مردادماه امسال «چهارشنبههای فیلم» موسسه «آپآرتمان» میزبان گزیده آثار ناصر صفاریان بود. این نمایشها هر جلسه با نقد و بررسی توسط کارشناسان همراه بود.
ازآنجاییکه ناصر صفاریان در مورد این برنامهها توضیح داده بود که تمام سهم ایشان از فروش بلیت، توسط موسسه فرهنگی و هنری «آپآرتمان» در اختیار موسسه «خانه خورشید» قرار خواهد گرفت تا در فعالیتهای خیرخواهانه و انساندوستانه مصرف شود؛ رخشان بنیاعتماد در یادداشتی همه را به دیدن این فیلمها دعوت کرد و نوشت: «جدا از دیدن فیلمهای ناصر صفاریان که خود فرصتی است که نباید از دست داد، اینکه عواید این نمایش متعلق به خانه خورشید است حکایت دیگری است که به جدیت باید با آنهمراه شد. برای کسانی که خانه خورشید را نمیشناسند در چند جمله خلاصه میکنم: خانه خورشید خانه عشق است و مهر، خانه تجلی عاطفههای انسانی در زندگی بخشیدن به زنان قربانی اعتیاد، که اراده به تغییر و بهبودی کردهاند، زنانی که میتوانند عزیز و مادر و دختر ما باشند. چند سال پیش برای ساخت فیلم "حیاطخلوت خانه خورشید" دورانی میهمان این خانه روشن و خورشیدی بودم و تا به امروز همچنان سر به تعظیم در برابر "لیلی ارشد" و "سرور منشیزاده" هستم که پایدار و مقاوم کمرِ همت به توانمندسازی زنان آسیبدیده میهنمان بستهاند. خانه خورشید را حمایت کنیم.»
در این دوره، مستندهای «شب شیدایی»، «من فقط شاعرم…!» و «خاطرههای خطخطی» (سهگانه ترانههای ایرانی) و «وقت خوب مصائب» (فیلمی درباره احمدرضا احمدی) و «جام جان» (فیلمی درباره شاعری فروغ فرخزاد) به همراه نسخه اصلی فیلم «خانه سیاه است» به نمایش گذاشته شد. نسخه نمایش تمام فیلمها، نسخه کامل آثار بود؛ چیزهایی که احتمالاً پیشازاین به نمایش گذاشته نشده بود. پس از هر نمایش، نشست پرسش و پاسخ با حضور فیلمساز و کارشناسان برگزار میشود. افشین یداللهی، علیرضا میرعلینقی، همایون امامی و احمد طالبینژاد، شمس لنگرودی و شیوا ارسطویی کارشناسان نشستها بودند. در ادامه مشروح گزارش این برنامهها را بخوانید:
شبهای شیدایی
چهارشنبه ششم، پنجشنبه هفتم و دوشنبه یازده مردادماه به «شبهای شیدایی» اختصاص داشت. «شبهای شیدایی» مستندی ساخته صفاریان است که نگاهی گذرا به سیر تاریخ ترانه در ایران دارد.
صفاریان در «شبهای شیدایی» تلاش کرده است تا تصویری تاریخی از شکلگیری ترانه در موسیقی ایرانی ارائه دهد. گرچه ترانه در ایران قدمتی کهن دارد اما تنها از دوره قاجار است که میتوان اسناد مکتوب و شنیداری آن را پیگیری کرد و درواقع از قدمت کهن آن جز برخی روایتهای گاه پیچیده در افسانه چیزی در دست نیست. صفاریان در شبهای شیدایی تلاش میکند تا شکلگیری، تکثر و گاه زوال ترانه را در بستری تقریباً اجتماعی دنبال و نسبت آن را با شرایط اجتماعی بررسی کند. «شبهای شیدایی» با استقبال قابلتوجه مخاطبان روبرو شد و به همین دلیل طی سه اکران به روی پرده رفت. به روال معمول چهارشنبههای فیلم، پس از پایان اکران جلسات نقد و بررسی با حضور کارگردان و کارشناسان حوزه موسیقی، ترانه و سینما برگزار شد. علیرضا میرعلینقی، افشین یداللهی و امیر پوریا در این سه نشست به بررسی این اثر پرداختند که چکیده آن در ادامه ارائهشده است.
صفاریان:
• احمدرضا احمدی یکجور دائرهالمعارف زنده در مورد فضاهای روشنفکری ایران در همه عرصههاست. برخلاف امروز که شما میبینید خیلی همهچیز تفکیکشده است آن موقع که به عقب برگردید، اولین نسل روشنفکر میانی در دهههای ۳۰ و ۴۰ همه آدمها با همدیگر دمخورند. یعنی سینما، شعر، تئاتر و نقاشی همه همدیگر را میبینند. به همین خاطر آدمهایی مثل احمدرضا احمدی داریم که البته الآن دیگر متاسفانه خیلی از آنها که اشراف زیادی روی همه این موضوعات دارند و میشود که در کارهای تحقیقی این شکلی از حضورشان استفاده کرد، باقی نماندهاند!
• احمدرضا احمدی به شکل خاص در دورهای در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مسئول واحد موسیقی بود یعنی اصلاً درگیر کار موسیقی بود و یکسری از مهمترین کارهای موسیقی و دکلمههای شاعران که کانون پرورش بیرون داد، مجموعه عظیمی است که کار احمدرضا احمدی است. در مورد این فیلم خاص هم بهجز کمکهایی که احمدرضا احمدی بهعنوان مصاحبه انجام میداد، چک کردن متریال تحقیقی ما (و اینکه بدانیم کدام درست یا غلط است)، بوده است.
• محدودیت زمان فیلم بههرحال ما را مجبور میکرد تا دست بهگزینش بزنیم. هرچند سعی کردیم در برخی موارد، هرچقدر کوتاه، اما به بخشهای دیگری از تاریخ ترانه هم بپردازیم. بههرحال ما فیلمهای مستندی داریم که به شکل جزئیتر و متمرکز به یک موضوع خاص میپردازند؛ با به این حال اینگونه فیلمها مثل «شبهای شیدایی» نیز کاملاً ساختار متداولی در سینمای هستند. علاوه بر این نکته مهم برای من این است که میخواستم فیلم برای کسی که هیچ آشنایی با ترانه یا تاریخ ندارد هم جذاب باشد.
• درباره حضور شاهکار بینشپژوه در این فیلم بهعنوان مصاحبهکننده؛ اولین نکتهای که باید صریح به آن اشاره کرد حضور او بهعنوان یک چهره است. ضمن اینکه من شاهکار بینشپژوه را سالهاست میشناسم و شاید که برخی آثار او را و حتی شخصیت او را دوست نداشته باشند. اما من که از نزدیک او را میشناسم میدانم که دانش خوبی در حوزه ترانه دارد. انتخاب او این خوبی را داشت که دیگر لازم نبود من همه سوالات را به او بدهم بلکه موضوع گفتگو را به او میدادم و او خودش بحث را پیش میبرد. گزینههای دیگری هم بود. مثلاً دو بازیگر که واقعاً اهل مطالعه هستند و سواد خوبی دارند اما آثاری که در آن شرکت داشتهاند چندان آثار خوبی نبود و درواقع شاید که تصویری مناسبی به فیلم ارائه نمیداد.
