومان. گفتمان شهادت و مظلومیت.
جسد. اوج ستمگری نیروهای حاکم به صورت ریختن خون مظلوم و پاره پاره کردن بدن او تبلور مییابد.
پرچم، نشان سربلندی، پیروزی و بیانگر احساسات ملّی.
به آتش کشیدن پرچم. به عنوان مظهر قدرت مستقر و نیروهای جهانی حامی آن.
حاکمان برای اثبات تسلط خود به اوضاع و دادن وجهی خدایگونه به حکومتشان، مجسمهها را در میدانهای شهر برمیافرازند. انقلابیون در عملی نمادین این مجسمهها را به زیر میکشند.
دیوارهای پوشیده از شعار. لوحی برای نوشتن ناسزاهای سالیان دراز در دل انباشته و خالی کردن کینههای تلنبار شده.
فقر و فاصله طبقاتی. عکسها و فیلمهای خانواده سلطنتی و زندگی پر زرق و برق آنها از یک سو و تصویرسازی زندگی فقیرانه و فلاکتبار زحمتکشان و مستضعفان از سوی دیگر.
اسلحه. در رویارویی با قوه قهر و سرکوب رژیم حاکم، جز توسل به سلاح، راهی باقی نمیماند.
گل، پاتک اسلحه.
و هم نشانِ بشارت. نمادِ باور به دنیایی عادلانهتر و آیندهای زیباتر.
صحنه: خیابان
در عصر رسانهها، هر رویداد بزرگی برای دوربینهاست.
تظاهرات انقلابی نمایشی است که صحنهاش خیابانها هستند. خیابانهایی که برای عبور و مرور ماشینها و پیادهها و بنای دکانها برای خرید مردم ساخته شدهاند. و برای تظاهرات. تظاهرات سیاسی یک نمایش است. نمایشی که امن نیست.
انقلابهای مدرن در شهرها اتفاق میافتند.
اینها برای که نمایش میدهند؟ با که سخن میگویند؟ تماشاگر و مخاطب این نمایش کیست؟
دیگر شهروندان؟
گویی خود نیز نمیدانستند که چنین کثیرند.
محک زدن خود جمعی و پیامی به حاکمان و حامیان حاکمان.
امّا همچنین برای دوربینها. دوربینهای خبرگزاریهای خارجی. دوربینها این تظاهرات را بسط میدهند. آن را به همه جهان مخابره میکنند.
حتی خود مردم هم به یکتایی و بینظیری این نمایشهای خیابانی بزرگ واقفند و میخواهند با ضبط صوتهای خانگی صدای آنها را ضبط کنند. میخواهند چیزی از این اتفاق بزرگ برای خود حفظ و با نشان دادن آن به کسانی که غایبند، به گسترش آن کمک کنند.
دنیای حاشیه عکسها
گاه آدم یا شیئی که عکاس اصلاً آن را ندیده است، داستان مهمتر و هیجانانگیزتری تعریف میکند.
میگویند عکس و فیلم مهمترین سندهای یک رویداد هستند؟ امّا آیا از روی عکسها میشود فهمید کدام اقشار اجتماعی در این تظاهرات شرکت کردهاند؟
میتوان دانست انگیزه شرکت این زنان در این انقلاب چه بوده است؟ یا چه کسی آنها را سازماندهی کرده است؟
آیا میتوان دانست در سر این آدمها بلاتکلیف در خیابان چه میگذرد؟ اینها رهگذرهای انفاقیاند؟ آدمها ماجراجو؟ انقلابیونی آگاه؟
این بچهها اینجا چه کار میکنند؟ برای چه، و با چه احساسی دنبال آدم بزرگها راه افتادهاند؟
در کوشش ما برای اینکه از این عکسها و فیلمها بیشتر سر در بیاوریم حاشیه عکسها مهماند.
به این عکس توجه کنید.
در کانون این عکس اتوبوس سوختهای قرار دارد که سراسر عکس را تحت الشعاع قرار داده است. بعد از آن، چیزی که بیش از همه در یاد میماند، پسربچهای است که در وسط عکس میدود، و پسربچه دیگری که سوار بر موتور در سمت چپ عکس دیده میشود. این سه عنصر، حالت پویایی و آنارشی نیرومندی به عکس میدهند. باقی چیزهایی که در عکس میبینیم، در مقایسه با اینها، عناصر فرعی به حساب میآیند.
مثلاً این دانش آموز کیف به دست اینجا چکار میکند؟ ظاهراً عجلهای هم ندارد. پس اوضاع نباید آن قدرها هم بحرانی و خطرناک باشد.
یا این جوانی که دست بر سینه ایستاده و به دود و آتش پشت اتوبوس چشم دوخته است. یا این یکی که از سرما دستهایش را به هم میمالد.
داستانی که این عکس برای ما تعریف میکند وابسته به کادری است که عکاس برای آن انتخاب کرده است. این کادر داستان دیگری تعریف میکند و این یکی داستان دیگری. این نوجوان موتورسوار دارد از مهلکه و دودی که پشت سرش میبینیم فرار میکند، یا راهی ماموریتی انقلابی است؟
در حاشیه سمت راست عکس ظاهراً رفت و آمد عادی جریان دارد. گویا تاکسی و مسافرانی هستند که منتظرند.
این مردی که تنها نصفه در عکس افتاده است، چه نقشی دارد؟ اگر عکاسی کمی دوربینش را به سمت راست میچرخاند چه عکسهایی میتوانست بگیرد. دهها عکس نگرفته در این سیاهی نهفته است. اگر عکسها صدا داشتند، شاید بهتر سر در میآوردیم اینجا چه خبر است. صداها از خارج از کادر هم شنیده میشوند.
