لکهای شبیه نقشهی یک جزیره زیر آرنج دست راستم دارم که تا مدتها فکر میکردم نقشهی گنج است و بالاخره یک روز بیگانگان مرا به خاطرش میدزدند! نه، ابدا، این کتاب هیچ چیزی راجع به بیگانگان و حملهی جانوران غول آسا ندارد.
دوستی دارم محترم و البته قدری درویش مسلک. در این پانزده سالی که میشناسمش زندگی سالمی کرده و سرش همیشه به کارش بوده و اصطلاحا جاده خاکی نرفته. چند روز قبل که به صرف چلوکباب نوروزی دیدمش و از حال و روزش پرسیدم جوابی شنیدم که برایم شگفت بود؛ گفت دلال شده.
این تکه فیلم مرا به یاد پدر میاندازد که طاقت آن همه صحبت راجع به شکنجه را نیاورد و یک روز فرو ریخت. و به یاد شبهایی که به سبب اعتصاب کارکنان اداره برق، خانه را با شمع روشن میکردیم.