علیرضا میرعلینقی:
• اینکه ترانه چیست و چگونه میتوان آن را از دیگرگونههای ادبی تشخیص داد سوال بسیار مهمی است که ذهن خود مرا هم به خودش مشغول کرده است. اما من شخصاً فکر میکنم ترانه یک گونه مستقل نیست. درواقع ترانه میان شعر و موسیقی واقعشده است. ترانه تا زمانی که مکتوب باشد و دارای ملودی نشده باشد دشوار بتوان نام ترانه بر آن نهاد. بلکه شعر و موسیقی بهمثابه دو بال کمک میکنند تا ترانه شکل بگیرد. پس چندان نمیتوان روی کاغذ به چیزی دسترسی پیدا کرد
• من عاشق آثار عارف هستم اما واقعیت این است که آثار عارف اغلب ترانه نیستند و بلکه اشعاری هستند که باذوق سرشار عارف تبدیل به تصنیفهای برجستهای شدهاند. در مقابل شیدا در بسیاری جاها با ترکیبها و کلماتی سعی کرده تا به موسیقی وفادار باشد و این برای من بیشتر به ترانه نزدیک است.
• حالِ امروز ترانه چندان خوب نیست. شاید برخی از این تکثر در حوزه موسیقی مثل گروههای زیرزمینی و ترانههایی که در حجم زیاد و به اسم موسیقی پاپ تولید میشوند استقبال کنند. اما واقعیت این است که مفهوم ترانه در اغلب این آثار اصلاً موردتوجه قرار نمیگیرد. نوعی آشفتگی است که کلماتی بیربط و تهی و دستمالیشده بهعنوان ترانه ارائه میشوند و این اصلاً خوب نیست. هرچند نباید از یاد برد که بسیاری از آثاری که امروز حتی برای جوانها جذاب هستند، در زمانه خودشان بههیچوجه تا این حد مورد استقبال واقع نشده بودند. گویی باید آثار از سرند تاریخ بگذرند. اما ظاهراً الآن اوضاع به سامانی در حوزه ترانه وجود ندارد.
افشین یداللهی:
• فکر کنم این فیلم را پیشازاین دو بار یا سه بار دیگر نیز دیدهام و حسی که از این فیلم به آدم دست میدهد این است که دل آدم میگیرد و شاید گریه آخر خانم خاطره پروانه همان حسی است که همه دستاندرکاران موسیقی کموبیش دارند. قطعاً و منِ ترانهسرا هم در مرحله بعدی که بخواهیم حرفهایمان را بزنیم و کارهایمان را پیش ببریم، این بغض را داریم. منتها سعی میکنیم بغضی که هست را نگهداریم و پوستمان روزبهروز کلفتتر شود و سعی کنیم که ادامه دهیم.
• ترانه سیر قهقرایی طی نمیکند. ولی بههرحال سختیها، شدت و ضعف دارد و فکر میکنم الآن در این مرحله که هستیم سختتر از ۱۰ سال پیش شده است درحالیکه انتظار نمیرفت. البته موسیقی وسعت گرفته و راه خودش را طی میکند و قطعاً هم باید تمام تلاش خودمان را بکنیم و حداکثر انگیزه را هم هنوز داریم که طی کنیم ولی بهعنوانمثال جلسه خانه ترانه از ۱۸، ۱۹ سال پیش حدود سالهای ۷۹ و ۸۰ تا الآن که دارم صحبت میکنم، در سختترین شرایط است. نمیدانم چه حسی میتوان داشت! هیچوقت در طول تاریخ خانه ترانه چنین محدودیتهایی نداشتیم که هر بار به ما ایرادی بگیرند اما باید کارمان را بکنیم. یعنی فکر میکنم همه در مقطع خودشان کار خودشان را کردند و زحماتشان را به بهترین نحو کشیدند و سختیهای خودشان را داشتند ولی این دوران گذار ما که با ۱۰ سال سکوت شروع میشود و ابتدا با چندین میزان سکوت شروع میشود، و بعد هم محدودیتهای مختلف. فکر میکنم یکی از سختترین دورانی باشد که اتفاقاً ترانه هم پیش رفته باشد.
• تنوع قلمی که مینویسد و فضای ترانهسراهای ما همین الآن خیلی زیاد است و آنچه روی کاغذ امکان اجرا پیدا نمیکند که خیلی فراگیرتر است. و باز هم باوجود تمام محدودیتها، پرمخاطبترین ژانر کلمات در زمینه شعر هم هنوز هم ترانه است. البته این اجتنابناپذیر است برای اینکه تیراژ یک ترانه در حداقل خودش، چند برابر تیراژ یک کتاب در نوع مکتوبش است.
• کسی که شاعر باشد، لزوماً نمیتواند ترانهسرای خوب و موفقی باشد. شاعری لازم است اما کافی نیست. گفتن همان ترانههای مصرفی که اغلب نقدشان میکنیم هم کار سختی است. مثلاً منِ نوعی که بخواهم یک ترانه بهزعم خودم جدی بگویم، ممکن است اگر بخواهم در ترانه مصرفی کار کنم، از عهده برنیایم. هیچوقت نمیتوان بهراحتی از بالا به پایین به آن نگاه کرد.
• من اصلاً موافق این نیستم که کوچکترین خدشهای برای کسی که آنطرف کارکرده، ایجاد شود. خب، کارکرده و کار خوب هم کرده و مردم شنیدند و لذت ببردند. من خودم شخصاً موافق ممنوعالکاری و جریمه و هیچچیز دیگری نیستم. آنها هم ایرانیاند و دارند کار میکنند. مثل خیلی مراودههای دیگری که ایران با کشورهای دیگر دارد و این هم یک مراوده کاری است که ترانه ساختهشده و اجراشده و پولش را گرفته. بنابراین من اصلاً معتقد نیستم که باید ذرهای در حق این افراد تنبیهی اعمال شود.
• بین شعر و ترانه آنچنان مرز مشخصی وجود ندارد. غزل حافظ را که رسماً غزل است، میتوانید تبدیل به ترانه کنید. شعر آزاد را هم میتوانید. حتی اگر برای متن روزنامه یک ملودی خوب بگذارید و کارکرد ترانه را پیدا کند، میشود ترانه. خیلی تفکیک مشخصی نداریم ولی اگر بخواهیم ترانه زبان محاوره را در نظر بگیریم، یکی اینکه زبانش محاوره است و دیگر نوشتار نیست و دیگر اینکه باید ظرفیت موسیقیپذیری بالایی داشته باشد
• بعضی از ترانهها خودش بدون ملودی هم میتواند ارتباط برقرار کند چون میتواند جایگاه مکتوب خودش را از دست ندهد. خیلی از ترانهها هستند که وقتی خودش را میخوانید بدون ملودی هم میتواند تاثیر خودش را بگذارد.
من فقط شاعرم جناب سروان!
«من فقط شاعرم جناب سروان» از دیگر ساختههای ناصر صفاریان است که در ادامه پخش برخی آثار او، ۱۳ ،۱۴ و ۱۵ مردادماه اکران شد. این مستند به بخشی از زندگی یغما گلرویی ترانهسرای معاصر میپردازد. گلرویی از ترانهسرایان ایرانی است که در یک دهه اخیر حضوری موفق در اثر ترانهسرایی داشته است. بااینحال گلرویی به دلایل متعدد چهرهای جنجالی به شمار میرود. او به دلیل برخی فعالیتها و برخی دلایل فرامتنی در سالهای اخیر بارها هم در صدر اخبار و هم موضوع بحث بوده است. صفاریان که سالهاست دوستی نزدیکی با گلرویی دارد در این مستند تلاش کرده است تا با نزدیک شدن به زندگی واقعی گلرویی به بررسی برخی از این وجوه و البته واکاوی برخی نقدها نسبت گلرویی بپردازد. نقدهایی که گاه از حدود ترانه فراتر رفته و شخصیت و زندگی شخصی او را هدف قرار داده است. «من فقط شاعرم جناب سروان» طی سه اکران مورد استقبال واقع شد و به سیاق همیشه چهارشنبههای فیلم با حضور کارشناسان و کارگردآنهمراه بود. علیرضا میرعلینقی کارشناس و پژوهشگر حوزه موسیقی، بابک چمنآرا پخشکننده و خود گلرویی جزو مهمانان حاضر در جلسات پرسش و پاسخ بودند که چکیده این جلسات در ادامه ارائهشده است.