جزئیات عکسها که در نگاه اول دیده نمیشوند داستانهای دیگری برای ما تعریف میکنند. داستان ترسها. داستان شادیها. داستان لحظههای عادی در دل رویدادهای بزرگ. لحظههای بلاتکلیفی … و سرانجام لحظههای نامشخصی که بیشتر پرسش بر میانگیزند تا پاسخ دهند و ما را حیرتزده، با حسی گنگ، رها میکنند.
واسازی یک فیلم
بیهوده نیست که سینماگران انقلابی روس به این نتیجه رسیده بودند که سینمای یعنی مونتاژ.
تصویرهایی که میبینید گوشههایی هستند از فیلم تپش تاریخ که صدای آنها حذف شده است.
اگر این تصویرها را یک به یک و جدا از هم تماشا کنیم میبینیم که بسیاری از آنها لحظههای بیانگر نیستند. حرکت سر و حالت چهره آدمها در بسیاری از آنها مزاحم و نامناسبند.
حالا همین فصل از فیلم را با موسیقی میبینیم.
میبینیم که چگونه فیلمساز و تدوینگر حس انقلابی نیرومندی بر آن تصویرهای بیحالت افزودهاند.
و سرانجام نگاه کنیم به شکل کامل آن که فصلی است از فیلم تپش تاریخ، با نماهایی از تظاهرات مردمی در ابتدا و انتهای آن، و گفتاری که میگوید:
… نظم عظیم انقلابی مردم در حرکت میلیونی تاسوعا نمایانگر پیوستگی و تزلزل ناپذیری آنها بود، تا جهان بداند که ملتی با هدفی مشخص به پا میخیزد …
آشکار است حسی که به بیننده القا میشود قوت بیشتری کسب میکند.
بیشتر چهرههایی که میبینیم در نماهای بسته هستند و در آنها از جمعیت نشانی نیست. این تصویرها میتوانند روز دیگری و جای دیگری گرفته شده باشند. این تداوم موسیقی است که به ما میگوید همه این آدمها در جای واحدی مشغول تماشای تظاهرات واحدی هستند.
فیلم تپش تاریخ، یکی از بهترین فیلمهایی که در زمانی نزدیک به رویدادهای انقلاب تدوین شده است و گفتار در آن نقش مهمی بازی میکند و در جاهایی میکوشد معنایی به تصویرها القا کند که در خود آنها نیست.
این عکسها میتوانند موضوع گزارشی باشند درباره مشکلات مردم در شرایط کمیابی سوخت. امّا گفتار فیلم به ما میگوید:
… نفتگران را به ادامه اعتصاب ترغیب و تشویق مینماید و خود تن به کمبود سوخت میسپارد و وجود از آتش انقلاب گرم مینماید. امّا ملت به مبارزه ادامه میدهد و کارگران شرکت نفت را جرئت و شهامت بیشتری میبخشد تاپایگاه ضدرژیمی خود را هرچه محکمتر دارند. انگار زمستان سال انقلاب سرما ندارد و هرچه هست شور و گرمی است. …
… تاکسیرانان سراسر کشور با دلی خوش ساعتها در انتظار سوخت صف میکشند. بسیاری از رانندگان شخصی با شوق وسائل نقلیه را میخوابانند. آنان میدانند که در هر انقلاب ….
گفتار این فیلم نیز، به اندازه تصویرهای آن، سندی است از روحیه غالب زمانه خود.
در این خانه چه خبر است؟
عکسهاگاه به سبب چیزهایی که در یاد ما برمیانگیزند مهمند.
عکسها و فیلمها با ما سخن میگویند، امّا در عین حال درباره بسیاری از چیزهایی که در آنها میبینیم خاموشند.
این عکس به ما نمیگوید این آدمهایی که در تراسها ایستادهاند چه احساسی دارند.
این عکسها به ما نمیگویند در این خانهها چه خبر است.
وارد یکی از این خانهها میشویم. آه، مادر. پدر.
در همان روزها، در این خانهها مهمانی میدادند، عروسی میکردند، به سفر میرفتند، و در همه حال عکس میگرفتند.
این عکسها، گیرم نه مال همان روز، امّا سندهای همان دوره و مکمل عکسهای خیابانها هستند. این آرایش موها، این لباسها، همانها هستند که نزد تظاهرکنندگان هم میبینیم.
فیلمها و عکسها داستان مادران این جوانها را تعریف نمیکند. داستان ترسها و اضطرابهای آنها را. داستان نگرانیهایشان درباره آینده را.
این تکه فیلم مرا به یاد پدر میاندازد که طاقت آن همه صحبت راجع به شکنجه را نیاورد و یک روز فرو ریخت. و به یاد شبهایی که به سبب اعتصاب کارکنان اداره برق، خانه را با شمع روشن میکردیم. و فضای ترسناک سایههای بلند آدمها و نور زرد شمع روی دیوارها و پدر که از دیدن من میترسید.
و این یکی روزی را در یادم زنده میکند که مادر را با خود به مرکز شهر آوردم تا ببیند تظاهرات آن قدرها هم خطرناک نیست و تظاهرکنندگان آدمهای معمولی هستند مثل من و خودش. و این به او آرامش داد.
آری، آدمهایی معمولی. مثل مادر، مثل پدر، مثل من، مثل شما.
گفتوگو با انقلاب
نویسنده و کارگردان: روبرت صافاریان، تدوین صدا و تصویر و انتخاب موسیقی: فرحناز شریفی، گوینده: الهه گلپری، تیتراژ: سپیده ابطحی، صدابردار: کاوه عابدین، مجری طرح: سعید رشتیان، تهیه کننده: پیروز کلانتری، ۳۰ دقیقه، پائیز و زمستان.
این نوشته ابتدا در پروندهی گفتار در فیلم مستند در سایت ومستند منتشر شده است.