صفاریان:
• این فیلم یکی از سهگانه مستند من درباره ترانه است و بر اساس تعاریف موجود یک فیلم پرتره کلاسیک نیست و فقط به بخشی از زندگی یک شاعر میپردازد و سایر عناصری که شاید جذاب هم باشند به نفع این ایده کنار رفتهاند. این فیلم معرفی کننده کامل شاعر نیست و تنها بر وجه ترانهسرا بودن وی تمرکز شده است.
• سانسور در مرحله تولید اثر و انتخاب رویکرد توسط هنرمند امری ناپسند است اما در هرکجای جهان حکومتها این حق را دارند که درباره انتشار و نمایش یک اثر هنری کنترل و محدودیتهایی را در نظر بگیرند که الزاماً این محدودیتها واجد مباحث ایدئولوژیک نیست. بهطور مثال گروهبندی سنی آثار هنری یکی از مسائل مثبت کنترل و محدودیت است که در همه جهان از آن استفاده میشود.
• همه آثار من از سابقه روزنامهنگاریام نشاءت میگیرد و این فیلم به گواه کپشن ابتدایی درباره ترانههای یغماست ولی وقتی مشکلات اقتصادی و ممیزی هم به ترانه گفتن شاعر ارتباط دارد ناگزیر از این حاشیهها بودیم.
• مهمترین کاری که این فیلم انجام میدهد حذف فاصله تماشاگر و مخاطب است. این فیلم کمک میکند تا صحت و شدت انتقاداتی که از این شاعر میشود منصفانهتر بررسی بشود و فیلم تصویری واقعیتر از این شاعر به نمایش میگذارد و قصد تحسین و یا اسطورهسازی درباره سوژه فیلم را نداشتم.
• ۵۰ درصد کارگردانی یک مستند، هنگام تدوین آن صورت میگیرد و به همین خاطر طولانیترین مرحله ساخت مستندهایم مرحله تدوین است و اینجاست که بحث انتخاب پیش میآید و قطعاً چیزهای جذابی وجود داشتند ولی به خاطر کلیت و ساختار فیلم کنار گذاشتهشدهاند.
• لزوماً به دنبال این نبودیم که فیلم سروصدا بکند. ما درباره سوژهای حرف میزنیم که در ایران مانده است و با قوانین همین مملکت زندگی میکند و قصد قهرمانسازی درباره این شاعر را نداشتم.
• تصور و توقع من از مستندی که ساخته میشود این است که فاصله بیننده و مخاطب را حذف کند و من هیچ جهتگیری را در فیلم اعمال نمیکنم. در فیلمهایم دوست ندارم شخصیت دستنیافتنی داشته باشم و حتی درباره فیلم فروغ و احمدی هم این رویکرد را داشتم و آنها را از آن بالا به یک انسان قابللمس تبدیل کردم.
یغما گلرویی:
• خوشبختانه صفاریان در این فیلم راهی را رفته است که اکنون این مستند را نزدیکترین فیلمی میدانم که میتوانست درباره من ساخته شود.
لیلی فرهادپور:
• فیلمهای صفاریان واجد خصلتهای روزنامهنگارانه و گزارشنگارانه هستند. او مستندساز باهوشی است و میداند دست روی چه موضوعی بگذارد که جذاب باشد و مخاطبش را پیدا بکند ولی سوال اینجاست که اگر این مستند در خارج ایران نمایش داده شود آیا مخاطب خارجی میتواند با آن ارتباط برقرار بکند؟! چون فیلم هیچ مقدمه یا توضیحی درباره شاعری که در فیلم میبینیم ارائه نمیکند.
خسرو دهقان:
• موافقم که بخشهایی از فیلم میتواند برای مخاطب خارجی گنگ باشد ولی شاید اگر به همراه یک بروشور نمایش این فیلم آن مشکل برطرف شود. صفاریان یک روزنامهنگار است و نکتهای که باید درباره این فیلم توجه بکنیم این است که این فیلم دسترنج و حاصل تلاش یک روزنامهنگار است و پسزمینه روزنامهنگاری در همه آثارش وجود دارد و در این فیلم بیشتر به چشم میآید.
• فیلم از دسته فیلمهای اتوبیوگرافی است و دارای ویژگیهای شرححال است و خود شرححال گونه است. سینمای مستند، جهان خود و هنرمندان خود را دارد و علیرغم هیاهوی سینمای تجاری و رایج جایگاه بسیار مهمی دارد. در ایران نیز حیات سینمای مستند تقریباً چهار یا پنج سال بعد از اختراع سینما شروع میشود و به یک اعتبار سی سال نخست این حضور مختص سینمای مستند است و خبری از فیلمهای سینمایی و تجاری نبوده است. امروزه هم نسل جوان گرایش و علاقه زیادی به سینمای مستند دارند و انصافاً فیلمهای خوبی هم در این زمینه تولید میشوند. سینمای مستند یک سینمای جدی و مهم است و این دلایل متعددی دارد که مهمترین آن این است که ملاحظاتی که درسینمای رایج و تجاری وجود دارد در سینمای مستند جای کمتری دارد.
• قطعاً فیلم «وقت خوب مصائب» شاعرانهتر است اما به خاطر این است که احمدرضا احمدی یکجور آدم دیگری است. ولی شاعر این فیلم یک آدم ناراضی و معترض است که دوست دارد مدام از خطوط قرمز عبور کند. ولی به نظرم فیلم نمیتواند به لایههای عمیقتر این اعتراضها و جنبههای اجتماعی نزدیک بشود و در سطح میماند و فقط و فقط درباره ترانههای این شاعر صحبت میشود. باید شهامت فیلمساز را ستود و اینکه فیلمساز توانسته از چهرهای جنجالی یک آدم معمولی و دستیافتنی بسازد و هالههای حاشیهای را از بین ببرد قابلاعتناست.
محمدعلی طالبی:
• من فیلم را دوست داشتم و برایم جالب بود شاعری که اینهمه خشونت در آثارش وجود دارد یک زندگی صمیمی و سادهای دارد و به نظرم این فیلم اتفاقاً یغما را بالابرده و به او جنبههای مثبتی بخشیده است.
خاطرات خطخطی
«خاطرات خطخطی» یکی دیگر از آثار مستند صفاریان است که نگاهی گذرا به پدیده ترانههای ضدعاشقانه در دهه هشتاد دارد. در این مستند کوتاه سابقه این رویکرد در ترانهسرایی ایران بررسی میشود و بهکرات نمونههایی از این نوع آثار در فیلم گنجانده شده است. این ترانهها که سابقهای طولانی در ادبیات فارسی دارند، گرچه در تاریخ آرشیوی ترانههای فارسی نمونههای قدیمی از آنها وجود دارد، اما دهه هشتاد ناگهان به شکل انفجاری شاهد رواج این نوع آثار بود. ترانههایی که بهجای گله و شکایتهای عاشقانه و محترمانه ادبیات فارسی، کار را به نفرین و گاه بیادبی میکشانند. صفاریان تلاش کرده است تا در زمان چهلدقیقهای فیلم، به شکلی گذرا تاریخچه و علل این اتفاق را با حضور کارشناسان این حوزه بررسی کند. «خاطرات خطخطی» اثری شتابزده به نظر میرسد که نمیتواند به عمق مسئله برسد، بااینحال موفق میشود این اتفاق را بهعنوان یک پدیده برجسته کرده و ایجاد پرسش کند. در جلسات پرسش و پاسخ این فیلم علاوه بر کارگردان اثر شمس لنگرودی شاعر و احمد طالبینژاد، منتقد نیز حضور داشتند.
صفاریان:
• در میان سه فیلمی که درباره ترانه ساختهام این فیلم را کمتر از دو فیلم دیگر دوست دارم. چون کاری که کردیم مثل این است که چیزی داریم که میدانیم مشکل دارد و حالا دنبال این هستیم که یکچیزهایی از آن را رفو کنیم و امکان اینکه از اساس دوباره آن را بسازیم وجود نداشت.
شمس لنگرودی:
• چنین نگاهی به معشوق سابقهای طولانی در تاریخ ادبیات ما دارد. در دوره تیموریان یعنی دورهای که برای اولین بار شهرنشینی در ایران گسترش پیدا کرد شاعران برای نخستین بار توانستند از طریق کار خودشان زندگی کنند. زیرا پیشتر یا در دربار بودند یا در خانقاه. در این دوره وارد زندگی روزمره شدند و برای اولین بار احساسات واقعی خودشان را بیان کردند و از توهم و خیال درآمده بودند و معشوقشان واقعی بود. در حال که پیشتر میتوان گفت وهمی بود. در همین دوره است که اشعار سبک «واسوخت» رواج پیدا کرد که برخی شاعران برجسته چون وحشی بافقی هم جزو آنان بودند.
• در دوره معاصر هم بعد از کودتا این نوع شعرها دوباره رشد کرد اما بیشتر گلایه بود. اگر هم توهینی به معشوق وجود داشت بیشتر نوعی عصبانیت بود تا اینکه نوعی فلسفه باشد.
• اما جهان امروز با پدیده فروپاشی آرمان و اخلاقیات مواجه است و این اشعار نیز پیامد همین اتفاق هستند. درواقع فردیت برجسته شده است. اخلاقیات ازهمپاشیده است و هیچ واژهای دیگر معنای خودش را ندارد. من فکر میکنم نمونه عالی این اشعار را میتوان در موسیقی «رپ» پیدا کرد تا در این آثار. اینها به نظرم بیشتر گریه و زاری هستند. چرا این ترانهها کارشان نمیگیرد؟ برای اینکه هرچند به معشوق را نفرین و توهین میکند اما حرفهایش را با گریه میزند. انگار بهعکس دارد عمل میکند. شعر و موسیقی همخوان نیستند. اما در موسیقی رپ این نکته واقعی است.
• نکته جالب اینجاست که این اتفاق فقط در ترانه رخ نداده بلکه در سیاست هم هست و حتی بیشتر است و این غمانگیز است. عشق نتیجه یک آرمان بوده است و وقتی پیش چشم شما آرمانی نیست چیزی باقی نمیماند. ترامپ قرار است رئیسجمهور شود و در حرفهایش جز همین لعن و نفرینها هیچ نیست. پس این اتفاق فقط مختص ترانه نیست.
طالبینژاد:
• من وقتی برای اولین بار این فیلم را دیدم به آقای صفاریان پیشنهاد دادم اسم این فیلم را بهجای «خاطرات خطخطی» نفریننامه بگذارد. زیرا آن چیزی که به نمایه تفکرات این فیلم است نفرینهای عاشقانه است. برخلاف چیزی که در فیلم گفته میشود در ادبیات عرفانی و عاشقانه ما ریشهای عمیقتر از ترانه دارد.
• ترانههای زیادی در قدیم وجود دارد که چنین فضایی دارند و جایشان در فیلم خالی است. حتی در مکالمات روزمره قدما هم وجود داشت، چیزی که به آن «مدح شبیه به ضم» میگفتند.
• آنچه امروز دیدم برای کسی که اولین بار این نسخه را میدید احتمالاً خیلی جذاب بود اما من نسخه اولیه را بیشتر دوست داشتم. چون چیزی که ایده اولیه این فیلم را تشکیل میدهد این است که ریشه این نفرینها کجاست. چرا این میزان عصبی بودن و دشنام و نفرین در این آثار وجود دارد و دارد رشد میکند؟ کمابیش در فیلم به این موضوع پرداخته میشود اما چندان کامل نیست. اینکه این روح زمانه است که در این آثار متجلی میشود. اینکه عاشقها هم بددهن شدهاند. چون عشق به معنای رابطه متعالی انسانی در جامعه ما وجود ندارد.
• من اگر بهجای آقای صفاریان بودم پلانهای کارگردانی شده حضور باران کوثری را کاملاً از فیلم حذف میکردم. چون ایده آن بخش درنیامده است. شاید اگر لوکیشن دیگری بود شرایط فرق میکرد. هرچند درجاهایی که به خصلت مستند گرفته و گویی کوثری با کسی که در حال فیلمبرداری است صحبت میکند روح زندهای دارد اما بیشتر بخشهای حضور کوثری تصنعی و تجریدی است و خصلت کارتپستال گرفته است.
• من کولاژ بودن فیلم را دوست نداشتم. فکر میکنم چسباندن چیزهای آماده کار خلاقانهای نیست مگر این تمهیداتی اندیشیده شود و لابهلای آنها پاساژهایی پیدا کنیم.
• نقطهضعف بزرگ فیلم را در تدوین آن میبینم. وگرنه کار ازنظر پژوهشی و تاریخی قابلتامل است.
• حضور زندهیاد جمشید ارجمند را بسیار دوست داشتم. همانجایی که ترانه خودش را میخواند. من در بزرگداشت او در مجله بخارا گفتم اگر ارجمند فقط به ترانهسرایی میپرداخت یکی از بهترینهای میشد. او همدوره آدمهای بزرگی مثل رهی معیری و نواب صفا بوده است. آن صحنه اشک مرا درآورد. کاش او فقط روی ترانهسرایی متمرکز میشد.
وقت خوب مصائب
«وقت خوب مصائب» ساخته تحسینشده ناصر صفاریان از دیگر آثار این هنرمند بود که اکران شد. «وقت خوب مصائب» به اعتقاد بسیاری بهترین فیلم مستند ناصر صفاریان است. این فیلم که چند سال پیشتولید و به بازار نیز عرضهشده است، به زندگی و شعر احمدرضا احمدی شاعر و نویسنده معاصر میپردازد. احمدی جزو نسلی از روشنفکران محسوب میشود کهموج نوی هنر مدرن ایران را شکل و قوام بخشیدند. «وقت خوب مصائب» تاکید خود را بر شخصیت فردی او قرار داده است. برخلاف انتظاری که شعر احمدی ایجاد میکند. او شخصیتی بهشدت طناز دارد و بهندرت میتوان در معاشرتهای دوستانه بحثی جدی با او داشت. همین نکته سبب شده است تا صفاریان تصویری از پشتصحنه زندگی احمدرضا احمدی ارائه کند. او بهواسطه سالها دوستی با احمدی و استفاده از دوستان او در فیلم توانسته تا حد ممکن احمدی را راحت و آنگونه که هست به تصویر بکشد. علاوه بر این «وقت خوب مصائب» فیلم مرجعی است. گنجینهای از بزرگترین هنرمندان معاصر ایران در فیلم حضور دارند و درباره دوستی و شخصیت احمدی اظهارنظر میکنند. فیلم به مدد نگاه متفاوت صفاریان و تدوین هوشمندانه به همین کیارستمی بسیار گرم و گیراست و با ریتمی مناسب مخاطب را درگیر کرده و تا انتها با خود همراه میکند. در نشستهایی که پس از اکران فیلم برگزار شد، صفاریان کارگردان فیلم، شمس لنگرودی شاعر و بازیگر و احمد طالبینژاد منتقد به بحث و گفتگو درباره فیلم پرداختند که چکیده آن را ادامه میخوانید.
ناصر صفاریان
• من بهعنوان کسی که سالهاست احمدرضا احمدی را میشناسم شاید بتوانم این توصیف را برای شخصیتش به کار ببرم که نوعی روحیه لطیف کودکانه دارد. این روحیه لطیف کودکانه میتواند در فاصله کوتاهی به قهر و آشتی یا غم و شادی تبدیل شود. تمام آن روحیاتی را که ما آدمبزرگها پنهانش میکنیم و در بچهها میبینید در روحیه لطیف او وجود دارد.
• اساساً از ابتدا ایده من نزدیکشدن به خود واقعی احمدرضا احمدی بود. برای همین هم بعد از سه روز فیلمبرداری را متوقف کردیم چون احمدی در این سه روز جلوی دوربین بسیار جدی بود. همه عوامل را عوض کردم و کسانی را وارد کار کردم که با او دوستی داشتند. آنچه در فیلم هست البته ذوق بهمن کیارستمی در تدوین هم در آن دخیل بود، اما این پرداختن به پشتصحنه و شخصیت طناز احمدی از ابتدا خواسته ما بود و دنبال همین بودیم.
شمس لنگرودی
• احمدرضا احمدی را باید از دو جنبه بررسی کرد که بسیار شخصیت جذابی دارد که از به نظرم از طنز او سرچشمه میگیرد و هرکسی نمیتواند طنز داشته باشد. روحیه و درک ظریفی از هستی میخواهد.
• اما شعر او هنوز آنچنانکه بایدوشاید شناختهنشده است. بهزعم من آنچه احمدی در شعر انجام میدهد در مقایسه با شاعران پیش از خود همانند تفاوت نقاشی مدرن و نقاشی کلاسیک است. اشعار او ارجاع بیرونی ندارد و درواقع به خود ارجاع میدهند. خلق چنین اثری بسیار سخت است. کلمات بهویژه در شعر معنادارند و احمدرضا احمدی با کلمات همان کاری را میکند که نقاشان مدرن انجام دادند. او شعری میسازد که بدون اینکه ارجاعی داشته باشد، فضایی خلق میکند که حس شاعرانه را به شما القا میکند. این کار بسیار دشواری است. البته پیشتر هوشنگ ایرانی این تجربه را انجام داد اما احمدی در کتاب «طرح» این کار به بهترین نحو انجام داد.
• اخوان حرف درستی زده است-گرچه با دلخوشی نگفته-که تازه شعر نیما داشت جا میافتاد که اینها آمدند و کار را خراب کردند. راست گفته است! خراب ازنظر اخوان! اما وارد عرصه دیگری از مدرنیزم شد.
احمد طالبینژاد
• به نظر من «وقت خوب مصائب» یکی از بهترین فیلمهایی است که درباره یک شخصیت ساختهشده است. فیلم پخته و کاملی است. اولین بار که چند سال پیش فیلم را دیدم از تدوین آن عصبی شدم اما بار دوم دیدم که نه اتفاقاً چقدر تدوین خوبی دارد. دلیل عصبانیتم هم این بود که آنچه حداقل از خود من در فیلم میبینید همه پشتصحنه است. خود صحنه نیست. این شگرد بهمن کیارستمی است که با همکاری آقای صفاریان و با زیرکی به کار بستند و فیلم را ازاینجهت بیهمتا کرده است که بسیار به شخصیت خود احمدرضا احمدی نزدیک شده است.
• احمدی بیشتر پشتصحنه است تا صحنه! بیشتر حاشیه است تا متن! جایی از فیلم آیدیدن آغداشلو بهدرستی میگوید که دوستی کردن و ادامه دادن دوستی با احمدی بسیار دشوار است! خیلی حساس و زودرنج است. همه اینها هست اما درعینحال هم بسیار دوستداشتنی است. یکی از بحثهایی که من با او داشتم و در تدوین نهایی نبود و بار اول از بودن آن در نسخه نهایی دلگیر شدم این بود که این شیرینی و ملاحتی که در رفتار تو هست چرا در اشعارت نیست؟ چرا شعرهایت اینقدر تلخ است.
• آنچه فیلم از او بهعنوان کسی که در دنیای دیگری زندگی میکند، در فیلم هست کاملاً درست است. انگار دنیای دیگری از راه رسیده که با دنیای احمدی متفاوت است. چون واقعیت این است که - اصطلاح غلطی است اما مجبورم به کار ببرم- احمدی آدم متحجری است! ازاینجهت که با تمام پدیدههایی که در زندگی معاصر هست، ضدیت دارد. جز تلفن! از تلفن خیلی خوشش میآید! این در فیلم خیلی خوب نشان دادهشده است. این به شناخت شخصیت واقعی احمدرضا احمدی کمک میکند.
• من یادم است وقتی وارد خانه احمدی شدم دیدم دوربین روشن است و دارند از ورود من هم فیلم میگیرند. بنابراین میشود گفت که از اول هم قرار بوده که پشتصحنه زندگی احمدی روایت شود. اینکه متنها در فیلم تحتالشعاع حاشیه قرارگرفته شاید برای برخی نقطهضعف باشد اما به نظر من نقطه قوت فیلم است. این تمهید باعث شده ما باشخصیتی آشنا شویم که نوعی سرکشی بیقاعده دارد.
• آنکسی هم که از دیدن شخصیت واقعی شاعر محبوبش ناراحت میشود، هم حق دارد. اگر قرار باشد که ما از طریق این فیلم همه هویت و شناسنامه احمدرضا احمدی را بشناسیم شاید چیز دندانگیری به دست نیاوریم اما آنها که او را میشناسند با دیدن این فیلم به عمق روح و روان و نگاه او پی میبرند.
• «وقت خوب مصائب» مطلقاً یک فیلم بیوگرافیک نیست. این ارزش فیلم است.
• تنها چیزی که در این فیلم کمی اذیتم میکند تعدد آدمهایی است که برخی از آنها فقط هم یکبار دیده میشوند. یا من اصلاً پوزیسیون آقای احمدی عکاس را در فیلم دوست ندارم! اگر یکی دوتای اینها را میدان بیشتری میداد به نظرم بهتر میشد. مثلاً کاش به رابطه مجید انتظامی و احمدی بیشتر پرداخته میشد.
• پشت شعرهای ظاهراً ساده احمدی نگاه عمیقی نسبت به جهان و هستی وجود دارد که وقتی با او بحث میکنی آن را پنهان میکند. اصلاً بحثهای عمیق فلسفی نمیکند. در یک جمله چیزی را میگوید که دیگران مکن است در دو یا سه کتاب آن را بیان کرده باشند.
• شعرخوانیهای او در فهم اشعارش تاثیر زیادی داشت و درواقع خود او مسبب و مروج این اتفاق بود. حتی به شاملو هم خود احمدی پیشنهاد داد. چون ایده نوارهای صدای شاعر را خود او در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پیش برد و انجام داد. و چقدر سکوتها و سکونهای قبل و بعد از شعرخوانی در فیلم خیلی خوب است. هر تدوینگر ناشی دیگری بود اینها را حذف میکرد اما به نظر من به فیلم فضا داده است. «وقت خوب مصائب» فیلم بسیار گرمی است هم به خاطر حضور آدمهای دیگر و هم به خاطر حضور خود احمدرضا احمدی و فکر میکنم با ده بار یدن فیلم هم خسته نخواهید شد.
جام جان
«جام جان» عنوان یکی از سهگانههایی است که ناصر صفاریان درباره فروغ فرخزاد ساخته است. همچون دو فیلم دیگر این اثر نیز انباشته از فیلمها و اظهارنظرهای شخصیتهای برجسته فرهنگ و هنر ایران درباره فروغ فرخزاد است. آخرین جلسه گزیده آثار مستند آقای صفاریان به اکران این فیلم اختصاص داشت که در جلسه پرسش پاسخ علاوه بر ناصر صفاریان، شیوا ارسطویی نویسنده و شاعر نیز بهعنوان کارشناس به زندگی و شعر فروغ فرخزاد پرداخت. گزیده حرفهای صفاریان و شیوا ارسطویی را در ادامه میخوانید:
ناصر صفاریان
• من سالهاست که مینویسم و الآنوقتی برمیگردم و برخی را میخوانم دلم میخواهد کاش میتوانستم آنها را دوباره بنویسم. شاید تبدیل به چیز دیگری شود. برای همین، حالا هم وقتی فیلمی را میبینم که تقریباً ۱۷ سال پیش آن را ساختم، طبیعی است که با چنین نگاهی به آن نگاه کنم. دوست داشتم این فیلم را الآن و دوباره میساختم. آنوقت خیلی چیزهایش عوض میشد. گرچه کلیت فیلم و فضاسازی حسی آن را همچنان دوست دارم. حتی در مورد انتخاب آدمها هم شاید تغییری حاصل نمیشد. اما شاید طور دیگری فیلمبرداری و روایت میشد.
• خوشبختانه این شانس را داشتم که وقتی به فکر تحقیق جدی برای ساختن یک فیلم افتادیم موقعی بود که من بهعنوان منتقد سینما داشتم نقد مینوشتم و اغلب دوستان را میشناختم. زمانی که فیلمبرداری را شروع کردیم به دلیل نوشتن در آدینه، مجله فیلم و روزنامه سلام، اسم دیدهشدهای بودم. سه جایی که آن سالها خیلی خوب دیده میشد و با اغلب بزرگان و بزرگوارانی که در فیلم میبینید یک سابقه آشنایی و دوستی وجود داشت. خوشبختانه این اعتماد وجود داشت و این دوستان لطف کردند و این فرصت فراهم شد که من از حضورشان در فیلم بهره ببرم.
• آنچه مهم است این است که از فروغ فرخزاد چه عکس، چه شعر و چه دستنوشته، چیزهایی وجود دارد که برخی را من دیدهام که دیگران ندیدهاند و چیزهای دیگری هم هست که من هم ندیدهام ولی وجود دارد که بعداً قطعاً خواهید دید.
• پروفسور فرزانه میلانی که در آمریکا برای یک پروژه تحقیقاتی دانشگاهی روی فروغ کار کردند و چند سال پیش هم که ایران آمده بودند گفتگویی هم با من داشتند، به شکل دوستانه ایشان به چیزی اشاره کرد که جالب بود. آدمی که تاکنون اصلاً حاضر به صحبت درباره فروغ نشده، با خانم میلانی جزء بهجز صحبت کرده بود با این شرط که تا ایشان زنده است اینها منتشر نشود و دانشگاه هم این قول را داده است. میشود منتظر آن ماند تا خیلی چیزها را فهمید و احتمالاً شاید حتی کتاب جدیدی از فروغ منتشر شود و تعداد شعرها کمی بیشتر از آن چیزی باشد که تاکنون خواندهایم.
• بهشخصه راستش را بخواهید اولین چیز و شاید بیشترین چیزی که مرا تحت تاثیر قرارداد اولین فیلمی بود که از فروغ دیدم. در دورانی که من دنبال این فیلمها میگشتم یعنی چیزی حدود ۲۰ سال پیش، وقتی این فیلمها پیدا شد، اینکه بتوانیم یک فیلم ۱۶ میلیمتری را ببینیم خودش مسئلهای بود چه برسد به اینکه فیلمی از فروغ باشد. اولین فیلمهای موجود از فروغ را ما در یک جای خاص دیدیم. جایی که حدسش را هم نمیزدیم. در یک قرار نیمهشبانه و شرایط بسیار خاص. اولین باری که فروغ را روی پرده میدیدیم، فروغی که هیچکس فیلمی از او ندیده بود، بسیار هیجانانگیز و عجیب بود. آنهم تصویری که فروغ و گلستان کنار هم هستند و چیزی حدود ۱۰ ثانیه هم بود. حس بسیار عجیبی بود که هیجانش هنوز و همچنان با من باقیمانده.
شیوا ارسطویی
• ما در طول سالیان درباره فروغ فرخزاد حرفهای زیادی شنیدیم. با جا و بیجا. همه ما جزو مخاطبان جدی شعرهای فروغ هستیم. نمیدانم چه اتفاقی میافتد که پدیدهها به وجود میآیند. کسانی هستند که صرفاً شاعر یا هنرمند باقی نمیمانند. تبدیل به پدیده میشوند. این اتفاق فرایندی را در طول زمان طی میکند که قابلتامل است. فکر میکنم همه ما تا حد زیادی با پدیدهای به نام «فروغ فرخزادشدن» در این سالها آشنا هستیم.
• نباید از یاد ببریم که فروغ فرخزاد یک دختربچه بود. اگر این اتفاق و تراژدی برای او رخ نمیداد الآن میتوانست چها کرده باشد! اما انگار دنیا تحمل یا ظرفیت تحمیل برخی پدیدهها را در یک حد معین دارد. درهرحال پدیده فروغ در زمان خودش و زمانی که ما زیست میکنیم تفاوتهای بسیاری دارد. این تفاوت همیشه ما را بهنوعی تقسیمبندی دعوت میکند. بههرحال او یک رنسانس ایجاد کرده است. نمیتوانیم این اتفاق را انکار کنیم.
• وقتی درباره فروغ حرف میزنیم نباید این فراموش کنیم که در آن زمان، فروغ هم متعلق به طبقه متوسط نیمه-بورژوای جامعه است که همه ما داستان زندگی او را میدانیم. این مهم است که او از چه بستری اجتماعی آمده و تبدیل به این پدیده شده است.
• در حال حاضر مخاطبان شعر فروغ متفکران تجربهگرای اعتراضی نیستند. فروغ متعلق به طبقه متوسط است و همه آدمهایی که در این طبقه هستند کمابیش فروغ را میشناسند. شعرهایش را هم خواندهاند و با آنها همذات پنداری و زندگی کردهاند. پاپیولار نیست اما چون متعلق به طبقه متوسط است عمومی هم شده است.
• اما نکتهای که برای من جالب است زاویهای است که فروغ از طبقه خودش میگیرد. اینکه یک نفر نسبت به طبقه خودش موضع انتقادی داشته باشد نکته درخور تاملی است. فروغ اولین کسی که پیش چشم همه جلوی پدرسالاری حاکم بر طبقه موضع میگیرد. شاید آدمهای زیادی این کار را کرده باشند و «واکنش» نشان داده باشند. اما همه که شعر چاپ نکردند. فروغ با کارهایش یکی از نمادهای روزگار خودش شد.
خانه سیاه است، فروغ فرخزاد
نسخه اصلی فیلم «خانه سیاه است» فروغ فرخزاد روز چهارشنبه ۲۷ مردادماه قبل از نمایش فیلم «جام جان» صفاریان به نمایش گذاشته شد.
کمتر شاعری در تاریخ معاصر به جایگاه فروغ فرخزاد دستیافته است. شاعری که زندگی و شعرش چنان درهمآمیخته که از هرکدام آغاز کنیم مسیر در دیگری تمام میشود. فرخزاد در اوج موفقیت و پختگی شعری، با مرگی تراژیک از حدود یک شاعر فراتر رفت و واجد ویژگیهایی شد که کمتر کسانی در دوران معاصر به آن دستیافتهاند. همین اتفاق سرچشمه مواجهاتی با شاعری فرخزاد شد، که گاه راه قضاوت منصفانه را بست و در حقیقت شخصیت فروغ بر شعر او چیره شد. باگذشت بیش از ۵۰ سال از مرگ فروغ او همواره محل بحثوگفتگو بوده است. کتابهایش همچنان به چاپ میرسند و مخاطبان بسیاری با جهان و شعر او ارتباط برقرار میکنند.
اما زندگی فروغ به دلیل شخصیت خاص و تجربهایش آمیخته با داستانها و وقایع بسیاری است. وقایعی که بخش اعظمی از آن به دلیل حضور ابراهیم گلستان، نویسنده، عکاس، فیلمساز، مترجم و روزنامهنگار است. فروغ که با شعرهای غریزی و هیجانی یک دختر جوان شاعری را آغاز کرده بود، در جستجوی کار و بهعنوان منشی تلفنی ابراهیم گلستان پا به استودیوی فیلم گلستان میگذرد و در ادامه به دلیل استعدادی که از خود نشان میدهد فعالیتهای سینمایی نیز انجام میدهد. مهمترین اثر سینمایی که فروغ آن را کارگردانی کرده فیلم شناختهشده و تحسینشده «خانه سیاه است» تنها اثری است که بهصورت کامل و نهایی شده از او وجود دارد. شاعر برجسته معاصر، توانست مستندی بسازد که تا به امروز نیز یکی از جذابترین آثار حوزه مستند به شمار میرود.
«خانه سیاه است» به زندگی افرادی در یک جذامخانه میپردازد. فیلم بینهایت تلخ است و شاید دیدن آن برای بسیاری قابلتحمل نباشد. اما افزون بر این صدای خاص فروغ که بخشی از گفتار متن را بر عهده دارد سبب شده تا «خانه سیاه است» همچنان اثری تازه باشد. اما مانند بقیه زندگی فروغ این فیلم همداستانهای خاص خودش را دارد. فیلم موفقیتهای جهانی نیز به دست آورد و در برخی نظرسنجیها جزو ۵۰ مستند برتر تاریخ سینما بهحساب میآید. اما تا سالها کسی نمیدانست علاوه بر نسخهای که همه دیده بودند نسخه دیگری نیز از این فیلم وجود دارد.
ناصر صفاریان که سه مستند درباره فروغ فرخزاد ساخته در ادامه پژوهشهایش برای ساخت مستند، توانست به این نسخه اصلی دست یابد. نسخهای که فروغ یکبار در خانه خودش آن را برای برخی از دوستانش نمایش داده بود. نسخه کامل «خانه سیاه است» در آخرین جلسه بررسی گزیده آثار ناصر صفاریان در موسسه فرهنگی و هنری آپآرتمان و با حضور شیوا ارسطویی نویسنده و شاعر نمایش داده شد و پس از اکران کارگردان و شیوا ارسطویی پیرامون این فیلم با حاضران سخن گفتند. گزیده این جلسه را در ادامه میخوانید:
ناصر صفاریان
• یک سال بعد از ساختهشدن فیلم، در جشنواره کن اتفاقی رخ میدهد. ماجرا ازاینقرار است که فیلم در کن پذیرفته میشود. به شکل متداول و روال همه جشنوارهها، تلویزیونها و مراکز عمومی، مدیر جشنواره نامهای برای آقای گلستان مینویسد و به ایشان این خبر را میدهد، اما توضیح میدهد که ما این فیلم را در بخش مسابقه اصلی که همگانی است و همه میتوانند فیلمها را ببینند، نشان نخواهیم داد. فیلم خیلی خوبی است اما فیلم اذیتکنندهای است و مناسب برای تمام سنین و تمام تماشاگران نیست! آقای گلستان هم با همان چیزی که میتوانیم اسمش را «روحیات گلستانی» بگذاریم و بینیاز از هر توضیحی است، بهشان برمیخورد و نامهای با شدت همیشگی مینویسند و میگویند اصلاً فیلم را به شما نمیدهیم و فیلم را از جشنواره بیرون میکشند. یعنی این اولین نمونهای از فیلم بیرون کشیدنهای فیلمسازان ایرانی است. این هم از همان مسائل منحصربهفرد است. چون در همه جای دنیا، وقتی شما فیلمتان را به یک جشنواره میفرستید، طبق امضایی که کردهاید، مقررات را پذیرفتهاید. ظاهراً اولین نمونه این ماجرا به همین مورد و آقای گلستان برمیگردد.
• تفاوتی که نسخه اصلی با نسخهای که همه در چهل سال گذشته دیده بودند در تصویر نیست. فقط در صداست. زمان فیلم همین است. اما در نسخهای که بعداً از فیلم منتشر میشود ۹ قطعه از صدای فروغ حذف میشود و نریشن آقای گلستان هم تقلیل یافته است. یعنی آقای گلستان متن را دوباره نوشتند و تغییراتی در آن دادند. آنچه در تحقیقات وجود دارد و دو دوست دیگر بر آن صحه میگذارند، این است که وقتی فیلم تمام میشود، نسخهای که در کانون فیلم به مدیریت آقای فرخ غفاری نشان داده میشود، نسخهای است که آن ۹ قطعه صدای فروغ را ندارد. اما در همان روزها فروغ دوستانی را به خانهاش دعوت میکند و فیلم را بهشان نشان میدهد. نسخهای که فروغ در آنجا به دوستانش نشان میدهد، این نسخهای است که شما الآن دیدید. دوستانی که فیلم را آنجا دیدند و تایید کردند یکی آقای م. آزاد بود که دیگر بین ما نیستند و خانم پوران ...همسر آقای طاهباز که تنها شاهد زنده آن اکران خصوصی در خانه فروغ هستند. آنچه در جملات حذفشده مشترک است، چیزی است که محمد تهامینژاد هم که مورخ سینماست به آن اشاره میکند و آن اینکه فارغ از فیلم، شما اگر این جملات را کنار هم قرار دهید، میبینید آنچه از فیلم حذفشده جملاتی است که اتفاقاً به فیلم بار تمثیلی میدهد. یعنی آنچه شما در فیلم درباره سیاهی، تباهی، ظلمت و نور میشنوید، هیچکدام در آن نسخهای که سالها موجود بود، وجود ندارد. نسخهای که انگار قرار نیست به آن وجه تمثیلی بدهد.
• چنین چیزهایی را اگر در کنار جملهای از فرح پهلوی در افتتاح پارک لاله بگذارید که گفته بود «برخلاف آنچه بعضیها میگویند خانه سیاه است، خانه اصلاً هم سیاه نیست.» میتواند شواهد و قراینی باشد که از یک ممیزی بر فیلم، در آن زمان خبر بدهد.
• این نسخه را در تحقیقاتی که درباره فیلم داشتیم پیدا کردیم، همانطوری که تا قبل از فیلمهایی که بنده ساختم هیچکس هیچ تصویر متحرکی از فروغ ندیده بود. اولین فیلمها را هم ما از فروغ پیدا کردیم. برخی از این فیلمها به لطف خانم گلوریا فرخزاد، خواهر فروغ اتفاق افتاد و برخی هم از جاهای دیگر. ازجمله خود این نسخه اصلی «خانه سیاه است» که با کمک کاوه گلستان پیدا شد. این نسخه در تهران درجایی گذاشتهشده بود و ظاهراً ترجیح بر این بود که همه آن نسخه دیگر را ببینند.
• بعداً اتفاقی که افتاد و خیلی هم بیسروصدا اتفاق افتاد و موجب خوشحالی است که توانست به سرانجام برسد، این است که آقای گلستان علیرغم اینکه همواره تکذیب کرده بودند که چنین نسخهای وجود دارد، چند سال بعدازاینکه ما فیلم را پیدا کردیم و دربارهاش حرف زدیم، هفتهنامهای به نام سینما که در فرانسه چاپ میشود و یک دیویدی ضمیمه خودش دارد، در یک شماره که ویژه سینمای مستند ایران بود یک دیویدی ضمیمه داشت که در آن نسخهای از فیلم «خانه سیاه است» وجود داشت و فیلم «یک آتش». ابتدای فیلم یک نوشته وجود دارد که میگوید این فیلم را آقای گلستان در اختیار هفتهنامه قرار داده و آن نسخه همین نسخه کامل است.
• «خانه سیاه است» عملاً تنها چیزی که بهعنوان کار مستقل و یکه سینمایی از فروغ وجود دارد. فروغ بهعنوان اینکه منشی تلفنی آقای گلستان باشد، در سال ۳۷ وارد استودیو گلستان و بعد آقای گلستان متوجه استعداد فروغ میشود و کمکم امکاناتی فراهم میکند که به این استعداد پروبال داده شود. ازجمله فرستادن فروغ به انگلستان برای اینکه دوره تدوین را بگذراند که فروغ هم سریعتر از حد معمول دوره را تمام میکند و باعث میشود که در چند کار دیگر استودیو گلستان هم شرکت کند.
• درباره «خانه سیاه است» بهجز آنچه در «جام جان» هست و بزرگان سینمای ایران دربارهاش صحبت کردند، نظری که امروز هوشنگ گلمکانی بهعنوان یک منتقد دارد شباهت بیشتری به نظر یا نقد شمیم بهار در زمان اولین اکران «خانه سیاه است» دارد. اما شخصاً خودم فکر میکنم این نکته که گلستان تهیهکننده فیلم بود در نوشتن آن متن توسط آقای بهار بیتاثیر نبوده است. بخش عمدهای از حملاتی که در آن سالها به «خانه سیاه است»، گلستان و فروغ فرخزاد شد، به خاطر کوبیدن ابراهیم گلستان است و چون فروغ هم در کنار اوست بیشتر از این زاویه نقد میشود.
• اما شخصاً، همیشه آنچه در نوشتن نقد فیلم یا فعالیت روزنامهنگاری برایم مهم بوده، این بوده که اگر فیلم توانست مرا ازنظر حسی درگیر کند- منظورم ملودرام نیست که اساساً قرار است حس را درگیر کند- آن بخش برای من مهمتر است تا بررسی اصول فیلم که ببینم ازنظر ساختاری چقدر درست یا اشتباه است. یعنی همان چیزی که در نوشتههای منتقدان و نظریهپردازان هست و سوزان سانتاگ اسمش را واکنش مقدم بر نقد میگذرد. به همین خاطر «خانه سیاه است» را از این نظر دوست دارم. همینکه میتواند بغض به گلوی شما بیاورد یا اشک به چشم شما بیاورد، همینکه میتوانید وقتی از سالن بیرون رفتید به آن فکر کنید، به نظر من نکته موفقتری است تا اینکه مثلاً فکر کنیم دو تا از قابهای فیلم اشتباه است.
• من وقتی صدای فروغ فرخزاد را در فیلم «خانه سیاه است» میشنوم، صدای غالب فروغ، این صدای معصومانه، شبیه پیامبری است که دارد درجایی عجیب پرسه میزند. برای من اینطور بود. رفتار دوربین و صدای فروغ برای من گاهی نشاندهنده این است که فروغ دارد به چیزهایی شک میکند. دستکم این پرسش را برای من مطرح میکند.
• اما شما در اولین خوانش با این موضوع مواجه نیستید. این فیلمِ شاعرانه زنی است که پژوهشگران بیشترین بسامد لغت حیرانی، سرگردانی و تنهایی را در شعرهای او پیداکردهاند. و البته به شکل خاص زنانهاش. اما وقتی «خانه سیاه است» را نگاه میکنید احساس میکنید این شاعر تنهای سرگردان جستجوگر که این جستجوگری او را خیلی متفاوت میکند از تمام صداهایی که در زمانه خودش جستجوگری داشتند، و به فروغ با تنگنظری نگاه میکردند که گویی او یک مالیخولیایی دارد، هذیان میگوید.
• هذیانگونه بودن شعرهای فروغ، که در مواجهه با تازگی و لحن شعر مطرح شد. درصورتیکه هذیانگویی یک عمل کاملاً انفعالی است اما آدمی که ممکن است از نوعی بههمریختگی روحی هم برخوردار باشد اما بسیار عملگرایانه با جهان خودش برخورد میکند. کسی راه میافتد و به آن جذامخانه میرسد نمیتواند مالیخولیایی باشد. اما شما آن صدای فروغ را در «خانه سیاه است» وقتی میشنوید، گرمای حضور جستجوگر او را حس میکنید. به دلیل اینکه اگر بافروغ آشنا باشد و شعرهای او را خوانده باشد، آدمی که معتقد به یک ابدیت فرهنگی است.
• آرامش امنیت و آرام و قرار گرفتن صدای فروغ را در این جذامخانه آدم حس میکند. انگار متعلق به یک اقلیتی است که معنای اقلیت بودن را میفهمد. هر نوع اقلیت بودنی نوعی جذامی بودن است و با به نظرم فروغ بهاینترتیب دارد فراوری میکند از مستند جذام فقط بهعنوان جذام و هر آدمی که حس میکند در این دنیا تفرد و اقلیتی دارد، احساس سمپاتی میکند با فیلم. این حس اقلیت بودن بیشتری تاثیری است که «خانه سیاه است» روی من گذاشت. اینکه انگار ما هم جذامی هستیم که محبوس شدهایم تا مبادا به کسی سرایت کنیم.
• با احترام به تمام نظریات استاد عزیز رضا براهنی، نکتهای که برای من وجود دارد این است که ما با یک پدیده نیمهتمام مواجه هستیم وقتی درباره فروغ فرخزاد حرف میزنیم. وقتی با آدمی مواجه هستیم که در شعرش چه به لحاظ فرم و چه به لحاظ جهانی بینی حرکت روبهجلو را میبینیم، ناگهان خود شما هم متوقف میشوید. بنابراین بهجایگاهی تن نمیدهد. نظر من این است. شعر فروغ به جایگاه پیدا کردن تن نمیدهد. اما شعر او و حد او بیشتر به پدیده شدن تن میدهد. به دلیل اینکه ابتر است. این نیمهتمامی برای شما هم در مخاطب اتفاق میافتد و مثل بختک روی مخاطب میافتد. با خودت میگویی قرار ادامه پیدا کند، گم شد! بقیهاش کو! و چقدر این حرکت روبهجلو و مترقی بود. ازآنجاکه ذهن استادم رضا براهنی از من خلاقتر و پیشگویانهتر است، شاید به این دلیل ایشان پیشبینی کرده باشند جایگاه فروغ را دز شعر معاصر ما پیشبینی کرده باشند. همانطور که شعر آقای براهنی هم در ذهن مخاطب ایرانی متوقف باقی ماند. ذهن مخاطبی که داشت با ذهن و شعر پیشرونده و عجیبوغریب خود آقای براهنی داشت تربیت میشد. ایشان هم ذهن مخاطب را تنها گذاشت و رفت. گویی با مجموعهای از چیزهای ناتمام در این سرزمین مواجه هستیم که دلایل زیادی میتواند داشته باشد. آیا در جامعهای که همه جریانها ناتمام میمانند جریانی به وجود میآید؟!
• فروغ این شانس را داشت که در شعرهایش متولد شود، به نوجوانی و بلوغ برسد و این رشد ادامه پیدا نمیکند. یعنی شما مسیر بزرگ شدن و رشد فروغ را در شعرهایش میبیند. انگار فروغ در شعرهایش زندگی میکند. و مراحل مختلف زندگیاش را پیش چشم ما طی میکند. اما اینکه تاثیرش روی شاعران ما به دلیل همان جایگاهی ست که گفتم. مرگ زودهنگام او باعث میشود این اتفاق بیفتد. اما نمیتوانیم منکر این شویم که در یک طبقه زنهای جامعه با یک پدیده مد روز فروغ مواجه شدیم. نوعی فروغیسم که به دلایل سیاسی اجتماعی و فرهنگی به مکتب تبدیل نشده است. پس هیچوقت نمیتواند بگویید که تاثیر فروغ روی شعر معاصر ما چگونه بوده است. خیلی خوانده میشود اما تاثیر حسی و عاطفی خاصی میگذارد.